برای گرفتن مشاوره تخصصی با شماره ۰۹۳۵۶۵۶۷۳۲۹ تماس بگیرید
مهم ترین مزیت مشاوره آنلاین این است که شما نیازی نیست برای بهره مندی از آن هزینه ای بپردازید اما بدی آن این است که به دلیل پرسش و پاسخی بودن مشاوره و عدم آنالیز دقیق مشکلات فرد توسط روانشناس، بررسی درستی انجام نخواهد گرفت و به همین دلیل ممکن است مشاوره آنلاین برای شخصی که مشکلات عمیقی در زندگی و روابط خود دارد به هیچ وجه مناسب نیست و مشاوره حضوری یا غیر حضوری بر آن ارجحیت بالایی دارد.
انواع مشاوره آنلاین
در این بخش مهم ترین انواع مشاوره آنلاین روانشناسی را نام برده و نکات مربوط به هر یک را بیان کرده ایم تا بتوانید زمانی که به مرکز مشاوره اکسیر برای دریافت مشاوره مراجعه می کنید، دید و درک درستی از نوع مشاوره خود داشته باشید:
مشاوره آنلاین فردی
مشاوره روانشناسی انواع مختلفی دارد اما یکی از مهم ترین انواع آن، مشاوره فردی است که در طول آن روانشناس با بررسی دقیق ویژگی های شخصیتی فرد مورد نظر می تواند به بهترین شکل ممکن بخش های پنهانی و درونی ذهن او را آنالیز کرده و راهکارهای مناسبی برای درمان و رفع مشکلات رفتاری وی ارائه نماید.
نکات مهم در مشاوره غیر حضوری فردی
تفاوت های بزرگی بین درمان یا مشاوره غیر حضوری فردی با درمان حضوری وجود دارد. در حالی که درمان آنلاین میتواند برای بعضی از افراد به ویژه در زمان شیوع ویروس کرونا مناسب باشد، اما نکات مهمی هم وجود دارد که باید به آنها توجه شود.
- با همان درمانگری که قبلا در ارتباط بودید روند درمان و مشاوره را ادامه دهید و درباره چگونگی روند مشاوره و درمان به صورت مشاوره غیرحضوری فردی را از درمانگر خود جویا شوید.
- سؤال کنید که چگونه درمانگر شما خدمات مشاوره را ارائه میدهد. آیا از طریق تلفن صحبت خواهید کرد؟ آیا می توانید از طریق گپ تصویری ارتباط برقرار کنید؟ آیا می توانید ایمیل یا پیام ارسال کنید؟ درباره هرگونه نگرانی که ممکن است داشته باشید گفتگو کنید.
- گفتگوی صادقانه در مورد موانعی که ممکن است با آنها روبرو شوید و همچنین اینکه چگونه می توانید در صورت بروز آنها به مشکلات بپردازید بسیار مفید است.
- مشاوره غیرحضوری فردی نسبت به مشاوره حضوری مزایای زیادی دارد از جمله اینکه شما وقت کمتری برای رفت و آمد در قرارها صرف خواهید کرد. همچنین ممکن است درمانگر شما ساعات انعطاف پذیرتری داشته باشد.
سؤالاتی که باید قبل از شروع مشاوره غیر حضوری فردی از درمانگر خود بپرسید
- چگونه مدارک را امضا کنم؟ آیا درمانگر شما راهی برای امضای الکترونیکی فرمها، مانند برنامههای درمانی یا فرمهای رضایت شما دارد؟
- چگونه اطلاعات من محرمانه نگه داشته میشود؟
- آیا بیمه من این را پوشش می دهد؟ بنابراین می خواهید از درمانگر خود بپرسید که آیا آنها بیمه را قبول می کنند یا خیر.درمان آنلاین بطور معمول هزینه کمتری نسبت به درمان حضوری دارد.
- در مورد اینکه آیا نیاز به بارگیری هر برنامه یا نرم افزاری دارید، بپرسید. همچنین دریابید که آیا میتوانید از طریق دستگاههای تلفن همراه گپ تصویری داشته باشید یا اینکه به رایانهای نیاز دارید.
مشاوره آنلاین خانوادهدرمانی
دپارتمان مشاوره خانواده اکسیر در زمینه خانوادهدرمانی فعالیت چشمگیری دارد. بهطورکلی وقتی یکی از اعضای خانواده دچار مشکل میشود، تمام اعضای خانواده تحت تأثیر مشکل وی قرار میگیرند. روزبهروز خانوادههای بیشتری برای شناخت ماهیت مشکلشان و رفع آنها جهت درمان به مرکز مشاوره اکسیر مراجعه میکنند.
خانوادهدرمانی از همان ابتدای کار بر قضیه ارتباط تأکید داشته است. آسیب، به دلیل عدم ارتباط اعضای خانواده است. خانوادهدرمانی با رابطه اعضای خانواده و نظام خانواده سروکار دارد. خانواده یک نظام و خانوادهدرمانی به دنبال تغییر این نظام است. دلیل ایجاد تغییر مثبت توسط درمانگر بخش مشاوره بزرگسالان، آگاه شدن بیمار از تعارضات درونی خودش نیست، بلکه دلیلش این است که درمانگر با استفاده از بازخورد، شیوه عمل نظام را تغییر میدهد.
مشاوره آنلاین ازدواج
مشاوره ازدواج آنلاین شامل آموزش مهارت های رفتار با همسر آینده، خانواده همسر، زوج درمانی، شناسایی فرد مناسب و از همه مهم تر اطمینان پیش از ازدواج از یک انتخاب درست است. عوامل زیادی در این امر دخیل هستند که باید هنگام همسریابی و یا حتی دوست یابی قبل ازدواج به آن توجه کرد.
مشاوره زوجدرمانی
اگرچه در مشاوره بزرگسالان از اصطلاح مشاوره زوجدرمانی استفاده میکنیم، ولی این رویکرد فقط به زن و شوهرهای ازدواجکرده محدود نمیشود. بلکه زوجهای ازدواج نکرده، همخانه، پیش از ازدواج و غیره را در بر میگیرد. زوجها به دلایل مختلفی به روانشناس مراجعه میکنند. به تعبیری، زوجدرمانی یک نوع خانوادهدرمانی است. برای مثال وقتی زن و شوهری تحت درمان قرار میگیرند و درمان بر رابطه زناشویی متمرکز میشود نه بر مشکلات فردی، در واقع نوعی خانوادهدرمانی انجام دادهایم.
مشاوره آنلاین جنسی چیست؟
مشکلات جنسی و یا اختلال عملکرد جنسی میتواند طیف گستردهای از مسائل را در بر بگیرد. اختلال جنسی به مشکلات مداوم یا تکراری در هر مرحله از واکنش جنسی (میل جنسی، تحریک، ارگاسم، آرامش) اشاره میکند که مانع لذت بردن زن و شوهر از فعالیت جنسی میشود و به طور قابل توجهی بر زندگی جنسی شما تأثیر میگذارد.
از جمله علائم اختلال جنسی میتوان به انزال زودرس، دیر انزالی، اختلال نعوظ، کمبود میل جنسی در زنان و مردان، اختلال ارگاسمی در زنان، مقاربت دردناک اشاره کرد. همچنین اختلالات دیگری وجود دارند که در طبقهبندی بر اساس واکنش جنسی قرار نمیگیرند. اختلال یادگار پرستی، بچه بازی، تجاوز به دیگران، آزار خواهی جنسی، تماشاگری جنسی، همجنس گرایی و … جزء مشکلات و اختلالات جنسی هستند.
دپارتمان مشاوره مشکلات جنسی اکسیر
متخصصین مشاوره جنسی اکسیر بدون قضاوت کردن دیگران ابتدا علت مشکلات جنسی را بررسی و جویا میشوند. آنها عوامل روانشناختی از جمله افسردگی، اضطراب، وسواس، اختلالات خوردن، اختلال مصرف مواد و… و عوامل فیزیکی مانند تغییرات هورمونی، نارسایی قلبی، مصرف داروها و … که میتوانند باعث ایجاد مشکلات و اختلالات جنسی در افراد شوند را در تشخیص خود در نظر میگیرند. به طور کلی هر اختلالی میتواند تحت تأثیر عوامل روانی، عوامل پزشکی یا ترکیبی از عوامل روانشناختی و پزشکی قرار گیرد.
متخصصین مشاوره جنسی بعد از شناسایی علت مشکل و اختلال جنسی، جهت درمان اقدام میکنند. متخصصین مشاوره جنسی اکسیر در جلسات مشاوره جنسی به شما راهکارهای مقابله با استرس، اضطراب، گناه یا تصویر منفی از بدن خود که باعث ایجاد اختلال جنسی شده است را آموزش میدهند و با برگزاری جلسات مشترک با شریک جنسی شما به بهبود ارتباط جنسی و افزایش صمیمیت بین زن و شوهرها کمک کند. گاهی اوقات پشتیبانی و آموزش صحیح در مورد رفتار جنسی، مشکل جنسی شما را برطرف میکند. شما در طی این جلسات به راحتی میتوانید سؤالات جنسی خود را مطرح و پاسخ آن را جویا شوید.
کی باید برم پیش روانشناس؟
باور های نادرستی که همچنان میان مردم هست و فکر می کنند فقط بیماران روانی وخیم به روانشناس ها رجوع می کنند.
در واقع حتی برای افسردگی جزئی هم می توان نزد مشاوره و روانشناس رفت.
با این وجود مشاوره آنلاین روانشناسی می تواند راه حلی باشد برای افرادی که هنوز با این مسئله کنار نمی آیند و یا خیلی دسترسی ندارند تا بتوانند به روانشناس مراجعه کنند.
مزایای مشاوره آنلاین
- مشاوره آنلاین باعث میشه که شما می توانید بدون صرف زمان در مورد مشکل خود آگاهی یافته و پاسخ خود را دریافت نمایید.
- امکان دسترسی به متخصصین مجرب و با تجربه در سراسر ایران .
- ارتباط دو سویه میان متخصص و کاربر و رعایت کامل اصل رازداری .
- ارتباط راحت و بدون دغدغه با متخصص، برای افرادی که به هر دلیلی نمی توانند به مرکز مشاوره مراجعه کنند .
خدمات روانشناسی و مشاوره آنلاین
- روانشناسی و مشاوره خانواده، فرزندپروری، ازدواج، زناشویی، مسائل جنسی، سکسولوژی
- اختلالات روانشناختی مانند: اختلال شخصیت، اختلال اضطرابی، اختلالات یادگیری، ترک اعتیاد، استرس، افسردگی و …
- یادگیری، آموزشی و مشاوره تحصیلی
- مشاوره شغلی
مشاور روانشناسی آنلاین چه سودی دارد؟
با مشاوره آنلاین دیگر در ترافیک های شهری حضور نداریم
خیلی راحت تر میتونیم به روانشناسمون صحبت کنیم
هزینه کمتر برای مشاوره پرداخت می کنیم
در وضعیت راحت و در منزل مشاوره می شیم
بدون استرس از دست دادن زمان در طول روز مشاوره خواهیم شد .
سوالات رایج در مورد مشاوره آنلاین
- مشاوره آنلاین از طریق چه اپلیکیشن هایی و به چه صورتی انجام می شود؟
مشاوره آنلاین به طور معمول با استفاده از تلگرام و واتس اپ انجام می شود.
- در چه مواردی می توان از مشاوره آنلاین استفاده کرد؟
در تمامی مسائلی که شما دچار مشکل شده اید می توانید از مشاوره آنلاین روانشناسی استفاده کنید. برخی از مسائل در صورتی که اهمیت بیشتری داشته باشند و نیاز به جلسات حضوری داشته باشند به شما اعلام می شود.
- مشاورین آنلاین و حضوری با هم متفاوتند؟
روانشناسانی که اقدام به ارائه مشاوره آنلاین می کنند، همگی روانشناسان حضوری در مرکز روانشناسی اکسیر هستند که به صورت حضوری نیز به مراجعین مشاوره می دهند.
دریافت وقت مشاوره آنلاین
شما می توانید برای دریافت وقت مشاوره از بهترین متخصصان روانشناسی تهران با مرکز مشاوره اکسیر در شهرک غرب (۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵) یا تهرانپارس (۰۲۱۷۷۸۸۲۸۱۷) و یا با شماره موبایل مرکز (۰۹۳۵۶۵۶۷۳۲۹) تماس بگیرید.
سلام من ۲۴ سالمه والان تقریبا یکسال خورده ای که احساس افسردگی میکنم و ناگهانی گریه میکنم و بعضی وقت ها به مدت یک یا دو هفته فقط دوست دارم گریه کنم و شب ها دچار مشکلات خواب میشم و در طول روز دوست دارم بخوابم و خسته هستم و دچار مشکلات تمرکز میشم در طول روز و حتی برای درس خوندن تمرکز خودم را از دست میدهم و زمانی که میخواهم بیرون بروم دچار استر شدیدی میشوم و حتی بعضی وقتا ترجیح میدهم که درخانه بمانم تا استرسم کم شود و ارتباطم با اطرافیانم کم شده و
من پسری ۳۳ ساله، فوق لیسانس و کارمند در یک شرکت هستم. تقریبا از ۸ ماه گذشته با یک دختر در محل کار آشنا و علاقه مند شدم. اما از اونجایی که تا به حال هیچ ارتباط خارج از عرف خانواده نداشتم نمی تونستم زمینه چینی کنم و خودم مستقیما از ایشون خواستگاری کنم. من این موضوع رو با خانواده در میون گذاشتم و از مادرم خواستم یک روز در محل کار با ایشون تماس بگیرن. اما بعد از تماس مادرم خیلی ناراحت شدن و حتی الان هم جواب سلام من رو نمی دهند. آیا روش خواستگاری من اشتباه بوده؟
ممنونم از شما
باسلام
اسم من زهراس و ۱۳سالمه
اسم پسرداییم امیره و ۱۴سالشه
ماجرا اینه که:)
من وقتی ۷سالم بود عاشق شدم
الان شما میگید بخاطر سنمه! خیر! اینطورنیست! عشق من واقعیه!
وقتی ۷سالم بود فهمیدم عاشق شدم، پسرداییمو خیلی دوست داشتم، باهام خیلی مهربون بود، همه اسباب بازیاشو به من میداد، باهام خیلی اروم و شمرده و مهربون حرف میزد، کم کم داشت دوماه میشد که ندیده بودمش، یعنی به وضعی دلتنگش بودم که نگم براتون، بزور مامانمو بردم خونه داییم اینا، دیگه کم کم داشت ۹سالم میشدو باحسرت با امیر بازی میکردم، چون تو خانواده ما عیبه یه دختر که به سن تکلیف رسید با پسرا باشه
۹سالم شد یه روز امیر دستشو دراز کرد که باهام دست بده و سلام کنه، ولی من دست ندادم، از لجم باهاش حرف هم نزدم. دیگه هروقت میرفتیم خونشون بااینکه دلتنگ مهربونیاش بودم باهاش حرف نمیزدم، دیگه گذشت و کرونا اومد و ماهیچوقت نرفتیم خونشون.
دیگه طاقت نیوردم تابستون ۱۴٠٠ شمارشو گیر اوردم رفتم تو وات بهش پیام دادم که عاشقت شدم! ولی اون با بی رحمی تمام گف دخترعمه حالت خوبه؟ این چرت و پرتا چیه میگی! برو یه لیوان اب بخور.
دلم شکست بااین حرفاش. افسردگی گرفتم. با خواهرم رفتیم پیش روانشناس برای افسردگیم. هرکاری کرد خوب نشدم. که. نشدم!
امسال برای دیدو بازدید ۱۴٠۱رفتیم خونشون. خیلی بزرگ شده بود خیلی. نتونستم نگاش کنم خجالت میکشیدم.
امیر اومد جلوی همه بشقاب گذاشت حتی خواهرم که پیشم بود. ولی جلوی من نذاشت.! حتی بااینکه یه بشقاب تو دستش بود..!
ناراحت شدم ولی کمی بعد جلوی منم گذاشت. به همه قنادی تعارف کرد به من که رسید من استرس گرفتم همه جام یخ زد قلبم تند تند میزد. به سختی بر داشتم و گذاشتم رو بشقاب. به زور ماسکمو کشیدم پایین و قنادی خوردم. دهنم قورت نمیداد.وقتی میخواستیم بریم خونمون داشتم جلو اینه شالمو درست میکردم که دیدم امیر از اونور داره نگام میکنه. چشمم به چشمش خورد. خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت کشیدم. اومدم اینور.
شبش امیرو مامان و باباش اومدن خونه ما. چون من امادگی نداشتم با خجالتی رفتم اتاقم و بیرون نیومدم.! حتی سلامم ندادم..!!
زنداییم میگف زهرا چرا بیرون نمیای؟ اها فهمیدم چون امیراینجاست! امیر هم لبخند زده 😮
الان من ازتون راهنمایی میخوام. میخوام بدونم امیربهم حسی داره یا نه؟
نمیگم عاشقمه نه! میگم حس!
لطفا نگید بخاطر سن و هیجاناتم! خیر! اینطورنیییییییست!!!!!
لطفا بهم جواب بدید. من کسیو ندارم حرفامو بهش بگم!
با سلام و عرض ادب
من دختری ۲۵ ساله هستم سوال در رابطه با سلامتی فیزیکی الت تناسلی در اثر آسیب دیدگی در دوران نوجوانی (به خاطر دوچرخه سواری با شیب تند دچار آسیب فیزیکی شده ام که شاید حساسیت بیش از اندازه باشد ) دارم می خواستم بدونم کسی هست راهنماییم کند
راستش می خواستم قبل از اینکه به پزشک متخصص به صورت حضوری مراجعه کنم سوال بپرسم که ایا روش درمانی هست یا نه؟ که اگر نیست مراجعه نکنم.
من هر خواستگاری را که دارم به خاطر ترس از گفتن این موضوع رد میکنم و به انها جواب نه میدم. به جایی رسیدم که نمیتونم تصمیم بگیرم .
لطفا در این خصوص راهنمایی کنید
سلام من ۳ماهی هست با اقایی اشنا شدم پسر بسیار خوب وموجهی هستن ،من۲۸
ایشون۳۶
من دچار یه مشکلی شدم ونمیدونم چجوری حلش کنم،ایشوندوستهای دختر مجازی زیادی دارن ،وباهاشون هم تصویری هم زنگ زدن،هم چت صحبت میکنن،وبه من تمام چتهای اونا رو نشانم دادم ومن متوجه شدم تمام حرفها وکلیپها و…که برای من میفرسته برای انها هم میفرسته،ومدلی که با انها صحبت میکنه با من هم صحبت میکنه ،وتنها فرقی که انها با من دارن ابنکه من وقت میذارم ،اونها یا نمیتونن با راهشون دوره ویا دلایل دیگه ،من خیلی برام سخته وغیر قابل تحمله ،من چیکار باید کنم وچه حرفهایی به ایشون بزنم که راضی بشن ویا دلیلی که پایان بدم به این رابطه،
سلام
اگه کامنت بذارین اینجا و بتونیم توی یک پیام مشکلتون رو حل کنیم رایگانه ولی اگه نیاز به بررسی بیشتر داشته باشید باید تشریف بیارید یا از طریق واتساپ مشاوره آنلاین بگیرین
با عرض سلام و خسته نباشید من یه جوان ۲۰ ساله ام که ۱ساله با دختری به اسم ملینا ارتباط دارم کای هم دوستش دارم و اولین دختری که باهاش در ارتباطم موضوع از اونجا شروع میشه که یه دختری از تو اینستا بهم پیام داد که من متوجه شدم که ملیناس و خالم هم در جریان بود به خالم گفتم میخوام باهاش صحبت کنم فعلا و جوری وانمود کنم که نفهمیدم که اونه و بهش درخواست دوستی دادم واقعا فکرشو نمیکردم که اینطوری بشه و کلی چرت و پرت بهم گفت و من هرچی بهش گفتم که میدونستم تویی و از قصد باهات صحبت کردم ببینم طرز برخوردت چطوریه باور نکرد و همه چی بهم خورد حتی خالم هم زنگ زد گفت که به من گفته بود میدونم ملیناس از قصد میخوام باهاش چت کنم. من الان چیکار باید بکنم ترو خدا یکی راهنماییم بکنه من واقعا دوستش دارم
سلام من یک پسر هستم که نزدیک به ۲۰ سالم هس و یک سال هس که پشت کنکور هستم و امسال یک مشاور خانوم داشتم که هم سن من هستن و این اواخر من احساس کردم به ایشون علاقه دارم و من این موضوع رو به خودشون نگفتم و اصولا باورم دارم که شما نباید دنبال یک رابطه باشید چون وقتی دنبال یک چیز باشید اون رو پیدا میکنید و به نظرم درست این هس که یک رابطه خودش شکل بگیره و من تا الان این موقعیت برای تشکیل رابطه نداشتم به نظر شما من علاقه خودم رو به ایشون بگم کار درستی هس؟ البته شاید یه مانع وجود داشته باشه اون هم این هس که ما در یک شهر نیستیم و به نظر من الان که سن من مناسب ازدواج نیس که نگران کننده باشه و این هم هست که برای شناخت باید در اولین فرصت هم دیگر رو چهره به چهره ببینیم و من میگم تا اعلام نتیجه کنکورم صبر کنم شاید در شهر ایشون قبول شدم و این که این دختر خانوم پزشکی میخونن من علاقه خودم رو نسبت به ایشون بعد از متحان کنکورم رو به خودشون بگم؟
سلام من امسال سال دومیه که کنور دارم ولی اصلا شرایط خوبی ندارم مشکلات خانوادگی و اختلافات یه طرف فکر ک ذهنم هم پیش آقایی هست که قرار بود بیان خواستگاری ولی یهو گفتن نه و… من هودم پیش قدمم شدم برای خواستگاری الان من اصلا شرلیط خوبی تدارم به شدت احساس بیخاصیتی و عدن اعتناد به نفس نسبت به خودم دارم که به نطر مقصرش مادرمه ازش بیزارم اصلا نمستونم درس بخونم تقریبا ۷ روز دیگه کنکوره و من هیچی بلد نیستن حالم اصلا خوب نیست از یه طرف امید دارم اون برگرده از یه طرف میخوام برم دانگشاه مشهد ولی بعیده قبول بشم همش میترشم و دلم شور میزنه خانوادم خیلی اذیتم میکنن من از سنم خیلی جلوترم به نطر خودم من نهم بودم علاقه داشتم که برم دانشگاه و انرژیشو داشتم و دلم میخواست تلاش کنم ولی الان نه یا مثلا در دبیرستان احساس نیاز میکردم که ازدواج کنم ولی الان دیگه تمایلی ندازم دلم میخواد بمیرم اگر جواب کنکور بیاد و مجاز نشده باشم چی خلنوادم میگن دولتی میشه کمکم کنید بزارید تو کانال برام دعا کنن
سلام وقت بخیر ، من یه برادر ۲۰ ساله دارم که مدتی بود با یه دختر خانمی در ارتباط بود، و روزانه ساعات زیادی با هم مکالمه داشتن که از متوسط روز ۵،۶ ساعت شروع و حتی به ۱۰، ۱۲ ساعت هم میرسه، به طوری که از کار و زندگی افتاده ، و حتی همسایه و آشنایان هم متوجه ساعت های طولانی مکالمش شدن، چند بار برادرم به من گفت چه طوری یک نفر رو محترمانه بپیچوندم خیلی زنگ میزنه حرف می زنه خستم کرده، الان با گذشت ۶، ۷ ماه از شروع این رابطه اومده میگه برید خواستگاری برای من، من مشاور و روانشناس نیستم ولی به نظر من این همه ساعت مکالمه تو روز غیر طبیعی برای یه دختر خانم، نگرانی من وقتی بیشتر شد که متوجه شدم یکی از اقوام نزدیک این خانم بعد از تولد فرزندش دچار افسردگی بعد از زایمان شده و چند بار اقدام به آسیب زدن به بچه کرده و با وجود درمان و… خوب نشده و توانایی ادامه زندگی مشترک رو نداشته و همسرش ازش جدا شده ، الان حتی کار از پس کارهای خودش هم به زور بر میاد، و خانوادش همچنان بعد از ۲۰ سال درگیر درمان و…. این خانم هستن. من واقعا نگران برادرم هستم که مبادا از روی اجبار یا دلسوزی بخواد کاری انجام بده که یک عمر گرفتار بشه،این خانم تو این مدت نفوذ زیادی رو برادرم پیدا کرده و اقرار نیست اگه بگم برادرم کاملا رفتارش تغییر کرده . لطفا من رو راهنمایی کنید,
دوست بودم با هم بیرون نرفتیم و حتی شماره من رو هم نداشت فقط درحد چت کردن و تماس تصویری در اینستاگرام اما یک هویی گذاشت و رفت و کثیف بودن ذات خودش رو نشون داد حالا من میترسم که عکس هایی ک از من داره یا عکس هایی ک از تماس تصویری گرفته رو پخش کنه چیکار میتونم بکنم خیلی استرس دارم
من مشکلاتی برام پیش اومده ک فک میکنم بایدهمدرموردخودم هم درموردشخصی ک باهاش درارتباطم صحبت کنم اما نمیتونم اینجابیان کنم میتونم ازطریق واتساپ بایه مشاورصحبت کنم؟
سلام ما مشاوره واتسپی هم داریم. با این شماره تماس بگیرین ۰۹۳۵۶۵۶۷۳۲۹
راستش من اون کسی ک میخام نیستم و از خودم متنفرم نمیدونم چرا نمیتونم کارایی ک میخوامو انجام دم و کارایی ک نمیخامو انجام ندم.. خب من کنکور دارم و عین خیالم نیس.. من هیچ کاری برا ایندم نمیکنم.. من کارایی ک دوس ندارم مث چرخیدم بیش از حد تو فضای مجازی و سعی به خود ارضایی رو انجام میدم بعد بدتر از خودم متنفر میشم
از خانوادم متنفرم
از هر موجودی دوروبرم متنفرم میخوام ادمی ک میخواستم باشم نه این لجن
الان ک دقت میکنم نسبت به تمام اعتقاداتم بی خیال شدم
یه ادم بیمصرف و رقت انگیز شدم
سلام مشکلتون جدی به نظر میاد ولی هر مشکلی هر چقدر هم جدی با مشاوره قابل حله. با شماره ۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵ تماس بگیرین تا بهتون وقت مشاوره بدیم
سلام.وقت بخیر.امیدوارم کسی پاسخگو باشه ک من رو نجات بده.بیشتراز ۴ساله با اقا پسری در ارتباطم و قصد ما از بعداز چندماه اشنایی مشخص شد من دختری ۲۷ساله و ایشون پسری۲۹ساله ب دلیل مشکلات مالی و اقتصادی ما ناچار ب صبر شدیم معیارهای اصلی من چشم پاکی سر به زیر بودن و با حجب و حیا و خیانت نکردن بود ایشون داشتن و این رابطه ادامه دار شد.از همون اوایل متوجه ارتباط بیش از حد ایشون با دوستانشون شدم باغی دارن ک بطور کامل درباغ زندگی میکنن بصورت مجردی و تمامی ساعات روز بجز ساعاتی ک کار دارن یادوستانشون پیشش یا ایشون پیش دوستاشون.و روابط تا حدی شکل گرفته ک جواب تماس منو نمیتونه بده و توجیه ایشون اینه ک روم نمیشه توجمع گوشی دست بگیرم.ب مرور زمان بعد از دوسه سال و شکل گرفتن دعواها حرمت ها کمرنگ شد احترام بی رنگ و…گذشته قبل از این اقا تورابطه ای چندسال بودم ک اول اشنایی خیلی کوتاه بهشون گفتم از سال دوم ب بعد توهردوایی سرکوفتها بود ک درمورد گذشته بمن میزدن و این اتفاق تا امروز ادامه داره.خانواده مانع رفیق بازی ایشون نمیشن پدر هم بخواد مادرشون شدیدا پشتشون در میاد دوست هستیم ولی بنده باخانوادشون در ارتباط و رفت و امدم.رفیق بازی تا حدی بالاست ک روز زن روز دختر و مناسبتهابهونه میکنن ک نیان بمونن پیش دوستاشون الویت ب گفته ی من دوستاشونن و…با تمام این مشکلات شدیدا ب ایشون علاقه دارم از لحاظ محبت و عشقی ک یک مرد ب یک زن میذاره شدیدا خلاء دارم و شدیدا ادم محبت طلبیم چون حتی محبت کردن ب من با رفتار کلمه انجام نمیدن سالی یک شاخه گل یا حتی کفش رو جفت کنن هم نمیکنن بهونه کادو و گل دست خالیه و اینکه ایشون دلشون نمیخواد برای من کادو کوچیک بگیرن.چندماهی هست متوجه شدم علاقه کافی نیست و باید کمی عقلانی تر فکر کنم کسی نیست ک کمکم کنه بگه ایا راه درست شدنی هست یا خیر؟!ب مراتب هرچی رفیق بازترن منو محدود تر کردن با هیچ دوستی نمیتونم برم بیرون چرا؟توجیهش اینه زمونه بدیه مردای خوبی توخیابون نیستن اذیتتون میکنن من طاقت ندارم و…
دختری بودم مستقل و با اعتماد ب نفس فن بیان قوی ک تو ۱۷سالگی تو شرکت بزرگ مجله های خانواده سبز و …بودم اما دوسالی میشه ب مرور زمان هرروز غمگین تر تنها تر غصه دار تر بی انگیزه تر بی اعتماد ب نفس تر و….شدم کارشناسی علوم ازمایشگاهی دارم و بیکار هستم جویای کارم ولی هربار ک ب بن بست میخورم بیشتر توخودم میشکنم ایشونم شدیدا مخالف کارن میگن فقط پیش خودم کار کن و من عشق زیادی ب کار کردن دارم.جدیدا بهم میگن تو فقط میرم تو تنهاییام اشک میریزم و خیلی زودتراز زود اشکم در میاد جای جمع کردن زندگی دنبال دوستاشه انی ک فهمید خاستگار دارم فقط ب خانوادش فشار اورد باید بریم تا خاستگاری منتفی شد باز پشت گوش انداخت چون شاغل نیستم و پدر خسیسی دارم پول توجیبی هم بهم نمیده شرایط پیش مشاوره رفتن ندارم اگر امکانش بود کمکی ب این حقیر کنید بزرگترین لطف ب بنده در حال حاضر و ایندم کردید.پراکنده حرف زدم چون خیلی پرم ولی دیگ روم نشد بنویسم.شرمنده مرسی از لطفتون.🌹
سلام با شماره ۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵ تماس بگیرین تا براتون وقت مشاوره با بهترین متخصصای روانشناسی ما رزرو کنیم
با درود به شما
من یک فرد کاملاً درونگرا هستم و ٢۶ سال سن دارم
تا اینجای زندگیم وارد هیچ رابطهای نشدم یعنی هیچ آشنایتی در مورد اینکه بخوام چگونه با یک دختر دوست و هم صحبت بشم ندارم حالا یه چند وقتی هست که به یکی وابسته شدم و نمیدونم چطور و چگونه بخوام باهاش صحبت کنم یا که ارتباط براقرا کنم یعنی اصلاً از این کارها نکردم و بلد نیستم که چگونه با یک جنس مخالف ارتباط دوستانه برقرار کنم.
لطفاً اگه میشه من را راهنمایی کنید تا بتونم به اون دختر خانمی که وابسته شدم بتونم باهاش صحبت کنم و یا به نوعی ارتباط دوستانه برقرار کنم.
خیلی ممنون از شما.
سلام لطفا با ما تماس بگیرین تا وقت مشاوره براتون رزرو بشه و بهترین راهکارو بهتون پیشنهاد بدیم ۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵
سلام خسته نباشید .من دختری ۲۶ ساله هستم.به شدت برای انتخاب شریک زندگیم مشکل دارم . خواستگارای خیلی زیادی دارم که شرایط خیلی خوبی دارند اما من متاسفانه وقتی جلسه اول میبینمشون با وجود تمام شرایط خوبشون باز هم به دل من نمیشینن . و دوست ندارم که قبول کنم . و بد ترین قسمت ماجرا قانع کردن اطرافیان خودمه چون دلیل قانع کننده ای ندارم فقط میتونم بگم به دلم ننشسته . کلا ادم مشکل پسندی هستم و همیشه برای انتخاب هر چیزی مشکل دارم ولی این به یه مشکل جدی برام تبدیل شده و چون حدودا ۴ ماه پیش مادرم فوت کرد فشار اطرافیان برای راضی کردن من بیشتر شده و همه فک میکنند من لجبازی میکنم یا فقط دنبال بهانه هستم در حالیکه اینطور نیست ولی حقیقتا خودم هم دچار سردرگمی هستم و نمیدانم که چرا خوشم نمیاد ازشون . گاهی فک میکنم که شاید من سخت میگیرم و با خودم میگم ایندفعه دیگه هرجوری باشه قبول میکنم اما وقتی میبینمش نمیتونم قبول کنم . همیشه مراسم خواستگاری استرس شدید دارم و دیگه خسته شدم تا جایی که میگم کاش میمردم که دبگه لازم نباشه این همه فشار رو تحمل کنم حرفهای اطرافیان خیلی ازارم میده . من الان باید چیکار کنم همه ی این ها رو به جون بخرم و حرف های اطافیان رو بشنوم و صبر کنم تا یکی پیدا بشه که به دلم بنشینه یا بیخیال همه چیز بشم و با نارضایتی قبول کنم ؟
سلام شما باید مشاوره حضوری دریافت کنید. لطفا با شماره تلفن ۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵ تماس بگیرین تا براتون متخصص انتخاب بشه و وقت مشاوره براتون رزرو کنیم
سلام خدمت شما
من یک سال هست ک عقد کردم و بخاطر دعوا و خیانت پدرم خیلی عصبی شدم ک توی این چن ماه گذشته خیلی زیادتر شده و من خودمو میزنم ضربه میزنم به سرم و به شدت بعدش گریه میکنم یا اگ داد بزنم یا ب کسی اسیب برسونم سریع پشیمون میشم و گریه میکنم ۲۳سالمه و با همسرم هیچ مشکلی ندارم ولی میترسم باعث سرد شدن همسرم شه میشه کمک کنید خیلی نگرانم
سلام وقت بخیر
انرژی مغناطیسی چشمم خیلی زیاده و بارها برام ثابت شده
کافیه از ذهنم رد شه.
به طور مثال ، کارت ماشین یکیو دیدم ، از ذهنم رد شد مدل ماشینش بالاس، وسط راه ماشین بدون هیچ ایرادی خاموش شد.
رفتم خونه یکی ، دیزاین خونه ش قشنگ بود ، آیینه ش خورد و خاکشیر شد.
از نظرم رد شد ، دوستم چقد شاد و سرحاله، شبش حالش خیلی بد شد.
گوشی آیفون یکیو دیدم جدیدترین مدل بود، اخر مهمونی ال سیدیش خورد شد.
اگه بخوام بنویسم ، کلی باید بنویسم.
الانم میرم خونه فامیلامون ، اسپند دود میکنن.
نمیدونم چطور میشه کنترلش کرد و این موضوع باعث شده که خونه کسی، دوست نداشته باشم برم.
ممنون از شما
سلام. تا جایی که اطلاع داریم به این موضوع در روانشناسی پرداخته نمیشه. چون موضوعی نیست که به لحاظ علمی قابل بررسی باشه. اما باور شما و اطرافیانتون به این موضوع میتواند باعث شود که فقط به اتفاقاتی که این مورد را تایید میکنند توجه کنید و سایر اتفاقاتو نادیده بگیرید. مثلا تا به حال چند بار به ماشین کسی نگاه کردید؟ و چند بار برای آنوماشین اتفاقی افتاده؟ آیا این همزمانی اتفاقها نمیتواند برای بقبه افراد هم اتفاق بیفتد؟ به نظر میرسد باور شما باعث سوگیری شده
خانومی ۳۴ساله هستم دوساله جداشدم ازهمسرسابقم علت جداییمون مشکل ژنتیکی برای بارداری بود حالایه خواستگار دارم ۳۷ساله یه دختر۶ ساله داره ک پیش مامان این اقا زندگی میکنن ازلحاط مالی هم وضعشون خوبه اما این اقا ب دل من ننشسته هم ترس افتادن مسئولیت این بچه رو دوش خودمو دارم هم اینکه ایشون بادوجلسه برخوردب من علاقه مندشدن سریع تصمیم ب ازدواج گرفتن ب نطرم خیلی احساسی برخوردمیکنن فک میکنم نمیشه روحرفای ایشون حساب کنم بااینک ک هرچیزی میگم ایشون میگن قبوله مشکلی ندارن نمیدونم باید چیکارکنم زاهنماییم کنید لطفا
سلام و وقت بخیر. اصلا برای تصمیم گیری عجله نکنید. ملاکهای زیادی مثل تشابهات فرهنگی، اعتقادی، انتظارات، شخصیت و عوامل دیگری هم باید بررسی شوند تا معلوم شود که مناسب ازدواج هستید یا خیر. اما دلنشین نبودن ایشان برای شما عامل مهمی هست. حتما قبل از تصمیم گیری از یک مشاور پیش از ازدواج کمک بگیرید
این فکرتون غلطه ولی برای باور کردن این موضوع باید با یه روانشناس صحبت کنید. ما قبلا موارد مشابه شما رو داشتیم و میتونیم بهتون کمک کنیم. با شماره ۰۲۱۸۸۰۷۸۵۸۵ تماس بگیرید
سلام وقتتون بخیر من دختر ۱۹ ساله هستم و مجردم از کوچیکی وقتی میرفتم پیش یکی از دخترعموهام وقتی شب اونجا بودیم بدن همو لمس میکردیم و من خوشم میومد تا اینکه بزرگ تر شدم و فیلم های بدی دیدم که باعث تحریک من میشد و بهشون معتاد شدم تا اینکه چند ماهی هستش به طور کامل گذاشتمش کنار ولی الان با دیدم کوچیک ترین چیز زود تحریک میشم که خیلی منو آزار میده همش تخیلات جنسی دارم و باعث میشه ناحیه شرمگاهیم احساس تحریک زیادی داشته باشم واقعا خسته شدم نمیدونم چی کنم آیا این تحریک طبیعیه آخه آزار دهنده هستش
سلام. اگر باعث آزار شماست لازمه که درمان بشه. با یک روانشناس سکسولوژیست مشورت بفرمایید
سلام چندوقتی بود متوجه خیانت مادرم شدم باراول بامادرم صحبت کردم تکرار نکنه اما بازم تکرار کرد سری دوم هم حرف زدم باهاش رابطشو با طرف قطع کرد من دیگه اعتماد نداشتم بهش رفتم باخود اون طرف حرف زدم گفتم دیگه تو زندکیه مامانم نباشه نامزدم ازاین موصوع باخبر بود اونم همراه من اومد اون اقا زنگ زد به مادرم بعد چند روز گفت دخترتو دامادت اومدن اینجا حالا من برای این که مادرم ناراحت نشه مجبورم دروغ بگم اون اقا نامزدم نبوده هم دانشگاهیم بوده واقعا نمیتونم چجوری این مشکلو برطرف کنم اشتباه ازمن بوده که به نامزدم گفتم اما نمیتونم حلش کنم
سلام خسته نباشید. من یک دختر ۱۴ سالم. وقتی که ۱۲سالم بود همسایمون منو اذیت کرد. خالم مثل خواهر برام بود و بهش خیلی اعتماد داشتم و همیشه ازم می پرسید که چی شده که حالم بد شده و منم وقتی که فهمیدم چه اتفاقی برام افتاده با این که خیلی خجالت می کشیدم و ترسیدم دعوام کنن و… ولی تصمیم گرفتم به خالم بگم که ازش شکایت کنن و حقشو بزارن کف دستش( چند ماه گذشته بود که گفتم) اون هم به مامانم گفت . ( راستی بابامم نیست)یک مدت کوتاه که گذشت دقیقا رفتار مامانم و خالم با من خیلللی بد شد. البته رفتار بقیه هم بد بود ولی مامانم و خالم بیشتر و این که ازش شکایتی نکردن و ما خونه مامانبزرگم می موندیم و بعضی اوقات که مامانم می خواست بره خونه هیچ اهمیتی نمی داد که من گریه می کردم و نمی خواستم بیام و منو به زور میبرد. من فکر می کنم که یا حرفمو باور نکردند و فکر می کنند دروغ گفتم یا این که به خاطر این کار بد از من متنفر شدن. چون از حرفایی که شنیدم و فک می کنم راجع به منه احساس می کنم فکر می کنن دروغ بوده ولی از ی طرف هم بعضی وقتا ی تیکه های غیرمستقیم میگن که انگار من خوشم اومده و دلم می خواسته این اتفاق بیوفته ولی به خداااا اصلاااا اینجوری نیست. من اصلا نمی خواستم اینجوری شه دلم می خاس قبل این که این اتفاق بیوفته ی ماشین بهم می زد و می مردم… نمی دونم که چ فکری درباره من می کنن و خیلی ناراحتم و پشیمونم که بهشون گفتم.از خودم متنفرم. مامانم منو تازهههه بعد دوسال برده پیش روانپزشک و دکترم بهم دوتا قرص داد که مصرف می کنم. اون اتفاق توی موتورخونه افتاد ولی من به دروغ گفتم که تو یکی از واحد ها افتاده و این که قبل از این که این اتفاق بیوفته اون به من دست زد ولی من هیچی بهش نگفتم. ترسیدم چیزی بگم. ولی این موضوع رو هم به دکتر نگفتم چون ایشون هم حتما از من بدشون میاد خیللی عذاب وجدان دارم ، اون حتما فک کرده من بدم نمیاد بهم دست بزنه و این کارو کرده ولی من بدم میومد. جزئیاتش رو هم که پرسیدند دروغ گفتم چون یادم نمیومد. نمی دونم چرا. ترسیدم که حرفمو باور نکنن اکه بگم یادم نمیاد .می دونم ولی درست گفتم چون خونریزی داشتم جدا از عذاب وجدان این اتفاق از این دروغ هایی که گفتم هم خیلی پشیمون و ناراحتم.من می خواستم ازتون کمک بگیرم که بگین جلسه بعد که با دکتر صحبت کردم واقعیتو بگم یا همین چیزایی که گفتمو بگم یا بگم کلا دروغ بوده؟؟ من خودم فک می کنم بگم دروغ بوده بهتره .خواهش می کنم درکم کنید. می دونم تقصیر منه ولی من واقعا از این کارش خوشم نیومد. از خودم متنفرم و احساس می کنم خیلی ادم کثیفی هستم.لطفا کمکم کنید. درکم کنید. دفعه بعدی بگم دروغ بوده کلا همه چی اوضاع بهتر میشه؟؟ خیلللی گیجممم. ببخشید که طولانی شد.
سلام. از شنیدن تجربتون متاثر شدم. مطمئنا تجربه سخت و دردناکی بوده. مطمئن باش که دکتر روانپزشک با شنیدن صحبتهات فکر نخواهد کرد که مقصری. بیشتر افرادی که قربانی سوء استفاده بقیه میشوند مثل شما فکر میکنند که خودشان مقصرند و اگر بقیه بفهمند از آنها متنفر خواهند شد اما این باور غلطه. شما سن کمی داشتید، ترسیده بودید و در کلام و رفتار رضایتی نشان نداده اید. پس شما مقصر این اتفاق نیستید. حتما به روانپزشکتان حقیقت را بگویید و از او بخواهید برایتان رواندرمانی شروع کند تا با صحبت کردن بتوانید با این موضوع کنار بیایید و یا به یک روانشناس مراجعه کنید
سلام وقت بخیر.پسری ۱۹ سالم که تقریبا ۶ ساله به مرض خود ارضایی دچار شدم زندگیمو به نابودی کشونده از خودم متنفرم .هرچه سعی میکنم این مرض رو ترک کنم نمیتونم جلو خودمو بگیرم.خواهشا منو راهنمایی کنید تا بتونم این مرض رو از خودم دور کنم. خواهشا راهکار هاتون غیر از کتاب خوندن و ورزش کردن باشه چون تاثیری نداشتن.دارویی هست که میل جنسی رو خیلی خیلی کم کنه؟ خواهشا راهنماییم کنید
سلام وقت بخیر
(لطفا فقط دوستانی که در رابطه با مازوخیسم و سادیسم و سلطه گری و سلطه پذیری اطلاعات دارن راهنماییم کنن)
بنده یه خانم بیست ساله هستم ۴ ساله که با یه پسر از اقوام دورمون در رابطه عاطفی هستم و خیلی پسر خوب و اوکی هست و واقعا دوست داریم همو و حتی شاید تا یک سال دیگه ازدواج کنیم.
اما بنده مازوخیسم دارم و گاهی این گرایشم خیلی شدید میشه و زمانی که عاشق دوس پسرم شدم فارغ از این مسئله که اون یه فرد عادی هست این روند پیش رفت ولی حالا جدیدا احساسات مازوخیسمیم خیلی شدت گرفته و نمیتونم تحمل کنم و کنترل کنم حسمو البته ۴ ساله که این حسو کنترل کردم ولی اخیرا شدید تر شده و هر چی بیشتر سرکوبش میکنم بدتر میشم دوس پسرم رفتار فوق العاده ارومی داره تو همه چی نظر منه و خلاصه اینکه ذره ای حس سلطه گری تو رفتارش نیست قبلا یه چیزایی در مورد حسم بهش گفتم ولی معلوم بود خیلی دلش نمیخواد برا همین دیگه فراموشش کردم حالا لطفا راهنماییم کنید بگید من چیکار کنم میترسم بگم بهش و ازم زده بشه و اینکه دلم میخواست لاقل فقط در رابطه با این گرایشم با یک فرده سلطه گر ارتباط داشته باشم ولی این خیانته و حس بدی داره حتی اگر نفهمه. نمیدونم چیکار کنم واقعا
سلام
دختری۱۹ساله ام یک سالو شش ماه قبل با پسری۲۳ساله وارد یک رابطه شدم من رابطمو با هدف ازدواج و عشق شروع کردم تا یک سال از رابطمون مشکلی نداشتیم بعد از یک سال اخلاقش کاملا تغییر کرد سرد شد بی محلی و بی محبتی میکرد من شش ماه این اخلاقش رو تحمل کردم من هیچوقت بهش دروغی نگفتم و خیلی وسش داشتم واقعا عاشقش بودم همیشه به حرفهاش اهمیت میدادم
تا اینکه چن روز قبل متوجه خیانتش شدم با مدرکی که از خیانتش داشتم ماجرا رو بهش گفتم فقط گفت کاری به زندگی من نداشته باش و اینکه گفت تو از اولشم تو زندگیم نبودی درحالی که پنج بار بهم پیشنهاد داد و من بعداز چهار سال قبول کردم که باهاش باشم برای بدست آوردنم کلی تلاش کرد و همیشه حرف از ازدواج میزد خلاصه باهاش تموم کردم و بلاکش کردم حتی تهدیدمم کرد که اگه این خیانتش رو به بقیه بگم یا به دوست دخترش بگم زندگیمو نابود میکنه و این آقاپسر از اقوام دورمون هستش ممکنه ببینمش و یادش بیفتم
الان ازتون خواهش میکنم که کمکم کنید تا بتونم این دوران رو تحمل کنم کارم فقط شده گریه و فکر کردن به همه چی به خاطره هامون
کمک کنید تا بتونم دوام بیارم و دیگه نتونه خرم کنه میترسم اگه روزی برگرده دوباره رام حرفاش بشم من الان برای کنکور هم درس میخونم واقعا تمرکزی ندارم و ذهنم درگیره نمیتونم درس بخونم
لطفا راهنماییم کنید و کمک کنید
سلام خانم جوان
با دقت صحبتاتون رو خوندم. برای بررسی دقیق مشکلتون بهتره که یک جلسه مشاوره باهامون بگذرونید. میتونید برای گرفتن وقت مشاوره روانشناسی آنلاین یا حضوری ازمون با شماره ۰۲۱۷۷۸۸۲۸۱۷ تماس یگیرید تا به بهترین شکل راهنماییتون کنیم
سلام وقت بخیر من لیسانس روانشناسی دارم و علاقه به مشاوره و کار با ضمیر ناخوداگاه . و به گرایش های عمومی و مثبت نگر در مقاطع بلاتر علاقه مندم . منتهی از لحاظ درامدی الان تردید پیدا کردم و نمیدانم کدام گرایش بازار کار بهتر و دامد بیشتر و اینده بهتری دارد . ممنون میشم بهمن راهنمایی کنیم . با سپاس.
با سلام و وقت بخیر
با پسری آشنا شدم که از اول هم به قصد ازدواج بود تا الان شناخت اولیه برای ازدواج باهم پیدا کردیم منتها برای خواستگاری اقدام نمیکنه دلیلشم اینکه شرایط خواستگاری ندارم موقعیت مالی ام خیلی خوب نیست و اینکه مادرم درگیر سرطان و تو این شرایط نمیتونم کاری کنم وقت مشخصی هم تعیین نمیکنه بنظر شما من باید چیکار کنم تا از بلا تکلیفی دربیام؟
باهاش صحبت کردین در مورد این مشکل؟ اگر صحبتاتون اثرگذار نبوده، میتونید وقت مشاوره حضوری یا انلاین ازمون بگیرین تا ما با هر دوتاتون صحبت و مشکل رو حل کنیم
سلام پدری دارم که شدیدا بامن ومادرم سر همه چی مخالفت میکند واگه چیزی بگیم که دوست نداشته باشد قهر میکند.خسیس است واصلا برای ما دل نمیسوزاند.چیکارکنیم که بتونیم تحملش کنیم؟
برای مشاوره خانواده تشریف بیارید
سلام من ۲ساله که با ی آقاپسری در ارتباط هستم و همه چیز اوکی هست بهش اعتماد دارم که دوسم داره و اهل خیانت نیست فقط مساله اینجاست که ایشون در هفته سه یا ۴ شب تقریبا ۶یا۷ساعت با دوستاش وقت میگذرونه و مدعی هست که نه من رفیق باز نیستم چون از تو و کارم نمیزنم که برم پیش دوستام توام اگه میتونی ساعت۷شب بیا تا۱۲شب پیشم بعد من دیگه پیش دوستام نمیرم البته که من نمی تونم برم. حالا این وضوع رفیق بازی ایشون خیلی داره منو اذیت میکنه و میگه من الکی دارم بهونه میگرم چون خودم تنها خونه هستم دلیل نمیشه که اونم تنها تو خونشون بمونه!!!!! یا گیر دادن من اشتباه هست ؟ باید چیکار کنم؟؟
۱-من ۲۵سالمه و ایشون ۲۹ساله هستن
۲-ما باهم همکار هستیم ولی در یک دفتر کار نمیکنیم اکثرا تایم کاری داریم راجبه کار صحبت میکنیم بعد از ساعت کاری هم که در حد چه خبر سلامتی!! باهم در ارتباط هستیم.
ولی ظاهرا هدف ایشون ازدواج هست چون چندین بار مطرح کردن ولی نه خیلی جدی که خواستگاری بیان
۳-بله من حتما ایشون رو بعنوان فرد بالغ قبول دارم و کاملا مورد تایید من هستن بجز این داستان رفیق بازی
من نمیخام محدودش کنم ولی این همه وقت گذرونی با دوستاش هم درست نیست باید مدیریت کنه
چطور ما که دوهفته یکبار همدیگرو میبینم فقط ۴-۵ساعت پیش همیم و خوابش میاد اکثرا ولی با دوستاش تاساعت۲شب بیرونه و سخته براش که فردا صبح زود بیاد دیدن من
۴-من توقع دارم که بعد از کار بره خونه شون و کنار خانوادشون باشن تا اینکه این همه خوش گذرونی کنه البته که فقط یه مادر پیر دارن و به قول خودشون خونه براش حوصله سر بر هست.
در صورتی که با صحبت دو طرفه مشکلتون حل نمیشه میتونید با ما تماس بگیرید و وقت مشاوره ست کنید ۰۲۱۸۸۵۷۱۸۰۰
سلام وقتتون بخیر
من ۲۳ سالمه و دانشجوی ترم ۷ (سال اخر) پرستاری هستم
توی یک شهرستان کوچیک زندگی میکنم و از مهر سال دیگه باید طرحم رو شروع کنم
تا الان که دارم برای شما مینویسم هروقت که کسی بعنوان خواستگاری با خونواده من تماس میگرفت و اجازه میخواست برای آشنایی بیشتر، من بدون اینکه طرف رو بشناسم یا دیده باشم یا حتی درموردش بدونم جواب رد میدادم و میگفتم قصد ازدواج ندارم و برام مهم نبود طرف تو چه موقعیت و جایگاهیه و اینکه ممکنه یه روزی بخاطر این جواب رد دادن پشیمون بشم
اخیرا یه مورد جدید پیدا شده که خونواده از همه نظر تاییدش میکنن و ازم میخوان که ندیده و نشناخته جواب رد ندم
میگن ببینش شاید توام ازش خوشت اومد و همینجوری نباید نه بگی
اما راستشو بخواین من هنوز قصد ازدواج ندارم
یعنی علاقه ای به ازدواج ندارم
ببینین من تو فکر و خیال خودم برای آینده خودم رو توی یه زندگی متاهلی میبینم
اما حس میکنم الان وقتش نیس ولی از یه طرف با خودم میگم نکنه دیر بشه و دیگه همچین موردای خوبی پیش نیاد
گیج شدم و نمیدونم چکار کنم
من دوس دارم طرحمو شروع کنم درامد داشته باشم و یه زندگی متفاوت تری رو نسبت به الان حداقل برای چند ماه تجربه کنم بعد خودم رو درگیر ازدواج و خواستگارا کنم
خونوادم گفتن دو هفته دیگه یه قرار بزاریم تا منو خواستگارم همو ببینیم
اما من الان شوق و ذوقی ندارم هیچ، حتی استرس دارم
که خب زوده الان
حتی این فکر احمقانه رو دارم که اگه همه چی خوب پیش رفت چی😂چون اصن تمایلی به خوب پیش رفتنش ندارم
حداقل دو سه ماه میخوام از طرحم بگذره که اگه حساب کنیم ده یازده ماه دیگه میشه
شما میگین چه کاری بهتره؟
چیکار کنم؟
اگه با من موافقین بگین خونوادمو چجوری قانع کنم
اگرم موافق من نیستین خب یه جوری قانعم کنین تا ازین دوگانگی خلاص شم
پیشاپیش خیلی ممنونم ازتون
من به تازگی با پسری آشنا شدم که قصد دارم اون رو برای ازدواج جذب کنم ، الان داریم رل میزنیم. اون قبلا رابطه سکسی داشته و با دخترا بوده ، خیلی پرحرف ، شوخ و زبون داره ، به شعرم علاقه زیادی داره و زیاد برام میفرسته، اما من کم حرف و خجالتیم ، اصلا زنگ میزنه نمیدونم چی بگم و در مورد چه موضوعی صحبت کنم، چجوری و درمورد چی باید حرف بزنم، چجوری نظرش رو بدون اینکه آسیب ببینم و توقعی از من پیدا کنه جلب کنم؟
سلام من ی دختر ۱۴ ساله هستم
و عاشق خواهر برادر هستم ولی افسوس کع تک فرزندمو پدرو مادرم به من توجهی ندارند چه کار کنم که بیارن اصلا به من فکر نمیکننن خستم دیگه
سلام.حدود هشت ماه پیش چند نفر در روز وارد خانه من میشوند و با زور به همسر ودخترم تجاوز میکنند که تا امروز همچنان ادامه دارد.فیلم روز اول تجاوز را دارم .ولی در این فیلم فقط صدای متجاوزان شنیده میشود وتصویرشان پیدا نیست .من هر چه تلاش کردم نتوانستم این را ثابت کنم همسر ودخترم هم یا از ترس انها یا از ترس ابرو چیزی نمیگویند.در این جریان همسر من صلاق خود را از من گرفت.چیزی که برای من عجیب هست این که حدود جهار ماه هست که خیال میکنم انها درون من هستند (البته از روز اول به بعد من داعم صدای همسر و دخترم را از خانه همسایه میشنوم )که چند بار هم صدای انها را با یک برنامه(شنیدن صدای پشت دیوار)ضبط کرده ام که همه انها موجود میباشد.من در درون خود احساس میکنم انها هستند هر کار وهر فکری میکنم انها متوجه میشوند.من هم با وجود فاصله صدای انها را میشنوم .ایا چنین چیزی امکان دارد.من هم با پلیس و هم با اطلاعات موضوع را در جریان گذاشتم ولی با وجود این مدارک کاری نکردند .من هر جا بروم صدای انها را میشنوم ایا خیال میکنم .چون انها واقعا خانه همسایه هستند چرا که گوشی صدای انها را بارها ضبط کرده است
لطفا کمک کنید
لحظاتی پیش
سامانه گفتگوی آنلاین
گفتینو
سلام.چند ماه میشود که خیال میکنم(البته نزدیک به حقیقت)چند نفر درون من هستندو هر کاری انجام میدهم انها متوجه میشوند.خیال میکنم انها خانه همسایه هستند.من هم صدای انها را با وجود فاصله دور میشنوم .داعم با من حرف میزنند.مشکل از کجاست. حدود هشت ماه میشود که همسر من طلاق کرفته.داعم صدای او را از خانه همسایه میشنوم.که به او تجاوز میشود.البته این را هم بگویم با گوشی خود جند بار صدای انها را ضبط کرد ه ام .اگر خیال هست چرا گوشی صدای انها را ضبط میکند .لطفا کمک کنید
سلام
داشتن عملکرد درست در زمینه این مشکل به این صورت ممکن نیست. شما باید حتما برای انجام بررسی های مناسب و پیش گرفتن روش درست درمان وقت مشاوره آنلاین یا حضوری دریافت کنید تا همه ابعاد مشکل بررسی بشه
سلام وقتتون بخیر بنده سه ماهه که با اقایی وارد رابطه شدم،ایشون ویژگی های خوبی داره ولی یه ویژگی که دارن و حس میکنم خیلی مهمه اینه که ابراز احساس و علاقه نمیکنن و میگن انشا و ادبیاتم ضعیفه بلد نیستم!ممکنه یروز بگم عزیزم یروز نگم!مدلم همینه عوضم نمیشم،بجاش میتونیم مثلا ماهی یبار بریم خرید که اونجوری بهت ثابت کنم!و منم میگم ابراز احساس کلامی خیلی مهمه تو رابطه!یا مثلا وقتی بحثمون میشه همش میگن از بحث بدم میاد اخرین بحث باشه چون سرد میشم و میرم اگه باز بحث کنیم و هیچوقتتت بعدش خودشون پیش قدم نمیشن برای اشتی یا حل مشکل …نمیدونم چیکار کنم،ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام مسلما شما نمیتوانید ایشان را تغییر دهید. به نظر می رسد که ایشان در شناخت هیجان و ابراز آن و همچنین مهارت های ارتباط موثر دچار ضعف هستند. پیشنهاد می کنم قبل از ادامه رابطه با یک مشاور پیش از ازدواج مشورت کنید تا تناسب بین ویژگی های شخصیتی شما و ایشان مشخص شود و در صورت لزوم آموزشهایی برای مهارت ارتباط و بیان نیازها و هیجانات به شما و ایشان داده شود. برای بررسی مشکل می توانید از ما وقت مشاوره آنلاین یا حضوری دریافت کنید
با سلام
من یک مشکل دارم و زیاد میترسم از اینکه دوستم در مدارس تیزهدشان قبول بشه و من نشوم و این برایم کابوس شبانه شده.
چه کار باید کنم؟
من با یک پسری سال پیش شهریورماه دوست شدم و ما تا آذر ماه دوست بودیم و بعد مدتی دیگه نیومد و بعد مدتی اون با پرسو جوی زیاد منو از طریق دوستم پیدا کرد و وقتی باهام حرف زد علت موجهی برای دوری اورد و گفت که خیلی دوستم داره اما خودش هم اعتراف کرد که چون احتمال میداد منو پیدا نکنه با یه دختر دیگه دوست شده بود و الان از پیدا کردنمون ۵ماه میگذره و اون هنوز با دختره در ارتباطه و من نگرانم دوس ندارم بهم خیانت کنه و اینکه اون میگه من تو رو خیلی اذیت کردم و وقتی تو نبودی به اون حس دادم پس نمیتونم یهو ول کنم باید ازم سرد بشه اما بنظرم اینطوری سه تامونم گرفتاریم و واقعا نمیدونم چیکار کنم ما همو دوس داریم و من دوس دارم به اون هم کمک کنم
دوست شما نشان داده که تعهدی در رابطه نه نسبت به شما و نه نسبت به دوست دخترش ندارد و وقتی تعهد وجود نداشته باشد رابطه به شکست میانجامد. پیشنهاد می کنم از این رابطه خارج شوید و از دوست تان بخواهید تا زمان تصمیم گیری و اقدام جدی از شما فاصله بگیرد.
باسلام.ی مشاور خوب جهت مشاوره خانواده نیاز دارم.خیلی مشکل داخل ذهنم هست که نیاز به کمک فکری دارم.
سلام دوست عزیز
شما می توانید از مرکز مشاوره اکسیر وقت مشاوره آنلاین یا حضوری بگیرید برای بررسی مشکلات. در صورتی که می خواهید مشاوره آنلاین دریافت کنید روی این لینک کلیک کنید
سلام ممنون میشم که وقت بزارید و بخونین
من ۱۶ سالمه. خونوادم سطح مالی معمولی دارن ولی افکار سنتی و نسبتا مذهبی. قشنگ یادمه از وقتی خیلی بچه بودم این موضوعو میفهمیدم و سرش ناراحت میشدم و همیشه خجالت میکشم والدینمو کسی از دوستام ببینه. حتی به خاطر این مسائل اعتماد به نفس خوبی هم ندارم و سعی کردم بیشتر اینجوری نشون بدم که آدم جدی ای هستم و نمیخوام زیاد با کسی قاطی بشم تا اینکه بخوام جلو بقیه به خاطر زندگیم خجالت بکشم. میدونم خیلی به دیدگاه دیگران فکر میکنم و زندگیم کلا بر اساس اونه. الان یه مدتیه حالم بده چون حس میکنم عقبم نابودمو دارم از دست میرم و به همه حسودیم میشه و حساسم و حتی به روابط بهترین دوستامم که نگاه میکنم میگم ببین اینا چقدر خفننو این داستانا… هر دفعه سر همینا حالم بد میشه. اینم بگم که اگه بخوام با دوستام برم بیرون و حتی خیلی از خودم تو خونه عکس بگیرم والدینم دیوونم میکنن و واسه همین دارم گوشه گیر میشم. دوست دارم استعدادای خودمو کشف کنم ولی حتی نمیدونم چه توانایی ای دارم چون همیشه والدینم مجبورم کردن درس بخونم
لطفااااااااااااااااااااااا راهنماییم کنین.
سلام این حجم از وابستگی و درهم تنیدگی شما والدینتان قابل بررسی با توجه به اینکه شما در دوران نوجوانی هستید طبیعی است که دوست دارید از خانواده فاصله بگیرید و هویت مستقل خودتان را پیدا کنید اما نگرانی از قضاوت دیگران که منجر به کمرویی شما و کناره گیری از افراد دیگر شده می تواند نشان دهنده اضطراب اجتماعی باشد همچنین به نظر می رسد که عزت نفستان تحت تاثیر تجربه های گذشته افت کرده پیشنهاد می کنم حتماً برای بررسی این دو مورد با یک روانشناس مشورت فرمایید
سلام. من نزدیک ۴۰ سال سن دارم. به دلیل بالا رفتن سن و ترس از مادر نشدن میخوام ازدواج کنم ولی هیچ حس و تمایلی به ازدواج ندارم. نه شکست عشقی خوردم، نه ترس از ازدواج دارم، نه مشکل دیگه ای دارم فقط حس ازدواج ندارم. علت چیه؟ ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام به شما دوست عزیز
برای حل مشکل شما باید بررسی های تکمیلی صورت بگیره
حتما مشکل خودتون رو با یک مشاور با تجربه در میان بگذارید. برای گرفتن وقت مشاوره آنلاین یا حضوری از بهترین مشاوران ازدواج در مرکز روانشناسی اکسیر با ما تماس بگیرید
با سلام حدود ۱۰ سال پیش از همسرم جدا شدم و در حالی که یک فرزند ۱۲ ساله (دختر ) و یک پسر ۱.۵ ساله داشتم با خانمی ازدواج نموده و پس از یک سال از وی نیز دارای فرزند پسر دیگری شدم از عمان ابتدا به خانم گفتم بچه ها پیش من خواهمد بود و از علاقه خودم به آنها برایش گفتم اما حالا پس از حدود ۱۰ سال دچار یکسری مشکلات با شده ام که چند نمونه آن بشرح زیر می باشد :
۱- همیشه خودش و پسر دوم را از من و بچه ها جدا دانسته و در تمام صحبت هایش از کلمه اونها و ما استفاده می کند و خودش را جدا از ما می داند
۲- به محض درگیری بین بچه ها وارد معرکه شده و دائم به چسر کوچکمان میگه بابا تورو دوست نداره و تو رو بخاطر اون دو تا قربانی میکنه و همین موضوع باعث بحران برای پسر بچه ۸ ساله شده بطوریکه حتی یک لحظه هم از من جدا نمیشه و دائم ترس از دور شدن از من داره
۳- در چی ریخت و چاش بچه ها با دادو بیداد اعلام میکنه اگر این دو تا نبودند و اینارو بیرون کنی من تکلیف خودم رو می دونم
اخیراً دیگه تحمل مشاجره رو ندارم و به محض شروع مشاجره از خانه بیرون می روم
مسایل و مشکلات زیادی در زندگی ما هست که در صورت لزوم بیشتر مطرح می کنم
سلام طبق اظهارات شما همسرتان هنوز توانایی پذیرش شرایط زندگی را ندارند و برای پذیرش و کنار آمدن با آن نیاز به کمک دارند. همچنین نقش شما در به وجود آمدن این اوضاع و تداوم آن نیاز به بررسی دارد پیشنهاد می کنیم جهت بررسی همه جانبه این موضوع با یک خانواده درمانگر مشاوره فرمایید.
سلام خسته نباشین من چند وقتی هست که متوجه شدم مادرم در فضای مجازی با شخصی رابطه عاشقانه وچت های غیرمتعارف داره با اینکه پدرم ایشون رو دوست داره وگاها فقط بینشون مشاجره پیش میاد که اونم به خاطر اینه که مادرم خودش رو بازن های دیگه مقایسه میکنه ومیخواد مثل اون ها وسایل خونه وو غیره رو عوض کنه واصلا به شرایط مالی پدرم توجه نمیکنه من چند بار از تلفن مادرم به این شخص پیام دادم که مزاحم نشو وصحبت های دیگه امامادرم هر بار فهمیده و به روم نیاورده مادر من ادم ساده وبی غل وغشیه وچون از طرف خا نواده پدریش هم زیاد حمایت نمیشه زود گول خورده وذاتا ادم بدی نیست من چند بار در قسمت سرچ گوشی ایشون گناه خیانت به همسر رو سرچ کردم وسیو شد گفتم شاید ببینه و دست بکشه از کارش از طرفی من نمیتونم رو راست با مادرم صحبت کنم چون میترسم رابطمون خراب شه شهر ما شهر کوچکی هست وپدرم هم مرد تعصبی اگر این قضیه رو بفهمه زندگیمون از هم میپاشه در صورتی که من خانوادمون وزندگیمون رو دوست دارم لطفا راهنماییم کنین البته اینم بگم که پدرو مادرم وقتی دعواشون میشه پدرم حرف های بدی به مادرم میزنه اما بعد دعوا اخلاقش خوب میشه فقط در حین دعوا اینطوره
سلام.وقت بخیر من یک پسر مجرد ۳۲ ساله هستم.واقعیتشو بخواهید خونه ماشین و کار خیلی خوبی دارم.ولی از اونجایی که چند سال هست دنبال مورد ازدواج میگردم و کیس خوبی پیدا نکردم..خسته شدم و الان هم به دختر خانم خونه دار با شرایط معمولی برام سخته ازدواج کنم چون من تا اینجا رسیدم خیلی خودم زحمت کشیدم و به یک مورد معمولی راضی نیستم.الان با توجه به اینکه عمرم داره میگذره و هر روز می بینم نوجوون ها مثلا ۱۶ ۱۷ یا کوچکتر با یکدیگه دختر وپسر دوست میشن و حتی رابطه جنسی دارن خیلی ناراحت میشم که چرا من همچین کاری نمیکنم و نکردم!.(با علم به اینکه برای اونها هم آسیب های مختلفی داره).میخواستم ببینم آیا شما به عنوان روانشناس صیغه شرعی را صلاح میدونید با توجه به اینکه در شرع بسیار تاکید شده برای جلوگیری از گناه!!!
سلام
مدتی است که احساس افسردگی میکنم
با یک اتفاق کوچیک عصبی میشوم
تیک عصبی دارم
خیلی فکر و خیال میکنم به هر چیزی …
احساس بدی دارم
دوست ندارم از عزیزانم دور باشم اما بیشتر اوقات این اتفاق میفتد و باعث میشود حالت بدی به من دست بدهد
حتی با یک اتفاق بد که هیچ ربطی به من ندارد هم ذهنم را درگیر خودش میکند
احساس گنگی دارم
احساس میکنم به دنبال چیزی هستم اما نمیدونم اون چیه
اعتماد به نفس بسیار پایینی دارم
دلم میخواد همه از من راضی باشند
همه من رو دوست داشته باشن
خودم هم چند بار سعی کردم روی خودم کار کنم اما فایده ای نداشته است
ذهنم بسیار درگیر مسائل مختلف است
خیلی کار ها دارم اما نمیتونم به هیچکدوم برسم
با یک اتفاق بد اشتهایم را از دست میدهم.
حتی اتفاقی که هیچ ربطی به من ندارد
نمیدونم باید چیکار کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این مسئله که خودتون دارید به خودتون کمک می کنید خیلی خوبه ولی ممکنه به نتیجه نرسید برای اینکه بدونید چه جوری باید به خودتون کمک کنید بهتره به روانشناس مراجعه کنید تا ابتدا مشکل شما رو به درستی شناسایی کنه بعد راهکار مناسب به شما ارائه بده و برای برطرف آن در کنار شما باشه.
هرچه زودتر اقدام کنید بهتره. وگرنه مشکل شما پیچیده تر خواهد شد و برطرف کردن آن نیز سخت تر.
سلام خسته نباشید
من دو سال و نیم هست با یک پسر ۲۰ساله وارد یک رابطه شدم خودم هم ۱۵سالمه توی این ۲سال واقعا این پسر بهم ثابت کرده که دوستم داره و عاشقمه و منو بخاطره خودم میخواد نه بخاطره نیازاش و رابطمون خیلی جدی و پایدار و پخته هست دوتامون واقعا همو از صمیم قلب دوست داریم توی این دوسال ۷و۸بار همو دیدیم ولی یکبار هم به من پیشنهاد نداده که رابطه ی جنسی داشته باشیم و بهم زیاد نزدیک نشده و من از این ماجرا خوشحال و فهمیدم که منو بخاطره خودم میخواد نه واسه برطرف کردن نیازش . خانوادهامون از این موضوع خبر دارن فقط بجز باباش و بابای من . الان براش یه مشکلی پیش اومده که باید باهم ازدواج کنیم و من هم خیلی دوست دارم و بهم برسیم و اون هم دوست نداره بجز من باکسی دیگه ای ازدواج کنه ولی خب میترسم بابام قبول نکنه چون میگن که خیلی سنم کمه ولی من کسایی رو میشناسم که تو سن ۱۵و۱۶سالگی ازدواج کردن و خیلی هم خوشبختن. الان مامانم با این موضوع که من با اون ازدواج کنم مشکلی نداره . بنظرتون سن من برای ازدواج خیلی کمه ؟ چون بابام و خواهرم فقط بر سر این موضوع مشکل دارن که سنم کمه . ولی من نمیخوام که از دستش بدم چون من توی این ۱۵سال از هیچ پسری خوشم نمیومد و اصلا با جنس مخالفم رابطه ی خوبی نداشتم ایشون اولین پسری هستن که من انقد دوسشتون دارم و مطمعنم که اونم منو دوست داره دوست داشتنمونو بهم ثابت کردیم و نمیخوایم رابطمون خراب بشه ولی خب خانواده اش تحت فشار قرارش دادن که باید ازدواج کنه.
میشه لطفاً کمکم کنید که بابامو راضی کنم که با ازدواجم موافقت کنند🙏🏻
سلام خدمت شما دوست عزیز
الان شما تو سن نوجوانی هستید و انتخاب شما ممکنه به دلایل هیجانی باشه. بهتره زمان بیشتری برای آشناییت بذارید و صبر کنید تا سن شما بیشتر بشه. بزرگتر که بشید نگاه شما به زندگی خیلی متفاوت میشه و انتخاب شما ممکنه تغییر کنه.
می تونید با خانوادتون مطرح کنید و زیر نظر والدینتون و در چهارچوب خانواده با هم رابطه داشته باشید تا شناختتون بیشتر بشه. ازدواج با فشار تبعات زیادی دارد.
سلام روز بخیر من۱۷سالمه وامسال کنکور دارم وخانواده م خیلی پشتم هستن وهرچیزی بخوام واسم فراهم میکنن وتا چند ماه قبل خیلی درسخون بودم همیشه تو درس اول بودم اما یه مدتیه اصلا نمیتونم هیچ کاری بکنم من ۴سال یه پسری رو خیلی دوست داشتم با اینکه اون چند بار بهم پیشنهاد دوستی داد ولی من به خاطر خانواده ام قبول نکردم که این پسر یه ماهه ازدواج کرده من به خاطر ازدواجش هرچه احساس تو دلم نبست بهش داشتم را از بین بردم ولی احساس پوچی وتهی میکنم هرچی کردم حال خوب نمیشه اون کسی که عاشق درس خوندن بودن الان حوصله ندارم لای کتاب بازکنم وهمش خوابم میاد یه روز کامل را خوابیدم ولی خوب نمیشم همش تو اتاقم خودم و حبس میکنم وطوری ججلوه میدم که دارم درس میخونم اما توی اتاق فقط میخوابم البته خوابمم نمی بره فقط فکر میکنم هرچند عکس ومتن های انگیزشی نگاه میکنم ولی حالم خوب نمیشه ونمی تونیم باهیچ کسی دردل کنم دوست صمیمی را ازخودم دور کردم وخیلی می ترسم شرمنده خانواده ام بشم ونتونم کنکور قبول بشم
من دختری ۲۰ ساله هستم وازدواج کردم خواهر برادری ۱۳ ساله دارم پدر ومادرم درخانه برهنه هستند متاسفانه من نیز برهنه در خانه بزرگ شدم این عوامل برروی برادر وخواهرم تاتیر گذاشته انها نیز در خانه برهنه هستند یعنی به طور کامل الت شان مشخص است الت برادرم در حالت نعوظ ۱۴ سانت است می ترسم با بزرگ شدن الت برادرم تحریک شود من زمانی که به خانه پدرم می رم به خاطر اینکه ناراحت نشوند برهنه میشم اما هر کاری می کنم برادرم ران والتم را نبیند نمی تونم خیلی به خامواده ام وابسته هسستم چکار کنم
سلام.من کارشناسی مددکاری اجتماعی دارم ارشد روانشناسی یا مشاوره بخونم ک ب رشته کارشناسیم نزدیکتر و اینکه اینده شغلی بهتری داشته باشم موچکرم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
آینده شغلی در مشاغل مختلف بستگی به علاقه و پشتکار و سابقه کاری شما داره. شما رشته ای که علاقه دارید رو انتخاب کنید و از ابتدای ارشد دنبال بالا بردن تجربه و سابقه کاری خودتون باشید تا راحت تر بتونید تو اون زمینه مشغول به کار شوید.
سلام به کمکتون نیاز دارم
من الان نزدیک ۴ ماه هست که نامزدم و اینکه به زودی قراره عقد کنیم
ما تو خانواده مهریه ی سنگین مینداختن مثلا همه تاریخ تولد و ۵۰۰ سکه و اینا بوده و یجورایی مهریه رو ارزش دختر میدونن
ولی تا حالا اگر مورد طلاقی هم بوده تو فامیل هیچ وقت مهریه رو نگرفتن و بخشیدن حتی اگر خیانت هم دیده باشن
و تو خانواده خودشون هم مهریه سنگین مینداختن تا الان
با این حال من قبلش به همسرم گفتم
این جریان رو ولی الان میگن مهریه ۱۴ یا ۵ تا
ولی من اولش گفتم ۳۱۴ تا و ایشون قبول کردن با نارضایتی
ولی الان یجورایی حس کردم که میخوان از زیر این مهریه در برن
چون هر دفعه یه حرفی میزنن که من حس کنم که راضی نیستن و اینکه خانواده ی منم قبول نمیکنن این موضوع رو حتی اگر من قبول کنم و این رو نشونه بی احترامی میدونن
من همسرم رو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم
با سلام من دختری ۲۱ ساله هستم دانشجوی مکانیک سال اخر هستم ۴ ماه پیش پدرم برام یه شرکتی رو معرفی کردن صحبت کردن برم کاراموزی دوستشون هم در اون شرکت کار میکرد اومده بیرون این ۴ ماه فقط نشسته بودم هیچ کاری یادم ندادن همکارای مرد دارم و یه خانم خیلی توهین کردن تو این مدت برگه اچار گم شد فکر کردن من دزدیدم به طور غیر مستقیم گفتن دختر دزد داریم چند بار هم داشتم درس های خودمو میخوندم گفتن برو خونتون بخون برو فلان اینا و خیلی چیز های دیگه مدیر عامل شرکت هم از پدرم کلی کارخواست پدرمم انجام داد مرد های اون شرکت هم مجرد هستن و برخورد خیلی بدی دارن باهم حرف های نامربوط میشه من هر چی به خانوادم میگم میگه عرضه نداری مشکل تو هستش به درد کارمندی نمیخوری خیلی اذیت دارم میشه مشکل معده هم دارم چنیدن بار اندوسکپی کونولوسکپی شدم خیلی تحقیر دارم میشم دیگه ۲ هفتس نرفتم بابام رفته صحبت کرده برای استخدام ولی گفتن حالا بیاد ایا من برم باز منتظر بمونم تا بگن یا نرم دیگه من الان ماهی ۶۰۰ تومن کرایه راهمه تازه مجبور میشم تا ۴ بمونم خانوادم میگن یا همین کارو بچسب یا به ما ربطی نداره دیگه برو از خونه بیرون
سلام. وقتتون بخیر
من ۱۶ سالمه و دخترم. از یه بازیگری خوشم میاد. خیلی دوست دارم باهاش اون کارو بکنم. میدونم که کار بدیه و اصلا امکانش نیست. نمیدونم چطوری جلو این حسمو بگیرم. خیلی داره اذیتم میکنه و رو درسام تاثیر منفی گذاشته. میخواستم بگید که چجوری این حسمو از بین ببرم؟؟
یک سال پیش با پسری آشنا شدم اون ۳۴سالشه ومن۲۷ هستم یه ازدواج ناموفق داشتم چهارسال پیش ک ذهنمو ب زندگی و مردا آشفته کرده و افسردگی گرفتم با این گسر صیغه موقت خوندیم در حدی ک بگذره ولی کم کم ب هم وابسته شدیم و عاشق ک قرار ش باهم ازدواجمون رو زیر نطر خونداده هامون ثبتی کنیم خونوادهامون هم فهمیدن ولی یه اخلاقایی داره و نمیدونم چ تصمیمی بگیرم اخه خونوادم میگن اگه این دفعه شکست بخورم راه برگشتی ندارم. قبلا با زنهای زیادی تو رابطه بود مواد هم میکشیده تو سال های اخیر ۵سال با یه دختر تو رابطه بوده و میخواستتش وخونواده خودش مخالف بوده حتی بدون خونوادش محضر هم رفته بگدن ولی نشد و مواد هم میزده تو این پنج سال ک با این دختره بوده حتی میگه ک نفهمیده ازش. وقتی قطعی شد دوست داشتنش نسبت ب من همهچی رو بهم گفت. و میگه گ الان فقط سیگار میکشه و بخاطر من کمش میکنه خدایی خیلی کم شذ و حتی قول دهد ک دیگه نکشه ولی مطمعنم دزدکی میکشه خیلی وفتی سعی کردم ب روش نیارم گ تشویقش کردم ولی بعصی وقتی واقعا از کوره در میرم وقتی بوی سیگار و یا فندک پیشش میبینم ویا وقتی من ناخواسته یه رفتار یا حرفی میزنم ک ناراحتش میکنه از دختر ک قبلا دوسش داشته حرف میزنه و ب رخم میکشه یا یه کارای ک دوست ندارم انجام بده رو عمدا بخاطره ک منو ناراحت کنه انجام میده حس میکنم باهام حس رقابت داره ولی وقتی ک بهش میگم اشتباه فکر کردی و باهاش حرف میزنم دوباره اروم میشه بخاطر سیگار و قهوه مشروب چیزای ک برا سلامتیش خوب نیست و دکتر گفته ک نخوره خیلی سخت گیری میکنم و میدونم در نبودم استفاده میکنه و میگه ک نمیکنه ولی مطمعنم دارم وهر کاری میکنه تا منو قانع کنه ک مشروب نمیخوره گ اگه بخواد بخوره فقط کنار خودم بخوره میگه وقتی ازداجمون رسمی شد مشروب رو ماهی دو بار رو کنار خودت میخورم اگه اجازه بدی ومن هیچ اعتمادی ندارم و مطمعن نیستم نمیدونم چکار باید بکنم چ رفتاری بکنم ک تاییر گذار باشه اگه میشه راهنماییم کنیید لطفا
سلام خدمت شما دوست عزیز
تغییر دادن افراد بسیار کار سخت و مشکلی هستش و در بعضی مواقع غیر ممکن. شما باید طرف مقابلتون رو همونجوری که هست قبول کنید و ببینید با این شرایط میتونید زندگی کنید یا نه. این شرایط هم در نظر بگیرید که ممکنه توی زندگی شرایط سخت هم پیش بیاد و مشکلاتی به وجود بیاد آیا باز هم میتونه توی شرایط سخت خودش رو از مواد و شراب و … دور نگه داره؟
با توجه به اینکه شما تجربه بدی هم در زمینه ازدواج داشتید بهتره برای تصمیم گیریتون حتما به مشاوره مراجعه کنید تا انتخاب اشتباهی رو انجام ندید.
نامزدم بهم قول داده بوده سیگار نکشه ولی دزدکی من میکشه بعضی وقتی ب روش میارم حاشا میکنه و بعصی وقتا هم قبول میکنه و من باید چکار کنم قبلا مواد هم میکشیده میترسم
سلام
با سلام و احترام من دخترم و ۳۷ سالمه از نظر جسمی کاملا دخترم ولی به هیچ عنوان شرایطی رو که دارم نمیتونم تحمل کنم الان متوجه شدم عملی هست که میشه تغییر جنسیت داد از نظر روحی کاملا از بین رفتم به طوری که روی جسمم هم اثر داشته با افراد نمیتونم ارتباط برقرار کنم میخام رو در رو با کسی حرف بزنم کل بدنم به طرز واضح و غیر قابل کنترلی دچار لرزش میشه تا ۲۳ سالگی به هیچ وجه این مشکلو نداشتم ولی به مرو شروع شد و مدام هم بدتر میشه دکتر هم رفتم که داروی آلپرازولام بهم دادند تا یکسال استفاده کردم ولی الان رها کردم و احساس میکنم که بدتر هم شدم میخاستم بپرسم چطور میتونم مطمئن بشم که ترنس هستم از سن ۱۲ سالگی واقعا درگیر بودم شرایط جسمیم رو نمیتونستم تحمل کنم میخاستم ببینم ممکنه این لرزش به خاطر شرایط روحیم باشه؟ با کسی نتونستم در این مورد حرفی بزنم.باتشکر
سلام خدمت شما دویت عزیز
برای تغییر جنسیت شما باید به متخصص روانشناس مراجعه کنید تا شرایط کامل این کار را برای شما توضیح بده و مشخص کنه که شما واقعا شرایط این کار رو دارید یا خیر.
سلام من ۱۶سالمه عاشق پسر دایی خودم هستم ما همدیگه رو خیلی دوست داریم و برای همدیگه هرکاری می کنیم یه ماه دیگه قراره عقد کنیم اون میگه بعداز عقدمون میاد اینجا یا من برم خونه اونا و من بااین شرایط موافق نیستم نمی دونم چجوری منظورم رو برسونم و بفهمونمش لطفا منو راهنمایی کنین ممنون میشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما با صراحت باید مواضع خودتون رو بیان کنید و اعلام کنید که خانواده شما و یا حتی خود شما برای میزان رابطه در دوران عقد حد و حدود دارید. اگر این شرایط توسط بزرگترها مطرح بشه خیلی بهتره. پدر شما میتونه برای تعداد و نوع رفت و آمد شما در دوران عقد قانون تعیین کند.
سلام خوبید خسته نباشید
ببخشید من نمی تونم تصمیم گیری کنم ی خورده تصمیم گیری برام سخت شده میشه راهنمایی کنید
ممنونم
سلام خسته نباشید ببخشید اگه امکانش هست لطفاً راهنمایی کنید
من یک خانم ۳۱ساله هستم سه ساله ازدواج کردم وهمسرم۳۳ساله هستن .همسرم مرد خوبیه درکل اهل کار هست وتو کارهای خونه خیلی کمکم میکنه و هرکاری بهش بگم واسم انجام میده .اهل دوست بازی وپارتی واین چیزهانیست ومن همه اینها رودوست دارم ولی موضوعی که آزارم میده اینه که ابراز احساسات براش سخته و وقتی میریم توی جمع خانوادگی شون ازم فاصله میگیره و هیچ وقت ابراز علاقه نمیکنه..واینکه هیچ وقت به هیچ مناسبتی بهم تبریک نمیگه وبفکر کادو نیست درصورتی که بارها باهاش صحبت کردم که من زنم علاقه دارم به این مسائل ..دوست دارم یک کادوی خیلی کوچک برام بگیری بهم تبریک بگی ولی هربار این کارش روتکرارمیکنه ومیگه که من توی خانواده ام یادنگرفتم وعوامل بیرونی روی تو تأثیر منفی میذاره وحسادت میکنی به زنهای دیگه..حرف من اینه که نذارحسادت کنم توهم منو برام ارزش قائل شو ویک هدیه کوچک برام بگیر واینوهم بگم که همیشه میبینه که شوهرخواهراش برای خواهراش جشن میگیرن وکادومیگیرن پس چطورمیگه من توخانوادم یادنگرفتم!!واینکه توی گروه خانوادگی شون که من هم هستم میاد فقط به خواهرانش روز زن رو تبریک میگه وبه من هیچی نمیگه…
آیا من حق دارم ناراحت بشم بااینکه حسادته؟!من به عنوان یک زن حق ندارم که شوهرم سالگرد عقد وازدواجمون یادش باشه؟!حق ندارم شوهرم یک بار خودش بهم بگه بلندشو امروز فلان مناسبته باهم بریم بیرون یا یکم وقت بذاره برا زنش یک هدیه کوچک.کیکی..فراهم کنه!!توی زندگی دیگه آدم باید به چه چیزی دل خوش کنه!!بارها باهاش صحبت کردم که من به عنوان یک زن این مسائل برام مهم اند.. بهش میگم ازخواهرانت مشورت بگیر هربارقول میده ولی باز هیچ کاری نمیکنه و اینکه من اصلأ حس حسادت به خواهرانش ندارم خانواده ی خیلی خیلی خوب وبامحبتن داره شوهرم ومیدونم ک راهنماییش میکنن و اینکه خودشون هم زن هستن و درک میکنن واقعاً
و اینکه من ازخانواده ام دورم پتوی شهر خانواده شوهرم زندگی میکنیم مورد دیگه اینکه روز مادر و پدر که میشه همسرم یکبار نشد زنگ بزنه به پدرو مادرم تبریک بگه ویااینکه بگه بیابریم پیش پدرومادرت یا کادویی براشون بگیر درصورتی که خسیس هم نیست ومیبینه که من زنگ میزنم به پدرومادرم و بلندمیشم میرم پیش پدرومادرش ودرحدتوانم اگه داشته باشم کادوی کوچکی براشون میگیرم ومیبینه که خواهروبرادراش جمع میشن برای مادروپدرش جشن میگیرن…
همهی اینها رومیبینه ولی چرا اهمیت نمیده و میگه من بلدنیستم
ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام
پیام شما رو به طور دقیق خوندیم. به نظر میاد که مشکل بین شما و همسرتون جدی و ریشه داره. با شماره ۰۲۱۷۷۸۸۲۸۱۷ تماس بگیرید تا وقت مشاوره حضوری یا آنلاین بدیم بهتون و به طور دقیق بررسی کنیم و راهکار ارائه بدیم.
سلام من ی دختر ۱۴ ساله هستم دیشب خود ارضایی کردم بعد زود دست کشیدم رفتم دسشویی دیدم ی قطره خون اومده هیچ دردی هم نداشتم و ندارم بعد الان ک رفتم دیدم باز خون اومده دارم سکته میکنم میترسم پردم پاره شده باشه نمیدونم هم پریودم یا ن تروخدا جواب بدید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید به متخصص زنان مراجعه کنید.
سلام. وقتتون بخیر. من ۱۷ سالمه یه مشکلی برای مادرم پیش اومده که بعد از ۱۷ سال زندگی با پدرم حس میکنه هیچیشون بهم نمیخوره باهم تفاهم ندارن مادرم ۳۷ ساله و پدرم ۴۶ ساله هستن مادرم خیلی آدم شادیه دوست داره همه چیو با منطق و آرامش حل کنه با صحبت آروم و بسیار مهربونه. اما پدرم دقیقا خیلی برعکس مادرمه بسیار استرسی هستش وهیجانیه و هر اتفاقی میوفته از چشم مادرم میبینه خیلی سر مادرم غر میزنه … ولی بعدش پیشمون میشه و عذرخواهی میکنه درواقع یه جورایی حس میکنم بابام میترسه. .میترسه که مامانم یه روزی بهش بگه ازت خسته شدم و این زندگی از هم بپاشه مادرم چیز زیادی از پدرم نمیخواد فقط استرس به وجود نیاره…. موضوع از اونجا شروع میشه که خالم یه شغل بسیار خوبی داره و پولش خیلی خوبه ماهم خداروشکر از نظرمالی مشکلی نداریم اما پدرم هر اتفاقی که میوفته به مامانم میگه تو چرا کار نمیکنی چرادرگیر باشگاه رفتن و خنده هستی چرا همش درحال آهنگ گوش دادن هستی چرا و چرا های دیگه که مامانم فقط و فقط سکوت میکنه چرا مثل خواهرت کار نمیکنی درحالی که مادرم همیشه غذا های خوب درست میکنه هوای پدرمو داره اما پدرم همیشه دنبال رقابت با خالمه میخواد اذیتش کنه وارد کارش بشه که ما هرچی به بابام میگیم بس کن خداروشکر خودت کار داری شغل داری زندگیمون داره میچرخه ولی اصلا نمیشنوه مامانم خیلی از حرفای پدرم خسته شده به من میگه پیش پدرت اصلا احساس آرامش ندارم تا یه درد دلی با پدرم میکنه دعوایی که میشه پدرم همه ی اون حرفا رو به رخش میکشه ک تو اینو گفتی اونو گفتی الان چرا اینجوری میگی مرد باید آروم با زنش حرف بزنه ولی پدرم اصلا انگار درک و فهم و دلسوزی نداره…. دلم برای مادرم میسوزه…. فکر و ذهنش اصلا راحت نیست به نظر شما باید چی کار کنه ممنون میشم راهنمایی کنید 🌸
من از زندگی لذت نمیبرم . برام سواله آدم تو زندگیش چی کار میکنه اصلا ؟ قبلا خیلی بلند پرواز و اهل رقابت بودم . نمیدونم چی شده اینجوری شدم
راهنماییم کنید :'(
سلام خدمت شما دوست عزیز
احتمال وجود افسردگی وجود داره ولی برای تشخیص دقیق و علمی باید به متخصص روانشناس مراجعه کنید. وجود افسردگی یکی از احتمالات است.
سلام. من یک دختر ۲۴ ساله هستم. عشق هایی که تا الان تجربه کردم همشون یکطرفه بوده و موارد عجیب رو تجربه کردم. گاهیی از من ۱۱-۱۲ سال بزرگتر بودن و یا ازم کوچیکتر بودن. اخیرا از یکی خوشم میاد که ۱۷ سالشه و این حس بدی میده بهم و نمیدونم برای چی وابسته شدم و ازش خوشم میاد. میخوام فراموش کنم و از شر این علاقه های یکطرفه خلاص بشم لطفا راهنمایی کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید مورد ارزیابی قرار بگیرید تا علت این گرایش شما مشخص بشه. باید به روانشناس مراجعه کنید.
سلام من دانشجوی یکی از دانشگاه های سراسری خوب تهران هستم اما هیچ علاقه ای به رشته ای که میخونم ندارم و فقط به خاطر اسم دانشگاه و رشته این رشته و انتخاب کردم. الان میخوام برم پیام نور رشته مهندسی کامپیوتر و بخونم(قبول شدم این رشته و در دانشگاه پیام نور) اما خانواده و اطرافیانم میگن که پیام نور خوب نیست و برم آموزشگاه های بیرون و از اونجا مدرک کامپیوتر بگیرم.اما من نگرانم که نتونم با مدرک اموزشگاه در اینده کار بکنم چون دوست دارم در اینده در همین زمینه کار بکنم.به نظرتون چه کار کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره زمان و هزینه رو در رشته ای بذارید که دوستش دارید. این علاقه شما باعث میشه هم سختی در مسیر رو تحمل کنید و تجربه خودت رو بالا ببری تا موفق بشی.
برای کار مهمترین ملاک تجربه کاری هستش. اگر شما در هر زمینه ای تجربه خوبی داشته باشی موفق تر خواهی شو.
سلام من با یه اقایی دانشگاه همکلاس بودم بعدهم باهم دوست شدیم درسمون تموم شده و شاغل هستن ایشون . قصدشون از اول ازدواج بود و من گفتم خانوادم سنتی ان و موافقت نمی کنن و الان اصرار دارن بیان خاستگاری و سریع تر ازدواج کنیم اما اگه خانواده ام بفهمن هم کلاس بودیم مخالفت می کنن لطفا راهنماییم بفرمایید از طرفی این اقا مسلمان هستند اما خانوادشون مسیحی ان و ممکنه خانوادم به این خاطر هم رضایت ندن از طرفی من قبلا ازدواج ناموفقی هم داشتم که در دوران عقد به جدای ختم شد و الان ممکنه خاستگار بهتری نیاد برام (ایشون و خانودشون ساکن یه استان دیگن ) لطفا راهنماییم بفرمایید
سلام خدمت شما دوست عزیز
از روی حدس و گمان جلو نرید. بهتره شما با خانوادتون مطرح کنید شاید موافقت کردند. اگر احتمال میدید که مخالفت کنند و شما نتونید راضیشون کنید بهتره از مشاور کمک بگیرید تا با خانوادتون صحبت کنند.
سلام من ۱۹ سالمه میخوام امسال کنکور بدم مشکلم اینه که تمرکز کردن برام سخته
چیزای کوچیک ذهنم و خیلی مشغول میکنن طوری که بعضی وقتا چند ساعت به یه جا خیره میشم و به یه چیز خیلی کوچیک و بی معنی فکر میکنم فکرای بی نتیجه همه ش احساس عذاب وجدان بابت کارایی که حتی خودمم میدونم توشون تقصیری نداشتم دارم نمیتونم تمرکز کنم حتی موقع فیلم دیدن یا حرف زدن فکر همه ش درگیره من فقط میخوام درس بخونم ولی واقعا برام سخت شده
سلام من دختری هفده ساله هستم واضح میگم خانوادمو دوست ندارم همش اذیتم میکنن همش احساس اضافه بودن بهم دست میده تو خونه آرامش ندارم از بابام متنفرم یه آدم بداخلاق یه ذره محبت از ش ندیدم یبار بچه بودم تو چشمام نگاه کرد گفت کاشکی میمیردی
الان به مدت یه سال با یه نفر آشنا شدم خیلی دوستش دارم از همه لحاظ میشناسمش فقط به مامانم گفتم مامانم مخالفت میکنه خواهر بزرگم یبار بخاطر همین موضوع زد منو کارم شده همش رقیه کردن و غصه خوردن همش دلم میخواد بمیرم یبار تلاش کردیم از هم جدا بشم به مدت دو سه هفته باهم نبودیم ولی دیگه نتونستیم دوریه همو تحمل کنیم مامان مخالفت میکنه نمیدونم چیکار کنم تو رو خدا راهنماییم کنید من بعضی شبا خواب ندارم نصف شب میزنم زیر گریه این زندگی رو دوست ندارم میخوام بمیرم
میشه راهنماییم کنید خیلی ممنون
سلام من ۱۷سالمه و عاشق ی مرد زن داری شدم که از اقواممونه میخام بفهمم ک اونم عاشقم هس یا ن خب این مرده قبلا ک باهم نبودیم نمیومد خونه ما ولی از وقتی ک باهمیم خیلی میاد خونمون ازاولین فرصتم برای زنگ زدن بهم استفاده میکنه و میشه گفت ک ۲۴ساعت باهم درارتباطیم رابطه سکس هم داشتیم و اینک میگه خیلی عاشقتم و بدون تو مبمیرم و … تا اینکه زنش خبردار شد با من هس بعد از کلی دعوا بخشیدش ک دیگ تکرار نکنه از اون لحظه ب بعد هیچ پیام و زنگی بهم نمیدیم و خونه ماهم نمیاد منم طاقت نیاوردم زنگش زدم گفت ک الان مجبورم اگ دوباره این کارا کنم شک میکنه خانمم باید صبر کنیم تا همه چی درست شه و تو سختی ها پشت هم باشیم و بش گفتم هنوزم عاشقمی فقط بهم گفت بااااش و قربون صدقم رفت حالا میخام بدونم ک هنوزم عاشقم هس با توجه ب این حرفایی ک زده یا ن
سلام خدمت شما دوست عزیز
این رابطه، اصلا رابطه درستی نیست و علاقه شما شاید از روی هوس و توجهی باشه که به شما داره میکنه. شما باید این رابطه رو تموم کنید. در این رابطه داره از شما سوء استفاده میشه.
سلام وقت بخیر
من دوساله ازدواج کردم البته ازدواج دوم و یه بچه از ازدواج قبلی دارم و بامنه خانواده شوهرم راضی نبودن برای جدایی ما خیلی کارا کردن منم خیلی اسرار نداشتم ولی شوهرم دست بردار نبود …الان ۶ ماهه خانوادش باهام رفت و آمد دارن من یه بچه یک ساله دارم بدون هماهنگی بامن هربار میان بچمو میبرن باهاش وقت بگذرونن همش بهم بی احترامی میکنن حتی وقتی کارم دارن اسمم صدا نمیکنن من کار میکنم در آمدم دو برابر همسرمه کار نکنم نمیتونم نصف خرج زندگی رو بده بدون هماهنگی بامن مهمون میارن بعد اگه من سر کارم باشن میان کلی بهم توهین میکنن خیلی سعی کردم دلشونو به دست بیارم پدرشوهرم که حتی نمیخواد منو ببینه تو گذشته ام خیلی بی ادبی ازشون دیدم شوهرم پشتم نیست همش میخواد رفتار خانوادشو توجیح کنه انگار که من درک ندارم ولی منم احساس دارم دارم داغون میشم اصلا منو نمیخوان هر محبتی کنم نمیبیننن شوهرمم سعی نمیکنه یکم پشتم باشه یا آرومم کنه نمیخوام جدا بشم اما چجوری وقتی انقد شخصیت منو خورد کردن اونارو ببینم چجوری روی خوش نشون بدم دلم میخواد یا من بمیرم یا اونا آخه نمیتونم از بچمم دل بکنمو جدا بشم کمکم کنید
سلام من ۱۸ سالمه و به شدت منزوی شدم طی یکی دوماه اخیر، خیلی کم پیش میاد با خانواده و دوستام صحبت کنم ، توی جمع حاضر نمیشم و وقتی هم شرکت میکنم عصبی هستم و صداها اذیتم میکنه ، یکمی اضافه وزن دارم که احساس میکنم روی اعتماد به نفسم تاثیر گذاشته و همینم دلیل انزوا بوده.از طرفی حس سربار بودن برای خانواده بهم القا میشه و همین باعث میشه نیازها و خواسته هام مثل پوشاک مورد نیازم رو بیان نکنم و فکر میکنم این حس از طرف خانواده بود چون هربار برای خرید می رفتم احساس میکردم خرید چیزهایی که دوست دارم بهشون فشار میاره چون همیشه از مشکلات مالی و نداشتن پول حرف میزنن این درحالی هست که ما وضعیت مالی بدی نداریم و از پس تمام مخارج برمیایم درحالی که میدونم درحال سرمایه گزاری و ذخیره پول هستند و من درکشون میکنم ولی فکر میکنم اون رفتار های عدم رضایت گونه بیش از حد معمول بوده و به شدت روم تاثیر گذاشته.توی این مدت خیلی دنبال کار گشتم که خودم هزینه های خودم رو تقبل کنم ولی کار پیدا نکردم و دوماهه که از خونه بیرون نمیرم و خانواده خیلی اصرار دارن که بیرون از خونه گاهی اوقات همراهی شون کنم ولی نکردم چون نمیتونم و حتی تولد یکی دوستان صمیمی هم بخاطر این مسائل نتونستم برم…
سلام خسته نباشید از موقعی که ۴ سالم بود برادرم به من دست میزد تا ۲ سال پیش که درحال حاضر ۱۶ سالمه،با این حال عاشقانه برادرم رو خیلی دوست دارم،ازدواج که کرده انگار پشیمونه،من با فکر برادرم کار ندارم که پشیمونه اما این موضوع من رو خیلی عزیت میکنه چی کار کنم فراموشم بشه
سلام حدمت شما دوست عزیز
این رفتار برادرتون روی شما تاثیر گذاشته و باعث ایجاد حس های منفی و بدی در شما شده است. برای اینکه بتوانید فراموش کنید باید تخلیه هیجان و افکار انجام بدید و هیجانات مثبت رو جایگزین کنید.
در این روش شما باید به صورت حضوری از روانشناس کمک بگیرید.
سلام من دختر۱۶ساله هستم و از پدر و مادرم متنفرم و دوست ندارم اصلن بجای من تصمیم بگیرن پدرومادر فرزند پس دوست دارن و دوست داشتن که بچه اولشون پس باشه اماخب نشد کنن رو پدرم اصلن از بچگی بغل نکرده الان هم هرکاری میکنه رو میزنه سرم(منت میزارن) منم خواستم اینکه تیپ تامبویه بزنم اما اجازه نمیدن اونم بخاطر عموها و پدربزرگم….. الان هم ازتون میخوام که بهم کمک کنین تا والدینم رو متقاعد کنم من عاشق پس بودن و تیپ پسرا هستم
حالامن چطور والدینم رو به تیپ تامبویی قانع کنم
تورو خداااا کمکم کنین😭😭
همش احساس نا امیدی میکنم در زندگی…اصلا اعتماد ب نفس ندارم حس میکنم زشت ترین دختر دنیا هستم……
خیلی بدبین شدم نسبت ب اطرافیانم جوری ک هر کی بهم خوبی میکنه حس میکنم مصنوعی هست …. دیگه خسته شدم بعضی موقع نسبت ب شوهرم احساس نفرت پیدا میکنم و ب فکر جدایی می افتم ولی بعش پشیمون میشم….موقع نوشتم ی مطلب در بین جمع اونقدر دستام میلرزه ک از خجالت اب میشم حتی بعضی موقع قادر ب نوشتن هم نیستم ار بس دستام میلرزه ت رو خدا بگین چکار کنم دارم دیوونه میشم ممنون میشم جوابم را بدین
سلام خدمت شما دوست عزیز
اتفاقی افتاده که به دیگران اعتماد ندارید؟
برای اینکه علت اصلی این رفتار شما شناسایی بشه باید مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید و طبق اون راهکار علمی و درستی به شما پیشنهاد داده شود.
با سلام و خسته نباشید ..
دختری هستم دانشجوی دکترا ژنتیک، ۴ سال هست که با همکلاسم اشنا هستیم و قصدمان هم ازدواج هستش، مشگل بزرگ من این هست که قبلا در روستا زندگی میکردیم و عشایر بودیم خواهرم که متولد ۵۹ بودن فوت میگنن و شناسنامه خواهرم را برای من که در سال ۶۴ به دنیا امدم گذاشتن، راستش همیشه این موضوع در زندگیم برام بدترین زجر روحی را داشته در ابتدا که اشنا شدیم و قضیه خیلی جدی نبود من تاریخ تولد اصلیم را به ایشان گفتم یعنی سال ۶۴, و بعدا هم که قضیه جدی شد به دلیل اینکه کار اصلاح سن شناسنامم را به وکیلی در تهران سپردم که انجام دهد (خودم شهرستان هستم )و این وکیل هم دو سال و نیم من را الاف کرد و اخرش هم کاری برای من نکرد، چون من نه گواهی تولد دارم ونه گواهی فوت خواهرم ، مرتب هم پیگیری میکردم اما همش میگفتن این ماه نه اون ماه درست میشه، اما اخرشم با دعوا و بحث قرارداد فسخ شد.
همکلاسم متولد ۶۷ هستن، و الان با سن شناسنامه ایی من ۸ سال به ایشان دروغ گفتم.
الان میخان بیام خواستگاری و من واقعا نمیدونم چکار کنم، خواهشا کمک کنین، چطور بهش بگم، اصلا جرات ندارم مطرح کنم ..
ما واقعا همدیگه را دوست داریم ، و این پسر واقعا من را از صمیم قلب دوست داره و همش میگه موفقیتهای من ب خاطر وجود تو در زندگیم بوده.
تو رو خدا بگین چکار کنم ..
خانوادش اگر بفهمن مطمعنم مخالفت سخت میکنن، نمیدونم چکار کنم گاهی ب سرم میزنه بگم من ی بیماری گرفتم و نمیتونم ازدواج کنم ..
خواهش میکنم کمک کنین .
خواهش میکنم خیلی زود جواب بدین ..
در ابتدای اشنایی با هم کمی مشگل و اختلاف نظر داشتیم اما الان یک سال و نیم هست که هیچ مشگلی با همدیگه نداریم، کناره هم هستیم نهایت احترام را به همدیگه میگذاریم و واقعا در زمینه رشته درسی باعث پیشرفت همدیگه شدیم، ایشوندهم پسری بسیار مودب، متین هستین و کاملا مستقل، مصمم و با اراده در هر کاری ..
سلام خدمت شما دوست عزیز
این موضوعی نیست که شما بخواین پنهانش کنید. مسئله خیلی مهمی هستش. حتما باید طرف مقابلتون رو در جریان بذارید.
بهتره شما با وکیل دیگه ای در این زمینه مشورت کنید.
ســلــام مــن ۱۹ ســالــمــه و اســتــادم ۲۵ مــن خــیــلــی دوســش دارم هرروز بــخــاطــر اون مــیــرم ڪــلــاس و امــوزشــگــاه تــا بــبــیــنــمــش هرشــب تــا عــڪــســاشــو نــبــیــنــم خــوابــم نــمــیــبــره ولــی اون اصــلــا حــتــی نــگــاهم نــمــیــڪــنــه انــگــار ن انــگــار وجــود دارم واقــعــا نــمــیــدونــم چــیــڪــار ڪــنــم هرروز مــیــگــم تــا بــدســتــش نــیــارم ول ڪــن نــیــســتــم ولــی وقــتــی ایــنــجــوری بــی تــفــاوت مــیــبــیــنــمــش حــالــم خــیــلــی بــد مــیــشــه و نــاراحــتــم ڪــلــی فــڪــروخــیــال مــیــڪــنــم همــیــشــه تــرس ایــنــڪــه مــال یــڪــی دیــگــه شــه تــو وجــودم هســت تــوروخــدا راهنــمــایــیــم ڪــنــیــد چــجــوری دلــشــو بــدســت بــیــارم و عــاشــقــش ڪــنــم
سلام ووقت بخیر. اگ نمیتونین سوالمو تو سایت بزارین جوابشو بزارین. خواهشا.چون جواب شما بسیار به من کمک خواهد کرد
با سلام و درو د. من یه دختر ۲۰ ساله هستم و با یه پسر ۳۰ ساله ای ازطریق چت اشنا شدم .وقتی یه ماه ازرابطمون گذشت ایشون از مادرم خواستن که ما بیشتر باهم اشنا بشیم و مادرم قبول نکرد و ولی من رابطه رو ادامه دادم و باز یه ماه دیگ باهاشون حرف زدم.ایشون از من خواستن که بیاین شهر من و ما بیشتر اشنا بشیم و ازدواج کنیم. مامانم تااین موضوع رو فهمید قبول نکرد و گوشی رو ازم گرفت تا ارتباطی نداشته باشم با این فرد.و۴ ماه گذشت ومن بی خبر رفتم و نتونستم یه خبری از خودم به ایشون بدم. یه روز من رفتم پیش دختر عمم که پروفایل این فرد وببینم که دست دختر عمم الناز خورد به گوشی وتماس برقرار شد وقط کردیم ما.ایشون پیام دادن بعد چند ساعت اخه چون کارشون فروش ماهی هست و از هرشهری زنگ میزنن و فک کردن مشتریشونه یا دیدن که شماره شهر منه پیام دادن .ایشون گفتن که بازصبر میکنم تا یه سال که تو کنکور بدی ومادرتو راضی کنیم. ولی سوال من اینجاسکه ایشون یه روز با دختر عمم دعوا کردن همین الناز که ۱۷ سالشه الناز به ایشون توهین کردوبه الناز گفتن که میام جرت میدماو میخوای از اون حرفا که به مهسا میگم به تو هم بگم و مهسا رو هم میاریم و دوتامون حالتو جا میاریم که به فهمی من کیم. منظورسکس سه نفره بودممنظورش. خودشم من به این فرد قبلن گفته بودم که با الناز لز کردم ..بعد اون ایشون از همون اول رابطه که باهم اشنا شدیم از همون روز اول میخواستن که قرار سکس بذارم و سکس کنیمبه من میگفتن باید حتما سکس کنیمو این جور چیزا ومن هی نه میگفتم وایشون اصرار میکردن الان به نظرتون من میتونم به این فرد واس ازدواج فک کنم. من به شدت حساسم رو خیانت و این چیزا ودوس ندارم بهم خیانتی شه
سلام خدمت شما دوست عزیز
طبق گفته های شما، این شخص برای ازدواج ممکنه مناسب نباشه. ولی برای راهنمایی درست و منطقی احتیاج به شناخت بیشتر شما و طرف مقابل شما داریم. شما قبل از تصمیم گیری درباره ازدواج باید به مشاور مراجعه کنید تا بتونه کمکتون کنه که تصمیم درست و بدون پشیمانی بگیرید.
Mohammad:
سلام .من یه دانشجوی (پسر)٢١ساله هستم که الان حدود دو سالی میشه که دچار افسردگی شدید شدم (با تشخیص علایم گفته شده تو گوگل وکتاب…) الان حدود ٨یا٩ماهی میشه که به خودکشی فکر میکنم البته یه بار قصدشم کردم و تا مرز خودکشی رفتم ولی نمیدونم یه سری دلایل مانع شد.الان تا جایی پیش رفته که کلا از درسو زندگی افتادم .واقعا زندگی برام خیلی سخت شده .ممنون میشم کمکم کنید .
سلام من یه دختر ۲۴ ساله هستم. مادر من ازدواج مجدد داشتن و همسرش بعد از اختلافی که بینشون پیش اومده چندبار بهش اسیب فیزیکی وارد کرده و مادرم قصد جدایی داره. من به تازگی درسم در شهر دیگه تموم شده و قصد داشتم به زودی زندگی مستقل تشکیل بدم
الان با اتفاقی که برای مادرم افتاده از اینکه دوباره اسیبی در غیاب من بهش برسه میترسم و از طرفی هم اضطراب مربوط به این اتفاقات به شدت منو از پا دراورده
نمیدونم تصمیم درست چیه
سلام خدمت شما دوست عزیز
با حضور شما احتمال آسیب رسیدن به مادرتون کمتر خواهد شد؟
شما باید به فکر راه حل اساسی باشید تا حتی در غیاب شما هم مادرتون در امنیت باشد. بهتر است به مشاوره خانواده مراجعه نمایید تا علت این رفتار با مادرتون مشخص بشه و بشه راهکار اساسی ارائه داد.
من دختر ۳۰سالم که به خاطر شرایط جامعه ک کلا عوض شده تنهام چون همه پسراها رابطه میخوان دیگه و از طرفی بعضی مشاوره ها میگن صحیح و واقعا سر این قضیه تنهام و اذیت میشم لطفا راهنماییم کنین
سلام خسته نباشین من ۳۰ سالمه و هر پسری میاد سمتم فقط اول رابطه جنسی مطرح میکنه واقعا خسته شدم -با یکی حرف زدم گفت تو مدل ادم جاست سکسی-واقعا خسته شدم از تنهایی چرا من اینجوریم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه با افرادی روبرو شدید که سبک فکرشون با شما متفاوته دلیل نیست که شما ایرادی دارید. هر کسی سبک زندگی و باورها و عقاید خاص خودشو داره. متاسفانه رابطه جنسی در دوستی ها رایج شده ولی دلیلی بر درست بودن اینگونه روابط نیست.
شما باید روی اعتماد به نفس و عزت نفس خودتون بیشتر کار کنید.
خوب کلا فرهنگ جامعه بیشتر شده و خیلی از این دوستیها منجر به ازدواج شده اینطوری خوب تنها میمونم و تنهایی تو این سخته حتی دکتر روانپزشک میگفت باید یا یک نفر باشید و رابطه جنسی داشته باشین چون من قرص اعصاب میخورم
با سلام
من دختری ۱۵ ساله هستم و عاشق یه پسری شدم که سنش ۲۷ ساله خیلی بهم علاقه مندیم
آیا مشکلی برای ما پیش می آید برای ازدواج؟
لطفا جوابمو بدین
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه از انتخاب خود مطمئن بشید باید به مشاوره پیش از ازدواج مراجعه کنید. تفاوت سنی تنها ملاک انتخاب درست و خوشبختی در زندگی نیست. شما باید از نظر بلوغ فکری، ذهنی، عقلی و … انتظارات از همدیگر و … مورد سنجش قرار بگیرید تا بشه به درستی شما رو راهنمایی کرد.
مشاوره ازدواج برای جوانان
مشاوره ازدواج خوب
مشاوره ازدواج
باسلام. من همسرم پرستاره. پدرجاریم به علت کرونا بستری شد توبیمارستان همسرم. البته تویه بخش دیگه ازهمسرم. بعد من به خاطر مشکلات شخصی باجاریم داشتم نذاشتم شوهرم بهشون سربزنه پدرایشون فوت شدن من الان عذاب وجدان گرفتم فکرمیکنم من باعث مرگ پدر جاریم هستم
سلام من نمیتونم به روانشناس مراجعه کنم اگر میشه جوابمو همینجا بدین من ۱۶ سالمه و پدرم قمار بازی میکنه و تا الان تقریبا ۱ میلیارد پول رو باخته و حقه مارو میخوره و من چند ساله بوکسور حرفه ای هستم و خسته شدم میخوام پدرمو بزنم بکشم حرومزاده رو من دیگه خسته شدم از این همه بی پولی کشیدن به خاطر پدر حروم لقمه میشه بگین من چیکار کنم؟ من یا میکشمش یا اینکه اون باید قمارو ول کنه
ببخشید بنده ۲۶ سالمه دختر هستم و مجرد، من داخل دفتر بیمه اوایل ب عنوان منشی مشغول کار شدم. بعد یکماه بیرون اومدم، ولی دوباره رفتم و درخواست کردم بمونم ب عنوان کارشناس. نمیدونم چم شده اصلا اینجوری نبودم ب قدری ب محیط کاری اونجا و همکاران عادت کردم ک ی لحظه دور بودنشون رو نمیتونم تحمل کنم تا اینکه مدیرمون بهم گفت دیگه نیا دفتر تا خبرم کنن، اضطراب خیلی شدیدی بهم وارد شده تپش قلب دارم الان مدتیه ک دیگه خواب ندارم و نصف شب از خواب میپرم، قبلا هم جایی کار کردم ولی اصلا همچین مشکلی برام پیش نمیومد. زندگیم واقعا مختل شده.حتی قرص خواب هم تاثیری نداشته اولین باره ک اینجوری میشم، لطفا کمکم کنید ممنونم
سلام خدمت شمادوست عزیز
شما دچار استرس و اضطراب زیادی شده اید و هرچه سریع تر باید آن را کنترل کنید وگرنه لطمه های بیشتری به سلامتی جسمانی و روحی و زندگی شما وارد می کند. شما باید به روانشناس مراجعه کنید تا ابتدا علت این وابستگی شما به محیط کارتون شناسایی بشه بعد متناسب با مشکل شما راهکار ارائه داده شود.
با سلام من حدودا یک سال هست با پسری وارد رابطه شدم و همه چیز خوب پیش میره به هم علاقه داریم و همه چی خوبه فقط من اخیرا دچار مشکل شدم با ایشون و اونم این هست که یکی دو بار ک من خونه بودم ایشون یک بارش رو با دوستش رفتن بیرون و دیر اومدن و به من هم اطلاعات درست ندادن که چه موقع میان و من رو منتظر گذاشتن. دفعه دوم ک همین دیشب بود ایشون باز کارش رو تکرار کرد متاسفانه و همیشه هم عذر خواهی میکنه در حالیکه من منتظرش مونده بودم میخواستم بدونم بهترین رفتار در برابر همچین کاری چیه ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
درباره ناراحتیتون باهاشون صحبت کردید؟ انتظارات خودتون رو بگید و بهشون بگید که وقتی دیر میان و اطلاع نمی دن شما نگرانو ناراحت میشید و انتظار دارید که حداقل شما را در جریان بذارن.
سلام من پوریا متولد ۱۳۸۳ هستم و تقریبا از ۱۳ سالگی به بیماری خود ارضایی مبتلا شدم میخواستم بدونم آیا مشکلاتی که برای بدن و جسم من ایجاد شده برگشت پذیره یا خیلی دیر شده و اینکه آسیب های مغزی چی آیا قابل بازگشته خواهش میکنم جواب بدید من خیلی دوس دارم در آینده یه ادم موفق بشم و در درس هام افت نکنم خواهش میکنم کمک کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید برای بررسی آسیب ها و بهبود آنها به روانشناس مراجعه کنید. الان هم دیر نیست و هرچه زودتر اقدام کنید بهتره.
سلام روز بخیر من در پایه نهم درس میخونم از بچگیم خیلی بی دقت بودم و همه از تحرک زیادم شاکی بودن الان فقط یکم بهتر شدم اما هنوز بیدقتی رو دارم فقط هم تو امتحان نیست تو کار های روز مره ام هم هست خیلی پر حرفم وقتی برنامه ریزی میکنم نهایتا تا ۴۰ دقیقه شو جلو میرم از پر حرفی خسته شدم چون جلوی خیلی از کارا میگیره دچار افسردگی هم بودم تا حالا و الانم هر از گاهی میشم نمیدونم باید چیکار کنم ممنون میشم راهنمایی کنین
شلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید تا بشه به طور دقیق و علمی تشخیص داد. ولی طبق نوشته شما، ممکن است شما دچار بیش فعالی و نقص توجه باشید. بهتر است به متخصص روانشناس مراجعه کنید که تا ضمن تشخیص علمی راهکار درمانی مناسب هم برای شما اتخاذ شود.
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه من براتون ایمیل زدم اگر میشه لطفا جواب ایمیل رو همینجا بدین ممنووووون
دو قطبی هستم
سلام وقتتون بخیر من یه سوال داشتم. خواستم ببینم وقتی یه زوج به یک روانپزشک مراجغه میکنن و به صورت انفرادی ویزیت میشن بعد روانپزشک باید داستان رو از زبان هر دونفر بشنون یا نه یکیشون بگه کافیه و دیگه روانپزشک از زبان فرد دوم نیازی نیست داستان رو گوش کنه و مستقیم میره سراغ راهکار. علت این سوالم اینه که من با نامزدم شدیدن به مشکل خوردیم و رابطه تقریبا تمام شد ولی من شدیدن وابسته بودم و من به دلیل تغییرات مداوم در رفتارهای ایشون و عوض شدن شخصیتشون اصرار داشتم بریم روانپزشک و ایشون بعد از ۲ ماه قبول کردن بیان روانپزشک من زودتر از ایشون رسیدم مطب و ویزیت شدم و دکتر اول سوالهایی جهت اشنایی پرسیدن که حدود ۸ دقیقه شد و بعد من ماجرا رو توضیح دادم حدود ۴۰دقیقه بعد گفتن به خانمتون بگیذ بیان داخل و اوشون که رفتن داخل حدود ۱۰دقیقه داخل بودن و منو صدا کردن و گفتن من با خانمتون حرف زدم قرار شد از خطشون رو روشن کنن ولی شما هم تماسی نگیرید هفته ای یبار بیاین تا بعد من بگم چی میشه دقیقا خواسته های خانمم عنوان شد و اینکه من به دکتر گفتم شما همون سوالهای اشناشدن رو هم میخواسید بپرسید باید ۸دقیقه میشد چجوری ۲دقیقه کل ماجرا رو گفتن ایشون و شما هم ایرادات و راهکاراتون رو گفتید و احساس میکنم خانمم با دکتر از قبل هماهنگ کرده بودن. جالب اینجاست ما مشکلمون سر همینه که خانم من کلا شخصیتش عوض میشه و قول و قرارهاشون رو انکار میکنن و داستان رو یجور دیگه تعریف میکنن و من به پزشک گفتم من اومدم روانپزشک تاابتدا علت این تغییرات رو متوجه بشید و برای اینکه مطمئن بشید هم من چندین گزینه ی واضح دارم امادر صورتی که پزشک به من میگه من دیگه نیازی نبوده که دوباره ماجرا رو بشنوم و اصلا هم توجه نکردن به خواسته ی من رفتن سراغ اینکه خب اگه خانمت بگه نمیخوام ادامه بدم چی بهشون میگم ایشون ۲۰روز میگه عاشقتم ۱۰روز یدفعه بیدار میشه میگه ازت متنفرم
سلام دوست عزیز وقت بخیر
موضوع شما نیاز به روانشناس داره . البته شاید منظور شما هم روانشناس بوده چون عموما این موضوعات نیازی به مراجعه به روانپزشک نداره .
نکته دوم با توجه به موضوع شما معمولا طول درمان برای این رابطه چندین جلسه خواهد بود و به این صورت که معمولا جلسه اول دکتر با آقا و خانم به صورت جداگانه صحبت می کنن اما از جلسه دوم به بعد این جلسه گروهی و به اشتراک اقا و خانم در یک اتاق روانشناس انجام میشه و جداگانه نخواهد بود .
درست میفرمایید علت مراجعه ی من به روانپزشک اینه که ایشون یه بیماری دارن که دارو مصرف میکنن و داروها مستقیم روی هورمونشون تاثیر میزاره و ایشون به طور منظم هر ۲۰یا ۲۵ روز به مدت یک هفته تا ۱۰ روز کاملا یه شخص دیگه میشن و به این دلیل رفتم روانپزشم و از پزشک خواستم که اولویتشون این موضوع باشه و تمامه هزینه ها رو هم خودم متقبل میشم ولی ایشون اصلا توجه نکردن به این و گفتن اگه خانوادشون یا خودشون الان بگن نمیخوایم چی. گفتم خب ایشون وقتی قرار شد به اصرار من بیاد اینجا خودش گفت اشتباه کردم و میخوام یه فرصت بدیم به خودمون و اره بریم مشاور تا کمکمون کنه نه تنها به من بلکه به یک مشاور که به صورت تلفنی در ارتباط بودیم هم همین رو گفتن و الان اگه بگه نه نشون دهنده ی همون تغییر شخصیتشونه و شما به عنوان پزشک این رو حل کنید تمامه مسائل ما حل میشه
اگر به روانپزشکی که مراجعه کردید اطمینان ندارید بهتره عوضش کنید. شما باید به فردی مراجعه کنید که علاوه بر تخصص هر دوی شما به آن شخص اطمینان داشته باشید و قبولش داشته باشید.
سلام خسته نباشید..من دختر ۱۹ ساله هستم که دو بار کنکور داده ..هم اکنون ۱ سال و ۵ ماهه که درگیر مشکلات روحی هستم ..از اردی بهشت ۹۸ با اسیب به دستم شروع شد .. بارها این کارو کردم هم دستم هم پام ..حس میکنم خون بیاد اروم تر میشم .مادرم تا حدودی در جریانه اما پدرم نه ..یه مدتی هم دارم برا اروم شدنم قرص میخورم که زخم معده گرفتم بعضی اوقات برای خودکشی بعضی اوقات هم برای اینکه معدم درد گیره یکم رها شم از این دنیا..خیلی عذاب وجدان دارم چون میدونم با این کارام اون دنیامو هم از دست میدم..رابطه خانواده ام خیلی صمیمی نیست خیلی هم دور نیست معمولی هست..نمیدونم منشا این حالتمام چیه ..ولی به درس هم برمیگرده درسم خیلی خوب بود همه ازم انتزار داشتن ( کیبوردم مشکل داره) اما مطمئنم که امسالم نمیشه و باید بمونم پارسال رتبم بد نشد اما به پزشکی نمیخورد مثلا پرستاری اما نمیخواستم..بگذریم خیلی اوقات بیهوش میشدم مشکل جسمی ندارم میگن روحیه ..با خودم میگم هر کسی یه جور اروم میشه اغوش فریاد سیگار ..منم با خوردن قرص و این کارا .. لطفا بگین چکار کنم برگردم به زندگی با تشاط خودم ..خیلی وقته مردم خیلی وقته بی احساس و …حس میکنم یه ادم بی عرضه هستم چون هیچ هدفی ندارم سردرگمم نمیدونم چکار کنم نمیدونم این شبا رو چکار کنم که همش گریه حال بد قرص و اینا تموم شه دیگه …تو تنهایی خودم دیگه خسته شدم ..عوض شدن حال من خیلی سخته خیلی زملن بره…ممنون از راهنمایی تون
سلام ۲۱ سالمه و در فضای مجازی به یه پسر۳۴ساله علاقه مند شدم…راستش رابطه مون در حده شوخیه و اون منو مثه یه دوسته معمولی میدونه..یه وقتایی دیر ب دیر میرم بهم پی ام میده که کجایی و بیمعرفت دلم برات تنگه و اینا ..نمی دونم از سره دوستی اینا رو میگه یا اینکه براش عادیه یا اونم بهم احساسی داره…وقتی از احساسم گفتم فقط خندید و گفت یعنی این مدت به من فک می کردی و رو نمی کردی..امروز براش یه اهنگ فرستادم سین کرد ولی چیزی نگفت منم ک دقت کردم دیدم هیچ ربطی نداره به احساسم نداره حذفش کردم اونم وقتی دید حذف کردم گفت نمیخوام مزاحمت بشم و رفت…الان نمی دونم چیکار کنم ..چطور باید دلشو بدست بیارم؟ایا من دوباره سره صحبت رو باز کنم یا خودش احتمال داره برگرده؟ممنون میشم جواب بدید.
سلام خسته نباشین من چند وقتی هست که متوجه شدم مادرم در فضای مجازی با شخصی رابطه عاشقانه وچت های غیرمتعارف داره با اینکه پدرم ایشون رو دوست داره وگاها فقط بینشون مشاجره پیش میاد که اونم به خاطر اینه که مادرم خودش رو بازن های دیگه مقایسه میکنه ومیخواد مثل اون ها وسایل خونه وو غیره رو عوض کنه واصلا به شرایط مالی پدرم توجه نمیکنه من چند بار از تلفن مادرم به این شخص پیام دادم که مزاحم نشو وصحبت های دیگه امامادرم هر بار فهمیده و به روم نیاورده مادر من ادم ساده وبی غل وغشیه وچون از طرف خا نواده پدریش هم زیاد حمایت نمیشه زود گول خورده وذاتا ادم بدی نیست من چند بار در قسمت سرچ گوشی ایشون گناه خیانت به همسر رو سرچ کردم وسیو شد گفتم شاید ببینه و دست بکشه از کارش از طرفی من نمیتونم رو راست با مادرم صحبت کنم چون میترسم رابطمون خراب شه شهر ما شهر کوچکی هست وپدرم هم مرد تعصبی اگر این قضیه رو بفهمه زندگیمون از هم میپاشه در صورتی که من خانوادمون وزندگیمون رو دوست دارم لطفا راهنماییم کنین
من با یکی از هم کلاسی هایم اشناشدم ایشون ۲۷ ساله و من ۲۵ ساله قصدازدواج دارن ودرخواست نامتعارفی هم نداشتن تاحالااما خب درصحبت هاشون اعلام کردن برای ازدواج مسعله رابطه جنسی براشون اهمیت داره ومن درمقابل این صحبتشون سکوت کردم رابطه ما۶ ماه میگذره ازش وایشون هریه مدت درصحبت هاشون میگن که رابطه جنسی براشون مهم تو زندگی مشترک ناگفته نماند تاکید هم میکنن که رابطه بعدازازدواج راجب مساعل دیگه هم البته صحبت میکنن.از طرف دیگه ادم رک و راحتی هستن و تمام صحبت هاشون بطور صریح بیان میکنن و نظراتشون راجب زندگی مشترک روگفتن تاحد زیادی معیاراولشون زیبایی چهره و تحصیلات و اخلاق و درمرحله بعد رابطه جنسی براشون مهم .
ایا این تاکید بررابطه جنسی اشتباه؟ یا من گارد زیادی دارم؟ ایشون باخانواده اش صحبت کردن و منتظرجواب بنده هستن برای خاستگاری اومدن.
من از این رفتارشون میترسم که نکنه از رو هوا وهوس باشه و بعد ازدواج یهو اتیش علاقشون بخابه وفقط فکررابطه باشن
سلام من ۱۹ سالمه و دو و نیم ماهه نامزد کردم و همسنیم نامزدم خیلی دوسم داره و همین دوسداشتن زیادیش مشکل بوجود اورده اون میخواد همواره و هر لحظه وقتمونو باهم بگذرونیم درحالی ک دوسدارم تو رابطه مون تعادل ایجاد بشه و من تایمی رو با خانواده و دوستانم باشم چون بعد عروسی ما یه شهر دیگه میریم و من چه بخوام چه نخوام از همه شون دور میشم
اون تعادل نمیخواد و میگ از هم دور میشیم و سرد میشیم
و بهم زمان داده تا فکرامو بکنم ک چه تصمیمی بگیرم نظر خودم باشه یا اون
راستش من وابستگی زیادی رو اصلا دوست ندارم و مطمئنم خیلی زندگیم برام خسته کننده میشه لطفا راهنمایی کنین
راستی من خیلی افسردم نردیک ۴ سالع افسردم نمیدونم چی بگم…… از زندگی زدع شدم بدجورررر ی روز میخواستم تیغو بردارم رگمو بزنم ی خوردشو زدم بدجور سوخت الان جرعتم واس اینکار کم شدع خخخ
سلام من ی دختر ۱۷ سالم بچع ک بودم میخواستم خودکشی کنم چون ۴ تا از سگامو ول کردم اومدم شمال اوناام از افسردگی مردن هنوزم بهشون فکر میکنم گریم میگیرع الان ی سگ دارم ولی چون خودش افسردس منم افسردع میکنع نزدیک ۸ روزع دارمش ۴ سالشع و از خانوادش جداش کردن من خیلی خستمم دلم میخواد بمیرم یا خودکشی کنم الان ۵ بار با ی مشاور حرف زدم گفت مشکلت خیلی عجیبع ک بخاطر سگ میخوای بمیری ولی کسی درکم نمیکنع ک سگ عشقع منعععع خیلی دوستشون دارم واس همین خودمم مثل سگم خخخ لطفا کمکم کنیددد
من جدیدا حالماز زندگیم بهم میخوره هرچقدر سعی در درست کردنش دارم اما هیچ تغییری نمیکنه از وقتی کرونا اومده اکثر اوقات خونم و حس بی مصرفی دارم روابط احساسیم اصلا خوب پیش نمیره تو خانواده ام خیلی سخته با پدر مادرم کنار بیام مادرم بد دهنه و سر کوچکتریییینننن و بی اهمیت ترین مسائل شروع به دعوا فحش دادن و توهین میکنه دائما هر اتفاقی میوفته بهم میگه تو ضعیفی تو بی عرضه ای در کنار اینها اصلا حرفمو گوش نمیدن که جاهای شلوغ نرن و پروتکل های بهداشتی رو رعایت نمیکنن و چون بیماری زمینه ای دارن خیلی نگرانم و استرس دارم نکنه چیزیشون بشه وضعیت تحصیل من عالی بود قبلا بخاطر مجازی شدن اونم خوب پیش نمیره وضعیت شغلم که بخاطر کرونا افتضاحه و شغلی پیدا نمیشه سعی میکنم درست کنم شرایطو گاهی جاهای کم خطر برم با دوستام در ارتباط باشم ب خودم برسم کتاب بخونم ورزش کنم یا کارای دیگه اما هیچی دیگه حالمو خوب نمیکنه و عصبی ام مدیتیشنم که میکنم کمی اروم میشم وقتی با مادر پدرم باشم به ۲ ثانیه نکشیده خراب میکنن حالمو ترجیح میدم بیشتر بخوابم تا فقط بگذره زودتر روزام اکثرا بیحالم. من ضعیف نیستم و میخوام حالمو خوب کنم چیکار کنم؟ یعنی افسردگی دارم میگیرم؟
۲۱ سالمه
سلام وقت بخیر، خانومی مجرد و ۲۸ساله ام، مدتیه بیکارم و تنها با مادرم زندگی میکنم، مشکلم اینه که علاقه ای به ازدواج ندارم، هم از این نظر که کلا اهل معاشرت نیستم و درونگرا هستم و آشنایی با خانواده جدید برام سخته، از طرف دیگه هیچ علاقه ای به ارتباط با جنس مخالف ندارم یعنی تصور رابطه جنسی با مردها هم حالمو بهم میزنه، امکان مراجعه به سکس تراپ رو ندارم، لطفا راهنمایی کنید آیا میتونم طرز فکرمو درست کنم، آیا راهی برای خود درمانی هست؟ راستی اخلاقام یکم پسرونس و علاقه ای به آرایش کردن و لاک و دامن و چیزای دخترونه ندارم، آیا امکانش هست ترنس باشم، با اینکه از بدنم بدم نمیاد؟
سلام وقت بخیر این مواردی که شما گفتین دلایل مختلفی می تونه داشته باشه .
اینکه آیا تا حالا با پسری دوست بودین حتی خیلی سطحی و ساده ؟ چه دلیلی داره از آقایون بدتون میاد
اینکه یه سری رفتارهای شما مثل آرایش نکردن و این موارد بیشتر به سمت افسرده شدن دارید میرید تا اینکه ترنس باشید .
اینکه بی کار هستید و با مادر زندگی می کنید و روابط دیگه ای ندارید یکی دیگر از دلایلی که می تونه شما رو به انزوا ببره
به همین دلیل خیلی موارد وجود داره و تا به صورت خیلی شفاف این مسائل برای یک روانشناس باز نشه قطعا نمی شه راهنماییتون کرد
موفق باشید
سلام
من ۷ ۸ ماهی هست ک دوس پسرم یا همون عشقم ترکم کرده بخاطر مشکلاتی ک ب وجود اومد و مهارت کافی برای بازگردندنش نداشتم تو این چند ماه نتونستم برگردونمش یکی از مشکلات جداییمون تغییر نکردن من بود ک من الان چند ماهی هست کلن ب خودم تغییر دادم و از ته قلب میخوام ک برگرده اون بعد از جدایی وارد رابطه ای نشده و گفت ک دیگه نمیخواد با هیچ دختری باشه چندین بار خاستم باهاش ارتباط برقرار کنم ولی گوش نمیداد
الان ک تغییر کردم و ی خانم خوب و تقریبا مستقل شدم میخواستم ک پیش قدم بشم و دوباره ازش بخوام برگرده و خودم رو بهش ثابت کنم ولی نمیدونم چطوری ثابت کنم ونمبدونم چطور مهارت ارتباطیم رو افرایش بدم و نمیدونم در چ موقع و چطور حرفم رو بهش بگم ک بتونم قانعش کنم
بنظرتون چطور خودم رو ثابت کنم و چگونه مهارت ارتباطی باهاش یاد بگیرم
لطفاً پیشنهادی درست بدید چون میدونم ارزش تلاش و سختی رو داره.
؟؟؟؟؟؟
امکان ندارع ترنس باشی مگ از تیپای دخترونع یا چیزای دیگ بدت بیاد حتما ترنسی منم مثل تو از رل زدن یا ازدواج کردن بدم میاد
سلام خسته نباشید
۱۸ سالمه ویه خاله دارم که خیلی پولداره و همیشه فکر میکنه که از بقیه خیلی بالاتره و راحت بقیه رو مسخره میکنه مامانمم همیشه طرف اونو میگیره و با اینکه مامانم چندسالی از خالم بزرگتره ولی خالم با پرویی و بی ادبی بعضی وقتا با مادرم رفتار میکنه که مامانم ناراحت میشه ولی هنوز طرف خالمو میگیره وقتایی هم که خالم مسخره ام میکنه بهش گفتم رفتارتو تغییر بده و بعدش که با خالم قهر میکنم مامانم کلی باهام دعوا میکنه و میگه تو باید خیلی به خالت احترام بزاری برای مثال دیشب با خالم رفته بودیم بازار رانندگی ایش هم افتضاحه بچه اش تو بغلم خواب بود بهش گفتم خاله منو ببر خونمون گفت باشه رفت دم در خونه خواستم پیاده شم گفت نه بچمو چیکار کنم گفتم خاله بزار پشت بخوابه خلاصه گوش نکردو پیچید رفت خونشون گفت تو. تو ماشین بشین من بچمو میبرم خونه وسایلا رو هم میبرم خلاصه اومد ماشینو خاموش کردو گفت خب از ماشینم بیا بیرون گفتم خودت گفتی منو میرسونی گفت تو که پیاده بری به نظرم خیلی راحت تره گفتم خب باشه میگفتی تو ماشین نشینم یه ساعت من مسخره شما که نیستم… اونم خندید و بعدش به مامانم گفت دخترت بهم بی احترامی کرد و مامانم باز کلی باهام دعوا کرد به جای اینکه به خالم بگه چرا همچین رفتاری با دخترم داشتی. میشه بگید الان چیکار کنم حق با منه؟ خالم؟ یا مامانم؟ از رفتار مادرم که حس میکنم از خالم میترسه خیلی ناراحتم
من دخترم و ۱۹ سالمه شش سال پیش که تقریبا ۱۳ سال داشتم پسر خالم با اسرار خانوادش و بزور بدون اینکه زن بخواد به خواستگاری من میاد خانواده من هم که از این موضوع که اون هیچ میلی به زن گرفتن نداره و زوری داره زن میگیره بی اطلاع بودن و فکر کردنواقعا زن میخواد و باعلاقه جلو اومده به همین دلیل با اسرار خانوادش قبول کردن که ما مدتی نامزد باشیم که همو به خوبی بشناسیم تا بعد از آشنایی کامل ازدواج کنیم خلاصه هشت ماه تموم ما باهم نامزد بودیم از اونجایی که من سنم کم بود و بچه سال بودم و اون هم زن دوست نداشت هیچ حسی نسبت به من نشون نمیداد و خیلی سرد باهام برخورد میکرد ولی من شدیدا دوستش داشتم و حتی یک روز نبودنش برام زندگی خیلی سخت میشد و دیوونه میشدم همیشه بهم میگفت دوست دارم میخوامت و…. از این جور حرفا ولی هیچ وقت توی رفتارش دوست داشتنی نمیدیدم و بعضی وقتها شدیدا برخوردش نسبت به من سرد میشد ولی بازم من متوجه نمیشدم و همچنان دوستش داشتم بعد از مدتی خانوادم متوجه شدن طرف معتاده و حال خوبی نداره و من هم از این موضوع بی اطلاع و هیچی به من نگفتند در این باره که یک وقت من دچار فشار روحی قرار نگیرم سر این موضوع یک هفته مونده به عقد محضری برادرم بهش گفته بود یا میری درست میشی بعد میای دست خواهرمو میگیری و میبری یا اگر نمیخوای پشت گوشت رو دیدی خواهر منم میبینی اونم از اونجایی که اصلا زن نمیخواست براحتی پا روی تمام احساسات من گذاشت و رفت و من شدیدا ضربه بدی خوردم و تا حدود یک سال اصلا با کسی حرف نمیزدم و حالم بد خراب بود و همش مدام گریه میکردم و دوست داشتم تنها باشم تا بعد از مدت ها به مرور زمان همه چیز روی روال رفت و رفته رفته تونستم روی خودم کار کنم و این حالات خراب رو از خودم دور کنم.
حالا ۱۹ سالمه و سه چهار هفته ای میشد که با یک پسری آشنا شده بودم و شدیدا احساس دوست داشتن و علاقه ی ما دو طرفه بود و همو میخواستیم و با هم رابطه داشتیم و توی واتساپ و تلفنی با هم تماس داشتیم و از این موضوع رابطه ما خانواده من بی اطلاع بودن چون میدونستم اگر با خبر بشن خیلی ناراحت میشن و همه چیز رو از من میگیرن از اونجایی که علاقش نسبت به من خیلی شدید بود و منم خیلی دوستش داشتم به من مدام میگفت به خانوادت بگو که تو با منی بذار بدونن که دیگه برات خواستگار نیاد من میخوام تورو بگیرم ولی من مدام بهشم میگفتم اگر متوجه بشن خیلی بد میشه بذار یک مدتی بگذره خودم آروم آروم بهشون میگم ولی اون مدام اسرار داشت که نه بگو بهشون منم مجبور شدم که بهش بگم خودت باهاشون صحبت کن وقتی صحبت کرده بود با خانوادم خانواده من شدیدا از این موضوع ناراحت شدن و گوشی و از من گرفتن و همه چیز رو بین ما قطع کردن گفتند شما بدرد هم نیمخوریدو…. و الان یک هفته ای میشه که هیچ خبری از هم نداریم و من دارم دیوونه میشم حالم خیلی بده و شب که میخوابم صداش توی گوشمه و صبح که از خواب بیدار میشم یادش میافتم که عذابه برام پر از بغضم و دارم میترکم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم دوست دارم تنها باشم و …. دوباره مثل گذشته شدم همون طوری همه چیز برام مثل زهر شده حتی دوست ندارم با کسی حرف بزنم یا تو جمع باشم حالم خیلی بده خیلی بد و خیلی فشار رومه نمی دونم چیکار کنم دوست دارم همش گریه کنم و ….. دوست دارم تنهای تنها باشم و هیچ کس پیشم نباشه و این شرایط من رو خانوادم درک نمیکنن و اگر تنها بشم مدام دربارم حرف میزنن و من بیشتر عذاب میکشم و بیشتر ناراحتی و گریه و بدتر از همه اینکه هیچی نیست که خودمو خالی کنم و از تو دارم خفه میشم لطفا خواهش میکنم راهنماییم کنید خانواده من حتی با مشاوره گرفتن هم مشکل دارن نمی دونم چرا همه چیز برام عین زهر مار شده که این خیلی بده برام
سلام خسته نباشید من میتونم مشکلم و همین جا مطرح کنم شکست عشقی بدی خوردم که دارم دیوونه میشم
سلام وقت بخیر
بله بفرمایید
سلام میخوام در مورده رابطم با کسی ک دوسش داشتم تموم شده باهاتون صحبت کنم و ازتون کمک بخوام ک راهی پیش پام بزارین
توضیح میرم ک چیشد ک از هم جدا کسی ک خیلی دوسش داشتم و دارم بخاطره اشتباهات کوچیکی داشتم ۸ ،۹ ماهی هست ک ازم جدا شده من خیلی تو این ۹ ماه سعی کردم اعتمادش رو دوباره ب دست بیارم اوایل کاری نمیکردم چون هی تغییر میکردم و میرفتم صمتش اون حالا شاید این اشتباهات برای بقیه و از دید گاه بقیه خیلی ناچیز باشن و دلیل بر جدایی نشن ولی چون فرهنگ و طرز فکر هم تاثییر داره
چندین بار خاستم خودم رو سرگرم کنم و فراموشش کنم چون اون منو ترد میکرد و میگفت نمیخوام کسی تو زندگیم باشه و یا ب دروغ میگفت کسی رو میخوام تا من منصرف ولی نتونستم با دوریش کنار بیام چندین بار باهاش حرف زدم ولی چیزی عوض نشد بعضی موقع میخواست ک دوباره شروع شده ولی خب انگار ی چیزی اجازه نمیداد و باعث میشد پشیمون هر موقع ک باهاش حرف میزدم ک بر گرده میگفت تو فلان کار رو کردی؟
انگار کلن پیگیر من بود
میخواست ک تغییر کنم ولی من تغییر نکردم و الان ک چند ماه گذشته از ۳ ۴ ماه پیش شروع کردم ک کلن با هیچ کس در ارتباط نباشم و آیا پیشنهادی دارید ک بتونم برگردونمش؟
سلام وقت بخیر
موضوع شما رو از چند جبهه میشه بررسی کرد .
جبهه اول اینکه اون شخص مدت ها به رفتار شما فکر کرده و زیر نظر داشته و به مرور زمان رفتار شما آزرده خاطرش کرده و تصمیم گرفته رابطه رو تموم کنه . در این مواقع کمترین امکان وجود داره تا یه نفر رو برگردوند به رابطه چون با طرز فکرای خودش تصمیمی گرفته و انتخاب کرده .
جبهه دوم از رابطه شما اینه که شما دارید از ایشون خواهش می کنید برگرده ، افراد با خواهش برنمیگردند اتفاقا احساس می کنن تمام فکرایی که راجب شما و اشتباهات شما می کردند پس درست بوده و این موضوع بیشتر درگیرشون میکنه
جبهه سوم اینکه شما وارد هیچ رابطه ای نشید و چطور ایشونو برگردونید موضوع بزرگیه .
هر رابطه ای بعد از تمام شدن نیاز به مدتی تنهایی داره تا دو طرف آروم بشن برای تصمیم گیری در زندگی بعدیشون پس طبیعتا شما فعلا نیاز به زمان دارید . نکته دوم این که پیشنهادی برای برگردوندن اون شخص به این صورت نمیشه داد چون آدم ها مدل خودشون رو دارن ، این شما هستید که بعد از مدتی زندگی و ارتباط داشتن با ایشون بهتر از هر کسی میتونید به خودتون کمک کنید که چطور می تونید برش گردونید .
موفق باشید
سلام ، روز بخیر ، با ۱۸ سالمه و با دختری هم سن خودم دو سال رابطه مجازی داشتم که ۷ ۸ بار شده که حضوری ببینمش ، توی این ۷ ۸ بار با ایشان رابطه نامشروع => زنا نه ، بوسه ، بقل و .. داشتم ، اما توی این دو سال تغییر کردم و مذهبی شدم و کلا عوض شدم ، الان با اون دختر اختراف عقیده شدید دارم و کلا با هم جور نیستیم و همه حرمت های بینمان شکسته شده ، ایشون میگن من رو همون جور که ۲ سال پیش دیدن دوست دارن و .. الان نمیتونیم ادامه بدیم ولی عفت و پاکی جفتمون از بین رفته با اون رابطه نامشروع ، چیکار باید کنم ، تلاش کنم مذهبی بشه یا چی
سلام وقت بخیر
شما بایستی خواسته هاتون رو از طرف مقابل بخواهید و باهاشون مطرح کنید که سلایق و عقایدتون تغییر کرده و خواسته هاتون موارد دیگریه .
اگه ایشون بپذیرن و احترام بذارن به خواسته های شما میتونید ادامه بدین ارتباط رو البته نباید بخواید ایشون عوض بشه . ایشون زندگی خودشون رو دارن و همونطور که شما تصمیم گرفتید عوض بشید نباید انتظار داشته باشید ایشون هم به خواست شما تغییر کنن .
شما می تونید ازشون بخواید به سلایق و عقاید شما احترام بذارن شما هم به عقاید ایشون احترام بذارید .
در غیر اینصورت اگه نمی تونید شرایط رو بپذیرید ادامه دادن این رابطه آنچنان خوش آیند نیست .
موفق باشید
سلام
ی مدتی از ی پسر توی خانواده خوشم اومده بود، بعد من خیلی ادم خجالتی و ساکتیم، خلاصه یروز شمارشو از یجا گیر اوردمو یکی از دوستام بهش پیام داد و یجوری بهش فهموندن که یکی توی خانواده ازش خوشش میاد اونم خیلی اصرار کرد که خودمو معرفی کنم که کی هستم، منم رفتم و بهش پیام دادم و گفتم که کی هستم و اونم چیز خاصی نگفت فقد گفت منم ازت خوشم میاد، البته ناگفته نماند که حرفشو باور نکردم، الان ی مدتیه که داریم به هم پیام میدیم ولی من طبق سوالاتی که دوستام ازش پرسیدن حدس میزنم که حس خاصی نسبت به من نداره و فقد در حد ی دوست عادی با منه ، البته توی این مدت اینم فهمیدم که دخترا بدجور بهش ضربه زدنو و دلشو شکوندن ، اینم به همین دلیل نسبت به همه دخترا یجوری سرد شده و فقد واسه دوستی باهاشون دوست میشه، وبارها بهم گفته که دخترا همشون شبیه همن و همیشه با ی سری دروغا و کارا باعث شدن که ازشون ضربه بخوره
حالا من میخوام بدونم که چیکار کنم که دقیق بفهمم اون منو واسه چی میخواد و ایا اصلا منو دوست داره یا نه؟!
و چه سوالایی ازش بپرسم که بفهمه من شخصیتم واسم مهمه و نمیخوام الکی بخاطرش خورد بشه و به بازی گرفته بشم
سلام
من امسال کنکور تجربی دادم و خب هرچی که در توانم بود به جز ماه آخر گذاشتم ماه آخرم به خاطر کرونا پانسونو بستنو دعواهای تویه خونه نشد که بخونم و خوب ندادم و شاید به هدفم نرسم و باتوجه به این که من عاشق هدفم هستم کلا یه تعصب خاصی روش دارم و شرایط پشت کنکور موندن و ندارم و به خاطر دعواهای تویه خونمونم کلا از هرچی مرده بدم میاد حتی پدر خودم… اصلا قصد ازدواج ندارم اصلا مردارو میبینم حالم بد میشه و فقطم میتونستم با هدفم ادامه بدم اما الان که یه جورایی مطمعنن ک بهش نمیرسم چند روزه میخوام خودکشی کنم فقط هنوز راه حل موثرو و بی درد و بی سرو صدا پیدا نکردم…
هرشب کابوسهای خیلی بدی میبینم که این خیلی حالم و بد میکنه اونقدر که نمیخوام از خواب وپاشم وقتیکه که بیدار میشم تا چند روز جرات خوابیدن ندارم…خب مامانم ک افسردگی شدید داره چن بارم میخواسته خودکشی کنه..اما از ترس ابرو پیش روانشناس نمیره بابامم ک عین خیالش نیس من فک کنم وضع بابام بدتره فقط به روی خودش نمیاره ..
خلاصه خیلی تحمل کردم و تنها راه نجاتم و کنکور میدیم ک اونم پرید .. انگار دارم خفه میشم نمیدونم چیکار کنم اگه خودمو بکشم مامان و داداشم خیلی اذیت میشن .دفعه اولمه دارم اینارو میگم چون واقعا دیگ امیدی ندارم…
سلام من ۱۶ سالمه من از بچگی تو خانوادم خیلی مشکل داشتم و همیشه پدرم با نامادریم دعوا میکرد منم میترسیدم ولی تا الان که به این سن رسیدم همش با خواهر کوچیکم دعوا میکنم سر هیچی و داد و بیداد میکنم و احساس میکنم عصبی هستم یا بهتر بگم تو موقع هایی که اعصبانی ام موهای سرمو میکنم و با خودم حرف میزنم یا بعضی وقتا فراموش میکنم وسیله هامو کجا گذاشتم میشه راهنماییم کنین من مریضم یا نه
سلام وقت بخیر دوست عزیز
وجود این نوع مشکلات که شما دارید از یک نوع بی قراری که نشات در گذشته شما داره رنج می برید . راه حلی که به شما توصیه میشه اینه که حتما از یک روانشناس نوجوان کمک بگیرید تا شما رو تا رسیدن به آرامش کامل همراهی کنه
موفق باشید
با سلام خدمت شما سروران گرامی و خسته نباشید
من دختری ۲۷ ساله هستم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام من از بچگی از پدرم می ترسیدم الان هم خیلی ازش می ترسم بعضی وقت ها فکر می کنم پدرم منو حتما میکشه من خوشبختانه تا الان رفتار خارج از عرف و شرع نداشتم تنها مشکل من و گناه من دروغ های مربوط به درس هایم است پدر و مادرم هر دو دیپلم هستند و تا الان که فوق لیسانس معماری دارم در درس هایم تا الان به من کمکی نکرده اند و من به تنهایی از عهده درس هایم برامدم من حتی به برادرم که ۹ سال از من کوچکتر است در درس هایش خیلی کمک کرده ام تا جایی که اگر برادرم هم نمره کمی می گرفت پدرم منو مقصر میدونست پدر من با اینکه دیپلم بود خیلی روی درس هایمان حساس بود اگر نمره کمی می گرفتیم به جای کمک کردن به ما برای جبران دعوا می کرد و دلسرد می کرد به همین خاطر من از بچگی از پدرم می ترسم و ترس جانم را دارم من تا مقطع فوق لیسانس به جز پایان نامش همه درس هایم را با نمره عالی گذراندم ولی نمی دانم چرا در قسمت پایان نامه نفس کم آوردم و نتوانستم از عهده اش بربیایم و چون از پدرم می ترسیدم نتوانستم مشکلم را برایش بگویم مادرم هم خیلی طرف پدرم را نگه می دارد و اصلا آدمی نیست که من بتوانم مشکلاتم را برایش بگویم چون از نظر مادرم من بد هستم خلاصه چون از پدر و مادرم می ترسیدم به مدت دو سال به دروغ گفتم که از پایان نامم دفاع کردم تا اینکه دروغ من آشکار شد و من رسوا شدم خلاصه بعد از کلی تحمل کتک و تحقیر شدن من از پایان نامم دفاع کردم من اصلا دلم نمی خواهد دکترا بخوانم ولی چون پدرم می خواهد من دکترا بخوانم و من هم نمی توانم رو حرفش حرفی بزنم مجبور شدم ثبت نام کنم من اصلا مقاله ای راجع به پایان نامه ننوشتم ولی برای اینکه خودم را از شر پدرم راحت کنم به دروغ گفتم نوشتم تا اینکه نتایج آمد و من باید برای مصاحبه آماده باشم من تا الان هیچ مقاله ای ننوشتم پدرم هم می گوید چون به من اطمینان ندارد بعد از عاشورا و تاسوعا خودش به دانشگاه می رود تا از صحت مقاله هایم مطمئن شود حالا بعد از دو روز من دوباره رسوا خواهم شد و اینبار فکر می کنم من حتما کشته می شوم من خیلی دلم می خواهد که ازدواج کنم تا شاید در زندگی ارامش پیدا کنم ولی متاسفانه من نتوانستم به خاطر زورگویی پدرم ازدواج کنم چون تا الان هیچ اجازه ای به من ندادند پدرم فقط می گوید تو باید همیشه درس بخوانی و کاری پیدا کنی من خیلی دوست دارم کاری پیدا کنم ولی دیگر تحمل دوباره آزمون دادن را ندارم من همیشه احساس خستگی می کنم الان هم چون می دانم بعد از دو روز رسوا می شوم راه حل دیگری به جز خودکشی نمی بینم لطفا راهنمایی ام بفرمایید ایا کسی یا نهادی است که از من حمایت بکند یا نه؟ چون اگر نباشد من راه حلی به جز خودکشی نمی بینم چون حتما به دست پدرم کشته می شوم
سـلام و خسته نباشید…
من ۱۷سالمه یه پسر خاله دارم که ۲۲سالشه پسره خیلی خوب و مهربونیه خیلی هم دلسوزه همیشه هم بامن درد دل میکنه حرفاشو به من میزنه منم کامل به حرفاش گوش میدم و دلداریش میدم .ولی اون ۵سال پیش یه تصادف خیلی بد داشته که مشکل پیدا کرده تو صحبت کردن صداش به کلی تغییر کرده و اصلا مشخص نیست چی میگه به سختی آدم متوجه میشه این مشکل خیلی اذیتش کرده میگه من نمیتونم درست حرف بزنم من کمم واز صدای زشتم دلم میگیره من باید خودمو بکشم خیلی به خودکشی فکر میکنه کاش روانشناس بودم میتونستم مشکلشو حل کنم میشه راهنمایی کنید و بگید چجوری این مشکلو فراموش کنه و به خودکشی فکر نکنه آیا لازم بره پیش مشاور یا نه؟یا درمانی برای صداش وجود داره؟ ممنون میشم کمکم کنید…
سلام وقت بخیر
ببنیید دوست عزیز این موضوع خیلی خوبه که شما می خواید همه کار کنید تا به ایشون کمک کنید اما این کار راحت نیست که بشه توسط هر شخصی به جز روانشناس انجام بگیره حتی خیلی از درمان ها که بدون نظارت روانشناس انجام میشه به مشکل های جدی منجر خواهد شد به همین دلیل من به شما توصیه میکنم حتما برای رفع این مشکل از روانشناس با حضور خود شخص پیش روانشناس کمک بگیرید که قطعا نتایج خوبی رو خواهید گرفت
موفق باشید
سلام .خیلی ممنون از پاسخگوییتون آیا درمانی برای مشکلش وجود داره همون صحبت کردن ؟اگه راه حلی وجود داره ممنون میشم پبشنهاد بدید
سلام من مشکلم اینه نمیدونم زیادی حساس و شکاکم یا حس هایی که دارمطبیعیه من زمانی که با یکی در ارتباط باشم(جنس مخالف) دائما به طرف مقابل شکدارم که فرد دیگه ای تو قلبش باشه و دروغ بگه یا اگه مثلا فردی که اون قبلا باهاش دوست بوده یه سوال عادی یا حتی درسی هم بپرسه طرفم جوابشو بده سریع میگم پس حتما بهش حس داره زیاد انلاین باشه فک میکنم داره خیانت میکنه یا داره با یه خانومی صحبت میکنه حرفی به طرنف مقابلم نمیزنم اما خودم خیلی عذاب میکشم دائما پیج کسی که قبلا باهاش دوست بوده رو میبینم و چک میکنم میدونم حسینداره به اون طرف و اینو همه میدونن و میگن بهم اما من دلم نمیخواد حتی دوست عادی هم باشن یا پستاشو لایک کنه حتی به دوستاشم گفته ک با همه کاملا عادی حرف میزنه و من واسش با همه فرق دارم و من از جایی متوجه شدم اما من بازم باورمنمیشه و فکر میکنم زیادی شکاکم چطور کنترل کنم خودمو؟ واقعا چیز خیلی خاصی ازش ندیدم اما دلم قرص نیست
احتمال میدم این شک ها ریشه در رابطه ی قبلیم هم داشته باشه البته خیانت ندیدم ولی خیلی وفادار هم نبود
سلام من به یک مشکل بزرگ خوردم توی زندگیم.من با اینکه متاهلم و زندگی خوبی با همسرم دارم توی محل کارم از یک آقا پسری خوشم اومده یا بهتر بگم عاشقش شدم. این آقا پسر مجرده و حتی از شوهرم بزرگتره دوسال.این آقا ظاهر و تیپ آن چنانی نداره که بخوام بگم عاشق ظاهرش شدم.اصلا نفهمیدم چی شد که آن چنان مجذوبش شدم که از خواب و خوراک افتادم.در ضمن من یک خانوم مقید هستم و تا جایی که بتونم سعی میکنم راه درستی که خدا گفته رو انتخاب کنم.واونقدر سنگین برخورد میکنم بیرون از منزل که حتی خودم باورم نمیشه این منم که عاشق یک پسر مجرد شدم.تصمیم گرفتم بهش بگم توی اینستا بهش پیام دادم و گفتم خیلی اصرار کرد خودمو معرفی کنم وقتی بهش گفتم تعجب کرد و گفت باور نمیکنه چون من خیلی مقیدم و بهم نمیخوره بخوام چنین حسی به یک پسر مجرد داشته باشم.خیلی حالم بد بود تنها چیزی که آرومم میکرد این بود دو کلمه باهام حرف بزنه. ولی اون تهدیدم کرد و گفت به مدیر شرکت میگه تا اخراجم کنه.خیلی ترسیده بودم ولی از طرفی توی سوز و گداز عشقش داشتم میسوختم هرشب خوابشو میدیدم و دلتنگ ترش میشدم.ولی چند بار که بهش پیام دادم تا شاید آروم یشم دیگه جوابمو نداد.با بی رحمی تمام .البته این مردونگیش که از ارتباط با زن متاهل بیزار بود باعث میشد بیشتر عاشقش بشم. حرف زدن باهاش برام شده یک آرزو دست نیافتنی و من همچنان ۹ ماهه درگیر عشق این آقا هستم.البته صد بار التماسش کردم بلاکم کن ولی اون فقط پیام هامو میخونه و هیچی نمیگه. نمیدونم چرا بلاکم نمیکنه. حالا من موندم و یک عشق اشتباه و ناخواسته که نمیدونم ریشش از کجاست و عذاب وجدان در برابر همسرم.در ضمن این آقا اصلا توی واحد ما نیست که بگم هر روز می بینمش شاید هر ۱۰ روز یک دقیقه ببینمش. من با ۲۸ سال سن و ۱۰ سال زندگی مشترک درگیر یک عشقی شدم که نمیدونم از کجا اومده.حتی این آقا هیچ جذابیت ظاهری نداره و خیلی بی رحم و مغروره و تا تونسته غرور منو شکسته ولی من نمیدونم چرا نمیخوام بفهمم اینو
سلام . من حدودا یکسال هست که با میل خودم و اشتیاق وارد رابطه با فردی شدم . و بسیار هم راضی ام . اما مشکلی ک دارم اینه ک ستبقه ی افسردگی شدید دارم و حتی خودکشی . توی این رابطمم حدودا یکسال هست که گاهی خیلی علاقه دارم به طرف و گاهی سرد میشم . اونجور وقتا حوصله کسی رو ندارم و هیچ حسی با چیزی ندارم . یکبار بهم گفتن شخصیت مرزی داری یه مشاور گفتن بهم. الانم از ابان ماهه دارو مصرف میکنم ولی خب بعد از پنج ماه علائمم برگشته .
دکتر برام ارپییرازول و سرترالین ک کوئمایند نوشتن . ولی خب اثری ندیدپ همچنان و بعد از پنج ماه حال خوب و حس خوب و پر شور و عشق تو رابطم باز سرد شدم بی دلیل به طرفم . هیچ کسی هم جز این ادم تو دلم نیست ولی واقعا این حالتا اذیتم میکنن
و فقط با این ادم نه با هر کی تو رابطه بودم این حالتارو داشتم.خود دکترم شخصیت مرزی رو چندان برام تایید نکردن . فقط بگین این حالتای بنده چیه خواهش میکنم خیلی اذیتم میکنه . یه مدت خیلی پر از عشق باشی ی مدت دقیقا برعکسش . بخصوص وقتایی که زیاد دلتنگم و یا تو خونه مبمونم این حالتا تشدید پیدا میکنه
سلام خسته نباشید من دختری ۲۸ ساله هستم که احساس میکنم علاقه شدید به همسایمون پیدا کردم ایشون متاسفانه متاهل هستن و دخترشون همسن من هست یکروز هم که نمیبینمش همش بهش فکر میکنم و دلتنگش میشم همش بغضم میگیره وقتی با دختر همسایه بالایی مهربون صحبت میکنه حسودیم میاد دوست دارم فقط منو ببینه حتی چندین بار از طریق پیامک ابراز احساسات کردم بهش گفتم چقدر دوستش دارم رفتارش گاهی با من جوری بوده که خوشم اومده و گاهی چنان بی محل بوده که فکر کردم ازم متنفره لطفا راهنماییم کنید چکار باید بکنم.
با سلام
حدود دو سال و نیم پیش آقایی به خواستگاری من آمدند که یک ازدواج ناموفق داشته و از همسرشون جدا شدن از ازدواجشون یک دختر دارن که پیش مادرش در شهر دیگری زندگی میکند این از لحاظ عاطفی خیلی به دخترش وابسته نیست ولی از لحاظ مالی خیلی حمایتش می کند با توجه به اینکه من را هم واقعا دوست دارد با وجودی که هنوز پدرم به ازدواج ما رضایت نداده خیلی به من خرجی می دهد اما خیلی کمتر از دخترش. آیا این موضوع در آینده میتواند مشکل ساز شود
سلام
این کاملا برمیگرده به تصمیم شما که با این موضوع چطور کنار بیاید .
اینکه ایشون در آینده زندگی شما نحوه خرجی دادن به شما و دخترشون رو چکونه مدیریت میکنن کاملا برمیگرده به خودشون و تصمیمشون شما هم اگه این رفتار رو میپذیرید بایستی باهاشون زندگی کنید در غیر اینصورت باید تصمیم دیگری بگیرید و همچنین اگه این موضوع اذیتتون میکنه با خودشون در مورد این رفتارشون در آینده بپرسید
موفق باشید
سلام وقت بخیر
توی این مورد اگه بخوام شما رو راهنمایی کنم ، راهنماییم به اینه که ایشون رو فراموش کنید چون ایشون متاهل هستن و قطعا اختلاف سنی زیادی هم با شما دارن و خانواده شما هم این قضیه رو نمیدونن و این احساس اصلا احساس درستی نیست و راهنمایی به رفتن به سمت ایشون نمیشه به شما داشت
با سلام و احترام . ۱۵ سال پیش ازدواج کردم همسرم برای خونه و زندگی خرج نمیکنه میگه خودت پول داری . تمام امکانات از قبیل خونه و اتومبیل و لوازم را خودم خریداری کردم آیا به نظر شما این سوء استفاده نیست . چکار باید کرد که متوجه بشه زن احتیاج به توجه داره . چطوری بهش بفهمانم که او هم وظایفی داره . ممنون
سلام ..خواهش میکنم جوابم رابدهید
سلام من قبلا پیام دادم…خواهش میکنم حوابم رابدهید
سلام.خسته نباشید.ممنون بابت پاسخگوبی وکمک هایتان..من نمیدانم واقعا چکاربکنم…من دختری۲۰اله هستم تازه درسم تمام شده است…خانواده ب من فشارمیاورند بابت ازدواجم نمیدانم واقعاچکارکنم…همش سرکوفب میزنن و همش میگن توچرااازدواج نمیکنی دیگه نمیتوانی وفلان..من پدرم فوت شده ومادرم پیراست ونگرانم ومریض است باید مراقبش باشم…درخانه همش زندانی هستم وجاای نمیگذارند من بروم.وعاشق پسری هم هستم ک نمیتوانم ب اوبگوییم…نمیخواهم ب اجبار باکسی ازدواج کنم ک دوسش ندارم…دوست دارم ب اون پسربگویم ولی خجالت میکشم…فشارهای خانواده رانمیتوانم تحمل کنم..خسته شدم…چکارکنم واقعا …فکرخودکشی زده ب سرم..زندگی برایم غیرقابل تحمل است….
سلام وقت بخیر
ببنید شما در یک دو راهی قرار دارید
راه اول این است که شما به پسری که علاقه دارید بگید چون احتمال دریافت دو پاسخ رو دارید : از طرف پسر جواب مثبت و این باعث میشه ایشون به سمت شما بیان و از خاستگار فعلی رهایی یابید ، و جواب دیگر خیر از طرق پسر است که در این صورت شما بایستی بپذیرید که به ایشان دست پیدا نخواهید کرد و منطقی تر برای زندگی تصمیم بگیرید
راه دوم این است که مادر شما بشه سپر بلای شما برای ازدواج نکردن که اینگونه که گفتین برادرانتان مخالف ازدواج نکردن شمان .
پس پیشنهاد من به شما این است که با اون شخض صحبت کنید و ابراز علاقه کنید و اینکه اگر واقعا نگران حال مادرتان هستید این کار خیلی راحت قابل مدیریت کردن است هم توسط شما ؛ هم دیگر اعضای خانواده
پس نگران نباشد
هزینه مشاوره تلفنی چقدراست؟
سلام
لطفا با مرکز تماس بگیرید
موفق باشید
سلام ،من دوساله که فشار کلام دارم و موقع حرف زدن انگار که فکّ و دهانم قفل میشن و اصلا نمیتونم درس بخونم،چیکار کنم تا خوب بشه؟
سلام وقت بخیر
تا کنون به دکتر و متخصص مراجعه کردین ؟
چه اتفاقی افتاد که بعد از اون دچار این حالت شدین ؟
با عرض سلام و خسته نباشید امیدوارم حالتون خوب باشه می خاستم بگم من خیلی احساس تنهایی می کنم از جایی مثل کنسرت رفتن و سینما رفتن بسیار می ترسم از شلوغی می ترسم استرس می گرتم و نمی توانم ب اینجور جاها بروم اما خیلی دلم می خاد خیلی دوست دارم ک سینما کنسرت و یا اینجور جاها بروم ب روانشناسم گفتم گفتش ک تو باید از اینجور جاها دور باشی چون استرست زیاد میشه اما من خیلی دوست دارم ب اینجور جاها بروم در پیدا کردن دوست بسیار مشکل دارم یعنی نمی توانم دوستانم رو نگه دارم من چیکار می توانم بکنم؟من چندین ساله سینما نرفتم لطفا راهنماییم کنید ک چیکار می تونم بکنم و اینک من فکر می کنم دیگران ب من حسودی می .کنند نمیدانم شاید این فکرم اشتباه باشد اما این فکر خیلی اذیتم می کند و ی سوال دیگر من چگونه می توانم دیگر اشتباه نکنم؟ من منتظر پاسختون هستم
سلام براتون ایمیل فرستادم میشه چک کنید ممنون
سلام روزتون بخیر من واقعا فکر میکردم شما یه گروه خوب و وظیفه شناس هستید من یه وقت مشاوره آنلاین گرفتم و به خاطرش کلی زمانمو خالی کردم و از کارهام زدم ولی وقتی میبینم هیچ پاسخگویی نیست و این وقت رو الکی دادید تاسف میخورم
سلام وقتتون بخیر .
لطفا مشخصاتتون رو بفرمایید بررسی شود .
تمامی زمان های ثبت شده در صورتی که تا مرحله آخر ، شماره تلفن رو هم به درستی وارد نمایید ظرف حداکثر ۲۴ ساعت تماس گرفته خواهند شد بنابراین اگر با شما تماس گرفته نشده احتمالا یا شماره تلفن بدرستی وارد نشده یا مراحل رزرو کامل نبوده
و دقت نمایید همانگونه که در مرحله آخر ثبت اگر رسیده باشید نوشته شده این زمان به هیچ عنوان قطعی نیست و تا هماهنگی صورت نگیره وقتی ثبت نمی شود به همین دلیل هیچ هزینه ای در مرحله ی ثبت و رزرو از شما عزیزان دریافت نمی گردد
صمیمانه از طرف تیم مرکز روانشناسی اکسیر از شما پوزش می طلبیم .
سلام خدمت شما
راستش من هفده سالمه و پسر هستم
توی این مدت یه احساس عجیبی نسبت به دختر عمم پیدا کردم و خیلی دوستش دارم
باهاش خیلی پیامک رد و بدل کردم ولی مادرم گوشیمو چک کرد و فهمید و دیگه بهم اعتماد نداره
از قضا خانواده ما با اونا مشکل دارن
منم فصدم ازدواج با اونه در سالهای آینده
اما پدر و مادرم مخالف هستن و توی این قضیه آشکار شدن پیامک ها هم خیلی نسبت به اون و من حساس شدن
لطفا راهنماییم کنید که در این دوره چه کاری باید انجام بدم یا ندم
ممنون!
سلام
خسته نباشید
من سنم برای مشورت کردن در مورد این قضیه باهاتون نسبتا پایینه
ولی خب الان من به این مشکل برخوردم نمیتونم از کسی کمک بگیرم
من جزء دسته ی (LGBTQ) هستم تایپم هم بایسکشوال هستش
من ازتون کمک یا همون مشورت میخوام
من ۱۵ سالمه یعنی متولد ۸۵ هستم
من کلاس دوم وارد مدرسه ای شدم و دوستای زیادی داشتم من تا کلاس پنجم توی اون مدرسه بودم دوستای نسبتا زیادی داشتم که اسم یکی از اونها غزل بود از وقتی که من از مدرسه اومدم بیرون تا همین امسال که دارم میرم کلاس نهم نه غزل از من خبری داشت نه من از غزل تا ۵ یا ۶ روز پیش به خونمون زنگ زدو من خیلی شوکه شدم و خوشحال بودم ازم درمورد مدرسم پرسید و شمارمو گرفت و ایدی اینستا مو ازم خواست وقتی قطع کردیم توی اینستا فالوم کرد منم فالوش کردم
ولی..!!
وقتی وارد پبجش شدم با اولین نگاه به عکساش ازش خیلی خوشم اومد!
حس کردم یهو یهو دلم ریخت
خیلی خیلی خیلی خیلی تغییر کرده بود و عوض شده بود
کلا استایلش تام بوی شده بود
یه ذره باهم حرف زدیم توی دایرکت وقتی بهم پی ام میداد میخواستم بال دربیارم
حالا خلاصه ی مشکلم اینه که…
من واقعا ازش خوشم میاد یعنی هر دقیقههرثانیه دارم بهش فکر میکنم
من میخوام ازتون در این مورد کمک بگیرم که…
با این که رفیقم یا دوستمه من چجوری بهش بگم ازت خوشم میاد.!
چجوری بهش بگم دوست دارم پارتنرم باشی.!
اصلا بهش بگم یا نه
بلاتکلیفم چقدر صبر کنم یا اصلا چیکار کنم….!!
من واقعا دارم خل میشم
لطفا کمکم کنید
من دائم دارم دنبال لباس هایی که سبکشون گرانج و امروزی میگردم که باهاش قرار بزارم بعد چند ساال ببینمش و اون لباس هارو بپوشم
(مثل خودش):)
که شاید ازم خوشش بیاد ببینه منم مثل خودش تغییر کردم
من واقعا نیاز به کمک دارم
چیکار کنم؟
خیلی لطف میکنید اگه کمکم کنید♥
باید به یه مشاور بالینی مراجعه کنی
سلام
من ۲۹ سالمه. من مدتیه متوجه شدم از نقص توجه خفیف رنج می برم. تو کارم آدم موفق و دانشجوی ارشد دانشگاه دولتی هستم. اما تا زمانی که اجبار به انجام کاری نداشته باشم، انجام نمیدم. کلی برنامه ریزی خوب برا زندگی انجام دادم که چند روز بیشتر طول نمیکشه و ول میکنم. شاید وقتی بخوام یه کاریو انجام بدم نهایت زمانی که بتونم مستمر انجام بدم ۱۵ دقیقس. بعدش حواسم پرت میشه میرم سراغ یه کار دیگه. یه مدتیه از دفترچه و تیک زدن برا انجام کارام استفاده میکنم ولی اونم نهایت یکی دوهفته دوام بیاره. تو تست اینترنتی هم که انجام دادم نمره شده ۴۱ تا ۴۴ (چند بار زدم). ممنون میشم راهنمایی بفرمایید. اگر به مشاور آنلاین دارم بفرمایید
سلام دوست عزیز
بهتره که حتما به صورت حضوری هم از تست بیش فعالی و نقض توجه و تمرکز استفاده کنید و یک روانشناس ببینتتون تا بشه بهتره تصمیم گیری کرد
موفق باشید
سلام متاسفانه ساکن تهران نیستم (مشهد)
سلام دوست عزیز
در شهر مشهد مگه مشاوره روانشناسی نیست . قطعا هست و می تونید پیگیری کنید
موفق باشید
سلام من ۱۸سالمه ذهنم خیلی آشفته س و اصلا نمیتونم درس بخونم و هرکار میکنم اصلا انگار فایده نداره همش خستم و خوابم میاد موقعی که میخوام درس بخونم اصلا حال خوبی ندارم😞لطفا کمکم کنید هیچ انگیزه ای ندارم احساس افسردگی میکنم چند تا از دوستامو از دست دادم نمیدونم چیکار کنم حالم خوب بشه و برگردم سر درسم
سلام دوست عزیز
آیا اخیرا اتفاقی نیفتاده براتون که ذهنتونو تحت تاثیر قرار داده باشه و باعث بشه بعضی شبا بهش فکر کنید ، یا صبحا با فکرش بیدارشید اما خودتون فکر کنید که اصلا مسئله مهمی هم نیست ؟
موفق باشید
سلام وقت بخیر
۱۱ سال هست ازدواج کردم و یک پسر شش ساله دارم.
همسرم نسبت به رفتار های خانواده من خیلی خیلی حساس شده و بنا به دلایلی که برخی صحیح و برخی هم نا درست هست از من خواسته که بین ایشون و خانواده ام یکی رو انتخاب کنم و خودش هم به غیر منطقی بودن و بد بودن خواسته اش معترف هست
الان واقعا نمیدونم چه کار باید بکنم
سلام من امسال کلاس یازدهم میرم.من دانش اموز فرزانگان هستم و بچه درس خون بودم اما الان نمیتونم بخونم.به هیچی علاقه ندارم و از زندگی بیزارم.همش به خاطر اشتباهاتم خودمو سرزنش میکنم و از خودم متنفرم و برای همین رو خودم تیرک میریزم تا خودمو اذیت کنم .ازخودم بدم میاد چون هم احقم هم زشت.از خودم بدم میاد چون همش یه اشتباهو تکرار میکنم .حس میکنم اصلا کنترل زندگیم دستم نیس و دارم بردگی افکارمو میکنم . شبها تا ساعت ۳ و۴ نمیتونم بخوابم برنامم به گند کشیده شده.لطفا کمکم کنید اصلا حال و روز خوشی ندارم.
سلام خسته نباشین
دختری هستم ۱۹ ساله
چگونه میتونم پسری که ۴ سال با هم بودیم ولی یهو بعد یه مدت همه چیو تموم کرده به خاطر چیزی که قبلا تصمیم بر تمومیش نبوده ولی یه دفعه تصمیم گرفت به خاطر همون دلیل تموم کنه و حرفاش تو طول رابطه جوری نبوده که تمومی باشه.حس این که بهم نارو زده دست داده
میخوام از فکر کردن به این شخص دست بردارم و فراموشش کنم ولی از یه طرف دلم نمیاد فراموشش کنم
حتی دیگه زورم میاد براش یه قطره اشک بریزم انقدر که تو طول رابطه براش ریختم و چند بار تو درونم مرده حسابش کردم ولی با این وجود تولدم نزدیکه و منتطرم که بیاد تبریک بگه و اگه نگه انگار قراره یه شکست دیگه بخورم و حالمو بد کنه نمیدونم چرا هنوز انتظار دارم ازش
شاید به خاطر این که تو طول رابطه زیاد تنها از هم بودیم دیگه نبودش برام عادی شده ولی تموم نشده
میخوام از این احساساته احمقانه که نسبت بهش دارم جلوگیری کنم و دیگه نمیخوام شکست بخورم
ممنون میشم کمکم کنید
سلام دوست عزیز
همیشه تموم شدن روابط یه سری ترکش هایی رو با خودش داره که شما هم الان توی اون زمان ترکش ها هستید و باید تحمل کنید تا این دوران بگذره .
بهترین راه ها وقت گذروندن با دوست های همجنس خودتونه ، کتاب خوندن ، ورزش کردن هستند که خیلی به ارامش ذهنیتون کمک میکنه .
دبدن فیلم هایی هم که ژانر عاشقانه ندارند هم توصیه میشه
موفق باشید
با سلام
دختری هستم ۲۰ ساله…مدتیه متوجه شدم که نسبت به پسر همسایه علاقه پیدا کردم…چند وقت پیش بهشون پیام دادم ولی ایشون با این بهانه که ممکنه خانواده و پدر من متوجه بشن من رو بلاک کردن…و من الان اصلا حال روحی خوبی ندارم…دختری هستم که اگه به کسی بگم عاشق شدم هیچکس باور نمیکنه
بنظرتون چیکار باید بکنم؟زنگ بزنم باهاش صحبت کنم؟
سلام وقتتون بخیر . اون پسر چند سالشه ؟
و اینکه بله اگه توی خواسته خودتون مطمین هستید مجدد اقدام کنید تا اینکه متوجه بشید ایشون واقعا به شما علاقه ای نداره یا فقط به خاطر ترس ازخانواده جلو نیومده
موفق باشید
سلام من از بچگی عاشق یکی از فامیلای پدرم شدم که بعد جدایی پدر و مادرم و مشکلات خانوادها کلا قطع ارتباط شد و حالا بعد ۸سال پیداش کردم که بعد چندروز حرف زدن به من گفته که من با دختری ۴سال دوستم و نمیتونم به راحتی تمام کنم چون برام مشکل ساز میشه ولی همیشه تورو دوست داشتم و دارم و فقط صبوری کن تا تموم شه و من قصدم باتو دوستی نیست مثل این دختر،قصدم باتوازدواجه/وقتی باهاش قرار میذارم همه چی اوکیه ولی وقتی دور میشم ازش اصلا اهمیتی نمیده بهم تا حرف میزنم میگه درکم کن تموم میکنم ولی هرروز که دختررو چک میکنم تو فضای مجازی باهاش عکس زیاد میزاره/نظر شماچیه این ادم ارزش صبوری کردن رو داره یادوستم داره که منتظرش بمونم تاکات کنه و برگرده من اصلا نمیتونم بهش فکرنکنم
سلام من ۱۶این ماه با نامزدم رابطه بدون دخول داشتیم ایشون هنوز باکره هستند و بنده موقع انزال روی شکم ایشون انزال داشتم و ایشون گفتند که انگار به سمت پایین سرازیر شد و الت ایشون گرم شد ولی بعید میدونن که به پایین رسیده باشه حتی انزال من روی الت ایشون نبود …سریع من و ایشون پاکش کردیم با دستمال و اضافه کنم که ایشون چند روز پیش مایع صورتی رنگی ازشون اومده بود بیرون که شبش دل درد داشتن من و ایشون خیلی خیلی نگران هستیم که نکنه ایشون حامله شده باشند و ایشون به خاطر بیماریشون نمیتوانند قرص بخورند و اضافه کنم که بنده چند ساعت پیش از نزدیکی مایع منی از من خارج شد بصورت کامل و دست شویی هم رفتم و چند ساعت بعدش من نامزدم رو دیدم و با ایشون نزدیکی کردیم.. در نهایت قرصی ضد بارداری مصرف نشد.. ایا این مایع صورتی رنگ ممکنه پریود ایشون باشه ؟؟؟ با توجه به این که توی فصل امتحاناتشون بود و استرس خیلی داشتن ممنونم از شما خدا خیرتون بده
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای تشخیص باید به پزشک زنان مراجعه کنید. مایعی که هنگام عشق بازی از مرد خارج می شود هم می تواند تخمک رو بارور کنه که برای تشخیص باروری باید آزمایش داده بشه.
استرس هم تاثیرات زیادی روی بدن میذاره و نظم قاعدگی رو بهم میزنه و ممکنه دیرتر پروید بشن و یا اصلا پریود نشن که در این زمینه هم متخصص زنان باید معاینه کنن و در صورت لزوم دارو تجویز کنن.
سلام باتوجه به این که ایشون نامنظم هستند به بنده گفتند که اواخر ماه پیش پریود شدن و اواخر این ماه هم باید میشدند نشدند و امروز تست بی بی چک قطره چکانی انجام دادیم دیدیم که سریع یک خط معلوم شد و منفی بود با توجه به این که ۱۶ این ماه ما نزدیکی داشتیم
سلام وخداقوت به نظر شما مهمترین نقص روحی و روانی یک فرد چیه؟ که قبل از همه موارد به بررسیش بپردازه واگر داشتش برطرف کنه؟راههای تشخیص؟ و درمان ،ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
در هر شخصی یکی از انواع مشکلات ممکنه حادترین مشکل باشه. مثلا در یک فردی استرس زیاد مهمترین مشکلش شناسایی میشه که باعث ایجاد مشکلات دیگه ای در زندگیش شده و در شخص دیگه ممکنه سوء ظن و عدم اعتمادش به دیگران زندگی رو براش سخت کنه.
تشخیص هر نوعی از مشکلات روحی باید توسط متخصص روانشناس صورت بگیره و به این راحتی ها نیست که هر کسی بتونه تشخیص درست و علمی بده؛ و روشهای درمانی هم متناسب با علت، نوع و شدت هر نوعی از مشکل است.
سلام . وقت شما بخیر .
من پسری هستم ۳۲ ساله که حدودا ده سال پیش یک ازدواج تحمیلی داشتم و کلا یک ماه نشد و بعد تمام شد داستان. بعد از گذشت ۸ سال اون خانم که ازدواج کرده بود و بچه هم داشت با من تماس گرفت که طلاق میگیرم و برگرد و هرچی بخوای بهت میدم و از این داستان ها (از نظر مالی خیلی مرفه هستند) و من در جواب بهشون گفتم که چنین چیزی امکان نداره و هیچ حسی نیست و کل داستان تموم شد.شش هفت سال پیش هم بعد از فوت پدرم در حالی که وابستگی شدیدی به ایشان داشتم و دچار افسردگی شدم دختری سر راهم قرار گرفت و با او دوست شدم و از همان اوایل رابطه با جنگ و دعوا شروع شد ولی نزدیک به دو سال و نیم ادامه دادیم تا اینکه همه چیز تمام شد و او رفت.(در کل این دو ماجرا خیلی مسایل مطرح است و پیش امد که در صورت وقت مشاوره حضورا بررسی شود.)
از ۸ سال پیش دختری رو میشناختم . ازدواج نا موفقی داشت و دو سال پیش طلاق گرفت.(در دوران عقد) از سال گذشته با هم وارد رابطه عاطفی شدیم و من به ایشان گفتم که هدفم ازدواج است. ما در طول یکسال رابطه بسیار زیبا و عاشقانه داشتیم تا اینکه یک ماه پیش همان خانمی که باهاش ازدواج کرده بودم بعد از اینکه فهمید من خواستگاری رفته ام و در شرف ازدواج هستم با من تماس گرفت . در ابتدا تبریک و بعد تهدید نسبت به ان دختر.از آنجا که من او را میشناختم و خانواده اش رو کل ماجرا رو در دو سه تماس حل و فصل کردم و تمام شد. و بعد آن دختری که باهاش دوست بودم من رو از بلاک در اورده و شروع به گذاشتن استوری هدف دار کرد. من در آن لحظه تصمیم گرفتم برای آنکه در اینده به مشکل نخورم داستان این دختر را هم که بعد از دو سه سال این حرکت را کرده بود را تمام کنم. به او پیام دادم تا بتوانم او را برگردانم برای ملاقات حضوری و در ذهنم این بود که با شخصی که الان در ارتباط هستم بروم و بگویم که انتخاب من ایشان هستند .(البته یکمم حس انتقام به خاطر کارهایی که با من کرده بود شاید وجود داشت) . و تمام چت هایم را ذخیره کردم تا به وقت مناسب نشان نامزدم دهم.
دو اتفاق افتاد یک قرار بود من مساله ای رو از نامزدم پنهان نکنم که کردم و فهمید …و با عصبانیت تصمیم به جدایی گرفت .(داستان خیلی پیچیده تر و مفصل تر است. )
دومین اتفاق بعد از انکه فرصت دوباره داد به فاصله چند روز اون خانمی که جدا شده بودم از انجا که فکر میکرد رابطه ما بهم خورده است مجددا تماس گرفت و این مورد را نیز نامزدم فهمید. من هر کاری کردم برای محافظت از زندگیم و ارامش نامزدم در حال و اینده انجام دادم . متوجه شدم اشتباه کردم و خیلی چیزهای دیگه.(کل گذشته زندگی من را نامزدم میداند و همچنین من از اون را)
حال مشکل بزرگتر این است که از انجا که من در شرایط روحی بدی بودم قرار بود تمام کند و شب خانه ایشان بودم همه چیز خوب بود و گفت مشاوره برویم و دیگر چیزی پنهان نشود و … ولی وقتی رسیدم خانه تماس پرفت و گفت تمام ….من هم که هنوز در اسیب این یک هفته بد بودم و بحث پیش امد و … متاسفانه به خودش و خانواده اش بی احترامی کردم .(البته بیشتر دوست داشتم فرصتی برای صحبت به من بدهد) صبح روز بعد به ایشان گفتم از انجا که عاشقش هستم و دوستش دارم هر تصمیمی بگیرد احترام میگذارم . و… الان با هم در تماسیم ولی من اشتباهاتی کردم …در طول این یکسال هیچ گاه نه به خودش نه خانواده اش توهین نکردم . عاشقانه دوستش داشتم و دارم . هرکاری از دستم برایش بر می امد کردم و میکنم . و میدانم که کارم اشتباه بوده و باید جبران کنم. ولی از طرفی دوست ندارم از با من بودن به خاطر ترس باشد یا عذاب بکشد. دوست داشتم ببینم اصلا چنینی چیزی قابل ترمیم هست یا نه . اگر راهی برای ادامه رابطه و ازدواج هست بهترین مشاور ان مرکز که میتواند کمک کند چه کسی است.
این داستان بسیار مفصل است … و در اینجا خیلی جزیی مطرح شد. چیزی که مهم است من او را به شدت دوست دارم. و از نظر روحی و فکری و کاری و موقعیت اجتماعی و تحصیلات در جایگاهی هستم که بدانم که هستم و کجای زندگیم قرار دارم. و میدانم که خودش و خانواده اش برایم فوق العاده مهم و ارزشمند هستند. هم چنین خودش و خانواده اش نزد خانواده من بسیار محترم و عزیز هستند و خانواده وی نیز من را قبول دارند.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مطمئن باشید با کراجعه به مشاوره، شما میتونید رابطتون رو اصلاح کنید و به سمتی که دوست دارید ببرید. شما حتما باید قبل از تصمیم گیری نهایی برای ازدواج سوء تفاهم ها رو برطرف کنید و رابطه خوب و سالمی قبل از ازدواج با هم داشته باشید تا بتوانید شناخت درست و جامعی هم نسبت به یکدیگر پیدا کنید.
سلام من ۱۸ سالمه و خیلی به خودکشی فکر میکنم ولی میترسم که بعدش زنده بمونم و با بقیه رو به رو بشم و همینطور نگران پدر مادرم هستم که نتونن اینوهضم کنن.ولی از طرفی من خیلی دارم اذیت میشم و دوست دارکه زندگیم زودتر تموم بشه و الان بزرگترین آرزوم مرگه.
سلام خدمت شما دوست عزیز
علت تمایلت به خودکشی چیه؟ چه مشکلی داری؟ با پدر و مادرت صحبت کن، خواسته هات رو بگو و احساساتت رو بیرون بریز. رابطت رو با دوستانت بیشتر کن فبه اینکه دوست داری در آینده چی کاره بشی فکر کن و برنامه ریزی داشته باش….
با سلام مدتی است که همسرم دچار فانتزی جنسی شده که نفر سوم نیز در رابطه جنسی ما وجود داشته باشد.در این مدت این فانتزی فقط در زمان رابطه مطرح میشد اما جدیدا خیلی اصرار ببیشتری میکنه.من قبلا هم در این مورد مشاور گرفتم و گفتن تا زمانی که فقط در زمان رابطه باشه من هم همراهیشون کنم.اما الان که جدی شده نمیدونم چه عکس العملی باید انجام بدم.ممنون میشم من رو راهنمایی کنید
سلام وقتتون بخیر
آیا همسرتون شخص خاصی رو مدنظرشون داره یا نه ؟
آیا همسرتون به طور کامل از رابطه جنسی با شما رضایت داره ؟
اگه جوابتون به این دو سوال مثبته پس باید با همسرتون صحبت کنید که این اتفاق نباید بیفته و ایشون رو حتی پیش یه سکستراپیست هم ببرید
اما اگه جواب سوال های بالا رو نه میدین ، پس همسر شما باید از بودن با شما رضایت کامل رو بدست بیاره قطعا ممکنه که این مورد رو فراموش کنه
موفق باشید
سلام.وقتتون بخیر.شوهر من سال٩۴جداشده ازخانوم قبلیش،همون سال بامن آشناشد،عاشق هم شدیم بشدت وسال٩۶نامزدکردیم…باوجودیکه میدونم همسرم خیلی عاشقمه ولی فکرکردن به اون خانوم داغونم میکنه،نمیدونم چراهرکاری میکنم نمیتونم بهش فکرنکنم وهمیشه فکرش باهامه!که نکنه یوقت دوباره بخواد با همسرم ارتباط داشته باشه یا رجوع کنه یا حتی فقط در تماس باشنو حال همو جویا باشن.میدونم شوهرم باهاش درتماس نیست،یه مدت خط موبایل اون خانومو توبلک لیست موبایل همسرم دیدم،دلم آروم شد،ولی یمدت بعدش دیدم دیگه توبلک لیست نیستش،تو مخاطبینشم هیچوقت نبوده ونیست.حتی تو اینستاگرام شوهرمم دیدم که بلاک کرده پیج اون خانومو.شوهرم نمیدونه که من شماره موبایل اون خانوموحفظم یا همچین دلهره هایی دارم یا یسره پیگیر این موضوعم،کلا ازین مسائل خبردارنیست و فقد میدونه من ازون خانوم متنفرمو حساسم اگه ارتباطی چیزی داشته باشه باهاش.من روزی چندفه حتی هی پروفایل اون خانوموچک میکنم نمیدونم چراانقدخودموعذاب میدم.خونوادم نمیدونن شوهرم قبلا ازدواج ناموفق داشته،به هیشکیم نگفتم وفقد خونواده شوهرم در جریان جدا شدنش هستن.همش میریزم توخودم.زندگی خوبی ولی نمیدونم چجوری میتونم دیگه به اون خانوم فکرنکنم که زندگی و حال خوبمو خراب نکنم…خواهش میکنم کمکم کنید.ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما حساسیت خیلی زیادی دارید و این حساسیت ممکنه باعث ایجاد سوء تفاهم و حتی سوء ظن نسبت به همسرتون بشه و روی رابطه های دیگرتون تاثیر منفی زیادی بذاره.
برای اینکه بخواین درمانش کنید ابتدا باید علت این حساسیت شناسایی بشه بعد روی علت اصلی کار بشه تا حساسیت شما کم بشه. شما باید به روانشناس متخصص مراجعه کنید و خود به تنهایی نمیتونید این حساسیت خودتون رو از بین ببرید.
سلام وقت بخیر، من فوبیای زلزله دارم و شب ها خیلی بد میخوابم. تا صدایی میاد وحشت میکنم و خیلی میترسم. چگونه میتونم بر ترسم غلبه کنم؟ لطفا راهنمایی بفرمایید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما ممکنه هم فوبیای زلزله داشته باشید و هم با توجه به زلزله های اخیر دچار ptsd شده باشید. برای درمان باید به متخصص روانشناس مراجعه کنید تا از روش های روانشناختی از جمله حساسیت زدایی منظم و … (با توجه به شدت مشکل شما) جهت درمان فوبیای شما استفاده کنند.
تفاوت ترس و فوبیا
خیلی ممنون
سلام من ۳۴ سال دارم و با همسرم حدود یک سال و نیم هست که زیر یک سقف داریم زندگی میکنیم. همسرم ادم متعهد و مسیولیت پذیری هست. در کل خصوصیات خوبی داره. اما خوب خیلی زودجوش هستش . اصلا انتقاد پذیر نیس لگه یه درخواست یا انتقاد کوچولو هم ازش با روی خوش کنم یهو عصبی میشه خیلی زود رنجه سریع میبینم ۱۰ تا پیام بهم میده تند و تند بعد تهش تلفنو برمیداره و از سرکار با لحن بد شروع میکنه حرف بزنه دادو بیداد میکنه بعدش هم چند تا پیام مجدد میده و بخودمو خانوادم توهین میکنه و تهش هم میکه وسایلتو بردارو از زندگیم برو بیرون.
تقریبا تو همه ی بحثا این کارشه. اوایل هی سکوت میکردم و اما بعدش در موردش باهم صحبت میکردیم قول میداد که بد رفتاری نکنه. اما همینجور ادامه داد. سر مسایل بیمزه همیشه بحث میکنه. همیشه دلش میخواد تاییدش کنم هیچوقت جرات ندارم یه درخواستی داشته باشم یا انتقادی چون همش جبهه میگیره و بعدشم به بحث کشیده میشه. دیگه حالو حوصله ندارم. چقدر تو دعوا ادم بشنوه که بریم جداشیم. سر یه مسیله بیخود. میترسم ازش بچه دار شم. ممنون میشم راهنماییم کنین.
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله، بهترین کار اینه که اول مشکل بین خودتون رو اصلاح کنید بعد بچه دار بشید. همسرتون که زود عصبانی میشن، راهکارهایی برای کنترل عصبانیت وجود داره. باید به روانشناس متخصص مراجعه کنن تا علت اصلی این عصبانیت و شدت آن شناسایی بشه بعد متناسب با آنها روش منترل کردن آموزش داده می شود.
برای هر مشکلی راه حلی وجود داره فقط شما باید با متخصص مشاوره بگیرید.
خدمات مشاوره خانواده و زناشویی مرکز روانشناسی اکسیر
سلام . من دخترم به تازگی ۹ ساله شده و از پارسال افرایش قدی چشمگیری داشته و اخیرا هم عرق میونه و میگه سینه هام درد میکنه و موهای بدنش دارن تیره میشن ، یه دختر خاله داره یکی دو بار شنیدم که با اشتیاق درباره مسائل جنسی صحبت میکنه و منم باهاش خیلی تند رفتار کردم ولی بعد دباره فهمیدم که باز شروع کرده به داستان پردازی واسه دخترم به خاطر خواهرمم نمیتونم دباره باهاش بد رفتار کنم نمیدونم باید چیکار کنم دخترم از لحاظ رفتاری خیلی کودکانه رفتار میکنه ولی با دیدن این نشانه ها و این چیزاخیلی شکه شدم نمیدونم باید باهاش چیکار کنم😔 نمیدونم که کم کم بهش بگم قضیه از چه قراره یا…؟ باید ببرمش پیش دکتر؟؟چه دکتری باید ببرم؟؟؟میتونم بلوغشو به تاخیر بندازم ؟؟؟لطفا کمکم کنید خیلی نگرام
سلام خدمت شما دوست عزیز
کنجکاوی جنسی در دوران نوجوانی امری عادی و طبیعی هستش.
شما بهتره در این زمینه و اینکه تا چه حد میتونید اطلاعات به دخترتون بدید به روانشناس نوجوان مراجعه کنید. روانشناس با سنجیدن عوامل مختلف به شما کمک میکنه که تا چه حد و چه جوری مسائل جنسی رو بهش توضیح بدید و اخطارهای لازم رو متذکر بشید.
مرکز مشاوره نوجوان
سلام دختر ۱۹ ساله ام دو ساله عاشق پسری شده اون از سر ترحم و ناچاری با دخترم دوسته اون زنشو طلاق داده و ۲۹ سالشه به دخترم دست میزنه ولی کار بد نمیکنه حالا گفته من نمیتونم باهات ازدواج کنم و باید به مامانت بگم به نظرتون من چه کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما بهتره در مقابل اون پسر، از دخترتون دفاع کنید تا هم دخترتون حس کنه که هنوز دوستش دارید و پشتش هستید. در ضمن رابطتون رو با دخترتون بهتر و نزدیک تر کنید تا دیگه احساس کمبود محبت و توجه نکنه و بهش درباره خطرات اینگونه رابطه ها اخطار بدید و بهش بگید که این ارتباط ها ممکنه آیندش رو به خطر بندازه و مورد سوء استفاده قرار بگیره و به راحتی نباید به هر کسی اعتماد کنه.
سلام هزینه مشاوره غیرحضوری چقدر است
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشاوره غیر حضوری به صورت تلفنی یا تصویری هستش و مثل مشاوره حضوری میمونه و متخصص به شما مشاوره میده.
در چه زمینه ای مشاوره لازم دارید؟
سلام من دختری هستم ۱۷ ساله که از بچگی با خانواده عمو هام ومادربزرگم توی یک محله زندگی می کردیم روابط ما خوب بود تا اینکه عموی اخرم هم ازدواج کرد اولش همه چی خوب بود اما بعدش یواش یواش زنعموم شروع کرد به بهم زدن روابطممون وبیشتر از همه با خانواده ما لج بود چرا که عموم وپدرم شریک بودن اما پدرم شغل دوم هم داشت و وضع مالی ما ازاون ها بهتر بود اما اون فکر میکرد پدر من حقی از عموم ضایع کرده هر روز دعوا وجنگ وجدل سر چیز های مسخره به طوری که حتی ما یه کلمه به بچه هاش میگیم میخواد دنیارو بهم بزنه اما وقتی شخص غریبه ای بچه اش رو کتک میزنه عین خیالش نیست تا این اواخر که بچه هاش همیشه جلوی در ما بازی میکردن وخودشم میومد واز صبح تاشب اونجا وایمیساد وبا زن های همسایه شروع به صحبت زیر پنجره اتاق من میکرد منم امسال کنکور دارم وچندین بار به عمم گفتم ایشون زیر پنجره اتاق من مانع درسخوندن من میشن ولازم به ذکره که یکبار به پسرش تو کوچه گفته بود که برادر من رو که کوچیکه یه دل سیر کتک بزنه و وقتی پدرم این رو دیده بود باهاش دعوای لفظی کرده بود وایشون هم هر جا میرفت ابروی پدر من رو میبرد که مرد گنده تو کوچه با من دعوا کرده وفلان در این بین با خانواده عموی بزرگم هم دعوا کرد وبعدش خودش زد به غش کردن با اینکه به پدر ومادر من توهین کرده بود ومن روشون خیلی حساسم بهش چیی نگفتم وهمین کارش باعث تحریک کردن عمم میشد وعمم شروع میکرد که تقصیر خانواده شماست تا اینکه دیروز پسرش برادرم رو تو کوچه خیس اب کرده بود وقتی من رفتم بیارمش خونه برادرم گفت که پسر ایشون منو خیس کرده من به برادرم رو فوهش دادم وگفتم که تو غلط کردی رفتی تو اب که خیست کنن این خانم که فکر کرد من با پسر ایشونم گفت خودت غلط کردی ومن در جواب گفتم که خانم چرا دنبال شر میگردی من با برادرخودمم وایشون هم گفت شما چرا پاشدی اومدی محله ما مگه خریدیش منم گفتم والا شما محله مارو خریدی از صبح تاشب اینجایی چون واقعا سر وصدا ها مانع درس خوندنم میشد ایشون هم رفته به عمم گفته که بله دختر فلانی میگه از صبح تاشب تو کوچه هایی وبه من میگه ول عمم هم اومد وگفت تقصیر توهه وبا پدرم دعوا کردن وروابطشون به هم خورد من از دیروز عذاب وجدان دارم که چرا این حرفو زدم من اولین بارم بود جواب ایشون رو میدادم وحالا همه کاسه کوزه ها سر خانواده ما ومن شکسته میخوام بدونم من عذاب وجدان داشتنم درسته یا اشتباه
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتر هستش که شما در دعوای بزرگترها شرکت نکنید. بزرگترها بهتر میتونن کدورت ها رو از بین ببرن. این عذاب وجوان شما نشون میده که ناراحتی دیگران براتون خیلی مهمه و براتون امر عادی نیستش که خیلی خوبه. ولی خودتون رو زیاد اذیت نکنید شما حرفی زدید و بزرگترها باید این مسئله رو کنترل کنند که به دعوا کشیده نشه.
سلام من یه دختر ۱۵ ساله هستم و چند بار شب که به خاطر گرما یا تشنگی از خواب بیدار شدم صدای پدر و مادرم که در اتاق بودن و در حال ارتباط جنسی بودن شنیدم و میترسم باز یه شب بیدار بشم و شاهد این چیزا پاشم به همین خاطر استرس زیادی دارم در شب ها خوابم نمیبره و گریم میگیره و از پدر و مادرم بدم میادچیکار کنم کمکم کنید لطفا؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
رابطه جنسی جزیی از نیازهای انسان هستش و نشان دهنده رابطه عاطفی و عاشقانه زن و مرد هستش. شما زمانی که از خواب بیدار می شوی میتونی سر و صدا راه بندازی که والدینت متوجه بیدار شدنت بشن و شما دیگه صدایی نشنوی.
سلام من بیست و پنج سالمه فرزند آخر خانواده هستم و ی برادر بزرگتر از خودم دارم ک ازدواج کرده.من یک سال و نیم هست ک عقد کردم و همسرم بیست و شش سالشه و فامیلیم.همسرم بخاطر کارش شهر دیگه ای هست ک دوازده ساعت از شهرمون فاصله داره و هر ماهی یک هفته میاد شهرمون،البته موقتیه یک ساله ک رفته و احتمالا تا شش ماه آینده تموم میشه و میاد شهرمون.ما خیلی همو دوست داریم .من بشدت شخصیت وابسته ای دارم.وقتی شوهرم میره خیلی ناراحت میشم دلتنگ میشم و این دلتنگی منو آزار میده حتی تو جمع هم زیاد بهم خوش نمیگذرع دلم میسوزه واسش میگم چرا ما الان دور هم جمعیم ولی اون شهر غریب تنهاست.حتی اون ی هفته ای هم ک میاد پیشم استرس اینو دارم ک قراره ی هفته دیگه بره و باز از هم دور باشیم. من علاوه بر همسرم ب خانوادمم وابسته م تنها بدون خانوادم دوست ندارم جایی برم مخصوصا مامانم. وقتی با خانوادمم دلم واسه همسرم تنگ میشه و زمانی ک با همسرم هستم دلم واسه خانوادم تنگ میشه.دوست دارم همه باهم پیش هم باشن و دوری نباشه.خیلی آزارم میده این اخلاقیاتم نمیدونم باید چیکار کنم ؟بعضی اوقات خودمو سرگرم میکنم ولی بازم جای حضور همسرمو نمیگیره دوست دارم همیشه پیشم باشه نه که همیشه بهم چسبیده باشه منظورم اینه که تو شهر خودمون باشه همو ببینیم روزا.دلم میخواد همسرم و خانوادم نزدیکم باشن.یه اخلاق بد دیگه هم ک دارم اینه ک مثلا وقتی مسافرت یا تفریح میرم ک بهم خوش میگذره بعدش ک یاد اون مسافرت میوفتم حسرت میخورم دلم میخواد دوباره برگردم گذشته. ممنون میشم راهنماییم کنید ببخشید طولانی شد
سلام خدمت شما دوست عزیز
این اوضاع موقتی هستش و بهتره که شما خودتون و شرایطتتون رو کنترل کنید.این یک امر طبیعی هستش که وقتی با نامزدت هستی از خانواده فاصله میگیری و باید نحوه تحمل کردن این شرایط رو یاد بگیری. بهتره مواقعی که همسرت نیست خودت رو به کاری مشغول کنی تا کمتر به فکر جدایی بیفتی.
باسلام و عرض ادب و احترام…اینجانب دختری۳۳ ساله هستم که بتازگی در شرف ازدواج قرار گرفته ام.پس از حدود یکسال و نیم اشنایی ،ماه گذشته به مرحله بله برون و خواستگاری رسید.مشکلی که وجود داره اینه که ماساکن دو شهر مختلف هستیم و بدلیل طولانی بودن مسافت،امکان رفت و امد زیاد وجود ندارد و کرونا هم مزید بر علت این امر شده،مشکلی که وجود داره اینه که موقع بله برون ما سر مسئله عقد و محرمیت به چالش بزرگی خوردیم جوریکه تقریبا همه چی تموم شد و دو خانواده از هم ناراحت شدید شدند اما بعد بواسطه بزرگترهای فامیل اقای داماد این مسئله حل شد و بخاطر ابروی خانواده ما،این مشکل حل شد و مراسم با ابرومندی برگزار شد و به بحث خرید خانه رسیدیم و اقای داماد دو روز پیش از من خواستند که تنهاایی به شهر ایشان بروم و در امر خرید خانه بهم کمک کنیم اما س از مطرح نمودن این مسئله با خانواده،برادر بزرگ من بشدت مخالفت نمودند و عنوان کردند امکان سفر تنهاایی به شهر ایشان وجود ندارد و میبایست شب بصورت هوایی برگردم شهر خودمون،و وقتی من این مسئله رو باهشون مطرح کردم و گفتم نظر خانواده من اینه،ایشون رفتار خیلی بدی با من کردند و بعد هم پیام دادند بهتره این رابطه همینجا تموم بشه و من هم مصرانه ازشون میخواستم که زود تصمیم نگیرن و توعصبانیت اینونگن،اما امروز هم پیام دادن که فکراشون کردن و صلاح میدونن رابطه تموم بشه.من توبدترین شرایط روحیم هستم چون توقع و انتظار این برخورد رو ازشون نداشتم و از طرفی ماخانواده بسیار بارومندی هستیم و این مسئله خدشه وارد میکنه ،من هیچوقت دوس ندارم خودمو به کسی تحمیل کنم اما ازدیروز تا حالا این حس بد رو دارم.میخواستم از شما کمک بگیرم که واقعا کار و راه درست چیه،ایا واقعا منم باید ها کنم همه چی رو یا اینکه باید بجنگم؟ایشون میگن ما اختلاف فرهنگی داریم و خانواده شما با اینکارشون بمن توهین کردند و این برای من پذیرفتنی نیست…شما کمک کنین. تو این شرایط تصمیم درست بگیرم..ممنون میشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
فاصله مکانی بین افراد برای ازدواج از جمله مشکلاتی هستش که باید مدیریت بشه و بهتر بود که شما قبلا درباره آداب رفت و آمدتون با خانواده و همسرتون صحبت می کردید و یه قانونی رو در نظر می گرفتید.
حالا که شما نمیتونید پیش همسرتون برید نباید کلا رابطه رو بهم بزنید. اگر هر دوی شما همدیگر رو دوست دارید برای اینکه بتونید کنار همدیگر بمونید باید هر دو تلاش کنید و شرایط رو فراهم کنید نه اینکه رابطه به سمت لجبازی بره. به این مسئله به عنوان اولین مشکل در زندگیتون نگاه کنید و شما دونفر به عنوان فردی بالغ و عاقل باید راه حل درستی براش پیدا کنید وگرنه در آینده هم مشکل دیگه ای به وجود بیاد شما کلا رابطه رو بهم می زنید. برای این کار بهتره از بزرگترهاتون کمک بگیرید تا به شما کمک کنند که راه حل مناسبی با توجه به شرایط خانوادگی هر دو طرف پیدا کنید.
اگر واقعا نمی تونید که این مشکل رو برطرف کنید بهتره به مشاور مراجعه کنید.
سلام
اینکه بعد از یه ماه آشنایی با یه دخترخانم و چند ساعت اول بعد از اولین قرار تو تلگرام بهم میگه” یکی بهم پیشنهاد دوستی داده تو ناراحت میشی؟”نشان دهنده اینکه اون خانم اونقدری منو دوست نداره که تو زمان رابطه با من کس دیگه ای هم به چشمش میومده؟آیا ادامه این رابطه از طرف من کار درستی بوده؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
با پرسیدن این سوال شاید میخواسته واکنش شما رو بدونه که چی هستش و یا شاید هم باوری به اینکه فقط با یک نفر در رابطه دوستی باشه نداره و میخواد که با چند نفر باشه. باید شناختتون رو نسبت بهش بیشتر کنید.
اینکه رابطه رو ادامه بدید یا نه، بستگی به هدف شما از رابطه و نظرات و باورهای شما در رابطه داره. افراد نظرات مختلفی دارن و برای بعضی افراد این جور مسائل مهم نیست.
ممنون از اینک پاسخ دادین خیلی ممنونم
میخاستم بگم ک:روانشناسم گفته ی هدف برای خودت داشته باش یا خودتو سرگرم کن تا فراموششون کنی اما من خیلی علاقه ای ب کار کردن ندارم من چ هدفی انتخاب کنم؟نمیدونم دلم خیلی شکسته من خیلی دوسشون داشتم در گذشته اشتباهاتی انجام دادم مثل پست گذاشتن در وبلاگ پست های جالبی نمیذاشتم خیلی ناراحتم
دوستام راحت پست میزارن اما من ن من میترسم پست تو اینستا بزارم میترسم دوباره پست اشتباه بزارم اصلا نمیدونم چ پستی بزارم ک خوب باشه ممنون میشم اگر جواب بدین منتظر جواب شما هستم
خواهش میکتم
ببین به چه کاری علاقه داری. مثلا کارهای هنری، صنعتی و … برای یادگیری علاقت و پیشرفت کردن برنامه داشته باش.
خوبه که میدونی اشتباهت در گذشته چی بوده، خوب از اشتباهاتت درس بگیر و دیگه تکرارشون نکن. پست های خوب داخل اینستاگرام بذار برعکس پست های گذشتت.
سلام من ۱۷ سالمه، از سن ۱۴ یا ۱۳ سالگی خیلی احساس تنهایی میکردم یه جوری که دلم میخواست ازدواج کنم که شاید با ازدواج کردن تنهایی من رفع بشه ولی بعید میدونم این فکر درستی باشه من تو سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی اعتماد به نفس بالایی داشتم یه جوری که هرجا میرفتم مثلا مهمونی وقتی سلام میکردم و احوال پرسی همه میگفتن که وای این چقدر خوب حرف میزنه منم خیلی خوشحال میشدم و روز به روز اعتماد به نفسم بیشتر میشد ولی بازم خیلی دختر ساکتی بودم بقیه هم از بس ساکت بودم بامن دوست نمیشدن و این خیلی منو آزار میداد یه جوری که حالم از خودم به هم میخورد تو همون سن خیلی به دوستام تو مدرسه وابسته بودم خیلی زیاد شارژ میخریدم اینقدر با یکیشون حرف میزدم که نگو وقتی هم شارژم تموم میشد از گوشی بابام که دائمی بود یواشکی زنگ میزدم و بازم کلی حرف میزدم و خیلی از این کارم پشیمونم الان اون دوستام حتی یادی هم از من نمیکنن حیف اون همه شارژ تا اینکه روزی رفتم تو حیاط حرف بزنم با گوشی بابام مامانم منو دید شک کرد فکر کرد دارم با یه پسری حرف میزنم براش قسم خوردم که به خدا دختر بود یکی از دوستامه اونم باور کرد ولی اینقدر کتکم زد که نگو با هرچی پیش دستش بود منو زد حتی با گل های مصنوعی توی گلدون که بودن با چون لباسی که روی در آویزون میکنن شبش خیلی گریه کردم تصمیم گرفتم خودکشی کنم ولی وقتی مامانم اومد بوسم کرد دیگه بیخیال شدم از اون موقع تصور بدی از مامانم پیدا کردم حس کردم دیگه واقعا منو نمیخواد. منو مادرم هم خیلی باهم دعوا میکنیم چون من خواهر ندارم متاسفانه زیادی با مادرم راحتم. خلاصه مشکل من حس میکنم از اونجایی شروع شد که دوستام درباره یه بازی آنلاین چت کردنی صبحت میکردن یعنی تو اون بازی امکان چت وجود داشت من هم تابستون که شد کنجکاو شدم و اون بازی رو نصب کردم خیلی از بازی بدم اومد چون حرفای بد میزدن حذفش کردم ولی دوباره نمیدونم چی شد که نصبش کردم با یه پسری دوست شدم رفتیم تو واتس آپ اون موقع خیلی برای من عجیب بود که من با یه پسری دوست شدم خلاصه نمیدونم چجوری مامانم متوجه شد و فهمید با اون پسره کلی تو چت دعوا کرد و بهش گفت که یه بار دیگه پیام بدی شمارتو میدم به پلیس اونم برای همیشه رفت اون پسره اصلا منو دوست نداشت فقط قصدش اذیت کردن من بود همه ی این ماجرا ماله ۱۴ سالگیه منه مادرم خداروشکر دعوام نکرد ولی گفت پسرا خیلی دروغ میگن گولشونو نخور و سیم کارتمو گرفت و واتس آپ رو هم حذف کرد من از اون موقع به بعد حس میکنم خیلی افسرده شدم خیلی زیاد ولی دلم میخواست با یه پسر خوب صبحت کنم یه پسری که دوستم داشته باشه اون موقع وجود یه پسر خوب رو کنار خودم کم داشتم، مادرم کم توجهی میکرد یه ماه یا دوماه میرفت پیش خالم یا خونه مادر بزرگم که شهر دیگه ای بودن ولی من همچنان اون بازی آنلاین رو داشتم چون حس میکردم تنهایی من اونجا پر میشه من نه دختر خاله دارم نه دختر دایی هم سن خودم مثل بقیه دخترا که باهم خوشن و میخندن نه چیزی به هرکی میگم میگن اره تو خیلی تنهایی..از اون موقع بود که اعتماد به نفس من به شدت اومد پایین یه جوری که نمیتونستم با کسی ارتباط چشمی برقرار کنم خیلی کم رو شدم. همه ی اینا کنار هم منو آزار میدادن تنهایی. کم رو بودن. عصبی شدن، کمبود عشق و محبت، همه تعجب میکردن که این چرا اینجوریه… خلاصه سال ها گذشت الان که ۱۷ سالمه یکمی بهترم ولی هنوز تو همون بازی آنلاین بودم با یه پسری آشنا شدم ۲۲ سالشه اون مشکل حرف زدن داره توی تصادف اینجوری شده اون از من خواستگاری کرد و من رو به خانواده اش معرفی کرد حتی عکس های خانوادگیشون رو هم برام فرستاد یه بارم مادرش بامن حرف زد، خیلی زیاد به من محبت میکنه الان چند ماهه که چت میکنیم از هرکاری هم که میکنه بهم میگه یه بار گفتم بزار برم، اون گفت اگه بری من خودمو میکشم من این دنیا رو بدون تو نمیخوام از بالا پشت بوم هم عکس گرفت گفت میخوام خودمو پرت کنم پایین، منم ترسیدم بمیره پیشش موندم .من نمیتونم با مشکل حرف زدنش کنار بیام میترسم آبروم بره جلو بقیه، میترسم بهش بگم دلش بشکنه و بلایی سر خودش بیاره، حس میکنم اصلا مناسب ازدواج نیست از دانشگاه به خاطر دعوا اخراج شده، بیکاره ولی گفت کار پیدا میکنم هرکاری که باشه، مشکل حرف زدن ،و خیلی چیزای دیگه من نمیدونم چی کار کنم میترسم ولش کنم دوباره افسرده بشم و تنها بشم، نمیدونم باهاش ازدواج کنم یا نه؟ چجوری این موضوع رو به مامانم بگم؟ اصلا دارم کار درستی میکنم یا نه خواهش میکنم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
تصمیم گیری برای ازدواج توی این سن زوده و ممکنه تصمیم درستی نگیری. تو از کجا مطمئن هستی که پسر خوبی هستش و برای ازدواج مناسبه؟ مطمئنی که مادرش با تو صحبت کرده؟ به صورت چتی نمیشه افراد رو به خوبی و درستی شناخت اون هم برای معقوله ی بسیار مهم ازدواج.
مجبور نیستی کاری که دوستش نداری رو انجام بدی. اینجور دوست داشتن و عاشق شدن ها از طریق چت هم قابل قبول نیست. تو نباید به خاطر اینکه شخصی از طریق چت بهت گفته عاشقته خودتو ببازی (اینجور عشق ها زود از بین میره) و به خاطر اینکه تنها نباشی خودتو تو دردسر خیلی بزرگی بندازی.
برای جبران کردن تنهاییت دنبال راه حل منطقی تر و درست تری باش. دوست واقعی و خوب پیدا کن. رابطت رو با مادرت اصلاح کن. مادر میتونه بهترین دوست یه دختر باشه.
ممنون، میشه بگید برای تنهاییم چی کار کنم چجوری؟ و اینکه اگه خواستم با پسره کات کنم دقیقا چی بهش بگم دلیل قانع کننده باشه که بره و بلایی سر خودش نیاره
رابطت رو با دوستانت و مادرت بهتر و بیشتر کن.
برای قطع کردن رابطه بهتره بگید که درس دارید و باید برای کنکور خودتون رو آماده کنید و مجبورید که شبکه های مجازی رو از بین ببرید. وقتت رو برای کنکور بذار و برای کنکور برنامه ریزی کن. این روزهای برای موفقیت آیندت خیلی مهم هستند.
بله من بهشون گفتم و الان هم همه چی تمام شد . ولی دلم براش سوخت خیلی شرایط بدی داره و گفت من از جز تو هیچکی رو ندارم خانواده اش که روی اعصاب وروانش بازی میکنن و چون عصبی شده سیگاری شده اون گفت به خاطرت سیگارو ترک میکنم و درباره درسم که بهش گفتم گفت من کمتر بهت پیام میدم و تا ابد پشتتم… ولی خب دیگه همه چی تمام شد ممنون از شما
سلام وقتتون بخیر
ما یک پسر ۲۰ ساله دچار افسردگی بسیار شدید در خانواده داریم که همش افکار خودکشی در سر دارد و به دلیل قرص های ضد افسردگی که مصرف میکند بدنش طوری شده که حتی انرژی که از تخت پایین بیاد ندارد.هرکاری که بهش پیشنهادد میدهیم علاقه ای به انجام آن ندارد ما باید محیط خانواده را برایش به چه شکلی در بیاوریم که انگیزه ی او بالا برود رفتار ما با او باید چگونه باشد لطفا راهنماییم کنید ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید در کنار دارو درمانی از درمان روانشناختی هم برای پسرتون استفاده کنید. اکثر دارو ها حالت آرامش بخش دارن و فرد رو سست می کنن. داروها حالت اعتیاد آور دارند و فقط رفتارها رو کاهش میدن و علت اصلی رو شناسایی و درمان نمی کنند ولی درمانهای روانشناختی علت رو بررسی می کنند و درصدد کنترل کردن و از بین بردن علت اصلی هستند البته در موارد شدید در کنار درمان روانشناختی باید دارو هم مصرف کرد.
بهتره شما پسرتون رو پیش متخصص روانشناس ببرید که با سنجش علت اصلی مشکل و شدت مشکل، راه حل هایی برای درمان بهتر و زودتر به شما پیشنهاد دهد؛ همچنین به شما آموزش می دهد که در جهت بهبودی باید چگونه رفتار کنید.
سلام. بنده ۲۴ ساله هستم. حدود ۲ سال بیش از یک سایت رواننشاسی مشاوره انلاین گرفتم البته مشاور بنده فردی بی تجربه بود و به گفته خودش اختلال روانی داشت از جمله اینکه مهر طلبی شدید داشت و بعدا با رفتارهاش متوجه شدم خودشیفتگی و انواع اختلالات روانی دیگه رو داره. مشکل از جایی شروع شد که به بنده مشاوره اشتباه داده شد و من که استرسم کمی زیاد بود مشاوره غلط باعث شد که به حد جنون برسم.
مشکل اینجاست اون فرد(جنس مونث) به دلیل مهر طلبی شدید الان ۲۴ ساعته اون سایت هست و متاسفانه بنده و چند کاربر دیگه خاطرات بدتری داریم. از جمله یک کاربر که این خانم بهش فحش داده بود و از ادمین سایت درخواست کرده بود اسمش رو بگه ولی ادمین اکانت اون کاربر که درخواست داده بود بست!!!! چون اون خانم که میگفتم اونجا جزو مدیریت طراحی وب سایت هست.
مشکل دیگه ای که هست این هست که این فرد تعادل روانی به هیچ وجه نداره. من میتونم از همه اشتباهات چشم بوشی کنم ولی اینکه بیاد به یک دختر نوجوان بگه زنده ات و یا مردت برام مهم نیست و ضربه روحی بزنه…. و یا مورد دیگه بسری به دلیل مشکل با چند دختر به سایت مراجعه کرده بود درخواست کمک کرد ولی این موجود طوری باهاش رفتار کرد و توهین کرد که اون بسر که باهم حرف میزدیم تا ارامش کنم قسم خورد انتقام میگیره از دخترا و من شکی ندارم تا الان یا ادم کشته یا اسیب رسونده اونطوری که حرف میزد.
موارد دیگه خیلی زیاد بودن از جمله توهین به کاربران دیگه و بست کردن کامنت های تبعیض امیز.
بنده الان PTSD دارم یعنی یک نوع ترومای شدید و کاملا جامعه گریز شدم و نمیتونم هیچ مشاوری رو اعتماد کنم و ببینم. چندین بار به سایت نظام روانشناسی شکایت کردم انلاین ولی هیچ بیگیری نشد.
اون فردی که میگفتم به علت اختلالات روانی راحت میتونم بگم بیش از ۱۰۰ اکانت داره در اون سایت و با اونا سعی میکنه به بقیه صدمه بزنه.
سوالی که من اول داارم الان به عنوان فردی که در دانشگاه خودم ممتاز هستم و توانایی بورسیه به خارج از کشور رو دارم ولی عشق به این کشور و کمک دارم این هست که چرا باید هیچ نظارتی نباشه. سوال دومم اینه که ایا به نظر شما بی تفاوت شدن نسبت به این موضوعات بهتر هست و تلاش برای خارج شدن از کشور یا اینکه تا اخر بیگیر باشم؟(سوال اینه که چند نفر رو بیگیر باشم؟ ۱ نفر ۲ نفر یا چند میلیون نفر؟)
چون این طور ادما تا دلتون بخواد در این کشور هستند. من فقط میخوام بدونم باید چکار کنم. هضم این مطلب برام سخته. کشور بر از ادم های اینطوری هست که در ظاهر خندان ولی در باطن دست کمی از یک قاتل ندارند و سوالم اینه که چرا به همچین ادم هایی بروانه مشاوره داده شده؟؟ و هنوز باطل نشده و نخواهد شد؟
من یک بیمار روانی شدم. هر تک ثانیه که میگذره خاطرات به چشمم میان و تمام وجودم رو درد میگیره ولی در عین حال به دلیل اون خاطرات اصلا نمیتونم دیگه به هیچ روانشناسی اعتماد کنم.
هنوز که هنوزه به کاربران توسط اون فرد مشاوره غلط داده میشه. از جمله این که یک بسر نوجوان مراجعه کرده و اون فرد گفته که تلاشت را بکن بعدا به تو حسادت خواهند کرد و تو بهتر از اونا میشی!!! این فرد عرض کردم مهر طلبی داره و مقایسه شدید و مشکلات خانوادگی و تبعیض خانوادگی (خانواده برجمعیت و عدم توجه به این فرد و در عین حال وضعیت بهتر برادران این فرد نسبت به این فرد باعث شده تا تبعیض جنسیتی شدیدی در ذهنش شکل بگیره) … یعنی ذهن مراجع رو هم میخواد بیمار کنه همانطور که همونارو به من میگفت ولی من دیدم حرفاش عادی نیست و دور شدم. از همه بد میگفت و تحقیرشون میکرد و بعدا که مشکلات خانوادگی بیش میومد از همونایی که بشت سرشون بد میگفت میومد کمک میخواست. یکی از اون افراد دوست من بود تو اون سایت که قضیه رو بهم گفت و من متوجه این امر شدم.. من به هیچ جا دستم بند نیست و این قضیه ادامه داره با اینکه مدت هاست از اون سایت اومدم بیرون ولی هر بار که اون سایت میرم(من عرض کردم بی تی اس دی دارم و ناخداگاه میرم اون سایت بازم میبینم همان اش و همان کاسه)
لطفا راهنمایی کنید دارم دیوونه میشم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی خوبه که متوجه مشاوره اشتباهشون شدید و راه رو ادامه ندادید و این که شما حس همنوع دوستی دارید و به فکر افراد دیگه ای هم هستید که دارن توی اون سایت مشاوره میگیرن خیلی عالیه و همدردی شما رو نشون میده و اینکه فرد بی تفاوتی نسبت به مشکلات دیگران و جامعه نیستی.
اینکه افراد در سایت های مختلف و به صورت مجازی مشاوره میدن دلیلی نمیشه که تخصص در این زمینه دارن هر کسی میتونه خودش رو مشاور معرفی کنه. متاسفانه افراد به دلیل رایگان بودن مشاوره اینترنتی خیلی به اسن سمت رفتن. مشاوره های اینترنتی برای موارد ضروری و در صورت راهنمایی کلی کردن خوبه نه برای راهکار علمی دادن و روش های درمانی. برای دادن راهکار های درست و درمان، باید جوانب مختلف توسط متخصص سنجیده بشه و نمیشه به صورت چتی پاسخگو بود و انتظار داشت که تمام مشکلات به صورت چتی برطرف بشه. بیشتر برای آرام کردن افراد و نشان دادن راه صحیح به افراد است. بعضی افراد به اشتباه به متخصص روانشناس در زمینه های مختلف مراجعه می کنند ما راهنماییشون میکنیم که با توجه به مشکلتون باید به چه متخصصی مراجعه کنید.
شما که اعتراضتون رو مطرح کردید خوبه، میتونید توی سایت و به افرادی که دسترسی دارید اعلام کنید که سمت این سایت نرن ولی شما نمیتونید همه رو تغییر بدید؛ متاسفانه اینجور افراد هم در جامعه هستند و نمیشه همه رو تغییر داد شما باید اعتماد به نفس خودتون رو بالا ببرید و سعی کنید از این افراد تاثیر کمتری بگیرید.
ptsd از جمله اختلالات اضطرابی هستش که با روش های روانشناختی قابل درمانه. شما هم بهتره به متخصص مجرب در این زمینه مراجعه کنید.
سلام ممنون از باسخ دهی تون.
نه اصلا فردی که من ازش مشورت میخواستم بگیرم من روانشناس به حساب نمیارم چون حداقل خصوصیات روانشناس رو هم نداشت و نداره. صرف این که من از گوگل سرچ کنم و بعد به یک مراجع باسخ بدم ایا من روانشناسم؟ ایا اینکه رو مراجعای مختلف کار کنم و اشتباه کنم و ازمایش کنم(مثل مورد من) و وضعیت وخیم تر بشه به امید اینکه تجربه بیشتر داشته باشم(به گفته خود این شخص) ایا من روانشناسم؟ قطعا خیر. من بحث اصلیم این فرد نبود بلکه وضعیتی که تو این کشور هست و هیچ نظارتی هیچ جا نیست. نیازی به گفتن هم نیست. من با چند تا استاد دانشگاه تهران و چند تا استاد خارج از کشور صحبت کردم و همگی گفتن فقط تلاش کن بری. نه تلاش کن که وضعیت رو بهتر کنی و نه چیزی. خوشبختانه با افرادی صحبت در این مورد و درکم کردن و این PTSD هم که بود/هست به خاطر تناقضاتی بود که در ذهنم شکل گرفته و تو چند روز گذشته خیلی حالم بهتر شده و کمی وقت میگیره تا حالم کامل خوب بشه.
اشکال واقعا از من نیست. هزار بار فکر کردم. نمیخوام هم کسی رو مقصر بدونم حتی اون فرد(تلاش برای قضاوت نکردن چه به درست چه به غلط باعث شده بود که هیچ وقت جواب مشخصی برای این طور رفتار ها نداشته باشم و همیشه در حال جست و جوی جواب باشم یعنی نخواستم اسم بذارم و بگم فلان ادم بده یا خوبه. ولی رفتار های بد برای من تناقض شده بود و من سعی میکردم تو ذهنم نگم که ادم بدی هست و این تناقض باعث استرس میشد) چون این محیط ما هست که شخصیت ما رو میسازه. چه بسا اگه من جای این طور افراد بودم چندین برابر شخصیت بدتری داشتم. این مشکل به ایده ال گرایی من ربط داشت و سختی تو هضم این مطلب که این کشور هر روز وضعیتش بدتر میشه.
سلام. من آناهیتا هستم و ۲۱ سالمه. برای قبولی در پزشکی ۴ ساله که دارم کنکور میدم و هردفعه بخاطر استرسم خراب میشه. اعتماد به نفسم رو کامل از دست دادم. انرژی برای هیچ چیزی ندارم. علائم افسردگی نسبتا شدید رو دارم و ۲-۳ ماه دیگه برای تحصیل به خارج از کشور میرم ولی خیلی تنهام و حالم خوب نیست. سعی میکنم خودمو رو خوب نشون بدم و مانع نگرانی خانواده ام بشوم ولی هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه و هرشب کابوس میبینم و زود عصبی میشم و خیلی هم کم انرژیم. باید حالم بهتر بشه تا بتونم روی تحصیلم و زندگیم تمرکز کنم. میخوام به خودم کمک کنم.(متاسفانه پیش روانشناس هم نمیتونم بروم چون اگر والدینم متوجه افسردگی من بشوند مانع تحصیل من در پزشکی و خارج از کشور می شوند) لطفا بگین چکار باید بکنم؟ ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه به صورت علمی و دقیق مشخص بشه که افسردگی دارید باید مورد ارزیابی قرار بگیرید. شما حتما قبل از رفتن به خارج از کشور افسردگی خودتون رو بهبود بدید؛ زمانی که خارج از کشور برید به دلیل دوری از خانواده و تنهایی و شرایط خاص متفاوت و خاص اونجا ممکنه افسردگیتون شدید تر بشه.
اگر امکان مراجعه حضوری به متخصص روانشناس رو نداری از خدمات غیر حضوری استفاده کن.
با عرض سلام و خسته نباشید امیدوارم حالتون خوب باشه من خیلی ناراحتم و افسردم اخه من کسایی رو دوست دارم ک دوسم ندارن و اونا توهین میکردن و یا بلاک و من خیلی دلم شکسته بعد اینک خیلی استرس دارم واسه اینک قبلا پام پیچ میخورد ولی الان خداروشکر بخاطر عملی ک چندسال پیش کردم خوب شدم و بهترم ولی دویاره میترسم پام پیچ یخوره
بیشتر استرسم مال همینه و اینک فکر میکنم دیگران بهم حسودی میکنند نمیدونم این فکرم درسته یا غلط و اینک با دوستام چیکار کنم قراموششون کنم؟اخه نمیتونم فراموششون کنم منتظر جوابتون هستم
سلام خدمت شما دوست عزیز
به چه دلیلی فکر میکنی که دوستانت بهت حسودی می کنن؟
چون دوستانت دیگه نمیخوان با تو ارتباط داشته باشن باید فراموششون کنی و دوستان جدیدی برای خودت پیدا کنی. حتما که نباید با اون دوستان قدیمیت همش رابطه داشته باشی. الان موقعیتت عوض شده و بهتره تو موقعیت های اجتماعی جدید مثل ورزش دوستان جدیدی پیدا کنی.
اعتماد به نفست هم باید بالا ببری. تا زمانی که خودت رو دوست نداشته باشی و خودت رو قبول نداشته باشی نمیتونی در هیچ زمینه ای موفق بشی.
سلام..من دختری نوزده ساله هستم..مشکلم اینه که در اکثر مواقع نمیتونم درک درستی نسبت به شرایط داشته باشم و یا حال دیگران رو درک کنم و دلداریشون بدم..و وقتی متوجه میشم که دیگه دیر شده فرد به کمک و دلداری من احتیاجی نداره و ازم ناراحت شده..چیکار باید بکنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
درک کردن دیگران و همدلی کردن با دیگران بخشی از هوش هیجانی هستش که با آموزش میشه بهبود داد و تقویتش کرد. تست آنلاین هوش هیجانی را تکمیل کنید و مطالعه موارد زیر به شما کمک می کند. اگر این شرایط شما شدید است بهتره به روانشناس مراجعه کنید تا علت اصلی به درستی شناسایی بشه و بشه راهکار درست ارائه داد.
تست هوش هیجانی آنلاین
اهمیت هوش هیجانی
منظور از هوش هیجانی
بهبود هوش هیجانی
سلام،با وجود اینکه من ۲ سال با علاقه ازدواج کردم،اما از ابتدا متوجه سرد مزاجی همسرم شدم،و در ماه اول زندگی متوجه عادت خودارضایی همسرم شدم،به شدت حساس و بی اعتماد شدم،بسیار ناراحت و افسرده شدم،از ابتدا ایشون اصلا رابطه جنسی که راضی کننده باشه با من نداشتن و با فهمیدن این مساله ن بشدت آسیب دیدم،باهاشون مطرح کردم و ازشون خواستم بریم مشاوره،بهشون اعتراف کردم که من واقعا از نظر جنسی تامین نیستم و این مساله ممکنه باعث از دست دادن زندگی و رابطمون باشه،و قبول نکردن،الان بعد دوسال ،هنوزم گاهی من متوجه خود ارضاییاش میشم،من کنارشم،بمن بی توجهه و تا ۵ دقیقه نیستم کارشو میکنه،خیلی خیلی دارم آسیب میبینم و تمایلم بهش داره از بین میره،منو راهنمایی کنید،ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
رضایت از رابطه جنسی در زندگی مشترک خیلی مهم است و رابطه های دیگر را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. درسته که همسرتون در زمینه مشاوره رفتن همکاری نمی کنن بهتره خود شما به مشاوره مراجعه کنید و شرایط رو برای متخصص شرح بدید راهنماییتون میکنه که چه جوری با همسرتون برخورد کنید یا راضیشون کنید که پیش مشاور بیان.
جهت تشخیص و درمان هرچه زودتر اقدام کنید.
مطالعه مقاله زیر به شما کمک میکند.
مشاوره جنسی و زناشویی
سکستراپیست خوب در تهران
سکستراپیست چه کار می کند؟
سلام من سه ماهه که عزیزترین فرد زندگیم رو از دست دادم و خواب منظمی ندارم احساس پوچی و خستگی میکنم پنج کیلو وزن کم کردم اصلا حال و حوصله ی خوبی ندارم بعضی وقت ها حس میکنم که قلبم تو مشت های یه فرد پر قدرت فشرده میشه اگه میشه کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این علائمی که شما مطرح کردید نشانه هایی از افسردگی بعد از سوگ است. ولی برای تشخیص دقیق شما باید هرچه سریعتر به روانشناس مراجعه کنید. چون که سه ماه هم گذشته و علائم شما بهتر نشده نکته بسیار مهمی هستش و باید بهش توجه کنید و تا این علائم برای شما ثابت نشده زودتر به روانشناس متخصص و مجرب مراجعه کنید.
مطالعه مقالات زیر به شما کمک میکند:
افسردگی چیست؟
کنار آمدن با مرگ همسر
هر وقت که مشکلی یا حرف و حدیثی بین من و همسرم پیش میاد،بعد از اون من سکوت میکنم و هیچ حرفی نمیزنم یعنی حتی حرف دلم را نمیتونم بزنم یا مشکل پیش اومده رو نمیتونم شفاف کنم تا تموم بشه، این حرف نزدن من دلیلش اینه که نمیدونم چی بگم یا از کجا شروع کنم یا چیکار کنم، همینطوری درمونده میمونم
این جو یا همون سکوت، شده که یک هفته طول کشیده، این جو هم خودمو بیشتر اذیت میکنه و هم همسرمو.
لطفا راهنمایی بفرمایین
با تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
این صحبت نکردن شما مشکلات رو بیشتر و عمیق تر میکنه. شما باید درباره مشکلات و انتظارات و توقعاتتون با همدیگه صحبت کنید. احتیاجی نیست صحبت تمام و کمالی داشته باشید که نگرانید و نمیدونید باید از کجا شروع کنید. به راحتی گفتگو رو شروع کنید و خواسته هاتون رو بگید یا مشکلاتتون رو بررسی کنید. هرچی به ذهنتون میرسه مطرح کنید.میتونید قبل از شروع گفتگو درباره کفته هاتون هم فکر کنید ولی اینجوری نباشه که این فکر کردن مانع بشه.
اینکه حتی یک هفته با هم صحبت نمیکنید رابططون رو در خطر می اندازه.
جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره رابطه زناشویی مطلب زیر را مطالعه نمایید.
مشاوره زناشویی
من زن متولد شدم اما از سن خیلی کم نمی تونستم کاملا خودم رو دختر یا پسر بدونم و حالا هم که ۲۱ سالم شده اصلا جذب آدم های زیادی نمی شم ولی همون تعداد کمی هم که ممکنه جذبشون بشم مرد هستن با این وجود هر چند که راحت ارتباط دوستی برقرار می کنم اما اصلا نمی تونم ارتباط عاطفی برقرار کنم ممکنه راهنمایی ام کنید در مورد دو سوال پایین
آیا لازمه به روانشناس مراجعه کنم؟
اگر آره به چه نوع روانشناسی ؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه با فردی نمیتونید رابطه عاطفی برقرار کنید بهتره مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیره. شما ابتدا باید به روانشناس متخصص شخصیت شناسی و مجرب مراجعه کنید تا مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید و متخصص با سنجیدن جوانب مختلف بتواند تشخیص درست و علمی بدهد. روانشناستون اگر صلاح بداند شما رو به متخصص دیگه ای ارجاع می دهد.
سلام
روزتون بخیر
برادر من سالهاست که درگیر کار و تحصیله. دیروز به من گفت که توی تمام این چندسال عاشق و علاقه مند به دخترعموم بوده و هست.
حالا مساله اینه که ما نمیخوایم از طریق خانواده ها مطرح کنیم و برادرم مایله که یه قرار با دخترعموم بذارم و ببینمش.
به نظر شما بهتره که همون قرار اول بهش بگم که قضیه چیه و واقعا این قرار برای چی هست یا اینکه کم کم بعدا برادرم باهاش قرار بذاره بهتره. چون ما روابط فامیلی زیادی نداشتیم و از هم بی خبریم. مناصلا نمیدونم دخترعموم کسی توی زندگیش هست یا نه که بخواد با برادرم ارتباط بگیره..
ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
چون که شناخت جامعی نسبت به دختر عموتون ندارید بهتره رابططون را ابتدا باهاش زیاد کنید تا شناخت کافی نسبت بهش پیدا کنید و ببینید آیا از جهات مختلفی فرد مناسبی برای ازدواج با برادرتون هست یا نه. بعدا درخواستتون رو مطرح کنید.
سلام من ۱۵سالمه و دوس پسرم هم۱۷ ی چند وقتی هست ازم سرد شده و همش میگه من تورو نمیتونم خوشبخت کنم و هر چیم ازش میپرسم میگه خودت میفهمی بعدا اما از طرفیم انگار میخاد بخاطر من این کارو کنه و دوست ندارع من ازش جدا شم هر چیم میخام باهاش حرف بزنم که ما باهم تلاش مبکنیم خدا بزرگه هیچ تلاشیم بینتیجه نمیمونه یعنی چرا نتونیم خوشبخت شیم از خانواده خوب و فرهنگی هست مطمعنم آینده خوبی دارع چون توی رشته تجربی هست و داخل مدرسه نمونه دولتی درس میخونه از رفتاراش میتونم بفهمم که نمیخاد منو از دست بده ولی چون فکر میکنه نمیتونه منو خوشبخت کنه فقط ی بار اونم توی دعوا مسئله ی جداییو مطرح کرد میخاستم کمکم کنید که چحوری ازش بخام باهام در موردش قشنگ باهام حرف بزنه و حلش کنیم و خیالشو راحت کنم که میتونه خوشبختم کنه و من نمیخام اصلا ازش جدا شم و اینکه چند سیاست زنانه برای جذب مردهارو هم میشه لطف کنید مطرح کنید واقعا ازتون ممنون میشم با تشکر ممنون از سایت خوبتون
سلام خدمت شما دوست عزیز
در این سن تصمیم گیری برای ازدواج زوده و این احساسات شما بر اثر تغییرات هورمونی هستش و از بین خواهد رفت. بهتره شما زیاد دلبسته نشید که دل کندن براتون سخت باشه. اگر هم میخواین علت اصلی رو جویا بشید فقط باید باهاش صحبت کنید و بهش بگید که این حق شماست که علت رو بدونید.
سلام.من یکونیم سال پیش توی دانشگاه واسه اولین بار عاشق دختر خانومی شدم از همون لحظات اول دیدم ارتباط چشمی با من برقرار میکنه و تمام کارهای عاشقانه ای ک باید انجام داد رو خدایی انجام میداد.توی دانشگاه بارها ب من ذل میزنه . از وقتی دیدمش پروفایلاش همه عادی بود اما از اون موقع ب بعد همه عاشقانه شد ..خیلی وقت ها من واسش پروفایل عاشقانه میذاشتم اونم انگار جواب پروفایلمو بده پروفایلشو در ارتباط با پروفایل من میذاشت ..بارها استخاره گرفتم و بارها از خدا یقین گرفتم .خدا بهم نشون داد ک اون ماله منه حتی توی یک خابم مادوتارو با ی بچه بهم نشون داد …اما الان بعد یک و نیم سال ک ترم چهارم هستم بعضی از دوستانم بهم میگن اون تورو نمیخواد و یکی دیگه رو میخواد.در صورتیکه اون خیلی بهم توجه میکنه اما دوستانم ی چی دیگه میگن …دوستان میگن اون پسره دوستش داره اما من عشقمو و اون پسره رو اصن باهم تو دانشگاه ندیدم….خلاصه دچار تردید میشم گاهی اوقات و این منو آتیش میزنه..چون واقعا عاشقشم خیلی بیش از حد….ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید این برداشت ها سودء تفاهم بوده برای شما و اون دختر خانم از شما خوشش نیومده باشه و شاید هم دوستانتون صداقت نداشته باشند. برای اینکه توی این زمینه به اطمینان برسید باید صبر داشته باشید گذر زمان حقایقی رو آشکار میکنه.
چگونه با خواستگار در مورد وکالت طلاق صحبت کنم و راضیش کنم که بهم بده
سلام خدمت شما دوست عزیز
حق طلاق رو به عنوان شروط ضمن عقد میتونید مطرح کنید. اگر توانایی راضی کردن خواستگارتون رو ندارید میتونید از مشاوره کمک بگیرید تا این حق رو برای شما قائل شود.
در ضمن قبل از گرفتن حق طلاق، درباره قضایای حقوقی و شرایط قانونیش حتما تحقیقات کافی رو انجام بدید. تحقیق کنید که با گرفتن این حق، چه حقوقی برای شما قائل می شن و چه زمانی و چه جوری میتونید از این حق استفاده کنید؟
سلام ببخشید من ۱۷سالمه و سن کمی دارم اما با این سن کم همش ب فکر خودکشی هستم و واقعا اگه شرایطش باشه و بدونم ک بعدش زنده نمیشم این کارو انجام میدم…اصلا هیچ علاقه ای ب زندگی ندارم نمیدونم چیکار کنم؟ دوس دارم ی نفر باهام حرف بزنه نمیدونم….
سلام خدمت شما دوست عزیز
رابطت با خانوادت چطوره؟ رابطت با دوستانت چه جوریه؟ کسی رو نداری که باهاش درددل کنی؟
احتمال وجود افسردگی وجود داره، به صورت چتی نمیشه تشخیص درست و علمی داد باید به روانشناس متخصص مراجعه کنی. مطمئن باش که برای مشکلت راه حل وجود داره. مطالعه منابع زیر بهت کمک میکنه
افسردگی چیست؟
علائم افسردگی نوجوانان چیست؟
افسردگی نوجوانان
چگونه میشه به خواستگارت غیرمستقیم بگی در آینده تحمل ازدواج مجددش ویا صیغه را نداری و او نباید این کار را انجام دهد؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
چرا غیرمستقیم؟
این موضوع خیلی مهمی هستش و شما باید به صورت مستقیم و جدی در این باره با خواستگارتون صحبت کنید و نظرات، انتظارات و عقاید خودتون رو به خواستگارتون حتما بگید.
سلام من میخوام انگیزه ام واسه درس خوندن بیشتر شه هدف دارم هدف محکمی هم دارم والبته از روش های نوشتن اهداف فکر کردن به اهداف واینا هم استفاده کردم اما بعد یه مدت دوباره سرد میشم ونمیتونمخوب به درس خوندن ادامه بدم لطفاکمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما چند سالتونه؟
برای اینکه دوباره سرد نشید میتونید برای خودتون از روش های تشویقی استفاده کنید مثلا وقتی به هدفی می رسید برای خودتون جایزه بخرید. اینکه به اهدافتون برسید چه موقعیت هایی برای شما ایجاد می شه رو برای خودتون تصویرسازی کنید.
من ۱۷ سالمه این روش ها در گذر زمان واستمرار موثره؟
بله، باید صبر و پشتکار داشته باشید.
تو این زمینه هم میتونید از مشاوره تحصیلی با تجربه کمک بگیرید تا زودتر و بهتر به نتیجه دلخواهتون برسید.
سلام ممنون بابت وقتی که میزارید من مدتیه که نمیتونم سر درس بشینم وتمرکز کنم وهی باید از اتاقم برم بیرون راهکاری در این باره هست
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه بتونی تمرکز کنی باید عواملی که باعث حواس پرتیت میشن رو شناسایی کنی و از بین ببری.تایمی رو شروع به درس خوندن بکن که خونه ساکته و تایم های مطالعت رو کوتاه ولی مفیدشون کن.
اگر هم خیلی از عدم تمرکز داری رنج می بری بهتره به روانشناس مراجعه کنی تا علت اصلی و شدت مشخص بشه. برای افزایش تمرکز از نوروفیدبک هم میتونی استفاده کنی که خیلی کمکت می کنه.
سلام عرض شد
من دختری ۲۲ساله هستم که تقریبا ۲سال پیش در محل کارم یه پسر ۲۶ساله ابراز علاقه شدید کردن به من و خواستگاری کردن…
یک جلسه مادر من با مادر ایشون صحبت کرد و مادرم نپسندیدن و گفتن که فرهنگامون بهم نمیخوره …یعنی پدر و مادرم معتقد بودن که در اینده ب مشکلات بزرگی میخورم از لحاظ نوع پوشش نوع رفتار حرکات و روابط اجتماعی و میگن که ایشون فرهنگشون پایین تره…
محل زندگیشون هم پایبن شهر هست…
البته ما پولدار نیستیم و متوسط رو به پایینیم خودمون…ولی فرهنگ و اصالت خوبی داریم…
خلاصه جواب منفی دادم ولی چون همکار بودیم ما دیدن همدیگه زیاد شد و ایشون عشقشون بیشتر …
و من مدام جواب منفی میدادم چون نطر خانوادم برام مهمه ..
تا چند ماه پیش ک ی مشکل جدی برای من پیش اومد و ایشون کمک بزرگی ب بنده کردن و دوباره پیشنهادشون رو مطرح کردن….
من گفتم خانواده من ناراضی ان و من هم تابع خانوادم هستم چون میدونم درست میگن..ولی ایشون مدام اصرار که خانوادتون باید لااقل اجازه معاشرت بدن تا منو بشناسن…
من چون پدر و مادرمد میشناسم و میدونم که چقدر براشون محل زندگی پسره مهمه ونوع فرهنگ گفتم بریم مشاوره اگر ازدواج مارو درست دونست و گفت مشکلی از لحاط سطح فرهنگی نداریم من دوباره با خانوادم مطرح میکنم این موضوع زو اگر راضی شدن ک هیچ اگر نه باز من جوابم منفیه….
طی این پیام ها روابط عاطفی شکل گرفت چون ایشون شدیدا وابسته من شده بودن مدام ابراز علاقه میکردن و گفتن بخاطر اینکه از لحاظ پیام دادن بینمون گناهی نشه صیغه بخونیم تا قبل از مشاوره من قبول نکردم و با ایشون با مشورت یک نفر تونستن منو راضی کنن ولی من شرط گداشتم ک فقط پیام نه چیز دیگه….
متاسفانه این آغاز روابط ما شد..و مشاوره ما که اسفند ماه بود خورد به کرونا و الان پس فردا نوبت داریم و همچنان صیعه ایشونم…
و روابط جنسی شکل گرفت ولی نه دخول …
من دوسشون دارم ولی نه اونقدر ک بخوام به خانوادم اجبار کنم ک جز این مرد من با کسی ازدواج نمیکنم چون واقعا از سطح فرهنگ و مشکلات ایندم میترسم..میدونم خانوادم درست میگن…
ولی ایشون خیلی وابسته من شده
حالا بهم میگه پیش مشاور رفتیم حرفی از محرمیتمون نزن که اگه بزنی من دیگه اون پسر نیستم و عواقب کارام دست خودم نیست….
من برام مهم نیست اصلا …
چون علاقه شدیدی ندارم ..ولی نمیدونم چرا ب اینجاها کشیده شد…
الان سوالم اینه بنظرتون به مشاوره ای که داریم میریم برای ازدواج بگم که من صیغه ایشون شدم و روابط رو؟؟؟
یا اگه بگم ممکنه توی روند مشاورشون تاثیر بزاره و بد بشه؟؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره مشاورتون رو در جریان بذارید. مشاور امین مراجعه کننده ها هستش و بهشون بگید که به پارتنرتون این موضوع رو نگه فقط شما رو بهتر راهنمایی کنه با توجه به شرایط موجود
سلام من ۳۱سالمه ودخترم.
پنج ماه درگیربیماری مادرم هستیم ومن خیلی غصه میخورم.ودست تنهام وبرادرام اصلا کمک نمیکنن.تازگیا کارم شده فقط گریه و استرس بیش از حد دارم.دلم میخواد فقط بخواب تا از دنیا بیخبر باشم.ولی شدنی نیست واین موضوع خودم ونامزدم خیلی اذیت میکنه.حس میکنم افسرده شدم ونمیدونم چیکار کنم.بی انرژی شدم.میشه راهنماییم کنید؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
حجم و فشار کاری شما زیاده. شما باید با اعضای خانواده در این باره صحبت کنید و تقسیم کاری داشته باشی. از خواسته ها و نیازهات به خانوادت بگو. و اونا رو متقاعد کن که همه باید با هم همکاری داشته باشن و هر کسی مشکلات خاص خودش رو داره و شما هم مشکلات و زندگی شخصی خودت رو داری ولی برای مراقبت از مادر همه باید با هم همکاری کنیم که این کار وظیفه ما در قبال مادر هستش.
اگر احساس افسردگیت داره خیلی اذیتت میکنه باید زودتر به روانشناس مراجعه کنی تا دقیق مورد بررسی قرار بگیری.
سلام وممنون بابت وقتی که میزارید.
صبحت میکنم ولی توجه ای نمیکنن و باز همه کارا رو دوش من هست.
وقتی هم از فشاری که روم هست میگن بخاطر لاغری ونخوردن هست که میگم ربطی نداره و مسخرم میکنن واقعا موندم چیکار کنم
هرروز صبح با استرس وتنشی بیدار میشم وتازمانی که گریه نکنم اروم نمیشم واین خیلی اذیتم میکنه.
پس خودتون به خودتون کمک کنید. شما بهتره به مشاوره مراجعه کنید تا شرایط روحیتون بهبود پیدا کنه و تخلیه هیجانی انجام بدید و روحیتون بهبود پیداکنه.
سلام خدمت شما .
من ۲۰سالم هست و درمود گرایش جنسی ام دچار شک وتردید بسیار زیادی شدم .این شک و تردید رو در ابتدا فکر میکردم که گذرا و مقطعی هست اما با گذشت زمان هنوز ماندگاره و شدید تر شده.
من فکر میکنم که همجنسگرا هستم با اصل موضوع مخالفتی ندارم بیتشر نگرانی من این هست که از این این سردرگمی دربیام و به خودم اطمینان بدم .من مبتلا به اختلال دو قطبی هم هستم. این موضوعات از ۲ سال پیش تا الان دست و پا گیر من شده،باعث ذهن مشغولی من میشن.
بنظر شما چکار کنم.
سپاس
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای تشخیص گرایش جنسی و اختلال دوقطبی تون باید به متخصص مراجعه کنید تا با ارزیابی روانشناختی بتونه درست و علمی تشخیص بده.
سلام من ۱۷سالمه و دوست پسرم ۱۷سالشه ما بدلیل کم بودن سنمون مجبوریم اینجوری ادامه بدیم ولی قصد واقعیمون ازدواجه الان یک ساله باهمیم اما متاسفانه چند تا بحث داشتیم چیزای خیلی بیخود اینجوری شد که رابطمون یکم خراب شد ازم سرد شده اما هنوزم عاشق همیمو همو میخایم اون پیشنهاد داد در یک هفته یک بار بیشتر باهم حرف نزنیم تا رابطمون ابدی بمونه فقط بخاطر اون وگرنه من همجورع عاشقشم اما مشکلم اینجاس نمیتونم بپذیرم چون بهش وابستم و واقعا این موضوع دارع منو آزار میده و اون هم منو درک نمیکنه چون میگه منم اونو درک نمیکنم ی جورایی لج بازی میکنه چیکار کنم آیا این تصمیم درسته و یا من چحوری میتونم تحمل کنم یا چحوری قانعش کنم این تصمیمو از فکرش بیاد بیرون لطفا راهنماییم کنید ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه قانعش کنی باید باهاش بدون تعارف صحبت کنی و از احساساتت بهش بگی. باید مهارت برقراری ارتباط رو هر دوی شما یاد بگیرید که چجوری با هم برخورد کنید تا همدیگه رو ناراحت نکنید . نیازها و خواسته های همدیگر رو برطرف کنید. اینکه اینجوری ادامه بدید یا نه بستگی به خودتون داره اگر خیلی دارید اذیت میشید حتما مطرح کنید و دربارش با دوستتون صحبت کنید.
سلام و خسته نباشید
ما ی خانواده ۴ نفره هستیم ی پسر ۲۵ ساله و ی دختر ۲۰ ساله که خیلی پرخاشگر و عصبیه، این عصبی بودنو حاصل دعواهای گذشته پدر و مادرم میدونم و اینکه همیشه در مقابل همه از مادرم دفاع میکنه میتونی دلیلی بر این قضیه باشه.
اما بیشتر دعوا هاش با مادر مهست، مادرم هم توی خانواده پر تنشی بوده و با کوچک ترین رفتار عصیبی میشه و با دعوا کردن یا جیغ کشیدن واکنش نشون میده.
خواهرم فردی حاضر جوابه و با کوچکترین حرفی که ناراحت بشه سریع از تمام مسائل و مشگلات گذشته استفاده میکنه تا جواب بده، به هیچ عنوان کوتاه نمیاد و حتی توی دعوا های پدر و مادرم باعث بدتر شدن ماجرا میشه، البته بیشتر دعواهاشم با مادرم هست، سر هر مسئله کوچیکی روزانه چنبار دعوا میکنند و با حاضر جوابی قضیرو بدتر میکنه، وقتی هم که میخای باهاش صحبت کنی انگشتشو توی گوشش میکنه یا با این جمله که تو خودت فلانی دوباره دعوا راه میندازه، استانه صبر و تحملش کمه و همیشه حق بجانبه .خوبی هایی که در حقش میشرو نمیبینه و نسبت به خوبی کردن پدر و مادرم نسبت به من حساسه و سری واکنش نشون میده.
امیدوارم بتونید راهکار بهم معرفی کنید
مرسی
سلام خدمت شما دوست عزیز
همانطوری که خود شما هم اشاره کردید این رفتارهاش واکنشی به برخورد ها و وضعیت موجوده خانوادس. برای اینکه بتونید اصلاحش کنید باید کل خانواده رفتارهاشون به موازات یکیدگر اصلاح بشن و مهارت های برقراری رابطه رو همه شما یاد بگیرید. شما باید به خانواده درمانگر متخصص و با تجربه در این زمینه مراجعه کنید تا بتونه با سنجیدن شرایط خانوادگیتون راهکار مناسب و کاربردی به شما ارائه بده.
خواهش میکنم کمکم کنید پدرم خیلی به من امیدواره واگه خدایی نکرده قلبشو بشکنم خودمو نمی بخشم
سلام من شدیدا واسه مطالعه کنکور سردرگمم ویکسال وقت دارم میخواستم مشاوره خصوصی بگیرم اما فرصت ازمون خطا وهمچنین هزینه انچنانی ندارم از جهتی همیشه میگم اگه فلانی بدون مشاور وهزینه انچنانی موفق شده چرا من نشم و واسه اینکه هزینه پدرم رو صرف مشاوره کنم عذاب وجدان میگیرم
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه بتونی موفق بشی باید خودت و تواناییهات رو باور داشته باشی. باید برای این یک سالی که پیش رو داری بهترین برنامه ریزی رو داشته باشیو. برنامه ریزیت باید جوری باشه که متناسب با توانایی هات باشه و تمام دروست رو شامل بشه. از تمام وقتت به طور کامل استفاده کنی تا بهترین به بهترین نتیجه برسی. توی این زمینه هم میتونی از مشاور تحصیلی مدرسه تون کمک بگیری.
سلام درود بر شما
من پسری ۱۶ ساله هستم من خیلی ساکتم اصلا نمیتونم با کسی ارتباط خوبی داشته باشه و تعداد دوستام خیلی کم هستن همینطور تو فامیل هر جی میخوان پشتم حرف میزنن و منو ادم حساب نمیکنن نه حرفی نه چیز دیگه
منم که همینطور ساکت وامیستم
اما مشکل اصلی من اینه که نمیدونم با ادمای لات و همجنسباز چطور باید برخورد کنم از کلاس هفتم گیر اینجور ادما افتادم و هنوز هم منو ازار میدن یکی بوس میفرسته یکی ازار جنسی میکنه هر چند من اونا رو تو دلم میبخشم چون امیدوارم روزی برسه که اونا بهم احترام بزارن چون باور دارم زندگی مثل ایینه عمل میکنه.
حالا دور از این چیزا میتونید کمکم کنید چطور رفتارم رو اصلاح کنم تو صحبت کردن کم نیارم و جلوی افراد بیشعور رو تا حدودی بگیرم
بخدا وقتی میبینم یکی مثل من داره از دست این ادما رنج میبرن دلم خون میشه
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید اعتماد به نفس و عزت نفس خودتو بالا ببری و خودت رو فرد با ارزشی بدونی تا بتونی از حق خودت دفاع کنی و نذاری که کسی بهت ظلم کنه. تکنیک های افزایش اعتماد به نفس هستش که میتونی با مطالعه مطالب زیر به خودت کمک کنی ولی اگر تو این زمینه به روانشناس مراجعه کنی خیلی بهتر می تونه کمکت کنه تا اعتماد به نفست رو بالا ببری.
چگونه اعتماد به نفس بیشتری داشته باشیم؟
نقل قول هایی برای افزایش اعتماد به نفس
اعتماد به نفس خود را افزایش دهیم
تست آنلاین سنجش اعتماد به نفس
سلام
من دختری ۲۸ ساله هستم یک خواهر ۱۸ ساله دارم
مشکل من پدرم هست . پدر من از اول که یادمه آدم شکاکی بوده و هست و در این سالیان سال ما و مادرمو بسیار اذییت کرده جوری که حتی ما جرات صحبت در فامیل رو نداریم به طور مثال میگم مثلا همه دارن در مورد مسئله ای بحث میکنن اگه ما اظهار نظر کنیم و نظر ما خوشایند پدرم نباشه در بازگشت به خانه دعوایی اساسی داریم یا مثلا یک شوخی ساده مادرم با شوهر عمه هام کنه و یا حتی تحسینشون کنه به پدرم بر میخوره و توهم اینو داره که یا شوهر عمه هام به مادرم چشم دارن یا مادرم به اونها . این نکته رو باید بگم که مادرم زنی محجبه و متینه . خلاصه کنم که این رفتاراش ما رو خیلی اذییت میکنه رفتارای بدتری هم داره که داستانش بسیار بلند و طولانیه اما همینو بگم که تقریبا ۱ سال پیش مچ پدرم با زنداییم گرفتیم و بعد از دعوا های چند روزه ما رو قانع کرد که این رابطه فقط از طرف پدرم بوده و زنداییم هیچ نقشی نداره و خودشم از این کار پشیمونه و ما هم برای اینکه زندگیمون نپاشه برگشتیم. اما دوباره الان چند وقتی هست هی میگه خسته شدم از این زندگی و باز هم سر هر بهونه ای با مادرم دعوا میکنه و همش بهش تهمت میزنه . ترو خدا کمک کنید بگید ما باید چیکار کنیم واقعا از این همه تنش و اضطراب خسته شدیم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مسئله شما پیچیده هستش. شما بایدمادر و پدرت رو ترغیب کنی که حتما به رواشناس زوج درمانگر مراجعه کنن تا بتونن مشکل اصلیشونو شناسایی کنن و جهت برطرف کردنش اقدام کنن. این مسئله شما با ارائه چندتا راهکار از این طریق برطرف نمیشه. اگر میخواین زندگیتون رو نجات بدید باید هرچه زودتر اقدام کنید.
سلام .۱۹سالمه وبه دوچرخه سواری واسکیت علاقه دارم .دوست دارم روزهایی که باخانواده به بارک می رویم انجامش دهم.اماخانواده ام مخالف هستند و نگران حرف ونگاه بقیه .درجایی زندگی می کنم که منطقه وبارک برای بانوان ندارد.چگونه خانواده ام را راضی کنم که اجازه دهند با رعایت بوشش مناسب دوچرخه سوار شم یا اسکیت برانم؟حتی حاضرم اگر اجازه بدهند با چادر سوارشم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره با هاشون صحبت کنی و بهشون اطمینان بدی که این کار مانع حجابت نمی شه. حتی چند بار با یکی از والدینت دوچرخه سواری کن تا زودتر اطمینان پیدا کنن. اگر قبول نکردن می تونی از یه نفر به عنوان واسطه کمک بگیری تا با خانوادت صحبت کنن.
اینکه راضی بشن ممکنه زمان ببره باید صبور باشی تا از حساسیتشون کم بشه.
سلام..من ۱۹ساله هستم و ترس از تنهایی و تاریکی دارم..البته این ترس خیلی شدید نیست طوری که بخوام هربار که تنها میشم بترسم..معمولا شب ها موقع خواب یا وقتی خونه تو سکوت کامل هست و تنهام میترسم..تو اتاق تاریک جرات قدم گذاشتن ندارم..ولی چیزی که خیلی اذیتم میکنه اینه که شب تنها نمیتونم تو اتاق بخوابم..اگر هم خوابم ببره نصفه شب بیدار بشم باید از اتاق برم بیرون..نمیتونم حالا ترس از تنهایی هس یا ترس از تاریکی
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما احتمالا دچار قوبیا هستی. باید توسط روانشناس متخصص مورد ارزیابی قرار بگیری تا نوع و شدت فوبیا دقیقا و علمی مشخص بشه. فوبیای شما به راحتی با روش های روانشناختی قابل درمانه.
سلام
من دختری نوزده ساله هستم ساکن تهران که از هیفده سالگی با پسری ساکن کرمان دوست شدم و هردو اولین دوس جنس مخالف هم هستیم..آشناییمون از طریق اینستاگرام بود و از واقعی بودن هویتش کاملا مطمئنم.مشکل اینجاست که ما هنوز هم دیگه رو ندیدیم هرچقدر من اصرار میکنم نمیاد برای دیدنم.هربار هم میگه یه مشکلی پیش اومده بزودی میام.آدمی نیست ک علاقش رو ب زبون بیاره ولی بعضی رفتارهاش معلومه دوستم داره بعضی وقتام انگار اصلا هیچ حسی نداره بهم انگار اضافم..حالا نمیدونم چیکار کنم ادامه بدم یا جدا بشم ازش..خیلی دوسش دارم و یبارم از خودش این سوال رو کردم ک چون هم رو ندیدیم جدا بشیم گفت وقتی همو دوس داریم و من چن بار سعی کردم ولی شرایط اونجوری نبود ک همو ببینیم پس باید صبر کرد..درضمن وضع مالی هامون هم شبیه هم نیست اون خیلی وضعش بهتر از ماست و خب با این وجود میترسم وقتی من رو ببینه ازم خوشش نیاد چون دختر خوشگل کم نیست براش.راهنماییم کنید لطفا
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه که رابطه رو ادامه بدی یا نه بستگی به خودت داره. از کجا مطمئن هستی که دوستت داره وقتی شناختی نسبت بهش نداری شاید این فقط حس تو باشه. بهتره شناختتو نسبت به خودت و طرف مقابلت بالا ببری شاید فقط برای وقت گذروندن با تو ارتباط داره.
عزت نفستو بالا ببر هر کسی ویژگی خاص خودشو داره. اگر فکر میکنی که تو رو ببینه نمی پسنده پس رابطه رو قطع کن تا قبل از اینکه اون رابطه رو قطع کنه.
سلام .من ۲۲ سالمه و دانشجوی کارشناسی ارشدم . چند وقتیه یکی از همکلاسی هام بهم شدیدابراز علاقه میکنه .ایشون ۱۵ سال ازم بزرگتره و مجردن و یه شکست عشقی هم داشتن . ما فقط برای کارها و پروژه های دانشگاه با هم در ارتباطیم . من با همه ی همکلاسی هام یکجور رفتار میکنم . با ایشون از همه ی نظرات زمین تا آسمون تفاوت داریم . چندین بار هم غیر مستقیم بهشون گفتم ما فقط همکلاسی هستیم .مشکل من اینجاست که چند وقت دیگه میخوام نامزد کنم با یه نفر دیگه و میترسم این همکلاسیم دلشون بشکنه و آهشون دامن زندگی جدید منو بگیره . نمیدونم چیکار کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
هرکسی مسئولیت زندگی خودشو داره و خودش میتونه برای خودش تصمیم بگیره شما از اون آقا خوشت نمیاد و شخص دیگه ای رو دوست داری دلیل نمیشه که از دستتون ناراحت بشه. قبلا هم رابطه خوبی نداشتید و بهشون هم گفتید که با هم تفاوت زیادی دارید و اینجوری نیوده که باهاش وارد رابطه بشید و سر کارش بذارید و به دنبال یکی دیگه برید. پس نگران نباشید.
با سلام
من مدتی است که یک سری خرافات وارد زندگیم شده مثل خواندن کلاغ یا زاغ بد شانسی میاره و واقعا هم برام بدشانسی میاره یا دیدن گربه سیاه و…..چکار کنم
در ضمن دیروز برادرم رفت برای کلیه سونوگرافی وقتی خانه امد حمام نرفت ولباس هم عوض نکرد و من مدام دارم فکر میکنم نکنه بیماری بشیم و….. عصبی شدم
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه نسبت به بیماری خیلی حساس شدید و تذس شدیدی دارید ممکنه به علت وجود استرس و اضطراب شدید شما باشه. و این خرافات هم ممکنه به دلیل همین اختلال استرس در شما باشه یا به دلیل وسواس فکری.
این موارد به صورت احتمال هستن و برای تشخیص درست و علمی شما باید مورد ارزیابی قرار بگیرن تا بشه تشخیص درست داد. شما هر چه سریعتر به روانشناس متخصص مراجعه کنید تا زودتر درمان رو شروع کنید و به زندگی عادی خودتون برگردید و از زندگیتون لذت ببرید.
سلام
خسته نباشید
من یه آسکشوالم
من نگران هستم که خانوادم با این قضیه نتونند کنار بیاند
من چطوری باید این موضوع رو بهشون بگم؟!
و یه مسئله دیگه اینکه آسکشوال ها سکس نمیکنند و دست خودشون هم نیست
آیا مشکلی براشون پیش میاد اگه سکس نکنند
ممنون میشم
به سوالاتم جواب بدید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این که سکس نمی کنن براشون مشکلی درست نمی کنه و برای اینکه خانوادتون رو در جریان بذارید می تونید از مشاور کمک بگیرید که اطلاعات دقیق هم در این رابطه به خانوادتون بده و اونا رو آگاه کنه.
سلام من دخترم و ۱۷ ساله . توهم زیاد میزنم مربوط ب صداس بیشتر . احساس میکنم یکی میخاد منو بکشه فک میکنم با بقیه متفاوتم نمیتونم خوب بخابم گاهی بین ۴ تا ۵ ساعت طول میکشه تا بخابم اخلاقام خ ناپایداره سریع عصبی میشم سریع ناراحت میشم ی صداهای ت سرم منو ب کارای خ وحشناک وا میداره مثال ت ماشینم دلم میخاد گوشیمو پرت کنم بیرون ماشین ب زور جلو زهنمو و خودمو میگیرم یا خودم بندازم پاین از ماشین نمیتونم ب کسی اعتماد کنم و همیشه وقتی ناراحتم میخندم و کلن برعکسه رفتارام نمیدونم چرا با موقعیت ها برعکس رفتار میکنم و اینکه خ قانع هستم و یجوری سریع خودمو با وضعیت جدید وفق میدم خیلی دنبال عدالتم و بی عدالتی های اعترام برام دقدقه شده ولی من تو رابطه خیلی خوبی هستم با عشقم ک دوساله دوستیم من قبل از دوستی باهاش خ از زندگی ناامید بودم و ب فکر خودکشی بودم ولی بعد دوستیمون اصلا ب فکر خودکشی نیوفتادم چون ما خیلی شبیه همیم و تله پاتی زیاد انجام میدیم خ موفقیم و خ خوبیم باهم خانواده هامون میدونن الانم بخاطر مشگلاتی نمیتونم ببینمش آین اخلاقام قبل عشقم خ زیاد بودن بعدا دوستیمون چون زیاد میدیدیم و اینا خ بهتر شدم الانا ک نمیتونم ببینمش و چندین ماهه ندیدم دوباره تشدید شده اصلا نمیتونم ثبات فکری داشته باشم میترسم بهش با افکارم اسیب بزنم خ دعوا میکنیم اخیرا ک همش تقصیر من و بی حوصله گی هام هس راستش دلم خ براش تنگ شد هی بهونه میگیرم نمیتونم خوش بگزرونم و بیرون برم هرجا میرم توهم میزنم ک میبینمش و خ وضعم ناجوره وضعیت جنسی هم داغونه میل جنسیم هم خ خ زیاد شده ولی ما تاحالا رابطه جنسی نداشتیم ولی میخایم ک امتحانش کنیم بحث ازدواجم نمیشه فعلا موقیتش تیس ولی ماهمو از عشق میخایم و برای ازدواج اما خب ی دوسال دیه و من نمیتونم میل جنسیمو تا اون موقع کنترل کنم و میخام انجامش بدم هم لطفا برای این مشگلات فکریم کمکم کنید و هم برای رابطه جنسی
ببینید ماهمو ب شدت دوست داریم و اون حتی مخالفه رابطه هس میگه سنت کمه دوست داری انجام ندیم اینا خ بهم اهمیت میده و اولیت همه کارش منم قبل اونم با کسی نبودم و ی فرشته نجاته برام خانواده خوبی دارم و مشگل خانواده ندارم ک بخام برا فرار ازشون ازدواج کنم ن بلکه عاشق عشقم هستم عشقتم ازم دوسال و نیم بزرگتره
ممنون میشم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه صداهایی رو میشنوی که بهت دستور میدن و الان داری اذیت می شی، امکان وجود اسکیزوفرنی وجود داره ولی این احتمال هستش برای تشخیص دقیق حتما باید به روانشناس متخصص یا روانپزشک مراجعه کنی. هرچه زودتر برای تشخیص و درمان اقدام کن.
رابطه جنسی هم بستگی به فرهنگ و خانواده خودت داره. اگر رابطه جنسی توی این سن نداشته باشی بهتره چون تمام زندگی آیندت رو ممکنه تحت تاثیر قرار بده.
سلام من ۱۷سالمه و دو سالی هست که یه پسری رو دوست دارم
اونو خانوادش تحت فشار میزارن و حرفایی میزنن که روانش بهم ریخته میشه
با وجود اینکه تلاشگر و یه فرد موفقی تو سن ۱۹سالگی ولی بهش گیر میدن باید چیکار کنیم
اینجوری اذیت میشه ولی اصلا با وجود زحماتش نمیبیننش و کنایه و تیکه هم میندازن بهش
همش فشار و زور روشه
باید چیکار کنیم خیلی اذیت میشه از هر لحاظی فشار روش
سلام خدمت شما دوست عزیز
دوست شما همراه با خانوادش باید به مشاوره مراجعه کنه. خانواده درمانگر میتونه کمکشون کنه تا رابطشون رو بهتر کنن و ایرادات و مشکلاتی که در رابطشون هست رو بشناسن و برطرف کنن.
من پسری هستم که با یکی از همکلاسی های دانشگاه آشنا شدم و خیلی با هم صحبت میکنیم، پیام میدیم، تماس میگیریم و رفتارهامون و کارهامون خیلی شبیه به هم شده و این هم بگم با هم دیگه خیلی صمیمی نشدیم که مثلا ناهار یا شام بیرون بریم.
من هم خیلی علاقه به دختری که میگم ندارم چون سه سال از من بزرگتره!
ایشون برای من مشکلاتی که الان دارن (توی خونه یا دوست های اطرافشون روم میگن)و از این طرف میگه مامان شون خیلی باهشون سر و صدا میکنن و برای همین خیلی عصبی میشن
از این طرف به من گفتن فکر کنم افسرده شدم
من هم به چهره شون که نگاه کردم متوجه شدم ته دل شون خوشحال نیست ولی میخوان خودشون رو خوشحال نشون بدن
برای همین من میخواستم از شما مشاوره یا کمک بگیرم که کمکم کنین چی بگم که بتونم آرومش کنم و بهش انرژی مثبت بدم چون واقعا از این افراد خوشم نمیاد که ناراحت یا افسرده باشن
ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی خوبه که به فکر دوست و همکلاسیت هستی. اگر میخوای کمکش کنی بهتره به حرفاش گوش کنی باهاش همدردی کنی تا آروم تر بشه.
ولی اگر مشکلش خیلی شدید و زیاده باید به روانشناس مراجعه کنه و شما هم به این صورت نمی تونی کمکش کنی احتیاج به کمک تخصصی داره.
یعنی فقط گوش بدم؟ و هیچی نگم؟
منظورتون از همدردی چیه؟مثلا بگم ای بابا، اصلا فکن و…
چه چیزهایی میتونم بگم که آروم تر بشه؟
*اصلا فکر نکن!
به چیزهای خوب فکر کن و جملاتی امثال این ها!!!
سلام صبحتون بخیر اسم من نیایشه ۱۴ سالمه.یه دوستی دارم که همسن خودمه عاشق پسرعمه اش شده.پسرعمه اش ۸ سال از خودش بزرگتره.عشق زودگذر و هوس و اینا نیست ۴ ساله که دوستش داره.اسم پسر عمه اش وهاب.دوستم با یکی از پسر عمه هاش راجب احساسش صحبت کرده میگه وهاب کسی نیست که بتونه تا اخر عمرش به کسی دلببنده و تورو بچه حساب میکنه.الان حال دوستم خوب نیست داغون.افسرده نیستا از لحاظ روحی اونقدر وخیم نیست ولی حالش خرابه راجب وهاب باهم صحبت میکنیم میگه نکنه قبولم نکنه یا با کس دیگه ازدواج کنه براش خیلی سخته.دوست من ادم بی منطقی نیستا تازه دبیرامون میگن هیوا خیلی عاقله ولی عشق منطق حالیش نمیشه. حالا من ازتون کمک میخوام چطوری حال دوستمو خوب کنم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره فقط به حرفاش گوش کنی تا باهات درد دل کنه و سبک بشه ولی برای فراموش کردنش هم آمادش کن. الان سنش برای ازذواج اصلا مناسب نیست تا اینکه بزرگتر بشه باید صبر کنه و ممکنه بزرگتر که شد یه شخص مناسب تری رو پیدا کنه و این امکان هم وجود داره که پسر عمش ازدواج کنه و نمیشه کسی رو برای ازدواج و دوستی مجبور کرد.
فراموش کردنش زمان میبره ولی میشه.
سلام خانم۲۷ ساله هستم که از بچگی عادت به خود ارضایی داشتم نهایت هفته ای یکبار این کاررومیکردم مدت ۹ ماه که نامزد کردم و با نامزدم ارتباط داشتم و اون هم در حد همون هفته ای یکبار بود و کلا یکبار هم ارضا میشدم و برای بار دوم به نامزدم اجازه نمیدادم چون واقعا خسته بودم .الان مدت ۸ روزه که بشدت میل جنسیم زباد شده از روز اولش از ساعت ۳ ظهرتا۹ شب خودارضایی کردم مابین این تایم کلا یکساعت استراحت کردم و بعد ازاینک ارضا نشدم ازخستگی بی حال شدم و دوباره ساعت۲نصف شب تا ۶ صبح بازخودارضایی کردم و ساعت۶ صبح بلاخره ارضا شدم .روز دوم با نامزدم رابطه ایجاد کردم و سر نیم ساعت من ارضا شدم و من که همیشه مبگفتم دیگ بیخیال برا بار دوم نمیتونم اینبار برعکس شد و بعدداز پنج دقیقه بازاز نامزدم خواستم منو ارضا کنه که هرکاری کرد ارضا نشدم .باز همون شب خودم از ساعت۱ شب تا۶ صبح خودارضایی کردم .روز بعد هم به همینصورت خودم خودارضایی کردم و بعدی با فشار بالای اب حدود ۷ بار پشت سرم خود ارضایی کردم و ارضا شدم و باز شبش شروع به خودارضایی کردم. اول فکر میکردم این جریان مهم نباشه اما الان واقعا با هر چیزی که مربوط به مسائل حنسی باشه تحریک میشم .و بحدی دچار ضعف شدم ک کلا غذا خوردنم شده روزی یک وعده و تا میخام از جام بلند شدم برا ۱۰ دقیقه چشمام حالت دو بینی میشه وگیج میره .واقعا ازاین موضوع خسته شدم و خیلی میترسم لطفا لطفا راهنمایم کنید باید به کجا مراجعه کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما ممکنه دچار اعتیاد به خودارضایی یا اعتیاد جنسی شده باشید که برای تشخیص دقیقش باید به سکستراپیست مراجعه کنید. خودارضایی شما طبیعیه که در رابطه جنسی با همسرتون اختلال ایجاد میکنه و اضا نمیشید چون توی خودارضایی کنترل دست خودتون هستش ولی در رابطه جنسی با همسر کنترل ندارید برای همین به مشکل برخورد می کنید.
شما باید برای شناسایی نوع، شدت و علت این مشکل به سکستراپیست مراجعه کنید.
سلام
خسته نباشید دخترم هشت سالشه دچار اضطراب در دستشویی رفتن شده یعنی وقتی میخواهد بیرون برود یا کار مهمی انجام دهد یا قبل از خواب چند بار پشت سر هم دستشویی میره وقتی هم میخواهیم بیرون بریم بارها میپرسه که اونجا دستشویی داره یا اینکه چقدر در راه هستیم بیقراری و بیتابی در ماشین میکنه ولی وقتی در خانه هست یا مشغول بازی این مورد اصلا پیش نمیاد
من دکتر کلیه و داخلی هم بردم آزمایشات کامل و سونو انجام دادن و گفتند مشکلی ندارن فقط دکتر گفت بهش بگین که هر وقت خواست و هر چندبار خواست بره و منم همین کارو کردم و خیلی بهتر شد
البته وقتی پیش دبستانی می رفت به اردو بردنشون ولی چون خیلی خیابانها شلوغ بود در ترافیک ماندن و دیر رسیدن این حالت از اونجا تشدید گرفت ولی با شروع مدرسه و کلاس اول من با معلمشون صحبت کردم و او خیلی همکاری کرد در نتیجه مشکی اصلا پیش نیومد ولی حدود دو ماهه که مشکل تشدید پیدا کرده مخصوصاً هنگام خواب و وقتی میخواهم جایی بروم هم خودش اذیت میشه هم من
با آرامش باهاش صحبت میکنم که اگر دیر بری هیچ مشکلی پیش نمیاد چون بزرگ شدی یا حتی اگر دستشوییت بریزه مشکلی نیست ولی اضطرابش بیشتر میشه و بیخوابی میگذره
میشه لطفاً راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
دختر شما شاید به دلیل تجربه تلخی که در رابطه با دستشویی داشته یا ترس و اضطراب شدیدی که این اتفاق براش نیفته دچار وسواس فکری شده. از اونجایی که از نظر جسمانی بررسی کردید و هیچ مشکلی نبوده شما باید با متخصص روانشناس کودک مشاوره بگیرید تا علت و نوع اصلی مشکل دخترتون شناسایی بشه و راهکار درمانی مناسبی در نظر گرفته بشه.
مشکل کودک شما قابل درمانه و نگران نباشید.
سلام:
۱سالی میشه عقد کردم همسرم پسر دوست صمیمی پدرمه پسر خوبی چیزی بهم تحمیل نکرده تا زمانیکه مسئله مادرش نباش.مادرش تو هرچیزی اظهار نظر میکنه به خودش اجازه ی دخالت تو هرچیزی رو میده حتی خریدای عقدم(کیک وسفره ی عقدو..)به خواست نظر اون شد.همسرم درمورد هرچیزی که باهم حرف میزنیم به مادرش میگه موبه مو میترسم زیر یک سقف این اخلاق بدتر شه چیکار باید کرد؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله، این مشکل شما بعد از ازدواج بیشتر خواهد شد و روابط دیگر شما رو تحت تاثیر قرار می دهد به خصوص ممکنه در زمینه فرندپروری برای شما مشکل زیادی ایجاد کنه. ولی شما می توانید این مشکل رو کنترل کنی. باید یک سری از راهکارها رو یاد بگیری که چجوری با همسرت صحبت کنی و ازش بخوای که اطلاعات را به مادرش ندهدو قبول کنه که مستقل شده و شما دونفر با همیگه باید برای آیندتون تصمیم بگیرید ولی از راهنمایی های بزرگترها هم استفاده کنید.
شما همسرتون حتما باید به زوج درمانگر مراجعه کنید تا بتونید این مشکلات رو برطرف کنید.
سلام
من ۱۷ سالمه. علاقه زیادی به درد کشیدن دارم و این مشکل منه. دوست دارم تنبیه بشم و درد بکشم. بعضی وقتا میشینم و عکس و فیلم تنبیه بدنی تماشا می کنم. بعضی وقتا هم تصور می کنم که یکی داره منو تنبیه می کنه. تا به حال خودآزاری هم کردم، چندین بار… مشکل اساسی ای که آزارم میده، اینه که همیشه بعد فکر کردن به تنبیه و یا خودآزاری و دیدن عکس و فیلم، خودارضایی می کنم…
فقط خواهشا نگین باید حضوری برم پیش روانشناس چون به هیچ وجه امکانش رو ندارم. خودم سعی کردم بار ها دست ازش بکشم اما موفق نشدم…
و الان، به جواب این پیام به چیزی مثل آخرین امید نگاه می کنم…
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما ممکنه دچار مشکل مازوخیسم باشید که برای لذت خودتون رو اذیت می کنید و این امر توی لذت جنسی هم وجود داره. این مشکل با گذشت زمان بر طرف نمیشه بلکه گذشت زمان این مشکل رو بدتر و شدیدتر میکنه. درمان این مشکل طولانی و زمانبر هستش.
اتفاقا شما باید به روانشناس مراجعه کنید تا بتونی این مشکل رو برطرف کنی این مشکلات مثل مشکلات جسمی نیستند که به شما بگم فلان قرص رو مصرف کن خوب میشی. این بیماری ممکن است به خاطر خاطرات و مشکلات گذشته در مشا بروز کرده باشه و در ناخودآگاه شما باشه که درمانش راحت نیست. ابتدا باید علت اصلی این مشکل شناسایی بشه.
آه نه… من که گفتم امکانش نیس!
یک بار خیلی وقت پیش مشکلم رو به مادرم گفتم، البته نه کلشو! و بعد مادرم با یک روانشناس تماس گرفت و گوشی رو داد دست من… اون از من پرسید: حاضری یه مداد رو فرو کنی تو سرت؟
و منم گفتم نه حاضر نیستم. و اونم به این نتیجه رسید که من هیچ مشکلی ندارم! و به یک جورایی به من خندید!
بله درسته! من حاضر نیستم یه مدادو تو سرم فرو کنم ولی می تونم تا سر حد بیهوشی شلاق رو تحمل کنم!
همین! این اولین و آخرین تلاش من برای رفتن پیش روانشناس بود. همون موقع هم فورا بعد تلفن به مادرم گفتم مشکلی نیست تا خیالش راحت شه، چون همون موقع هم پشیمون شدم از اینکه بهش گفتم!
بنابراین هیچ راهی نیست که من بتونم به روانشناس مراجعه کنم. و این در توانم نیست که به چشم های یک انسان نگاه کنم و بگم من از درد لذت می برم و خودارضایی می کنم!…..
و دیگه به هیچ کس، حتی به مادرم هم نمی تونم اینو بگم
یعنی مطلقا هیچ راهی نیست؟ حتی اگه یک سال تمام یا بیشتر هم بهش فکر نکنم باز هم از بین نمی ره؟
من مجبورم باور کنم که تنهایی می تونم از پس درمان خودم بر بیام، چون نمی تونم به مشاور مراجعه کنم
لطفا اگه می شه، اگه راهی هست، دریغ نکنین و به من بگین…!
سلام خدمت شما دوست عزیز
تشخیص به این سادگی ها و با پرسیدن یک سوال نیست. برای اینکه تشخیص درست و علمی داد باید جوانب مختلف رو سنجید. شما باید با متخصص صحبت کنید تا بشه ابتدا تشخیص درست و علمی داد بعد روش درمانی در نظر گرفت.
سلام میخواستم راجب رفتارها و حرف های اعضای خوانواده دختر و پسر در جلسه خواستگاری بدونم ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
رفتارها و حرف های خانواده دختر و پسر به عوامل زیادی بستگی دارد مثل عوامل فرهنگی خانواده ها، عوامل اجتماعی، عوامی اقتصادی خانواده ها، و … و نمیشه یک حکم کلی برای جلسات خواستگاری گذاشت.
سلام . من و دوست پسرم ۸ ماهه که باهم دوستیم برای آشنایی ازدواج و من هیچ وقت بهش بی اعتماد نبودم و شک نداشتم.تا اینکه ۲ روز پیش شرایطی ایجاد شد که من میتونستم وارد اکانت اینستاش بشم و از روی کنجکاوی این کارو کردم . هیچ وقت از اینکه برم چکش کنم یا شک داشته باشم اینکارو نکردم . میدونم وارد شدن به حریم شخصی دیگران اشتباهه ولی.. متوجه چت کردنش با یه دختری شدم . خیلی صمیمانه و قربونصدقه های مکرر که باعث شد من فکر خیانتش به سرم بزنه . واقعا داشتم دیوونه میشدم چون من خیلی نسبت بهش متعهدم . وقتی بهش گفتم خب طبیعیه اول به خاطر اینکه رفتم تو اکانتش عصبانی شد و منم براش توضیح دادم که به تو بی اعتماد نبودم و… . ولی وقتی ازش توضیح خواستم که اون کیه گفت یه دخترس که قبلا بوده و بعد چند وقت یادم نیس ک اصلا اون پیام داد یا من… گفت من بهت خیانت نکردم و رفت با دختره چت کرد و اسکرین گرفت ک ما باهم رابطه داریم ایا و دختره هم گفت من دارم ازدواج میکنم و دوست پسرمم تازه حالا اونجا فهمید… ولی راجع به اینکه چرا اونقدر قربون صدقش میرفت و اونقدر بهش اهمیت میداد تو چت رو هیچ وقت توضیح نداد بهم. و حتی یکم به من حق نداد و نگفت که کارش اشتباه بوده و معنی خیانته.من الان نسبت بهش خیلی بی اعتماد شدم . ولی خیلیم دوستش دارم .گفت که فقط من رو میبینه و فقط منو دوست داره . ولی ایا کسی که واقعا یکیو دوست داشته باشه میکنه این کارو؟! نمیدونم باید چیکارکنم…
سلام خدمت شما دوست عزیز
پیشنهاد من به شما اینه که حالا که این اتفاقات افتاده و اعتماد شما نسبت به دوستتون کم شده شما باید برای تصمیم گیری درست درباره ازدواج و اینکه بتونی تصمیم درست و بدون پشیمانی بگیری حتما به مشاوره خانواده مراجعه کن و شرایط مختلف رو بسنج.
سلام خسته نباشین
من یکم تو زندگیم با اطرافیانم مشکل دارم میخواستم ببینم میتونین کمکم کنین
من الان حدودا بیست و دو سالمه تا حالا به مشاوره ای جز مشاور تحصیلی مراجعه نکردم
من پرخاشگری دارم و گاها نمیتونم خودمو کنترل کنم خود آزاری نمیکنم چون از درد متنفرم(میگرنم دارم) اما بیشتر دگر آزاری دارم
من قبل از کنکور روز های خیلی بدی داشتم و دوسال پشت کنکور بودم برا قبولی از رشته دندانپزشکی اون موقع ها وضع مالی خوبی نداشتیم من اوایل سال خیلی خوب درس میخوندم و جلو میرفتم اما اواخر سال کانلا سست میشدم و درس خوندن رو کاملا کنار میذاشتم
وقتی بچه بودم زیاد احساس تنهایی میکردم و با عروسکام حرف میزدم حتی گاهی به خدا و اونا التماس میکردم باهام حرف بزنن اون زمان گاهی پدرومادر سر اختلافات بزرگی که داشتن دعوا میکردن و کار گاهی به کتک کاری میکشید دو بار هم مامانم از بابام شکایت کردو هر دوبار ازش تعهد گرفتن و تموم شد و رفت
من موقع بچگیم خیلی شلوغ بودم و وقتی بچه ها اذیتم میکردم اونارو به گریه مینداختم اما خودم گریه نمیکردم به خاطر همین مامانم همیشه تو این جور مواقع منو دعوا میکرد و میگفت تو بزرگتری تو باید کوتاه بیای چیزی نگو و اینجور چیزا بقیه رو اذیت نکن بعد از مدتی کمی پرخاشگری میکردم و سر مامانم داد میزدم و میگفتم با من اینجوری حرف نزن تو مامان من نیستی امیدوارم بمیری
تا یه مدتی بعد از اینکارام عذاب وجدان میگرفتم کار همیشگیم خود خوری بود یعنی تا دو سال پیش میتونم بگم هر روز که جلو میرفت خود خوری من بیشتر از روز قبل میشد و بازم با مامانم سر چیزای کوچیک دعوا میکردم جلوتر که میرفت گاهی هم فحش های رکیک میدادم و بعدش میرفتم تو اتاقم یا گریه میکردم یا به دیوار زل میزدم چن باری به مامانم گفتم منو ببر پیش روانپزشک اونم میگفت باشه اما بعد چن روز که حالم خوب میشد بیخیال روانپزشک میشدیم
من مامانم میشه گفت شاغله اما خب گاهی خونست و وقتی خونن من اعصابم بهم میرزه اون و پدرم خیلی ادم شلخته ای هستن و من تو تمیز کاری تقریبا فک میکنم وسواسی هستم تمیز کاری و غذا درست کردن به عهده ی منه فقط وقتی خونه رو تمیز میکنم تا وقتی اونا خونه نیستن خونه تمیزه اما وقتی یه ساعت میان خونه انگار تو خونه ارپیجی انداختن من تا یه مدت تحمل میکردم دستام یه مدت خواب میرفت پاهام درد میکرد به خاطر وایسادن رو سرامیک اما یروز بد جوری کار کردم و فرداش هر کاری میکردم نمیتونستم رو پاهام وایسم تا اینکه رفتیم دکتر و اینا اونم گفت بیشتر باید مراقب باشی منم دیگه از اون روز اونقدرا کار نمیکنم و بیشتر با درسام مَغولم و بابام خیلی از این موضوع عصبانیه که من صب تا شب بیرون کار میکنم تو یه غذا برامون درست نمیکنی کار ها رو به موقع انجام نمیدی منم سرش داد زدم و گفتم تو طویله ای شما ساختین من نمیتونم از صبح تا شب کار کنم من درس دارم این وضع خونه است دو روزه تمیزش کردم ببین به چه وضعی انداختین انگار هشتاد نفر دارن اینجا زندگی میکنن مامانمم حق رو بمن داد …..
من خاله ی بزرگتر از مامانم به خاطر مشکلاتی که داشت ده سال بعد از ازدواجشون بچه دار نمیشد من حدودا هفت سالم بود که مادرم حامله شد و من همیشه قبل اینکه بچه بدنیا بیاد رو شکم مادرم با اون حرف میزدم تا اینکه بچه بدنیا امد منم تو خونه منتظر امدن اونا بودم که مامانم تنها امد خونه و بهم گفت بچه مرده بدنیا امده اون روزا تاثیر چندانی روم نذاشت تا اینکه مامانم وقتی اول دبیرستانو میخوندم سر یه ماجراهایی بهم گفت اون خواهر توعه بعد اون خیلی با اون دختر صمیمی تر از قبل شدم تا اینکه این چند ماه اخیر سر فشار هایی که روم بود با هم بدجوری دعوا کردیم اون الان ۱۴ سالشه و مدام سرش تو گوشیه و هر هفته با یه پسری دوست میشه دقیقا سر این موضوع باهاش بحثم شد و اون منو به رگبار فحش بست منم بلاکش کردمو از اون موقع باهاش نه تنها حرف نزدم بلکه ازش منزجر شدم
چن سال پیش مادرم به بیماری مبتلا شد و دکترش گفت که بهتره بچه دار نشه منم با اینکه میمردم برای بچه همیشه میگفتم من خواهر یا برادر نمیخوام و میخوام تک فرزند باشم
با اینکه وقتی بچه دیگران رو میدیدم خیلی باهاشون مهربون بودم و وقت میگذروندم
قبل اینکه اولین کنکورم رو بدم مادرم حامله شد از اینکه داشتم دوباره خواهر دار میشدم خیلی شوکه شده بودم بعد از یه مدت زمان کوتاهی مادرم به بیماری بد دیگه ای مبتلا شد دکتر بهش گفته بود که باید بچه اش رو سقط کنه وگرنه در حالت بدی قرار میگیره اونم تو رودربایستی با من قرار گرفته بود به من میگفت خواهر اولتو اونجور ازت گرفتم نمیخوام اینم اینجوری ازت بگیرم من بهش گفتم اون بچه اس گناهی انجام نداده پس ایرادی نداره اگه به این دنیا نیاد مهم اینه تو سالم باشی مامانم بعد چن روز تصمیمش رو گرفت گفت تا شیش ماهگیش صبر میکنم بعد که میرم اون رو بر میدارم تو داستگاه بمونه و من به درمانم برسم
با اینکه هیچ امدی به زنده بدنیا امدنش نداشتیم اون دختر هزار و شیصد کیلویی زنده بدنیا امد دقیقا شش ماهو یک هفته اش بود که بدنیا امد فردای اون روز گفتن وزن بچه کم شده ۹۰۰ گرم شده رفتیم دیدنش و اون مثل جوجه ی یه کبوتر بود سیاه و استخونی با چشای سیاهی که به آدم زل میزد عاشقش بودم اون لحظه معنی واقعی دوست داشتنو فهمیدم خلاصه مدتی گذشت
دو سه ماه مونده بود به کنکورم کل روزم شده بودن خوردن و خوابیدن و مدرسه رفتن و دو دقیقه اونو دیدن تا به امروز یه روز رو کامل نتونستم پیشش باشم کنکور اولم رو دادم نتونستم قبول بشم تو کنکور دومم اوایل نتایجم عالی بود و خیلی امیدوارم بودم تا اینکه اواخر سال رسید و تو رویا پردازی غرق شدم اخر سال به مامانم گفتم این دفعه از معلمی هم در بیام میرم تا اینکه کنکور رو دادم از رشته مامائی که ازش متنفرم در امدم مامانم از این رشته خوشش میومد اما انتخابش رو گذاشت به عهده ی خودم اون روزا شرایط مالیمون خوب شده بود مامانم گفت میتونی بری مامائی یا بری ترکیه تو یه دانشگاه دولتی دندانپزشکیت رو بخونی من شروع کردم به خوندن یوس پارسال با این شرایط کرونا زمان امتحانا جابجا شد و من دوباره درس خوندم شروع کرد به سست شدن بعد یه مدت هم مرز ترکیه بسته شد تایمی بعضی از ازمونا رد شد از سی چهل امتحان یوس حدود ده تا امتحان یوس باقی مونده بود که خبر دار شدیم از مرز دوحه قطر میشه رفت ترکیه اماده شدیم و رفتیم اون یه ماه خواهرم پیش خالم موند و من و مامانم با هم رفتیم تا من ازمون بدم اونجاهم بجای درس خوندن یا تو گوشی بودم یا طبق معمول رویا پردازی میکردم یکی دو بارم بخاطر دوری از خواهرم گریه کردم چن باری هم تو هتل قشنگ با مامانم بحث کردم
من اسمم برا دندان پزشکی امد اما بعد چن روز اعلام کردن نتایج اشتباه شده و باید دوباره بررسی کنیم بررسی کردن و منو حذف کردن حتی به عنوان یدک هم اسمم رو ننوشتن
برگشتیم ایران نتایج دانشگاه ها امد من از چیزای دیگه جز دندان پزشکی در امدم درصد بالا داشتم اما دندان صد میخواست که نتونستم بزنم من سر ازمون گاها خیلی استرس میگیرم اینجور چیزا و اکثرا ازمون ها که سوال رو کامل میزدم غلطم در میومد خلاصه بعد ماجرای اینکه اسمم از دندان پزشکی در نیومد اعصابم بیشتر و بدتر از قبل خراب شد
همون خالم که بچه دار نمیشه بعد از بیست سال یه پسر بدنیا اورد اونم اتیش پاره اس و نمیتونه یه جا بشینه خواهرم وقتی پیش اون بود و بازی میکرد کلا رفتارش عوض میشد و لج میکرد پرخاشگری و خود زنی هم داشت که خود زنیش رو حل کردیم و الان خودزنی نمیکنه اما گاها بد جور داد میزنه
وقتی با خواهرم امدیم خونه اون سر چیزای الکی شروع میکرد داد زدن یا مثلا وقتی کسی به گوشیش نگا میکرد میگفت گوشیت باید دست من باشه و اینا گاهی هم وسایل رو پرت میکرد کفشاش مخصوصا یا وقتی تو بغلم نشسته بود داشتیم بازی میکردیم عینک منو از چشم درمیاورد پرت میکرد به سمت دیوار
دو سه بار گاهی که مامانم بخاطر درمانش میرفت دکتر و اون پیش من میموند وقتی گریه میکرد من سرش داد میزدم بعدش عذاب وجدان میگرفتم و سعی میکردم خوشحالش کنم خلاصه چن روزی اینجوری گذشت
وقتی خیلی لج میکرد من گاهی میزدمش و بعدش عذاب وجدان میگرفتم حتی سر زدنش چندین بار بدجور گریه کردم و از خودم متنفر بودم
الان من دوباره شروع کردم به درس خوندن و مامانم بخاطر اینکه مزاحم من نشه اون رو وقتایی که بیرون کار داره میذاره پیش دختر داییم دختر داییم هم با شوهرش مشکل داره و خواهرم از روزی که میره خونه اونا رفتارش داره بدتر و بدتر از دیروز میشه
منم این روزا اصلا حالم خوب نیس مریضی مامانم دوباره برگشته و این بد جور رو اعصابمه یک هفته پیش یه روز اعصابم داغون بود اون روز قلبم هی تیر میکشید و درد میکردم به مامانم نگفتم گفتم میون اون همه مشکلاتش درگیرش نکنم گفتم شاید قلب دردم بخاطر ناراحت بودنمه خودم رو یکم اروم کردم و یکم فکر و خیال رو گذاشتم کنار تا اینکه دیشب با بابا سر ماجرا غذا گذاشتن و خونه تمیز بحث کردیم منم گفتم نمیتونم نمیرسم هم درس بخونم هم کارای هر روز شمارو انجام بدم چون یه روز که کار ها رو ۴ ساعت انجام میدم روز بعدشم باید ۴ ساعت دوباره کار کنم خلاصه بد جر رو بحثمون امدم تو اتاق تا یکم خودمو اروم کنم
شب با اهنگ گوش دادن خودمو اروم کردم راحت خوابید صب خوشحال از تختم بیدار شدم برم بیرون که دیدم مامانم نشسته بخاطر بیماریش گریه میکنه منم ناراحت شدمو اعصابم باز دوباره بهم ریخت یکم بعد خواهرم از خواب بلند شد و خواستم ببرمش دستشویی هی میرفت برمیگشت میگفت نمیرم نمیرم چیزی نگفتم امدم نشستم یه گوشه ای بعد خودش گفت پاشو بریم خیلی اروم بردمش برگشتیم مامانم داشت میرفت بیرون گفت زود صبحونش رو بده حاضرش کن ببرمش امدم صبحونش رو بدم مثل همیشه سر صبحونه خوردن اذیتم میکرد اولش خیلی با ملایمت و عروسکش نازش رو میکشیدم که غذاش رو بخوره دو سه لقمه ای خورد لقمه ی بعدیش رو توف کرد رو من منم اعصابم خورد شد سرش داد زدم که چخبرته مثل ادم زهرماریت رو بخور مامانم گفت یه غذا نمیتونی به بچه بدی بلند شو گم شو برو بندت (منظورش اتاقم بود که من چن باری بهش گفته بودم من رو هیچ جا نمیبرین زندونیم تو این اتاق همیشه باید درس بخونم واقعا از زمان کنکورم تا الان تنها مهمونی که رفتم دو بار عروسی بود مهمونی معمولی یا گردش اینور اونور اصلا نداریم کسی هم مهمون نمیاد خونه ما مامانم گاهی میره خونه مادر بزرگم که اون موقع ها من نمیرم ) وقتی مامانم اینجوری گفت برای اولین بار سفره رو با هرچی روش بود پرت کردم هوا بلند گفتم کدوم بند فقط یه بار دیگه بگو راجب کدوم بند حرف میزنی در نمک و نعناع رو باز کردم ریختم زمین گفتم با من درست حرف بزنین اونم داد زد گفت با یه مشاوره حرف بزن وضعت خیلی خرابه
این روزا از حرف زدن با دیگرون بیزار شدم و بیشتر دوس دارم تنها باشم راستش خیلی دلم میخواست خودگشی کنم و خونوادمو از شر خودم خلاص کنم اما عرضه اش رو ندارم
این طور که به نظر میاد، روان شما تحت فشارهای متعددی هست. برای بررسی تاثیر هر یک از این فشارهای روحی باید حتما رو در رو با روانشناس صحبت کنید تا بتونید بهترین نتیجه رو از مشاوره بگیرید. پیشنهادمون اینه که باهامون تماس بگیرید تا بتونیم به بهترین شکل ممکن راهنماییتون کنیم که با کدام یک از متخصصان ما بهتره که جلسه مشاوره بگذرونید
سلام.امسال دومین سالی است که در کنکور شرکت می کنم.درطول سال تحصیلی سعی کردم با برنامه آزمون هایم مطالب درسی را بخونم و جلو ببرم اما کند خوان هستم وچون به برنامه آزمون نمی رسیدم وخانواده هم ازمن درصدهای خوب می خواستند جاهایی که بهتر یاد داشتم را خوندم و سوال هایش را جواب دادم ودرصد هایم هم نسبتا خوب می شد اما حالا که به دوران جمع بندی رسیدم وآزمون ها جامع است قسمت های نخوانده ام بسیار حس می شوند ودرصدهایم هم کم کرده اند.نمی توانم خودم را به برنامه آزمون برسانم .اگر برای این سه ماه باقی مانده برنامه ریزی متفاوتی بریزم واشکالاتم را مورد توجه قرار بدهم و آزمون هایم را رها کنم کار اشتباهی کرده ام؟چگونه می توانم از فراموشی مطالبی که می خوانم جلوگیری کنم که برای کنکور آمادگی کامل داشته باشم؟تغییر برنامه ام را چگونه برای خانواده ام توضیح دهم که از دستم عصبی نشوند و به خاطر ترک آزمون هایم ناراحتی نکنند؟قبلا یک بار درکنکور شکست خورده ام برای همین خانواده ام روی درس خواندنم بسیار حساس هستند و الان که به برنامه آزمونم نمی رسم وافت تراز داشته ام مادرم بسیار ناراحت وآشفته است.
سلام.امسال دومین سالی است که درکنکور شرکت می کنم.مشکلی که دارم این است که هر سال در دوران جمع بندی بیشتر درسهایی که قبلا خوانده بودم ومخصوصا حفظ کردنی ها را فراموش می کنم و آزمون هایی که قبلا هم در طول دوران تحصیل داده بودم هم به علت کمبودن وقت وکند خوانی خودم مطالب درسیش به صورت کامل وبی نقص خوانده نشده بوده و سطح خواندنش برای گرفتن درصد نسبتا مناسب از نظر خانواده ام بوده وکلا در طول سال تحصیلی نتوانستم برای درسهایی که نقطه ضعف من است ویا خواندنش زیاد وقت می برد به درستی وقت بگزارم و تنها مطالبی که سریع تر قابل یادگیری برای آزمونهایم بوده را خوب یاد گرفته ام تا درصدم را بالا ببرم اما حالا که دوران جمع بندی رسیده و آزمونها به صورت جامع است در دردسر افتاده و تراز من به شدت افت کرده است و نمی دانم حالا با این وضع اشکالاتم را رفع کنم یا هنوز به فکر برنامه ی آزمون هایم باشم و سرسری و به سرعت خودم را به برنامه برسانم یا نه .هرکاری می کنم نمی توانم هم برنامه آزمون وهم رفع اشکالم را با هم داشته باشم .به نظر شما ترک برنامه آزمون و صحبت با یک مشاوره برای برنامه ریزی سه ماه باقی مانده ام تا کنکور کار درستی است یا باعث تلف شدن وقتم می شود؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما برای این زمان باقی مانده باید برنامه درست و اصولی داشته باشی تا هم از زمان باقی ماندت به درستی استفاده کنی و هم دروسی که مهم اند و عقب هستی.
برای این کار بهترین روش اینه که از مشاور تحصیلی کمک بگیری تا بتونی از این زمان باقی مانده نهایت استفاده رو بکنی.
سوالمو اینجا بپرسم؟
سلام اقای مجرد ۲۸ ساله هستم میخوام با خانمی که ۵ سال ازم بزرگتره و یک پسر ۴ ساله داره ازدوج کنم.اول قرارمون این بود که حضانت پسرش رو به پدرش واگذار کنه که به دلایلی پشیمون شد.الان من با خودش کاملا تفاهم وارم و خیلی دوستش دارم تنها نگرانیم اینه که نتونم از به عهده گرفتن مسئولیت پسرش بر بیام و بعدا کم بیارم میتداستم منو راهنمایی کنید خیلی سر در گم هستم
سلام خدمت شما دوست عزیز
چون که شما فرزند ندارید بنابراین باید مهارت برقراری ارتباط با پسر ۴ ساله رو یاد بگیرید. اگر مهارت های لازم و اساسی را بلد نباشید ممکن است به دلیل عدم مهارت در برقراری ارتباط با فرزند همسر احساس شکست و ناکامی کنید و گاه به صورت ناخودآگاه روشهای خصمانه و انتقام جویانهای را در جهت حذف وی در پیش بگیریدچون قرار بوده فرزند رو به پدر واگذار کنند ولی الان نشده.
وظیفه شما در قبال فرزند همسرتون دوچندان است چون با یکسری مشکلات و کمبودهای عاطفی که بر اثر طلاق ایجاد شده مواجه هستید و باید عشق و علاقه خود را با وی تقسیم کنید تا شما را به عنوان رقیب خود در تصاحب کردن مادر حساب نکنه. ولی اگر بتوانید رابطه خوبی برقرار کنید ازدواج با همسر دارای فرزند می تواند یک تجربه لذت بخش و ارزشمندی برای شما باشد.
باید در برقراری ارتباط صحیح به پسر همسرتون صبر و شکیبایی داشته باشید و رفتارهای عجولانه و گاه کینه توزانه هم بر روی همسر شما تاثیر منفی می گذارد و هم نمی توانید با پسر همسرتون رابطه برقرار کنید.
شما به راحتی می توانید مهارت های لازم را کسب کنید و زندگی خوبی رو آغاز کنید.با مراجعه به روانشناس متخصص می توانید مهارتهای لازم برای ایجاد ارتباط با پسر همسر را بدست آورید.
سلام وقتتون بخیر.من حدود شش سال بایک پسر رابطه داشتم قرار بود باهم ازدواج کنیم البته خانوادش هم خبر داشتند اما بعد از شش سال ایشون به من گفت که من رو نمیخواد و قصد ازدواج نداره و من رو ترک کرد و من الان ۲۲سال دارم و زمانی که در رابطه با ایشون بودم و من ابتدا نمره اول بودم کنکور خودم را خراب کردم وبه یک دانشگاه سطح پایین در رشته ای که علاقه مند نبودم لیسانس گرفتم.بعد از رفتن ایشون تصمیم گرفتم به جای ارشد دوباره کنکور سراسری بدم و اقدامات زیادی انجام دادم و الان یک سال میگذره و من چند ماه دیگه کنکور دارم اما از درس خوندن دست کشیدم چون هیچ انگیزه ای نه برای درس نه برای زندگی دارم شب ها مدام کابوس میبینم و بسیار ادم حساسی نسبت به واکنش و رفتارهای دیگران هستم. مورد بسیار مهم هم این است که ۴ماه بعد از جدایی با ایشان فردی به من ابراز علاقه کرد و من ایشان را میشناختم و چون فرد ی موجه بود من ایشان را پذیرفتم و تا اکنکون ما باهم ارتباط داریم اما من به حرف های بسیاری حساس شده ام و ایشون بلافاصله بعد از کوچکترین مسیله حرف تمام شدن رابطه را میزند.من هم به ایشان علاقه مند و وابسته شده ام.و الان که چیزی تا کنکور من باقی نمانده و همه خانواده و دوستان منتظر نتیجه کار من هستند من در این حال بد قرار گرفته ام.نه میتوانم بخوابم نه غذا بخورم.نه تمرکز دارم.و هم ترس از دست دادن دارم.زندگی من و انچیزیکه قرار بود بشوم کاملا از بین رفته است لطفا کمکم کنید ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
بعد از تمام شدن یک رابطه آشفتگی های روحی و جسمی تا حدودی طبیعی هستش و شما باید بعد زا بهم خودرن رابطه وارد رابطه جدید نمی شدید. شاید به خاطر پر کردن جای خالی نفر قبلی سریع به رابطه جدید گرایش نشون دادید و هنوز زخم قبلی خوب نشده بوده دنبال شخص جدیدی رفتی که این شخص هم هدفش ازدواج نیست و صرف دوستی با شما رابطه برقرار کرده. این حالات شما باید بررسی بشه، باید این احساسات و افکار شما کنترل بشه چون تمام جنبه های زندگیتون رو تحت تاثیر قرار داده و اگر درمان نشه ادامه پیدا می کنه و ممکنه شدتش بیشتر هم بشه. شما باید روی اعتماد به نفس و عزت نفس خودتون هم کار کنید و آنها را بالا ببرید، اگر شخصی شما رو رد کرد شما اینطوری به طور کامل بهم نریزیرد و بتونید خودتون رو زود پیدا کنید و روال عادی زندگیتون بهم نریزه.
من دختر۱۶ساله ام
دلم برای مامانم میسوزه میخوام نجاتش بدم از این وضع همچنین خودمو خواهر کوچیکم
پدرم ۹ساله ب مامانم خیانت میکنه و هرچی دارایی داره به اون و خودش خرج میکنه
خودش هرچی دوس داره میخره،میخوره
مامانم ۲۰سال زحمت کشیده و زندگی سروسامون داده برا اون مرد
اینهم سواستفاده میکنه میگه کار کن کار کن فقط برای خودت میگم کار هم میکنیم پولشو میگیره میذاره جیبش این کجاش بخاطر ماس؟
پدرم همچنین معتاده و مامانمو منو کتک میزنه انگار داره با مرد دعوا میکنه
ابرومونو همه جا برده خیلی عقده ایه انگار نوجوونه همه کاراش اشتباهه و هرکی بهش بگه نکن این کارت اشتباهه فلسفه باز میکنه که نه من خوبم همه شما بد
مامانمو خیلی اذیت میکنه من میدونم باید طلاق بگیرن ولی اکه طلاق بگیرن کجا بریم؟کسیو نداریم
مامانم کار کرده براش خدته خریده سندش ب نام پدره کار کرده پول جمع کرده همش به نام پدر کار کرده با پولش پدر برا خودش ماشین خریده و داره پزشو میده ماهم پیش هم سن و سالمون کم میاریم و هیچی نداریم
خداییش این که میکنیم زندگی نیس
۲۴ساعت به دیوارای خونه نگاه میکنیم خودش میره میگرده کیفشو میکنه
انگار مسئولیت زندگیو دادن دست یه بچه
لطفا کمکم کنید چجوری طلاق بگیرن
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید رابطه بین شما و پدرتون اصلاح پذیر باشد. قبل تصمیم گیری برای طلاق جوانب مختلف بعد از طلاق رو بسنجید و به مشاوره خانواده مراجعه کنید تا راهکار عملی برای اصلاح اوضاع خانواده به شما پیشنهاد دهد. اگر امکان اصلاح نبود برای طلاق اقدام کنید. اقدام برای طلاق رو باید از طریق وکلا و دادگاه انجام بدید. بهتره شما در این باره و شرایط طلاق با وکیل مشورت کنید تا راه های درست و قانونی و حقوق شما رو برای شما توضیح دهد.
سلام خواهش میکنم کمکم کنید
من میترسم از اینکه کنکور بدم و قبول نشم و پدر و مادرم دیگران رو تو تلوزیون ببین و غبطه بخورن که چرا بچه ما اینجوری نشد
بعد شاید بگید سال بعدش قبول میشی اما متاسفانه پدر و مادر من سنشون بالائه
دارم دیوونه میشم همش در حال گریه و فکر به خودکشیم چیکار باید بکنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره به جای فکر کردن به افکار منفی و وقت تلف کردن، تمام تمرکزت رو روی برنامه ریزی درست برای کنکور بذاری و تمام تلاشت را بکنی. تمام زندگی فقط در قبولی کنکور خلاصه نمیشه، کنکور بخشی از زندگی است بساری از افراد هستند که دانشگاه نرفتن و تحصیلات ندارن ولی در زمینه کاری که خودشون دوست دارن مشغول به کار هستند و فردی موفق هستند و از زندگی کردن هم لذت می برن.
من پسری ۱۶ ساله کلاس دهم هستم به خاطر این روزای سخت و نزدیک شدن به امتحانات و… باید درس هامو بخونم و جلو بیفتم ولی خییییلی عقبم و چیز زیادی نمونده به امتحانات
دلیل اصلی این موضوع اینه ک من عاشق شدم و میدونم تو این سن و تو این وضعیت واقعا به ضررمه
میدونم ک غلطه ولی نمیدونم چرا روز به روز داغون تر میشم و عشق و احساسم بیشتر میشه
ولی باید این حسو هرچه سریع تر خنثی کنم . به خاطر همین موضوع نزدیک به یک ماهه ک هیچ درسی نخوندم و واقعا نمیدونم چجوری این حسو خنثی کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این حس شما در این سن طبیعی هستش ولی شما باید این حس رو کنترل کنید تا بتوانید روی پیشرفت تحصیلی، اجتماعی و … خدتون برنامه ریزی کنید.
برای اینکه بتونی این حس رو کنترل کنی میتونی موراد زیر رو اجرا کنی
۱) دلایل فراموش کردن و کنترل کردن این احساس رو برای خودتون بنویسید. ضررها و آسبهایی که این افکار به شما میزند را بنویسید و از لحاظ شناختی این موارد رو بررسی کنید.
۲)برای خودتون اهداف کوتاه مدت و بلند مدت برنامه ریزی کن و برای روشهای رسیدن به اهدافت رو تعیین کن.( درس، کلاس، …)
۳)تمام مواردی که شما رو یاد طرف مقابل می اندازد رو از بین ببری. عکس، شماره تماس، نوشته و …
۴) از چیزهایی که شما رو تحریک میکنه دوری کنی. مثل عکس ها و فیلمهای نامناسب و …
سلام وقتتون بخیر ما ۹ ماهه نامزدیم و به زودی قراره بریم سر خونه زندگیمون مشکل من خواهر شوهرمه که شدیدا ادم وابسته ای و عقیده دره منو اون باید مثل خواهر باشیم و انتظار داره ۹۰ درصد مواقع تو جاهای مختلف پیش من باشه مثلا ارایشگاه خرید هرجا … خواهر شوهرم خواهری نداره ولی خیلی علاقه داره که داشته باشه برخلاف اون من خیلی مستقل هستم و علاقه دارم خودم به تنهایی کارامو انجام بدم و جایی برم حتی از اینکه اثر انگشتش رو گوشی من نیس ناراحته من تا الان سعی کردم اصلا ناراحتش نکنم و باهاش راه اومدم ولی نگران بعد ازدواجمم که قراره طبقه پایین مادر شوهرم زندگی کنیم و خواهر شوهرم ۵ روز هفته اونجاس و دایم میگه بعد ازدواج خونه شمام همش یا باید هروقت من اومدم توام بیای من واقعا نگرانم زندگی شخصی و مستقل نداشته باشم همسرمم چیزی نمیگه میگه با یه روانشناس صحبت کن اون بهتر میتونه راهنمایی کنه میشه لطفا راهنماییم کنین
سلام خدمت شما دوست عزیز
رفتار شما تا به حال رفتار درستی بوده و از حسادت و ایجاد اختلاف جلوگیری کردید و رفتار هوشمندانه ای داشتید. بله این حق شماست که هرچند با خانواده همسر در یک ساختمان زندگی می کنید ولی استقلال و آزادی خود را داشته باشید.
شاید شخصیت خواهرشوهر شما، شخصیت وابسته و یا مهر طلبی باشد و از طریق ارتباط با شما این محبت ها رو دریافت میکنه.برای اینکه بشه به درستی و علمی شما رو راهنمایی کرد احتیاج به شناخت دقیق شخصیت شما و شخصیت خواهر شوهر شما داریم.
مطمئن باشید با یادگیری یکسری راهکارهای متناسب با شخصیت شما به راحتی میشه این مشکل رو کنترل و برطرف کرد. این را در نظر بگیرید برای اینکه به نتیجه دلخواه خود برسید باید پشتکار و صبر داشته باشید. اصلاح رفتار دیگران زمانبر هستش و شما باید در این زمینه صبور باشید.
به شما پیشنهاد میکنم که به صورت حضوری و یا غیر حضوری با یک روانشناس در ارتباط باشید تا راهکارهای علمی و درستی را دریافت کنید و قبل از اینکه که خانه خود بروید بتوانید این مشکل را تا حدودی کنترل کنید.
وقتی به منزل خود بروید ممکن است کنترل کردنش خیلی سخت باشد چون به شما خیلی نزدیک هستند.
سلام من یه دخترم و ۱۵ سالمه من حدودا سه یا چهار هفته پیش با یه پسر که از خودم دو سال بزرگتر بود اشنا شدم و اون خیلی محترمانه از من خواست که اگه دوست داشته باشم بیشتر با هم اشنا شیم من یه جوری به طور غیر مستقیم بهش گفتم که خانوادم روم حساسن و دوست ندارم اعتمادشون نسبت بهم بره و یجورایی ردش کردم بعدش یکم با هم صحبت کردیم و رفتیم الان من به شدت پشیمون شدم و یه حس خاص نسبت بهش پیدا کردم رفتار های خودشم باعث میشه برام خاصتر بشه مثلا اینکه اولین نفر استوری هامو سین میکنه یا میره زیر پست های مختلف کامنت هامو لایک میکنه من خیلبی مغرور و لجبازم و حتی نمیتونم برم بهس بگم سلام خوبی میخوام یه جوری سر صحبت رو دویاره باهاش باز کنم لطفا کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این حسی که شما دارید در این سن طبیعی هستش و این علاقه ای که بین شکما ایجاد شده به خاطر تغییرات هورمونی است. بهتره شما این حستون رو کنترل کنید و از اونجایی که خانواده شما هم حساس هستند اگر رابططون رو ادامه بدید برای خانواده مشکل درست میشه و به خاطر سنتون ممکنه خانواده دیگه به شما اعتماد نکنه و دائما مواظب شما باشند.
سلام و خسته نباشید من یک پسر ۶ ساله دارم و یک دختر ۳ ساله من ی نصفه روز سر کار میرم و بچه ها رو مجبور هستم تنها بذارم پسرم خیلی بهم زنگ میزنه و از تنها بودن خیلی میترسع با وجود اینکه خواهرش هم کنارشه و مخصوصا بعد زلزله تهران بدتر شدع از هواپیما میترسه چون میترسع سقوط کنه نمیدونیم با این شرایط چی کار کنیم شبها هم ب خاطر ترسی ک داره همه پیش هم میخوابیم درصورتی ک قبل زلزله تو اتاق خودش میخوابید قبلا هم به خاطر اظطراب مشاوره شده ولی خیلی براش نگرانم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این امکان وجود داره که پسر شما دچار استرس پس از سانحه شده باشه به خصوص که قبلا هم این استرس رو داشته و الان شدیدتر شده. شما باید به متخص روانشناس کودک مراجعه کنید
درمان این مشکل احتیاج به زمان داره و شما باید صبور باشید. مطمئن باشید روانشناس میتونه این مشکل پسر شما رو برطرف کنه و نگران نباشید
یه نکته دیگه ای هم که وجد داره مواظب دختر و پسرتون باشید. بهتره تنها توی خونه نباشن.الان کنجکاوی جنسی دارن و ممکنه براتون مشکل درست بشه.به این نکته هم توجه کنید و در این باره هم از روانشناس کمک بگیرید
سلام.من ۲۷سالمه با یه دختر ۱۸ساله در ارتباطم و عشق و علاقه شدیدی بهم داریم .چهار ساله میشناسمس.مادرش با عموم دوست بوده و رابطه داشتن و همه اهل فامیل فهمیدن .و به دلایلی دیگه پدر و مادرش طلاق گرفتن . توی خونواده ما هیچکدوم از این موضوع ها زیاد عادی نیست .حالا بقیه میگن ازدواجت با اون اشتباهه ولی خودم میگم مهم دختره که الان دختر خوب کم پیدا میشه و شراید مد نظر منو داشته باشه . ولی دچار تردیدم و اینکه اهل فامیل آینده چی میگن . واقعاً موندم . ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما درست میگید که مهم دختره هستش که شما پسندیدید ولی باید خانواده طرف مقابلتون هم در نظر بگیرید. اینکه خانواده ها از لحاظ مختلف شبیه هم باشن و درباره این وصلت رضایت داشته باشند خیلی مهم هستش.
شما برای اینکه انتخاب درست و منطقی و بدون پشیمانی داشته باشید باید به مشاوره ازدواج مراجعه کنید. مشاور تمام موقعیت ها و مشکلاتی که ممکن هستش در آینده با آنها مواجه شوید رو برای شما تصویرسازی میکنه و برای شناخت بهتر طرف مقابلتون نیز به شما کمک میکنه.
سلام
بنده ۱۶_۱۷سالمه
میخاستم بگم ک من خودما کلّا گم کردم و همش تو فکرم و دارم اونجا زندگی میکنم. واسه همین کلا از دنیای بیرون پرتم و نمیدونم باید چیکار بکنم واسه همین ارتباط برقرار کردن با بقیه خیلی واسم سخت شده به طوری ک وقتی میخام با یه غریبه صحبت کنم کلّا خودما گم میکنم و باعث شده رفیقام خییلی کم بشن.از طرفی دیگه میتونم بگم کلا اعتماد به نفس و عزت به نفسم از بین رفته همش فکر میکنم بقیه یه سر و گردن از من بالا ترن و همش حسرت میخورم چرا تا دوسال پیش یه هنر یا یه ورزشیا شروع نکردم ک از بقیه عقب نمونم و همش فکر میکنم اگه تازه بخام از الان شروع کنم واسه اینکه اون نتیجه که دلم میخادا بگیرم کلّی دیر شده .البته شروع کرده بودم ولی ادامه ندادم .خلاصه بگم همه زندگیمشده همین.البته اینم بگم من خودما بی استعداد نمیدونم چون وقتایی ک از ته دل اراده کردم و انگیزه کافی داشتم مثلا تونستم درس فیزیکی ک ۱۰ و ۱۲ میاوردم یهو برسونمش به ۱۹ طوری ک دهن معلم باز بمونه.یا مثلا من پارسال هندسما افتادم چون کلّا انگیزه ای واسه درس نداشتم اما امسال رسوندمش به ۱۵ که واسه هندسه قابل قبوله
ولی یه چیز عجیبی ک تو خودم دیدم اینه بعضی وقتا کلّا قضیه صد و هشتاد درجه به طور موقت عوض میشه یعنی منی ک خحالتیم یهویی عوض میشم و با همه گرم میگیرم و شروع میکنم به شوخی و گپ و گفت ولی فردا دوباره میشم همون خجالتی تو سری خور قبل.اینم بگم ک وقتی خانوادم بام هسن بیشتر خجالت میکشم بر عکس همه.
خسته شدم دیگه از این احساسای مسخره اگه میتونید کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این تغییرات خلق تا حدودیش به خاطر نوجوانی و تغیییرات هورمونی طبیعی هستش ولی باید رفتارها و تغییرات خلق شما بررسی بشه. باید شما مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید تا علت این تغییرات مشخص بشه، شاید مشکلی وجود داشته باشه.
ابتدا باید علت این تغییرات و شدت آن مشخص بشه تا بشه متناسب با آنها راهکار و راه حل درستی ارائه داد.
نمیدادن با کسی در ارتباط باشم و اجازه نداشتم و ندارم که با دوستانم بیرون برم یا خونه هیچکدومشون برم. اگه هم بخوام بیرون برم برای مدت کوتاه دو ساعته با خواهرم چندین بار تماس میگیرن که کجایی زودتر برگرد خونه و دلیلش هم میگن که چون جامعه ناامنه و دخترداری یعنی قلعه داری.خیلی از دوستامو از دست دادم و اعتماد بنفسم ب شدت پایین اومده و نمیتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم و تو خودم میرم. از لحاظ مالی هم به هیچوجه ساپورتم نمیکنند با این ک وضع مالی متوسط رو به خوبی داریم اما برای من و خواهرم اصلا پولی خرج نمیکنن.مادرم هم افسردگی داره و نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم چون زود عصبانی میشه و فریاد میکشه. حالم اصلا خوب نیس و مدام به خودکشی فکر کنم
سلام و وقت بخیر. میخواستم مشکلی که پدرم این روزها باهاش دست و پنجه نرم میکنه رو باهاتون در میون بذارم ممنون میشم اگر کمکم کنین خیلی نگران ایشون هستم. پدرم معلم بازنشسته هستن و ۶۶ سال سن دارن ولی برعکس سنشون خیلی با انگیزه و باروحیه بالا بودن ولی متاسفانه مدتیه که دیگه اون شادابی رو در ایشون نمیبینیم در واقع از روزهای قرنطینه به این طرف … ایشون خیلی احساس بیقراری و استرس دارن و همش فکرای منفی میکنن ، کم اشتها شدن و حتی ناگهانی تصمیم گرفتن شهر محل زندگیمون رو تغییر بدیم ، عاشق کتاب بودن و یه کتابخونه عظیم دارن ولی الان هیچ حسی به کتابها ندارن و میخوان بندازشون دور … کم حرف شدن همش میرن تو فکر …ایشون میگن که استرس دست خودشون نیست و نمیتونن کنترلش کنن واقعا من و خانوادم نمیدونیم باید چیکار کینم چه رفتاری باید از خودمون نشون بدیم که به حالت عادی برگردن لطفا راهنمایی کنین پیشاپیش ممنونم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
این علائم و تغییراتی که شما گفتید احتمال وجود اختلال اضطرابی و افسردگی وجود دارد،این احتمال هستش و به صورت چتی نمیشه تشخیص درست داد.
شما ابتدا باید به متخصص روانشناس بالینی مراجعه کنید تا با استفاده از آزمونهای استاندارد و مصاحبه علمی بشه تشخیص درست و علمی داد و در ادامه روش درمانی متناسب با علت،نوع و شدت اختلال، را اتخاذ می کنند. در ضمن روشهای برخورد مناسب با پدرتون هم به خانواده آموزش داده میشه تا روند بهبود هم سربعتر بشه.
خیلی ممنون از پاسختون. یعنی از نظر شما مصرف داروهایی مثل ضدافسردگی و نیروزا با دوز پایین البته با تجویز پزشک قلب بی تاثیره؟؟ و اینکه مشاور خوب و دلسوز در کرج سراغ دارین از همکاراتون؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید به روانشناس بالینی باتجربه مراجعه کنید تا شدت و نوع افسردگی شناسایی بشه. شاید احتیاجی به مصرف دارو نباشه. اگر باید دارو مصرف کنند باید زیر نظر روانپزشک دارو مصرف بشه.
شما میتونید از خدمات مشاوره غیر حضوری مرکز مشاوره اکسیر استفاده کنید.(تلفنی یا تصویری). مشاوره غیرحضوری فرقی با مشاوره حضوری نداره و متخصص به شما مشاوره میده.
سلام. من کارشناسی ارشد رشته مهندسی هستم سی یک ساله و متاهل.همیشه در دوران تحصیل مدرسه و دانشگاه به درس خوندن علاقه داشتم و موفق ودانشگاه سراسری بامعدل و رتبه خوب فارغ التحصیل شدم.بعد از اتمام تحصیل، موقعی که مجرد بودم هدف اولیه م اشتغال و کسب استقلال و تجربه صنعتی در رشته م بود. منتها دوسه سالی نتونستم شاغل بشم و کارهای کوچک تحقیقاتی و تدریس انجام میدادم. در نهایت در همون بازه تصمیم به مهاجرت و ادامه تحصیل گرفتم.ساعتها تلاش های روزانه برای ازمون زبان و اپلای…..این توضیح رو هم بدم که من متاسفانه علیرغم دستاوردهای مثبتم تا اون زمان،هیچ موقع اعتماد به نفس لازم رو در زمینه رشته م و کلا در بیان و ابراز خودم نداشتم و فرد درونگرایی هستم..در نهایت جز آزمون زبان که درش موفق شدم درمورد اخذ پذیرش نتیجه ای نگرفتم..در اون بین با فردی برای ازدواج آشنا شدم . در ازدواج اولویت اصلی برام اخلاق و نجابت و خانواده و روشنفکربودن بود و این فرد که از این جهات برام مناسب بودند تصمیم به ازدواج گرفتم در سن ۲۷ سالگی.دیدگاهم به ازدواج اینطور بود که فردی که از زندگی در کنارش لذت میبری چون خانواده دوسته و شاد باشی و همراه خوبی در مسیر رشد و ساختن زندگی باشه که همینطور هم هستن و علاقه زیادی به هم داریم…ایشون مدرک کارشناسی دارن و در شرکت خوبی مشغول به کار هستند و فرد پر تلاش و توانمند در شغلشون.این رو هم عرض کنم که همزمان با ازدواج، من مشغول به کار شدم. مشکلی که الان دارم اینه که احساس میکنم زندگیم خیلی معمولی شده و با روند فعلی همینطور خواهد ماند…این نکته رو هم بگم که من به نقاط ضعف خودم واقفم و تا جاییکه تونستم و میتونم سعی میکنم در مرحله بعد از پذیرششون(عدم اعتماد به نفس و کم رویی) روشون کار کنم و در مقایسه به سه چهار سال گذشته از نظر خودم واطرافیان تغییرات خوبی داشتم. مشکل اصلی اینجاست که با شناخت از روحیه خودم فکر میکنم نمیتونم به جایگاههایی که زمانی در ذهنم و شاید از نظر تمام هم دانشگاهی ها و اطرافیان داشتم برسم.!!(برای مثال روحیه قوی برای حضور در موقعیت های شغلی و دفاع از نظرها و بحث کردن به جا و نادیده گرفتن تبعیضات و زیر اب زنی هاو…..)
حضور در چنین موقعیت هایی بار روانی زیادی برام داره و موجب اضطراب و پریشانیم میشه.
الان در مرحله ای هستم که کم کم علاقه به مادر شدن در من داره جوانه میزنه.ولی ترس زیادی دارم که آیا ین قضیه هم در ادامه روند خیلی معمولی زندگی من خواهد بود؟
دوست دارم زندگی خوبی داشته باشم رشد کنم… راحت باشم آزد باشم ولی فکر میکنم ویژگی شخصیتیم این اجازه رو به من نمیده …..الان هم ایده ای برای کسب و کار شخصی در ذهنم داارم.و هدفمند دارم کار میکنم روش و همینطور ایده های سرمایه گذاری. با خودم به این نتیجه رسیدم که زمانی که خودم مدیریت کار و برنامه هام رو دارم از نظر روحی شادتر هستم.ولی از نظر ذهنی نه!!! حس عقب ماندگی و درجا زدن دارم… ممنونم از وقتی که جهت راهنمایی میگذارین.
سلام خدمت شما دوست عزیز
توانایی و استعداد شما بالا هستش ولی به درستی نمیتونید این توانایی ها را کنترل کنید و در زندگیتون پیشرفت داشته باشید. شما باید برای بالا بردن اعتماد به نفستون و برای شناخت بیشتر و درست و عمیقتر خودتون به روانشناس مراجعه کنید تا بتونید با شناخت بیشتر خودتون به موفقیت های بیشتری برسید.
شما دچار روزمرگی شدید و اینکه فرزند بیارید این روزمرگی شما رو از بین نمیبره. ممکنه در کوتاه مدت تغییراتی در زندگی شما ایجاد کنه ولی چون شما انرژی روانیتون از بین رفته دوباره زندگیتون به حالت روزمرگی تبدیل میشه و چه بشا ممکنه موقعیت جدید که مسئولیت های خیلی زیادی هم برای شما داره برای شما مشکلات زیادی ایجاد کنه.
راستش ما دو نفر هستیم ۲۰ ساله (آقا ۶ ماه بزرگتر از نظر سنی) توی دانشگاه به هم علاقه مند شدیم… هردومونم اهل دوستی و.. نیستیم و میخایم به خاستگاری ختم بشه
یه سری موانعی وجود داره… بر سر خاستگاری رفتن…. که به نظرمون اومد خیلی کلیشه ای و تکرارین ولی کاریشونم نمیشه کرد
۱. اینکه پسر بر این عقیدست که من تا وقتی که شغلی نداشته باشم خیلی کار غیرمنطقی ایه اصلن بحث خواستگاری رو مطرح کنم… چون عقیده داره پسری که دستش توی جیب باباشه ؛ اگ بره خاستگاری یه دختر دیگ اول توهین به خوشه و بعد خوانوده اون دختر و خودش…. و البته پسر اینطوری نیست که وضع مادی آن چانی داشته باشن و در حد معمولن… اما میگه من ماشین ندارم؛ خونه ی مستقل انچنانی ندارم ولی لااااا اقلش اینه شغل باید داشته باشم
۲.اینه خانم و خونوداش سال ها برنامه ریزی کردن برای اینکه برن خارج که یا تصمیم به موندن بگیرن یا تصمیم به برگشت. برای آقا مهمه که ایران بمونه و برای خارج رفتن مشکلات جدی داره و عملن نمیتونه. خانواده خانم قراره چند ماه دیگه به مدت ۶ ماه تا یکسال برن خارج… و خب خیلی معقول به نظر نمیرسه قبل از چنین سفر طولانی همچین مسِله ای رو مطرح کردن… چون شرایط فوق العاده متغیره و اون آقا هم شرایط رفتن به خارج کشور رو نداره و خانم هم هنوز تصمیم نگرفته و میگه باید بره و تجربه کنه… پس یه نقطه ی تعیین کننده برای این تفاهم هنوز نا معینه تا وقتی که دختر بره خارج و برگرده….
متاسفانه ارتباط این خانم و آقا مخفیانست و دور از دانش خونواده اما هردو طرف واقفن که عقل حکم به حداقلی و حساب شده بودن این ارتباطه. ارتباط حجم بسیار کمی داره، از سه روز در هفته چت کردن رسید به هفته ای یکبار…. و هردوطرف مواظب این هستن که کلمات از عرف خارج نشن و رسمی تر بمونن… و مطرح کردن این موضوع هم؛ چون نیاز مند زمانه…هیچ چیزی جز حساسیت برای خونواده ها و اذیت شدن و فرسایشی شدن هر دو طرف نداره… اون دونفر تصمیم گرفتن صبر کنن تا خانم بره خارج کشور و برگرده تا هم توی اون مدت آقا صاحب شغل بشه و هم خانم تصمیمشو گرفته باشه که میخاد بمونه ایران یه بره کشور دیگه….
و اما مشکل:
ما خیلی ازین شرایط مخفی کاری استرس میکشیم و خونواده هامون حساب و اعتماد خیلی زیادی به ماها دارن؛ ما با منطقمون به این ررسیدیم که گفتن بهشون کمکی نمیکنه و برعکس هزار تا استرس و مشکل و حساسیت دیگه درست میکنه… آیا به نظر شما دلایل ما معقول هستن و مهم تر دال بر این نتایج میشن؟
مشکلی که پیش اومده اینه الان برای دختر خانم خواستگاری اومده که مشکلی با خارج رفتن نداره و شغل هم داره… الان دختر خانم باید چیکار کنه؟ (از رابطشون ۷۰ روز میگذره)
سلام خدمت شما دوست عزیز
این موانعی که شما اشاره کردید موارد بسیار مهمی هستند و باید در نظر گرفته بشه و برطرف بشه. پسر باید شغل مناسبی پیدا کنه و دختر خانم ابتدا به خارج بره و برگرده ممکنه تصمیمش عوض بشه یا با کیس مناسب تری آشنا بشه.
اینکه خواستگاری مناسبی برای شما پیدا شده باید تمام جوانب رو بسنجی تا بتونی انتخاب درست و منطقی داشته باشی. اینکه چه جوابی به خواستگارتون بدید بستگی به خود شما داره. شما باید بسنجی که این شخصی که باهاش آشنا شدی رو میپسندی یا خواستگارتو.
اگر نفر اول رو میپسندی بهتره ارتباططت رو با خانوادت در جریان بذاری و بهشون اطمینان بدی که این ارتباط جهت آشنایی بیشتر و ازدواج هستش و باید شناختتون رو بیشتر کنید.
درچندحدیث وروایت خواندم که ناراحتی زن از ازدواج مجدد شوهرش نادرست بوده وبه علت حسدزنان است که بسیار نکوهش شده بود وهمین حس درمرد را غیرت معرفی کرده وزن رافاقد آن می دانست .آیا همان طور که سهم شوهرم از من تمام من است وتمام قلب واحساسات من معطوف به اوست من هم همچین خواسته ای از اوداشته وتمام توجه وقلبش را بخواهم نابجاست؟ناراحتی من به دلیل عشق جدید او واینکه من در تمام زندگی به غیر از او به کسی فکر هم نمی کنم حسادت است ودرست نیست؟در حدیثی خواندم که خداوند زنان بهشتی را از این حس باک می کند؟آیا در بهشت نیز زنان به مطلوبشان که داشتن همسری منحصربه خود است نمی رسند؟آیا این حس انحصار طلبی زن که به گفته بسسیاری از روانشناسان برخواسته از فطرت اوست در نظام آسمانی نادیده گرفته شده است؟خداوند به قلب واحساسات من بهایی ناده است؟مدت هاست با این مو ضوعات درگیر هستم می شود گفت از بهد از ابتدایی شروع شد وتا همین الان با این جور تعبیرات واحادیث کنار نیامدم وزندگی مرا تححت تاثیر قرار داده وارامش فکری را از من صلب کرده لطفا به من کمک کرده وبه سوالاتم جواب دهید.
وقتی این همه سال ذهن شما رو درگیر کرده پس باید به دنبال جوابش تا حالا می گشتید و جواب رو پیدا میکردید.
جواب این سوالات ز طریق چت کردن نمیشه احتیاج به بحث کردن داره.
شما میتونید این سوالاتتون رو به صورت حضوری از روانشناس بپرسید و در این زمینه باهاش بحث کنید تا به نتیجه برسید.
درچندروایت ازامامان خواندم که ناراحتی زن ازازدواج مجددشوهرش ناشی از حسادت اوست ویک خوی حیوانی است وبسیارنکوهش شده امابرای مرداسمش غیرت است وخوی الهی است وحتی ملاک زن خوب رانداشتن این حس حسادت دانسته اند.یعنی من حق ندارم ازازدواج مجدد شوهرم ناراحت شوم وطلاق بگیرم؟اینکه من ازاوبخواهم همان قدرکه من اورادوست دارم وتمام قلبم به اواختصاص دارداوهم غیرازمن رادردلش نداشته باشد حسی حیوانی ونکوهش شده ونابجاست؟چراخداونددراین مسائل اصلا به احساسات من توجه نکرده ؟چرااحساس من ازنظرامامان نکوهش شده؟این روزهاآرامش ندارم ومدام ازخودم سوال میکنم ماهیت من این است که واقعا تحت امرمردباشم ودرآینده اگرهم دلم شکست دم نزنم چون احساساتم نابجا وشماتت شده است؟حتی درآن دنیا هم حدیث داریم که قبل ازورود زن به بهشت او راازاین حس باک میکنندچون بهشت جای زشتی نیست؟آیاعلاقه به انحصارطلبی فطرت زن نیست؟دربهشت هم باید قلب یک مرد را به صورت کامل نداشته باشم ودرآنجاهم تک همسری وجودنداشته باشد؟این روزها اززن بودن خودم هم متنفرم وخودم را بی ارزش می دانم آرامش فکری نداشته وهمه ی وقتم با این افکارصرف می شود لطفا کمکم کنید.
تعدد زوجات در جامعه عرب عرف و پسندیده هستش ولی در کشور ما عرف حساب نمیشه بلکه ناپسندیده و حکم کیفری هم داره.فرهنگ ما با فرهنگ عرب خیلی متفاوته و اینجور مسائل باب نیست.
شما نباید با شنیدن چندتا حدیث و بدون تحقیق درباره آنها و اینکه در جامعه ما ایران چگونه هستش؛ اون احادیث رو سنگ بنای زندگیتون قرار بدید.اول تحقیق کنید بعد تصمیم گیری کنید. با یک شخص حدیث شناس و روحانی مشورت کنید.
ولی هیچ چیزی رو به بدون تحقیق و فکر کردن دربارش قبول نکنید.
درچندروایت ازامامان خواندم که ناراحتی زن درموردازدواج مجددهمسرازحسداوست وبرای مردبه خاطرغیرتش که حسد را بسیارنکوهیده دانسته وازآن به عنوان خوی حیوانی نام برده اند.من هرجورفکرمیکنم نمی فهمم چراخدابه قلب وخواسته ی من توجه نکرده ؟من دوست دارم شوهرم همان اندازه به من تعلق داشته باشه که من به او تعلق دارم .چرابایدتمام قلب واحساساتم معطوف به اوباشد ولی من فقط بخشی از قلب اوراداشته باشم؟ازوقتی این روایات راخواندم آرامش ندارم کمکم کنید.
اول شما باید درباره اصالت روایات اطمینان پیدا کنید و بعد فلسفه روایت رو جستجو کنید که علت این روایت چی بوده و چه داستانی داشته.به این سادگی های که شما میگید نیست. شما حتما باید این سوالات رو با شخصی که اطلاعات زیادی در زمینه احادیث و احادیث شناسی داره مطرح کنید و مشورت بگیرید.
من زنی ۲۰ ساله هستم دو سه سال که ازدواج کردم یه مدت پیش فهمیدم که شوهرم بهم خیانت کرده بعداز فهمیدن من ابراز پشمانی کرد ولی من هنوز اعتماد بهش ندارم ما هفته ای یک بار رابط زناشویی داریم ولی من خودم دوست دارم که هفته سه بار رابط داشته باشیم میخواستم قرصی بدون عوارضی باشه که میل جنسشو زیاد کنه قرصی باشه که چیز خورش کنم که خودش نفهمه که قرص بهش میدم که توی چای شربتی بریزم
سلام خدمت شما دوست عزیز
فراموش کردن خیانت زمانبر هستش و ممکنه شما به این راحتی ها فراموش نکنید. ولی باید دوباره اعتماد قبلی به همسرتون برگرده تا بتونید از زندگیتون لذت ببرید.
درباره میل جنسی هم حتما علتی داره که میلشون نسبت به شما کم هستش.
شما باید به روانشناس خانواده مراجعه کنید تا هم به شما کمک کنه که خیانت رو فراموش کنید و هم میل جنسی رو بررسی کنه.
با سلام من دختری ۱۸ساله هستم بیشتر اوغات احساس غم واندوه میکنم و از خانواده ام بیزارم ومدام به فکر خودکشی هستم وقتی عصبی میشم تمام بدنم شروع به لرز میکنه و پاهام یخ میزنه و در اون حالت بیشتر دلم میخواد بمیرم دوبار به قصد خود کشی اب خوردم و دو یا سه بارم خانواده ام رو تحدید کردم نه اینکه بخوام بترسونمشون واقعن میخپاستم بمیرم خیلی تنهام و هیچ دوستی ندارم حتی مجازی خیلی محدودم تا به الان یکبار هم به تنهایی بیرون نرفتم حق نصب اینستا و.. ندارم تلگرامم یواشکی دارم نه اینکه کاری کرده باشم که دید خانواده ام به من بذ شده باشه از همون اول این مشکلو داشتم بعضی اوغات توی خونمون دعوا میشه سر چیزای کوچیک حتی نزدیک به کتک کاریم میرسه ولی بعضی اوغات خیلی خوبن منظورم مامانو بابامن من دوست دارم تامبوی بشم و تایپم اسکشوال هست ولی به خانواده ام نگفتم چون میدونم کار خاصی انجام نمیدن اجازه ندارم موهامو کوتاه کنم یا لباسایی که دوست دارم بپوشم حتی رشته ای که دارم میخونم هم به زور پدرم اومدم من علاقه ای به پزشکی ندارم و یکسال پشت کنکوری شدم پلی پدرم میگه یا پزشکی یا هیچی میدونم امسالم هیچی قبول نمیشم چون اصلا نخوندم قبلا خود ارضایی میکردم و الان عذاب وجدان دارم و نمیدونم باکره ام یا نه و از اینده میترسم ولی گاهی اوغات میگم بیخیال مگه مشکلاتم چه قدره باش کنار میام میرم لاک میزنم یا عکسای دخترونه میگیرم به اینده خوش بین میشم میگم کنکور پزشکی قبول میشم میگم میرم درس میخونم پر از انگیزه میشم ولی بعد عذاب وجدان واسترس میگیرم فقط به خودکشی فکر میکنم شبا دیر خوابم میبره تو خواپ هی بیدار میشم گاهی اوغات خیلی میخندم به موضوعاتی که برای بقیه خنده دار نیست و در همون حالت دوباره ناراحت میشم همین چند شب پیش با مامانمو خواهرم شوخی میکردمو کلی خندیدم پر از انگیزه بودم ولی شبش با فکر خودکشی با وایتکس خوابم برد بعضی اوغات دلم میخواد مهمونی برم و بیرون برم ولی بعضی اپغات دلم میخواد تا شب تو اتاق تنها باشم و الانم که کلا با خدا قهر کردم و میگم وجود نداره بعضی اوغات فیلمای خنده دار دوستدارم ببینم ولی گاهیم فیلم خود کشی. موهامو میکشم با با مشت میزنم تو قفسه سینم و عصبی میشم میخوام بمیرم ولی انجام نمیدم الانم منتظرم بابام حقوقشو بگیره بعد خودکشی کنم اگه به روانشناسم نیاز داشته باشم نمیتونم برم چون نمیتونم به خانواده ام بگم یا حتی تلفنی زنگ بزنم چون سیمکارتمو گرفتن راستی با یه داد کوچیک عصابم بهم میریزه مشکلم چیه ؟
وقتی به این فکر می کنم که در اسلام تعددزوجات حلال است باخودم می گم آیا وقتی من ازشوهرآیندم توقع داشته باشم که همان طور که او تنهاکس در قلب وزندگی من است من هم همچین سهمی داشته باشم واو تنها به من تعلق داشته باشد خلاف اسلام رفتار کردم اگر من بعداز ازدواج مجدداو از اوجدا شوم از نظر خدا گناه کردم ؟احساسات من در این موضوع اصلا اهمیتی دارد؟
تعدد زوجات شرایط خیلی خاصی داره و در ضمن همه مردها به دنبال تعدد زوجات نیستن.
توقعات شما خلاف اسلام نیست.
اگر ازدواج درست و زندگی زناشویی درست و رضایت بخشی داشته باشید اصلا همچین مسائلی ایجاد نمیشه،مثل ازدواج های زیادی که اینگونه هستند.
سلام دختری ۲۱ ساه هستم در شرف ازدواج به خاستگارم هم علاقه دارم اما ترس از خیانت همسر در اینده من را از ازدواج باز می دارد . فکر اینکه بعد از اینکه من از لحاظ عاطفی به او وابسته شوم وبعد از مدتی زندگی او قصد صیغه یا ازدواج مجدد داشته باشد باعث میشود مجرد بودن را بهتر از ضربه روحی خوردن بدانم و از ازدواج امتناع کنم از طرفی خاستگارم دارای شغل وخانواده ی خوب می باشد وبسیار باایمان وخوش اخلاق است با این حال فکر تنوع طلبی مردان ومجاز بودن تعدد زوجات برای آنها از نظر شرعی ازفکرم بیرون نمی رود وهمواره خودم را در خیالم زنی در حال طلاق تصور میکنم که دادگاه حضانت بچه هایش را به شوهرش داده وبا دل شکسته واشک وآه در حال جدا شدن از آنهاست وبا همسری که از کار خود شرمنده نبوده وازدواج مجددش را حق خود می داند حتی با این فرض که من چیزی برای او در زندگی کم نگذاشته باشم . تو رو خدا کمکم کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
ترس از آینده در همه افراد وجود دارد و طبیعی هستش ولی نباید این ترس باعث بشود که به سمت آینده حرکت نکنیم و موقعیت های جدید رو تجربه نکنیم.
این ترس شما یا ناشی از اتفاقی هستش که در زندگی شا افتاده یا شاهد این اتفاق بودید و یا ناشی از اختلال اضطراب هستش. که برای پیدا کردن علت اصلی این ترس باید مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید.
سلام خسته نباشید یه مدت که اصلا انگیزه ای ندارم احساس ناراحتی میکنم از رفتارهای بقیه ناراحت میشم
میدونم کار درست چیه ولی انجامش نمیدم خودمم نمیدونم چرا
سلام خدمت شما دوست عزیز
این رفتارهای شما باید بررسی بشوند. شاید این رفتارها کوتاه مدت باشند و از بین بروند ولی شاید علائم یک مشکل باشد که بهتر است برای تشخیص درست و علمی مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید.
سلام .. من ۲ ساله که ازدواج کردم .. شوهرم بهم محبت نمی کنه !می دونم که دوسم داره و داره واسه زندگیمون تلاش می کنه اما چون غرور داره اون جوری که من می خوام بهم محبت نمی کنه و همش باید من خودمو بندازم بغلش .. چند بار باهاش حرف زدم که من کمبود محبت دارم دوسه روزی خوب شده دوباره هیچی ! گاهی وقتا عصبی میشم و گریه می کنم و از خونه می زنم بیرون ولی یه ساعت بعد من منت کشی می کنم که ببخشه منو و اون هیچ عکس العملی نشون نمی ده !
گاهی هم بهونه میاره که خستم و همیشه زود می خوابه ! بهش حق می دم چون صبح زود می ره سر کار ولی این رفتارش خیلی بده چون من دو سه ساعت بعد از اون خوابم می بره و همش فکر می کنم که چرا اینقد بهم بی توجه شده ! کاش یه کم از خودگذشتگی داشته و باشه و به خاطر من هرازچندگاهی از خستگیاش بگذره ! با کاراش نشون می ده دوسم داره ولی من توقع بغل و حرف زدن ازش دارم ! هیچ وقت غرورش رو واسه دل من نمی شکنه.تو رابطه جنسی خوبه و مشکلی نداریم ولی تایم های دیگه بهم توجه نمی کنه ! فکر می کنم نمی تونم با کسی که توجهی بهم نداره زندگی کنم چون تا یادم میاد بابام همیشه بوس و بغلم می کرد وقتی از سر کار میومد خونه .. ولی همسرم خسته دراز می کشه رو مبل ! لطفا راهنمایی کنید ! دیگه نمی تونم اینجوری ادامه بدم ولی نمی خوام زندگیم خراب شه !
سلام من نوزده سالم هست و یکی دو سالی میشه که اخلاقم مودی هست. یعنی بعضی مواقع حس خیلی خوبی به خودم و زندگیم دارم و احساس درست بودن هدفم و اینا و بعضی مواقع به پوچی کامل میرسم و به همه چی به خودم هدفم استعدادم شک میکنم و به این فک میکنم که کاش هیچوقت به دنیا نیومده بودم. بعضی اوقات احساس میکنم خودم و اطرافم غیرواقعی هست. مثل یه بازی یا فیلم. و نظرم راجب افراد به سرعت تغییر میکنه و بعضی مواقع اونارو خیلی دوس دارم و بعضی مواقع ازشون متنفر میشم. واقعا نمیدونم چه مشکلی دارم. شاید مشکلی ندارم و همه اینطوری هستن و فقط من بزرگنمایی می کنم!
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه میگید دوساله تغییر خلق پیدا کردید حتما باید به روانشناس مراجعه کنید تا بشه علت دقیق رو بررسی کرد و راهکار مناسب ارئه داد.
اینکه غلو میکنید یا خیر هم روانشناس میتونه تشخیص بده.
از جمله علائم اختلال دوقطبی تغییر در خلق هستش که گاهی احساس سرخوشی و مانیا و گاهی احساس افسردگی هستش.
شما باید مورد ارزیابی قرار بگیرید.
نقش بازی کردن برای جلب اعتماد دیگران که حتی بعضی از دوستان گفتن کمتر نقش بازی کن
مشکلی که دارم اینه که مثلا بلند بلند حرف های زشت به زبون میارم یا تو جمع به کسی که نمیشناسم شوخی هایی میکنم که انگار شخصیتش خرد بشه و خب به درست یا غط بودنش بی توجهم و بقیه هم که میگن برام مهم نیست
مشکل دیگه ای که هست اینه که دروغ نیگم که یه واقعیت رو انکار کنم یا یه خواسته دیگه دارم به اون برسم
اون مشکل جوزدگی رو دارم و هر کسی با حرفاش میتونه منو تحت تاثیر قرار بده
یه مشکل دیگه ای هم که دارن کنترل خشم و از حرفی عصبی بشم همون لحظه یه جواب بدتر بهش بدم
مشکل تصمیم گیری هم یه مقدار دارم که حتی بین دوتا لباس هم نمیتونم انتخاب کنم
یه موضوعی هم که هست و بهم گفتن اینه که متوجه نیستی رفتارات چه اثرهایی میتونه داشته باشه و به عواقبش کاری نداری و بیشتر تو لحظه زندگی میکنی و به کارهات فکر نمیکنی و سر همین اصلا مسیولیت پذیز نیستی
نمیدونم اختلال شخصیتی دارم یا چه مشکلی دارم؟
برای اینکه بشه تشخیص درست داد شما باید مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید.
چه شکلی ارزیابی بشم؟
مشاوره آنلاین یا تلفنی دارید؟
هم میتونید از خدمات مشاوره غیر حضوری (تلنفی و تصویری) استفاده کنید و هم به صورت حضوری اقدام کنید.
ممنوناز راهنماییتون خسته نباشید ?
وقتایی که حالم خوبه رفتارم خوبه و خیلی حس خوشبختی میکنم اما مشکل ک برام بوجود میاد خیلی خسته میشم
باید مورد ارزیابی قرار بگیرید تا بشه تشخیص درست و علمی داد.طبق این جملتون شاید هم مشکل افسردگی نباشه و فقط شما مهارت کنترل کردن شرایط خاص و مهارت حل مسئله رو ندارید و با یادگیری این مهارت ها مشکلتون برطرف بشه.
بله خیلی در شرایط سختی هستم از همه جهت فشار روماومده واقعا بنظر شما افسردگی گرفتم ؟
این علائمی که شما گفتید از علائم افسردگی هستش ولی به این راحتی ها نمیشه تشخیص علمی داد و این احتمال هستش.
برای تشخیص دقیق و علمی شما باید مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید.
سلام من دختری بیست ساله هستم متهل هستم دوران عقد همسرمو خیلی دوست دارم ولی دارم با رفتارم ازارش میدم من خیلی پرخاشگر شدم خیلی عصبی هستم دوست ندارم کسی بهم بگه بالای چشمت ابرو دوست دارم فقط تنها باشم توی اتاق توی تاریکی بشینم کسیم کاری به کارم نداشته باشه تا یکی یچیزی بهممیگه سریع عکسلعمل نشون میدم و رفتار تندی دارم ولی بعدش خودمم پشیمون میشم خیلی وقتا گریه میکنم خیلی سردرد میگیرم دچار پرخوری یا بعضی اوقات بی میلی به غذا شدم وقتی یه مشکل برام پیش میاد دلم میخواد بخوابم حس میکنم دنیا به آخر میرسه و با خودم میگم کاش توی این دنیا نبودم خیلی فکر افکار منفی میاد سراغم خیلی گوشه گیر شدم زود رنج و حساس شدم نمیدونم باید چیکار کنم دست خودم نیست هر چی هم به خودم تلقین میکنم ک مثبت فکر کنم اخرش نمیشه حسمیکنم افسردگی گرفتم درسته ؟؟؟؟میشه منو راهنمایی کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما در شرایط سخت و پرفشاری هستید؟
شما الان در دوران عقد هستید، دورانی که سرشار از شادی و لذت ولی شما این احساس رو ندارید. برای اینکه به شرایط عادی برگردید باید زودتر اقدام کنید وگرنه این شرایط به رابطه شما و همسرتون خیلی لطمه وارد میکنه.
مطمئن باشید برای مشکل شما راه حل درستی وجود دارد. شما باید به روانشناس مراجعه کنید تا علت اصلی این احساسات شما شناسایی بشه و راهکار درستی ارائه داد.
من چندین سال هست متوجه روابط پنهانی پدر شدم اوایل عکسها و فیلم های نامربوط و پورن اینستاگرام و یوتیوب رو لایک میکرد و کامنت میگذاشت یکی دو روز هست متوجه شدم توی واتساپ با خانمی خیلی وقته ارتباط عاشقانه و عاطفی برقرار میکنه من این چند سال هر وقت چیزی میدیدم خیلی بهم میریختم خودش متوجه شده که من میدونم اما برادر و مادرم نمیدونن خیلی حرصم میگیره و دلم برای مادرم میسوزه مادرم خیلی مهربون دلسوز و ساده ست و اصلا این چیزها به ذهنش خطور نکرده یعنی یه چیزایی رو توی چت هاشون دیدم که پدر تا به حال به زبونش نیاورده و من تابحال ندیدم که یک ابراز علاقه ساده و کوچک به مادر داشته باشه ولی مادرم برعکس…من واقعا نمیدونم چیکار کنم ۱۸ سالم هست و در سن حساسی هستم این مورد خیلی روی من تاثیر گذاشته من سال کنکورم هست و بعضی وقتها نمیتونم درس بخونم یاد این چیزها که میوفتم حرصم میگیره…کسی نیست که بتونم بهش اعتماد کنم برادرم شهر دیگه ای هست و آخر هفته ها سر میزنه نمیتونم به اون هم بگم دوست داشتم جای دیگه ای زندگی کنم و هر روز و هر روز شاهد خیانت به مادرم نباشم و دم نزنم ممنون میشم از راهنمایی تون
سلام خدمت شما دوست عزیز
این حس شما طبیعی هستش که دچار شوک روحی و سردرگمی هستید و نمیتونید رابطه طبیعی قبلی رو با پدرتون داشته باشید برای حل کردن این مشکل میتونید از روشهای زیر استفاده کنید.
اگر نمیتونید به صورت رو در رو باهاشون صحبت کنید میتونید برای پدرتون نامه بنویسید. و بگید که متوجه رابطش شدید و ازش درخواست کنید که این رابطه رو قطع کنه و به پدرتون پیشنهاد بدید که همراه مادرتون به مشاوره مراجعه کنند.ولی پدرتون رو تهدید نکنید که رازش رو فاش میکنید.
اگر میتونید به صورت رو در رو با پدرتون صحبت کنید. و درباره تاثیر این خیانت بر مادرتون و خانواده باهاش صحبت کنید.
موقع صحبت کردن واکنش احتمالی پدرتون رو در نظر بگیرید و آرمش خودتون رو باید حفظ کنید.
اگر امکانش هست و با سنجش شرایط مختلف میتونید با مشاور مدرسه صحبت کنید و ازش درخواست کمک بکنید. ولی باید جنبه احتیاط هم در نظر بگیری
سلام.من نوزده سالمه و سه ساله که ازدواج کردم.عاشق همسرم و زندگیم هستم ولی یه اخلاق خیلی بدی دارم که نمیتونم ترکش کنم.اونم اینه که با افراد غریبه چت میکنم.درواقع به همسرم خیانت میکنم.و خیلی ناراحت و پشیمونم ولی نمیتونم ترکش کنم.لطفا بگید چیکار کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه بتونید ترکش کنید باید اول علت این رفتار رو شناسایی کنید تا با از بین بردن علت بشه رفتار رو اصلاح کرد. شاید در ناخودآگاه شما باشه و باید به ناخودآگاه شما دسترسی پیدا کنیم.
سلام من ۲۵ سالمه و با دختری که ۲۱ سالشه حدود یک ساله در رابطم
حدود ۴ ماهه پیش من در یک شرایط بسیار حساسی ایشونو تنها گذاشتم و با توجه به اینکه در کودکی توسط مادرش تنها گذاشته شده بوده به شدت احساس ترس میکنه و از اونموقع ازم فاصله میگیره مدام دعوا میکنیم هی سعی میکنه کات کنه ولی دوباره بهم برمیگردیم الانم چند هفتس که صحبتامون بی هدف شده و همش به نظرم ناشی از این ترسس یعنی وقتی باهم حرف زدیم متوجه شدیم من سعی دارم همه جوره اون اتفاقو براش جبران کنم اما این مانع نمیزاره چجوری میتونم این اطمینان و آرامشو ایجاد کنم که ترکش نمیکنم و ترسشو در این رابطه کاهش بدم ؟
شلام خدمت شما دوست عزیز
هموانطوری که خودتون گفتید نسبت به این موضوع ترس شدیدی داشته که الان با توجه به اتفاقات این ترس فعال شده. برای اینکه ترسش از بین بره احتیاج به زمان داره تا دوباره بتونه به شما اعتماد کنه. شما باید برای کسب این اطمینان صبر داشته باشید و محبتتون رو بیشتر کنید.
ولی برای اینکه این ترس به طور کلی از بین بره بهتره به روانشناس مراجعه کنید تا این ترس رو ریشه کن بکنن.
با تشکر از جوابتون بخاطر ۳ گزینه باهام دوست نمی ش ۱_بخاطر پرسیدن سوال های تکراری ۲_بخاطر پرسیدن سوال های مزخرف(البته ب قول خودشون) ۳_بخاطری ک اذیت شدن و دلشون شکسته و اینک می خاستم بگم من بهشون میگم عمدی اذیت نکردم ولی اونا اصن منو درک نمی کنند و میگن حوصله دردسر نداریم من خودم روان پزشک و روانشناس دارم اما روانشناس کمکی ب اون صورت بهم نکردن اما روان پزشک واقعا خوب بود ولی روانشناس نه و من دوست دارم روانشناسمو عوض کنم اما مادرم اجازه نمیده بنظر شما چیکار کنم؟روانشناسم میگ یک هدف انتخاب کن خودتو سرگرم کن و کار مفید بکن ….. تا ساعت فلان تو اینستا نرو …… از اینجور چیزا میگ …… و میگ اینقدر التماس دوستاتو نکن هیچ فایده ای نداره …… بنظر شما من چیکار کنم؟؟؟؟؟چطوری فراموششون کنم…. شرمنده زیاد شد کامنتم ببخشید و نمیدونم چ هدفی انتخاب کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید یکسری تکنیک های اصلا رفتار رو یاد بگیرید و رفتارهای خود را تغییر و اصلاح کنید.
باید درباره احساساتی که نسبت به روانشناست داری با مادرت صحبت کن تا بتونی قانعش کنی که روانشناست رو عوض کنی.
با عرض سلام و خسته نباشید
من دوستانی داشتم ک الان دوسم ندارن و تقریبا اکثرشون دیگ باهام دوست نمیشن هیشکدومشون از من خوششون نمیاد و با توهین کردن و بلاک کردن و مسخره کردن دل منو می شکنند بیشتر اوقات گریه می کنم و من الان افسردگی دارم و ناراحتی اعصاب دارم میگن فراموشمون کن در صورتی ک من نمی تونم فراموششون کنم خیلی ناراحتم و دلم شکسته خیلی زیاد من عاشق ی هنرمند هستم ک اون هنرمند اصلا منو دوست نداره من نمیدونم باید چیکار کنم چطوری فراموشش کنم من خیلی خیلی دوسش دارم اما میگن فراموشش کن ولی من واقعا نمیتونم …… خیلی استرس دارم خیلی زیاد چیکار کنم منک نمی تونم فراموشش کنم……میگن اذیتمون کردی میگم بابا بدستی نبوده حالم بد بوده و من فوری هم ناراحت میشم یعنی با ی توهین و یا بلاک کردن ناراحت میشم….. چیکار کنم بنظرتون؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
باید شما مورد ارزیابی قرار بگیرید تا به طور دقیق و علمی مشخص بشه چرا دوستانتون علاقه ای به ادامه رابطه با شما ندارن و علت اصلی این افسردگی و ناراحتی اعصاب شما مشخص بشه. اگر علت به درستی مشخص بشه میشه راهکارهایی به شما آموزش داد که به چه صورت دوستان قدیمی خود را فراموش کنید و دوستان جدیدی برای خود پیدا کنید و این حساسیت شما نیز کاهش پیدا کند.
سلام من ۵ روزه داروی لیتیم رو که یه سال و دوسه ماه مصرف میکردم قطع کردم.میخواستم بدونم چه عوارضی طبیعیه الان؟البته پزشکم قطع کرده.فقط میخواستم عوارض احتمالیش رو بدونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
قرص لتیوم رو به دلیل اختلال دوقطبی و افسردگی تجویز می کنند که باید زیر نظر پزشک مصرف و قطع بشه. اگر به طور ناگهانی و بدون تجویز پزشک قطع بشه ممکنه عوارض جبران ناپذیری داشته باشه.عوارضی مانند اختلال در خواب، کیفیت خواب، اختلال در اشتها، گرگرفتگی، پراداراری، ضعف عضلانی، سرگیجه، عدم تعادل، عدم هماهنگی، کم ادراری، نارسایی گدش خون و غیره که در افراد مختلف متفاوت است.
من ۷ ساله که ازدواج کردم و حدود ۶ سال هست که عروسی کردیم و زیر ی سقف زندگی میکنیم.
همسرم آدم موجه و خوبیه. اما چند ماه بعد از ازدواج فهمیدم اونی نبوده که من میخواستم. افکارمون و عقایدمون با هم فاصله داره. با این وجود دوسش داشتم. الان یه مدته که احساس میکنم علاقه ای بهش ندارم و دلم میخواد از زندگیم بره بیرون. نمیدونم چیکار کنم. ازین بلاتکلیفی خسته شدم.
سلام روز بخیر . با توجه به توضیحات شما مشخصه که شما ۶ ساله با همسرتون دارید زندگی میکنید پس دلایلی وجود داره که شما رو ۶ ساله توی این زندگی نگه داشته پس هدف اصلی نباید جدا شدن باشه به همین دلیل بهتون توصیه میکنم حتما با یک روانشناس زوج درمانگر صحبت کنید و مشکلاتتون رو باهاش مطرح کنید صد در صد راه حل هایی را بدست خواهید آورد که میتونید با اون ها به راحتی در کنار همسرتون زندگی کنید و مشکلاتتون رفع بشه .
سلام
وقت بخیر
من ۱ سال که ازدواج کردم و زندگی خیلی خوبی دارم، اصلا با همسر به مشکل نخوردیم توی این مدت. ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، وقتی پدر شوهر و برادر شوهرم خونه نبودن، مادرشوهرم زنگ زد که فوری بیایین خونه ما، ما هم ترسیدیم چیزی شده باشه و سریع رفتیم. همونجا مادر شوهرم کلی به مادرم توهین کرد، منم چیزی نگفتم.به گفته خودش دادگاه تشکیل داد و شوهرم هم قاضی کرد.من هیچ حرفی نزدم و نهایتا هم با همسرم برگشتیم خونه.من خیلی ناراحت بودم و تو خونه زدم زیر گریه و همسرم کلی باهام صحبت کرد ولی من تصمیم گرفتم مثل قبل نباشم با خانواده همسرم ولی همسرم ناراحت شد، گفت اشکال نداره اونا توهین کردن ولی تو نباید برخوردت عوض بشه ولی من نمیتونستم رفتارشون تحمل کنم.میرفتم خونشون مثل مهمونا برخورد میکردم.بعدش همسرم به مادرش نگفت چرا اینجوری کردی و شما مقصری، بهش پیام میداد میگفت اگه زنم خونه شما کار نمیکنه، چون لیاقت نداره. همینجوری روزا میگذشت تا دقیقا کاری که مادرش کرد رو من عینا براش تکرار کردم که بهش بگم خیلی رفتارشون ناراحت کنندس، ولی اون زنگ زد به مادرم و گفت بیا دخترتو ببر.رسما منو از خونه انداخت بیرون.خیلی ناراحتم و نمیدونم چیکار کنم.میشه منو راهنمایی کنین؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
الان رابطه شما به سمت لجبازی رفته.بهتر بود همسرتون رو وسط مشکل خودتون با خانواده همسرتون نمیگذاشتید و تلافی رفتارها رو با همسرتون نداشتید. شما باید منطقی اختلافتون رو با خانواده همسرتون مطرح می کردید و دنبال راه حل بودی نه تلافی کردن.
چون که زندگیتون رو دوست دارید و تا مشکلاتتون عمیق تر و بیشتر نشده شما باید به زوج درمانگر مراجعه کنید تا بشه با سنجیدن شرایط زندگیتون و جنبه های دیگه راه حل ارائه داد.
مطمئن باشید مشکل شما قابل برطرف کردن هستش ولی باید زودتر اقدام کنید.
سلام. من زنی هستم که به تازگی ازدواج کردم. توی رابطه جنسی گاهی دیر ارضا میشم و گاهی ارضا نمیشم. از دوران نوجوونی به صورت عادت خودارضایی میکردم. میخواستم بدونم این مسئله از تاثیرات خودارضاییه؟ و اگر هست چطور باید درمان کنم ؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله، خودارضایی اختلالاتی در روند رابطه جنسی و ارضا شدن ایجاد می کند. شما برای پیدا کردن علت اصلی این مشکل و راه حل باید به سکستراپیست مراجعه کنید. الان که اوایل ازدواج شما است هرچه زودتر برای رفع شدن این مشکل اقدام کنید هرچه زمان بگذرد تاثیرات اسن مشکل بیشتر می شود و بر رابطه های دیگر شما با همسرتون هم تاثیر منفی و بدی خواهد داشت.
با ترک این کار، عوارضش از بین نمیره ؟
در افراد مختلف تفاوت داره و زمانبر هستش ولی به طور کلی مشکلاتی رو ایجاد میکنه که باید هرچه زودتر بررسی بشه و برای رفع آن اقدام کنید.
سلام دختری ۱۶ اله هستم پدر و مادرم اصلا من روحمایت نمیکنن و دایم منو سرزنش و دعوا میکنن و خیلی کم پیش میاد که محبت کنن یا منو در اغوش بگیرن اون هم تو ی مواقع خاص مثل تولدم هست هیچ وقت نتونستم حرف دلو بهشون بزنم و هر وقت اومدم کوچک ترین چیز هارو به مامانم بگه خیلی سریع به بابام گفته تا بیاد و منو تنبیه کنه
با هر کی که دوست میشم سعی میکنن مانع به وجود بیارن..هیچ وقت نشده موقعی که ناراحتم دلداریم بدن و حتی گاهی شده که وقتی با دوستام شادمو دارم میخندم اونا عصبی میشن واقعا نمیدونم چیکار کنم بار ها خواستم باهاشون کنار بیامو من پاپیش بزارم تا این مشکل حل شه اما اونا اصلا قابل تغییر نیستن لطفا کمکم کنید من واقعا ب یک حامی نیاز دارم در صورتی که تو این سن پدرومادرم از همه بیشتر بهم ضربه زدنو اشکمو دراوردن
سلام خدمت شما دوست عزیز
معمولا رابطه والدین با بچه ها در سنین نوجوانی دستخوش تغییر میشه. شما تنها نیستید که در این سن با والدینتان مشکل ارتباطی دارید ولی بسیاری از افراد توانسته اند که این مشکل را کنترل کنند.نوجوانان معمولا در برخورد با مشکلات دچار افراط و تفریط هستند و با گذشت زمان دچار ناامیدی می شوند شما در واقع باید واقع نگر باشید تا دقیقا بتونی علت این ارتباطات را به درستی درک کنی و متناسب با آن راهکار داشته باشی.سعی کنید با والدینتون صحبت کنید و از نیازها و احساساتتون به آنها بگویید. مقداری صبر داشته باشید به مرور زمان ممکن است رفتار والدینتان با شما تغییر کند.
سلام وقت شما بخیر ببخشید من یه سوال داشتم ممنون میشم اگه راهنمایی من یه دختر ۲۰ ساله ام که دارم برای کنکور آماده میشم چند وقت پیش یکی از اشناهامون ۹حدود ۱۱ سال از من بزرگتر هستن به من پیشنهاد ازدواج دادن و گفتن منتظر میمونن من درسم تموم شه . منم این موضوع رو با خونواده ام درمیان گذاشتم و بهشون گفتم که جوابم منفی هستش و خونواده امم با ایشون صحبت کردن. الان از اون روز تا به الان من ۱۵ روزه تمرکزم رو از دست دادم و همش ذهنم درگیر اون آقا میشه و نمیتونم درس بخونم. همش با خودم میگم نکنه تصمیمم اشتباه بوده و در آینده شخص بهتری در مسیر زندگیم قرار نگیره و اینکه نتونم موفق بشم . همش دوست دارم یکی بهم بگه که تصمیم شما کاملا درست بوده و ازدواج با کسی که ۱۱ سال ازت بزرگتره کار اشتباهیه.حقیقتش من چون بیشتر عمرمو صرف درس خوندن کردم اینطور مسائل خیلی برام سخته و چون اولین بار بود کسی مستقیم بهم ابراز علاقه کرد احساس میکنم شکه شدم . خیلی ممنونتون میشم اگه بگین چیکار کنم⚘
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی خوبه که خانواده رو در جریان گذاشتید و از خانواده کمک گرفتید. اعتماد به نفستون رو بالا ببرید و نسبت به تصمیم و انتخابتون مردد نباشید. دنبال اهدافتون برید و برای رسیدن به اهدافتون برنامه ریزی کنید و باید برای موفقیت خودتون تمرکز کنید و افکار و ذهنتون رو کنترل کنید. این نکته رو در نظر بگیرید که اگر نتونید افکارتون رو متمرکز کنید نمیتونید به اهدافتون برسید، میتونید از تمرینات یوگا و تمرکزی استفاده کنید.
سلام وقت بخیر، من ۱۸ سالم هست مشکل بزرگی که من دارم اینکه دائما از یک شاخه به شاخه دیگه میرم و برای خودم هزار راه درست کردم یه روز کامپیوتر روز دیگه پزشکی و چند وقت…وهمه کارهایی که میکنم هیچ ربطی بهم ندارن حتی الان که در دانشگاه دارم رشته مهندسی کامپیوتر می خونم دو دل هستم که آیا این درسته یا نه ؟آیا در جای درست قرار گرفته ام یانه؟خودم هنر رو خیلی دوست دارم ولی دبیرستان به خاطر ذوقی که اون موقع داشتم رفتم تجربی وهیچ وقت از جایگاهی که دراون بودم راضی نبودم و دو دل بودم.
ممنون از پاسخگوییتون
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه در این سن موارد مختلفی رو تجربه می کنید تا حدودی طبیعی هستش ولی حدوحدود داره و باید بتونید تصمیم نهاییتون رو بگیرید که چه رشته ای رو دوست دارید و در چه زمینه ای میخواین موفق بشید؛ اگر این روند ادامه پیدا کنه در آینده به شما لطمه زیادی وارد می کند و مانع پیشرفت شما میشه. شما باید میزان شناختتون رو نسبت به خودتون بالا ببرید تا بتونید تصمیم درستی بگیرید شاید یکی از ویژگیهای شخصیتی شما باشه که بهتره شناسایی بشه و برای اون راهکاری در نظر گرفته بشه؛ همچنین باید اعتماد به نفستون هم بالا ببرید.
سلام.دختری هستم حدود یک ساله و نیم پسری رو دیدم به شدت بهش علاقه پیدا کردم و بهش پیشنهاد ازدواج دادم ولی اون منو نمیخاد منم بهش علاقه زیاد و وابستگی شدید دارم موندم چیکار کنم کمکم کنین
سلام خدمت شما دوست عزیز
علاقه یک طرفه عذاب آور هستش و به نتیجه مطلوب هم نمیرسه. این مسئله شما باید سنجیده شود و بهتر است برای اینکه به آرامش برسید موضوع رو به صورت جدی پیگیری کنید و از روانشناس به صورت حضوری یا تلفنی کمک بگیرید.به صورت چت نمیشه این مسئله رو برطرف کرد
با سلام من یه دختر ۱۵ ساله هستم ۵ سال پیش توی یه جاده ی خیلی شیبدار با اسکیت خوردم زمین و دستم شکست از اون موقع تاحالا هر وقت میخوام کاری کنم ترس تموم وجودمو میگیره من اکروبات کار میکرم اما الان میترسم حتی چیز جدیدی یاد بگیرم حتی میترسم یه چرخ و فلک ساده رو بزنم .
من توی یه شهر کوهستانی زندگی میکنم از ارتفا هم یه هویی شد که ترسیدم و اذیت شدم . یه شیب کوچیک تو کوه منو تا مرز مرگم میبره این هم منو و هم اطرافیانمو اذیت میکنه نیاز دهرم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این ترس شما با روشهای روانشناختی مثل حساسیت زدایی و آموزش ریلکسیشن قابل درمان هستش.از اونجایی هم که در منطقه کوهستانی زندگی میکنید هرچه زودتر برای درمان اقدام کنید.
با سلام، دختری ۱۸ ساله هستم
نزدیک به ۸ ساله شاهد خیانت مادرم به پدرم هستم، اوایل کودک بودم و با اینکه میفهمیدم اما به روی خودم نمیاوردم، اگر هم میاوردم با آزار جسمی و روحی شدید از طرف مادرم روبرو میشدم. با همین ترس ها و استرس ها بزرگ شدم و وقتی تونستم قدری بزرگ بشم که بتونم از خودم در برابر مادرم حفاظت کنم باهاش مسئله رو درمیون گذاشتم، مادرم اعتراف کرد که عاشق فرد دیگری شده که ۲۰ سال از خودش جوون تره! من آدم روشنفکری هستم و عشق رو درک میکنم اما نمیتونم هضم کنم که مادرم وقتی همسر پدرمه با مرد دیگه ای رابطه داشته باشه. بارها به مادرم گفتم بیخیال اون پسر بشه اما نه تنها گوش نکرده بلکه رابطش با اون فرد جدی تر و محکم تر شده. بارها پیاماشونو دیدم و متوجه شدم روزایی که مادرم به بهونه سرکار، خرید، تفریح، مهمانی و… بیرون میره با اون فرد در واقع قرار داره.
از طرفی پدرم انسان سنتی هستش و اخیرا بحث و دعوا بین مادر پدرم زیاد شده و خیلی به هم بی احترامی میکنن. پدرم از مادرم پیش من شکایت میکنه و مادرم پیش من از پدرم! رابطه من با پدر مادرم نسبتا خوبه ولی من همیشه ازشون به خاطر آزار میترسیدم و استرس و اضطراب تمام زندگیمو گرفته.
سال پیش نتونستم در نمرات امتحان نهایی نمره خوبی کسب کنم و در کنکور ناموفق بودم در حالی که من به عنوان دانش آموز نمونه و درس خون به همه شناخته شده بودم. امسال انگیزمو بیشتر کردم تا درس بخونم، ولی چون همیشه تو خونم، بیشتر شاهد درگیری بین والدینم هستم و روز به روز انگیزمو از دست میدم و بیشتر استرس میگیرم. تحمل زندگی برام خیلی سخت شده و گاهی به خودکشی فکر میکنم، دیگه مادر پدرمو دوست ندارم و به خاطر استرس و آزاری که بهم میدن ازشون تنفر پیدا کردم. با هیچ کدوم از دوستام بیرون نمیرم و ارتباط ندارم، از اتاقم بیرون نمیام، خودمو با فضای مجازی و کتاب مشغول کردم. انگیزه ای برای درس خواندن ندارم. از طرفی خانوادم روز به روز بیشتر آزار روحیم میدن و بهم انرژی منفی میدن و توهین و بی احترامی میکنن. تحت فشارم قرار میدن که تو کنکور اگه امسال خوب ندی دیگه نمیذاریم کنکور بدی. در حالی که من انقدر از استرس پر شدم و عاطفم و روحیم مورد آزار قرار گرفته که حتی نمیتونم درست فکر کنم و درس بخونم. همیشه صبور بودم و با پدر و مادرم با احترام برخورد میکردم اما الان پرخاشگر شدم و گاهی داد میزنم و عصبانی میشم و اونام بیشتر آزارم میدن.
لطفا کمکم کنید من چجوری میتونم استرسمو کنترل کنم؟ چجوری به پدرم بگم که تمام مدت مادرم بهش خیات میکنه؟ چجوری خشممو کنترل کنم؟ جایزه که با شخصی از فامیل مشورت و صحبت کنم؟
سلام وقتتون بخیر
دختری ۱۷ ساله هستم ، و اینکه امسال سال یازدهمم ، از بعد از تموم شدن سال نهم و تابستونش من با یکی از موسسه های درسی آشنا شدم و ثبت نام کردم و بهم مشاور دادن و از اون موقع باهام کار میکنن ، الان یه ۲ سالی میشه که مشاورم باهام کار میکنه ، الان حرفم اینه ، درسته سنم کمه ، ولی لطفا راهنمایی کنین ، در طول این مدت که با مشاورم کار میکردم رابطمون در حد درسی بود ، مشاورم یه پسر ۲۹ سالس ، و واقعا از هر جهت پسر پاک و با احترامیه، چند روز پیش همین مشاورم ، روی صحبت رو خیلی محترمانه باهام باز کرد،و بهم پیشنهاد ازدواج داد ، درسته منم احساسی نسبت بهش دارم و برام خیلی عزیزه ، و اینکه بگم با اینکارش به درسم لطمه میزنه نه ، چون جوری هم نگفته که باحث درگیری ذهنم بشه و من موقع درسخوندن اصلا فکر نمیکنم ، سطح درسیم هم خیلی بالاس ، و اینکه حالا نمیدونم از کجا و چطور ، به احساس منم تا حدودی پی برده ، من در مقابل پیشنهادش تنها گفتم که الان برای من خیلی زوده و نمیتونم تصمیم درست رو بگیرم ، گفت که منتظرت میمونم ، الان نمیدونم باید چیکار کنم ، بهش فرصت بدم تا خودشو ثابت کنه و تلاشش رو برای بدست آوردنم ببینم و یا کلا بیخیالش بشم که واقعا نمیتونم هم بخاطر احساس خودم و هم اینکه گزینه خوبیه ، و سوال دیگمم اینه که ۱۲ سال فاصله سنی خیلی زیاده و باعث ایجاد اختلاف میشه یا نه؟ اگه میشه کلی راهنمایی کنین در این رابطه
سلام خدمت شما دوست عزیز
از نوشته شما مشخصه که دارید تلاش میکنید تا انتخاب درستی داشته باشید. اینکه الان برای شما زوده یا نه، یک مسئله شخصی و خانوادگی هستش. برای بعضی افراد زوده و هنوز خودشونو به اندازه کافی نشناختن و نمیدونن چی میخوان و تحت تاثیر رویاها و احساسات قرار میگیرن.
اگر هم قصد شناخت بیشتر دارید بهتره زیر نظر خانواده باشه و خانواده ها در جریان باشن و با شناخت بیشتر بتونن به شمل کمک کنن.
پیشنهاد من به شما اینه که قبل از تصمیم گیری نهایی درباره ازدواج، به مشاوره ازدواج مراجعه کنید. تا هم خودتون و انتظاراتتون رو بیشتر بشناسید و هم به شناخت بیشتری نسبت به طرف مقابل دست پیدا کنید.
سلام
من یه یک سالی هست که حس افسردگی دارم ولی نه هر روز یه روز خیلی خوشحال و خوشبینم یک ساعت بعدش نه . به فکر خودکشی هم افتادم چون از طرف خانواده مشکلاتی رو تحمل میکنم. و اینکه کمی توهم دارم و یه دوست خیالی که باهاش حرف میزنم. اوصولا اتفاقات عجیب برام میوفتن یعنی مثل دیدن یا شنیدن چیزیای عجیب غریب. دیگران مدام بهم میگن روانشناس لازم دارم اما من از حرف زدن راجب مشکلاتم با یه نفر که معلوم نیست خودش سالمه یا نه متنفرم یعنی راحت راجب مشکلاتم تایپ میکنم اما حرف نه. چون احمقانه به نظر میاد. در حال کلی احساس ضعف و خستگی دارم و همش نشستم و فعالیت خاصی ندارم و تقریبا هیچ کار نمیکنم حالا هم نمیدونم چی کار کنم و واقعا کمک لازم دارم
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای تشخیص دقیق و علمی باید به روانشناس بالینی مراجعه کنید تا با مصاحبه علمی با شما و انجام یکسری تست های علمی (اگر صلاحدید درمانگر بود) بشه تشخیص علمی داد.
این علائمی که شما ذکر کردید ممکنه علائم اسکیزوفرنی و اختلال دو قطبی باشه. این تشخیص به صورت احتمالی هستش.
مطمئن باشید مشکل شما قابل درمان و بهبود هستش.
سلام من هلنم ۱۸ سالمه پشت کنکور تجربیم ذاتا انسان شادی هستم و شوخ طبع ناگفته نمونه ک عاشق روانپزشکیم و خیلی درموردش مطالعه داشتم و دارم و عاشق هدفم هستم و بخاطر باجون و دل تلاش میکنم…البته باید بگم تلاش میکردم ! الان ۲ ماهه ک کلا حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم فقط دلم میخواد بخوابم و کسی کاری ب کارم نداشته باشه البته این خوابیدن لذت بخش نیست و با چاشنی زهرمار عذاب وجدان همراهه نمیدونم واقعا چرا اینجوری شدم میدونی من عادت دارم خودم حال خودم رو خوب کنم اصلا با بقیه راجب مشکلاتم صحبت نمیکنم بلکه اونا میان و مشکلاشون رو میگن عین ی روانپزشک? ولی حالا این روانپزشک اینده دچار ی مشکلی شده ک تا خوره جونشو میخوره واقعا کلافه شدم تاحالا اینجوری نبودم پدر و مادرم باهم مشکل دارن یعنی الام ک من ۱۸ سالمه ۱۸ ساله دعواست تو خونمون ولی من اصلا راجب این موضوع خیلی ریلکس بودم و سعی میکردم ارومشون کنم ولی میدونی دیگه نمیکشم احساس میکنم ی بار خیلی سنگینی رو دوشمه احساس میکنم نمیتونم از پسش بربیام این خواب لعنتی هم از ی طرف دیگه ساعت مطالعه ام از ۱۳ ساعت رسیده ب ۵ ساعت اونم ن مفید! خواستم مدافینیل مصرف کنم یا ریتالین ک اونم بدون نسخه نمیدن انگار دارم با اینده خودم بازی میکنم واقعا نمیدونم چم شده بدنم کرخت و سسته انگار دست و پامو بستم دست ودلم ب درس خوندن ک عاشقش بودم و هستم نمیره من آینده ام ب نتیجه کنکورم بستگی داره ولی نمیدونم چرا اینجوری شدم خلاصه کنم برات حالم شدید بده!تلقینم نمیکنم یکم واقع گرا باشیم…
سلام من یه دروغی گفتم که به بعدش فکر نکردم اما حالا متوجه شدم پای آبروی فردی وسطه می خوام ببینم چکار کنم/ (این خبر به گوش طرف هم رسیده)
سلام خسته نباشید
من یک برادر دارم که در رابطه با اون سوال داشتم.برادر من چندین ساله پیش به اصرار پدر و مادرم چون حاله مادرم خوب نبود اون رو مجبور به ازدواج با یک خانم کردن که اگه خدای نکرده مادرم چیزیش شد و در این خانواده پسری نیست یک خانم باشه که زندگی اداره کنه برادر بنده تو این هفت سالی که از ازدواجش گذشته هیچگونه رابطه ای با زنش نداره و حتی هیچ وقت تو یک اتاق با هم نخوابیدن و یه اشتباه بزرگی که کرد و بخاطر تنهایی بچه دار شد و بعد او دیگه هیچ وقت رابطه ای نداشت چون بخاطر مهریه سنگین نمی تونست طلاق بگیره چون اصلا این دو تا آدم اصلا هیچ سنخیت شخصیتی با هم ندارن و خانم بخاطر اینکه جایی نداره بره و بچه اش حاضر به طلاق نیست.حالا داداش من می گه دیگه تحمل نداره و می خواد طلاق بگیره ولی بخاطر بچه دو دله ولی زندگیش عذابه هر روز دعوا و شکستن وسایله و سعی می کنه تو خونه نباشه.
بازم تاکید می کنم برادر بنده به هیچ عنوان حاضر نیست این خانم رو به عنوان زنش قبول کنه از همون اول می گفت من زنی ندارم ولی چون مجبور بود ادامه داد. خداروشکر حال مادرم هم خوب شده.
بنظر شما آیا ادامه این زندگی بخاطر بچه صلاحه یا طلاق بهتره؟خیلی ممنون میشم راهنمایی کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای تشخیص اینکه طلاق روش خوبی هست یا نه باید جنبه های مختلفی را سنحید تا بشه تصمیم منطقی و بدون پشیمانی گرفت. باید شخصیت طرفین، شرایط زندگیشون و …. سنجیده شود.
با سلام
من یه سال برای کنکور درس خوندم و تو این مدت حدودا هر ده روز خودارضایی داشتم و مشکلی برای درس خوندنم ایجاد نمیکرد و افت تحصیلی نداشتم بلکه پیشرفتمو ادامه میدادم و کنکورم رتیه ۳۰۰۰ آوردم ورشته خوبی در دانشگاه دولتی قبول شدم. هر چند روز که فشار جنسی روی درس خوندنم تاثیر میذاشت من مجبور بودم که خوذمو خالی کنم و این فشارو بردارم تا به درسخوندم ادامه بدم در حالی که اگر میخواستم با همون فشار جنسی ادامه بدم روی درس خوندنم تاثیر منفی میذاشت
من اصلا با خودارضایی موافق نیستم و این کارو ناپسند میدونم ،این درسته که خودارضایی زیاد روی حافظه و درس خوندن تاثیر میذاره ولی این کار به مقدار کم هم همون تاثیراتو داره؟ آیا مقدار کم این کار هم روی حافطه تاثیر منفی داره؟؟
در غیر این صورت هر چند روز مقداری منی هنگام خواب از بدن خارج میشه که کاملا طبیعیه و نشانه سلامت فرده که ضرر نداره
ولی اینکه شما هر ده روز یکبار خودتو از شر فشار جنسی خلاص کنی که بتونی درستو ادامه بدی ضرر داره؟
بازم میگم که من اصلا موافق خود ارضایی نیستن ولی لطفا پاسخ علمی به سوال من بدین
با تشکر فراوان
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله تحقیقات نشان داده که روی حافظه تاثیر میذاره علاوه بر این تاثیرات، بر رابطه زناشویی هم ارتباط منفی خواهد گذاشت.
سلام ، وقتتون به خیر .
خواستم اگه کتابی رو میشناسید معرفی کنید برای خوددرمانی اختلال دوری گزین لطفا . ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
راهکارهای درمانی متناسب با علت مشکل و شخصیت متفاوت افراد مختلف است و باید بعد از بررسی عوامل بالا توسط روانشناس به شما راهکار ارائه داده شود.
باعرض سلام و خسته نباشید..یه سوال در ارتباط با خواستگارم داشتم من باایشون۱سال و نیم آشنا شدم در دانشگاه هر دو ارشد میخونیم همدیگرو بخوبی درک میکنیم خیلی در درسها بمن کمک کردنداما ایشون در روستای نزدیک شهر ما زندگی میکنن و لباس محلی خانم هایشان تن میکنن ک این دو موضوع باعث نارضایتی خانوادم شده تاحدی میگن سطحشون پایین این آقا قصد زندگی در شهر مارو داره و خیلی اشتیاق ب پیشرفت با من رو داره این مسایل من را خیلی دو دل کرده … و اینکه من خودم علاقه ب ایشان دارم اما دوسداشتن ایشان بمن خیلی بیشتره آیا علاقم بیشتر میشه در زندگی؟؟؟چون من از پسرای خوشگل خوشم میاد اما ایشان معمولی هستند زشت نیستن..
.. چکارکنم لطفاً راهنمایی کنید ممنون..
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه علاقتون بعد از ازدواج بیشتر بشه یا نه بستگی به خود شما و ویژگی شخصیتی شما داره. ولی ممکنه این تفاوت فرهنگی بعد از ازدواج برای شما برجسته بشه و مشکلاتی رو ایجاد کنه. پیشنهاد من اینه که حتما قبل از تصمیم گیری نهایی مشاور ازدواج برید تا شناخت بیشتری نسبت به خودتون و طرف مقابلتون پیدا کنید و تصمیم بدون پشیمانی بگیرید.
درمورد سن هیجانات و اینا……. میدونم
ولی درمورد عشق تحقیق کردم و دقیقا نشانه های عاشقی رو دارم ….
خودمم یه جوریم سمت منطقیم میگه گور بابای عشق ولی احساساتم مخالف منطقمه
منم خودم طرفدار منطقم هستم ولی چون من خیلی احساساتیم نمیتونم جلو احساساتمو بگیرم نمیدونم چیکار کنم
و درمورد کنترل حسم که میگید بیشتر توضیح بدید و اینکه از کجا بفهمم که دیگه دوران این سنم تموم شده و واقعا عاشق شدم
لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
در ازدواج هم باید جنبه منطق باشه و هم جنبه احساس، ولی در بعضی افراد یکی از این جنبه ها پر رنگ تر میشه و جنبه دیکر را تحت تاثیر قرار میده.برای انتخاب درست بهتره از مشاور کمک بگیرید تا به شما کمک کنه که هر دوجنبه در نظر گرفته بشه.
من پسری ۱۴ سالم و از دختری تو کوچمون که ۱۳ سالشه خوشم میاد و با هم خیلی راحتیم ولی روم نمیشه بهش بگم دوسش دارم میترسم اون از من خوشش نیاد یا بره همه جا جاار بزنه و به پدر و مادرش بگه
همیشه هم از بالکن خونشون بین تمام پسر ها به من نگاه میکنه ولی تو صورتش هیچ حسی نیست و از بین تمام پسر ها با من بیشتر راحته و حرف میزنه
چیکار کنم چجوری بهش بگم دوسش دارم راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید اصلا اونجوری که شما فکر می کنید نباشه و اون دختر حس خاصی به شما نداشته باشه. این حسی هم که شما الان دارید به خاطر سن شماست که بهتره کنترلش کنید.
سلام دوسال ازدواج کردم زمان خواستگاری پیشنهاد دادن که با مادرشوهر زندگی کنم که من قبول نکردم گفتم بایدبه مورورزمان شناخت پیدا کنم زمان عقد متوجه شدم که مادرشوهرم دخالت زیادی میکند وشوهررم پشت مادرش را میگیرد وشوهرم من را کتک میزند وفحش به خودم وخانواده میده توزندگیم شوهر م تحت تاثیر حرف های مادرش قرار میگیرد به خاطراین که زندگیم از هم نپاشه خانواده خودم مجبور شدن ی خانه برایمان اجاره کند حالا بعد یک سال صاحب خانه اجاره رو بیشتر کرده شوهرم حاضرنیست افزایش اجاره خانه روقبول کنه از طرف دیگر خانواده شوهرم اثراربه رفتن من به خانه شان میکند حالاهم ی هفته خانه پدرم امدم وازش اجازه گرفتم تا فکرشوبکنه ی تصمیمی برازندگیش بگیره ن زنگ زده ن فکرکرده میگه من رو حرفم هستم باید بیای با خانواده ام زندگی کنی باتشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای حفظ زندگیتون باید هردوی شما تلاش کنید و برای زندگی بهتر باید تا جایی که میتونید با هم کنار بیاین و نیازهای معقول طرف مقابل رو برطرف کنید. هم شما باید تلاش کنید و هم همسرتون. اینکه الان شما به خانه پدری رفتید و از همسرتون هم دور هستید درست نیست و اینکه همسرتون هم انعطاف ندارن هم درست نیست. شما برای پیدا کردن راهکار حتما باید به خانواده درمانگر مراجعه کنید. برای ارائه راهکار احتیاج به شناخت بیبشتری نسبت به شما و همسرتون و زندگی مشترکتون هست.
سلام خسته نباشید … من محمد هستم ۱۶ سال …. بعضی وقتا حس میکنم تنهایی رو بیشتر دوست دارم و دوست دارم به هیچ چی که منو ی جا نگه میداره و منو محدود میکنه نزدیک نشم و… بعضی وقتا حتی دوست دارم همیشه تنها باشم و حتی ب دوز از خانواده و… و از اعتماد کردن هم واهمه دارم و… من نمیدونم مشکل از منه یا دیگران یا اگه از منه چجوری ذهنم رو جمع و جور کنم ….
سلام خدمت شما دوست عزیز
این حس ها در این سن تا حدودی طبیعی هستش چون شما در حال تجربه کردن امور مختلفی هستید و شاید این دوست داشتن حس تنهایی جز ویژگی شخصیتی شما باشه. برای تشخیص اینکه طبیعی هستش و یا ممکنه مشکلی وجود داشته باشه باید شما به روانشناس نوجوان مراجعه کنید تا با سنجش شرایط مختلف بشه تشخیص درست و علمی داد.
سلام.وقتتون بخیر. خیلییی ممنون میشم اگه بتونید به من راهنمایی کنید. من ۳۰ سالمه. از دوران نوجوونی ی مشکلی واسم پیش اومد که موقع درس خوندن اتفاقات روزمره میومد تو ذهنم و اصلا نمیتونستم تمرکز کنم رو درس و همین قضیه هم به من خیلی آسیب زد. از اون وقت تا حالا من کمو بیش باهاش درگیر بودم و و هستم. البته در ادامه, این مشکل تبدیل به یک عادت کلی خیلی بد ذهنی و یک تلقین و وسواس ناخواسته شد, جوریکه وقتی میخوام ی کاریو انجام بدم, ناخواسته این فکر به صورت ناخواسته از روی ترس و استرس و عادت به ذهنم میاد که “نکنه نتونم تمرکز کنم” و ازونجایی که این فکر تقریبا پیوسته توی ذهنمه, ۹۰درصد مواقع اصلا نمیتونم تمرکز کنم و همیشه با خودم می جنگم که این فکرو نادیده بگیرم ولی همیشه توی ذهنم هستم و این قضیه واقعااا زندگیو برام زهر کرده. حتی توی خوابم مشکل خوردم و گاهی این فکر میاد تو ذهنم و اعصاب آدم خرد میشه…من خودم خیلی تلاش کردم با آروم کردن خودم, این مشکلمو کمتر کنم ولی بازم اینجور فکرا از روی ترس و استرس و عادت ناخواسته میاد تو ذهنم و اصلا یجور عادت ذهنی شده واسم. این سوال از خدمتتون داشتم اینکه آیا احیانا میشه با کارهایی مثل هیپنوتیزم این فکرو این عادت از ذهنم برداشته بشه, یجورایی که مثلا ذهنم فرمت بشه؟ چون واقعا حس میکنم با حرف و توصیه های گفتاری این مشکل من حل نمیشه. خیلیییی ممنون میشم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
این عدم تمرکز شما باعث شده که مشغولیت ذهنی زیادی در این باره پیدا کنید و میزان استرس و اضطراب شما را بالا برده است و باعث اختلالاتی از جمله اختلال خواب در شما شده است.ابتدا باید علت این عدم تمرکز مشخص بشه. اگر دجار مشکل عدم تمرکز باشید درمان نوروفیدبک در درمان و بهبود کمبود توجه و تمرکز خیلی موثر هستش و احتیاجی به مصرف دارو هم نیستش. و با بهبود پیدا کردن توجه شما میزان استرس شما هم کاهش پیدا میکنه.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره نوروفیدبک شما میتوانید داخل سایت ما سرچ کنید و مطالعه نمایید.
سلام من دخترهای ۱.۵ و ۴ ساله دارم . بزرگه به شدت به کوچیکه حسادت میکنه و مدام بهانه میگیره . از خواب بیدارش میکنه و بعضی وقتها میزندش . هر چقدرم هم که به اون توجه می کنیم و حتی به تنهایی به تفریح و فروشگاه و … می بریمش باز این رفتارش ادامه داره . چه کنیم
سلام خدمت شما دوست عزیز
دیدن فیلم حسادت فرزند اول کارشناس مرکز مشاوره اکسیر در این زمینه میتونه به شما کمک زیادی بکنه.
حسادت فرزند اول به نوزاد دوم و برخورد با آن
سلام
من پسرم حدودا ۱۹..۲۰ ساله
من مشکلات زیادی دارم که روی همه ی ابعاد زندگیه من تآثیر زیادی گذاشته به خصوص فک میکنم روی آیندم.
اول ازهمه اینکه حدود ۶ یا ۷ ساله که خودارضایی دارم و اونم نه کم بلکه زیاد حتی این اواخر به روزی ۵ یا ۶ هم میرسید
دوم اینکه افسردگی حاد گرفتم البته اینکه چطور تشخیص دادم .آزمون انلاین شرکت کردم اونم نه تو یه سایت بلکه تو ۳ تا سایت مختلف سوم از اینکه من از خانوادم متنفر شدم ازشون بدم میاد وقتی با کارایی که بامن کردم فک میکنم دیوونه میشم و میخوام انتقاممو ازشون بگیرم اینکه چرا ازشون متنفرم به خاطره اینه که (خانواده ی پولداری داریم ام از طرفی به شدت مذهبی)و تو زندگیم هرکاری خواستم بکنم نذاشتن هر چیز مسخره ای که فکرشو بکنین .سر مسایل مسخره که اصلا ربطی به دین و مذهب نداره ولی اونافکر میکنن اگه اون کارارو بکنم کار حرومی کردم . مثلا(مدل موی من خامه ای باشه یا حتی نباید کلاه کپ داشته باشم یا نباید ماشین سوار بشم یا حق پوشیدن لباسی که یع عکس عادی روش هست رو هم ندارم و…)
چهارم من تو زندگیم هیچ وقت تصمیم نگرفتم حتی انتخاب دوستم با اوناس تا باهرکی دوست شدم یا گفتن فلانی بابا ننش خوب نیست یا گفتن پسر خودش بد فلانی خنگه فلانی اونجا اون کاره بد و کرده و…
پنجمیش دیگه خیلی تو دنیای مجازی (خیال پردازی)غرق شدم و فک میکنم با دنیای بیرون ارتباطم داره قطع میشه فقط میتونم تو رویاهام هرچیزی و داشته باشم حتی جنس مخالفم و با اینکه بعضی از اشناهام بهم پیشنهاد میدن میگن ما واست دختر جور میکنیم اما دیگه هیچ حسی نسبت به زن ندارم.
من کلی توزندگیم بعد از سن بلوغ تحقیر شدم هی از این و اون تو سری خوردم و فک میکنم که دارم کم کم میمرم
من استرسی شدم .
ضعف اعصاب دارم .
زود عصبی میشم .
به شدت زود رنجم .
از نظر تحصیلی داغون شدم.
من شخصیت خودم و گم کردم نمیدونم دیگه اصلا نقش من چیه
سلام من با یه مربی تو یه کلاس اشنا شدم به صورت غیرمستقیم بهم ابراز علاقه میکنه ولی مستقیم حرفشو نمیزنه فکر میکنم چون میترسه بیشتر جلو بره و واکنش من خوب نباشه و میخواد اول نظر منو بدونه .به نظرتون درسته من حرفی بزنم؟اگه درسته چطوری باید شروع کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه چه واکنشی نشون بدید بستگی به هدف شما داره.اگر میخواین رابططون ادامه پیدا کنه شما هم بهش نزدیک بشید ولی اگر میخواین که این رابطه جلوتر نره شما هم واکنشی از خودتون نشون ندید.
سلام.دختری پونزده سالم که قبلا خیلی به درسم اهمیت میدادم ولس الان نمیدونم بخاطر شرایط یا بخاطر چه چیزی کاملااا تاکید میکنم کاملا تمام انگیزمو واسه تلاش کردن اط دست دادم و همچنین مشکل خودارضایی رو هم دارم که میخوام ترکش کنم.اما انگیزه ی از دست رفتم رو واقعا از ته دل مسخوام بدست بیارم. انگار ی جنگ درونی داخل مغزم داره اتفاق میکنه خودم بی انگیزم ولی عقلم میگ بازم باید ب حالت اول برگزدم راهنمایی کنید ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای پیدا کردن علت از دست دادن انگیزتون باید مورد بررسی قرار بگیرید تا بتونیم مشخص کنیم.
باید شرایط و جنبه های مختلف بررسی بشه.
درباره خود ارضایی هم بهتره مواردی که شما رو تحریک میکنه دوری کنید تا به شکل عادت برای شما تبدیل نشه وگرنه رفتاری اعتیادآوره و در آینده برای شما مشکل زیادی ایجاد میکنه.
سلام. من علیرضا هستم.تازه به ترم دوم دانشگاه رسیدم.تا قبل از دانشگاه اوضاعم خیلی عالی بود و توی شهرمون رقیب نداشتم. بعد از نتایج کنکور معلوم شد رشته برق در علم و صنعت قبول شدم. راستش خیلی خوشحال نشدم ولی از هیچی بهتر بود. ولی از وقتی پامو گذاشتم توی اون دانشگاه لعنتی کم کم افت درسی و به همین ترتیب توی همه ابعاد زندگیم افت کردم. نمیدونم چیکار کنم تا مثل زمانی که مدرسه میرفتم با انگیزه درس بخونم و خوشحال باشم.بعضیا میگن بخاطر اینکه از خانواده دورم اینطوری شدم.موثره ولی فکر نمیکنم انقدر که باعث بشه زندگیم ۱۸۰ درجه تغییر کنه.
دارم به این فکر میکنم که انصراف بدم و دوباره برای کنکور بخونم و به دانشگاه بهتری برسم یا دانشگاهی نزدیک شهر خودم بزنم( من نیشابورم).لطفا کمکم کنین که چیکار کنم واقعا هرروزی که میگذره این زندگی داره بدتر میشه برام. از یه طرف به دروس دبیرستان مسلط هستم و با مرور مطالبی که یادم رفته دوباره برمیگرده.ولی میترسم وسط راه کم بیارم چون تنهام طبیعتا. ولی از طرف دیگه نمیدونم با این وضع دانشگاهو ادامه بدم که چی بشه.واقعا هیچ اتفاق خوبی برام نیوفتاده توی این چندماهی که دانشگاه رفتم.فقط وفقط خراب شدن روزانه زندگی و خودمو دیدم.
من واقعا خیلی خوب بودم ولی نمیدونم چرا اینطوری شد همه چیز.
سلام خدمت شما دوست عزیز
تصمیم گیرنده اصلی و نهایی شما هستید باید ببینید که اگر الان همین رشته رو به دور از خانواده ادامه بدید براتون مفید تره یا اینکه الان ترک تحصیل کنید و سال بعد دوباره کنکور بدید و در شهر خودتون قبول بشید.
دوری از خانواده و بیشتر شدن مسئولیت شما در قبال خودتون و زندگی جدید این تاثیرات رو داره، ولی شما باید شرایط رو بسنجید.
شما میتونید از مشاوره دانشکاهتون کمک بگیرید تا باهاتون مصاحبه بکنه و با شناخت شخصیت شما بتونه کمکتون کنه.
سلام خسته نباشید. ببخشید من با اقایی چتدساله دوست هستم و خانواده ها در جریان اند و قراره بعد از پایان درس ایشون ازدواج کنیم. راستش مساله ای که ذهن من رو درگیر کرده این هست ک برادر ایشون ب تازگی نامزد کردن و من خیلی حسادت میکنم به رابطه شون با مادر شوهرش. البته مادر شوهرشون زیاد توجه خاصی بهشون ندارن و شبیه یه عضو مثل باقی اعضا باهاشون رفتار میکنن و تازه چون یکم از نظر فرهنگی متفاوت هستند زیاد راصی به ازدواح پسرشون با ایشون نبودن. من دختر کاملتری هستم و خیلی ویژگی های زیادی دارم. دو زبان خارحی بلدم، ساز موسیقی بلدم، ۳رشتع ورزشی بلدم و …. اما ایشون چیزی از خودشون ندارن .من منطور بدی ندارم از حرفم .میخوام خلاصه توضیح بدم براتون. میشه بگید چیکار کنم که به ایشون حسادت نکنم؟ دوسپسرم میگن مادرم قطعا تورو از دختر نداشتش هم بیشتر دوست خواهد داشت بخاطر اخلاقات. اما نمیدونم چرا نمیتونم حسادتمو کنار بزارم و ذهنم رو درگیر نکنم. دوست داشتم منم توی خانوادشون بودم و به هر خبری از ایشون که مثلا میرن خونه مادرشوهرشون حسادت میکنم. میشه بگید چجوری این چندسال چیکار کنم ک اصلا برام مهم نباشه؟ من باید درس بخونم اما ذهنم خیلی درگیر ایشونه فقط بخاطر اینکه ایشون اونجا هست و من نه
سلام. با توجه به تب داغ کرونا و حال بد این روزا که هممونم کم یا زیاد تحت الشعاع قرار داده خیلی از مردم تحت فشار شدید عصبی و روحی هستند. ما تو خونواده یه موردی رو داریم که تقریبا تا مرز جنون رسیده و دقیقه به دقیقه داره گریه میکنه و فکر میکنه مشکل داره. قبلا هم اینجوری بود و تا مریض میشد استرس میگرفت که نکنه ایدزه، سرطانه یا امثالهم. الان دیگه ته تهشه و هرچیم باهاش حرف میزنیم آروم نمیشه. سرگرمش میکنیم فایده نداره. فقط گریه فقط گریه
حتی سعی کردیم گوشیشو بگیریم که اخبارو دنبال نکنه و از فضا دور بشه که دعوا کردو نذاشت
دکترم بردیمش هیچیش نیست. بیشتر مشکل روحی داره تا جسمی. هم ما داریم اذیت میشیم هم خودش. تورو خدا کمک کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
با توجه به اینکه در گذشته هم همچین مشکلی داشته ممکنه دچار اختلال وسواس یا اختلال خود بیمار انگاری باشه که برای تشخیص دقیق و علمی باید به روانشناس مراجعه کنید.
در این روزها هم اضطراب و استرس شدت این بیماری رو تشدید کرده یکی از راههای ساده اینکه فعلا کمکش کنید تا سطح اضطراب و استرسشو پایین بیاره. از طریق ریلکسیشن میتونید سطح استرس رو پایین بیارید و بیشتر بهش توجه و محبت کنید.
سلام
دختری ۱۹ ساله هستم. خواستگاری داشتم که کنسل شد و الان خواستگاری دیگر برایم آماده ولی من نمیدانم چی باید بپرسم که به شناخت کافی برسم و نمیتونم از جواب هایی که به سوالاتم داده میشه برداشت لازم رو بکنم، پدرم میگن هنوز آماده ازدواج نشدی و نمیدونی دقیقاً چی میخوای و اصلا دقت نمیکنی که طرف مقابلت چی میگه. تا حدی هم صحبتشون درسته ولی از طرفی من نیاز به همسر رو شدیداً احساس میکنم.
نمیدونم چیکار باید بکنم تقریباً هر فایل صوتی که درباره ازدواج باشه گوش کردم ولی بازم نمیدونم چجوری باید صحبت کنم و مهمتر از اون به چه چیزهایی دقت کنم. میخوام به مادرم بگم که پنجشنبه که تماس گرفتند این مورد رو هم رد کنند و دیگه خواستگار راه ندند ولی میدونم مشکل من تا چند سال دیگه هم حل نخواهد شد.
لطفاً بزرگواری کنید و من رو راهنمایی کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
با رد کردن خواستگار ها مهارتتون بالا نمیره. شما ابتدا باید شناختی نسبت به خودتون پیدا کنید و ببینید که چه معیارهایی دارید و چه انتظارات و اهدافی در ازدواج دارید؛ بعد مهارت شناخت طرف مقابل روپیدا کنید.
پیشنهاد من به شما اینه که پیش مشاور برید تا شناختتون بیشتر بشه و با یادگیری تکنیک هایی، مهارتتون رو بالا ببرید.
سلام
تشکر میکنم از سایت پر تلاش و مشاوره های اثر گذارتون
یه سوال داشتم
۳۲ سالم هست مشکلی که دارم اعتیاد به دیدن فیلمهای پورن هست که حدودا از نوجوونی و با خودارضایی شروع شده و تا الان که متاهل هستم و فرزند هم دارم متاسفانه ترک نشده و در حالی که در هفته دو مرتبه ای رابطه دارم بازم خودارضایی میکنم
کارهای مختلفی مثل قطع کردن اینترنت ، تهیه گوشی ساده و غیره انجام دادم ولی موقتی بوده وباز هم رفتم سراغش که وقتی بررسی میکنم فکر میکنم همه زندگیم رو تحت شعاع قرار داده و ضعیفم کرده و موفقیت هایی که میتونستم بدست بیارم رو از دست دادم
ممنون میشم راه حل یا راه حل های قابل انجام و شدنی رو بفرمایید
سلام خدمت شما دوست عزیز
در فیلمهای پورن رابطه جنسی به صورت اغراق آمیز نشان داده می شود در صورتی که همانطوری که خودتان هم میدانید در واقعیت به این صورت نیستش و با فیلم های پورن بسیار متفاوت است.
فیلمهای پورن اعتماد به نفس شما را به خصوص در مقابل همسرتون پایین میاره و مانعی برای پیشرفت شما شده.
اینکه خودتون تصمیم گرفتید که دیدن فیلمهای پورن رو متوقف کنید نشانه خیلی خوبی هستش. نشان دهنده این هستش که خود شما هم خسته شدید.
برای ترک دیدن شما باید انگیزه ای برای خودتان ایجاد کنید. ببینید واقعا از دیدن چه لطمه هایی خوردید این لطمه ها و مضرات رو برای خودتون لیست کنید و بنویسید. تا احساس بدی نسبت به فیلمهای پورن پیدا کنید و احساس بد خود را نیز یادداشت کنید.
برای ترک دیدن فیلمهای پورن شما باید تمام چیزهایی که شما رو یاد فیلمها می اندازد رو تغییر بدید مثلا اگر روی کاناپه در حالت دراز کشیدن فیلم رو میدیدید دیگر این رفتار رو تا مدتی انجام ندهید. بین این رفتار و دیدن فیلم در مغز شما ارتباطی برقرار شده و شما رو ناخودآگاه یاد فیلم دیدن می اندازد.اشیاء، مکانها، افراد، سایتها و … که شما را یاد فیلم می اندازد رو تغییر دهید.از هرگونه تحریک مصونوعی دوری کنید.
خود را باید سرگرم فعالیت دیگه ای بکنید. ورزش بکنید، کارهای هنری انجام دهیدو ….
معمولا افراد با دیدن فیلم پورن خودارضایی نیز انجام میدهند و این دو با هم گره خوردن. شما هم باید خودارضایی رو انجام ندهید تا گره بین این دو از بین بره و راحت تر بتوانید ترک کنید.
نیازهای جنسی خودتون رو به همسرتون بگید و انتظاراتتون رو باهاش در میان بگذارید.
میتونید برای خودتون حالت تشویقی هم در نظر بگیرید. اگر برنامه ای که برای ترک در نظر گرفتید رو تا مدت ۴۰ روز انجام دادید برای خودتون چیزی که دوست دارید رو تهیه کنید.
به رابطه جنسی شما با همسرتون هم خیلی لطمه وارد میکنه و ممکنه همسر شما نسبت به رابطه سر بشه و این به رابطه های دیگر شما هم کشیده شود و زندگی شما رو به خطر می اندازد. این نکته هم در نظر بگیرید.
با سلام من و همسرم ۱۳ ساله ازدواج کردیم مشکلی نداشتیم تا دو سال اخیر که از نظر مالی دچار مشکل شده ایم البته این موضوع من رو اذیت نمیکنه مشکل از وقتی شروع شد که برادر شوهرم که مجرد است همسایه ما شده و همینطور شریک همسرم و دائم خانه ما ست وشام و نهار ش را من میدم از همه بدتر اخلاق خوبی نداره و روی همسرم تاثیر گذاشته است ولی همسرم قبول ندارم که تاثیر او زیاد بوده شوخی های ناجور و بد دهانی نزدیک به چند مورد این اواخر دعوا داشتیم که با تهدید به اینکه به مادرم زنگ میزند من کوتاه می آمدم البته هر وقت مشکلی پیش می آمد من پیش قدم میشدم اما اینبار چون به من میگفت برو خونه مادرت و من هیچ وقت خانه رو ترک نکردم ولی اینبار اینقدر تحقیر شدم که نتوانستم بمانم الان نزدیک به ۱۰ روزه به خانه مادرم آمدم اما حتی یک زنگ هم نزده نمیدانم چه کنم هم نمیخواهم غرورم بشکنه هم میخوام بیاد دنبالم چیکار کنم البته اگه همینطوری برگردم وضعیت تغییر نمیکند چون برادرش بسیار پررو و به رابطه من و همسرم حسادت میکنه اینو همسرم هم میدونه لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
بعضی از مسائل از جمله مسئله شما رو متاسفانه نمیشه به صورت چتی برطرف کرد. باید مسئله شما از جهات مختلفی مورد بررسی قرار بگیره تا بشه راهکار ارائه داد. هم باید با شما صحبت بشه و هم با همسرتون و احتیاج به شناخت بیشتر و دقیق تری هستش.
شما باید به مشاوره خانواده مراجعه کنید.
مشکل شما اصلا با قهر کردن و دور شدن از همسر درست نمیشه چه بسا ممکنه مشکل رو بیشتر کنه و شرایط رو برای همسرتون راحت تر و عادی تر بکند.
شما زودتر باید اقدام کنید.
من ۲۳ اسماعیل و عاشق ی دختر۲۵ ساله شدم این آدم توی اینستا فالووراش خیلی بالاست و فکر میکنه که هر دختری بهش نزدیک میشه برای فالووره ولی من اصلا دنبال فالوور نیستم اصلا برام مهم نیست این چیزا
ی کافه داره من رفتم چند بار کافش و ی جوری شمارشو گیر آوردم بهش پیام دادم ابراز عشق کردم گفتم که دوسش دارم ولی اون سین کرد پیاممو و اصلا جوابمو نداد بعدش زنگ زدم بهش ولی گفت من پیامتونو نخوندم میخونم بهتون زنگ میزنم ولی هیچ خبری ازش نشد من عاشق شدم بعد از این قضیه بازم رفتم کافه ولی جوری رفتار میکرد که انگار که اصلا منو نمیشناخت
من خیلی دوسش دارم عاشقش شدم
اصلا دست خودم نیست هر وقت استوری یا پست میزاره من اونو سیو میکنم و واسه ی دیدنش توی کافه که میرم لحظه شماری میکنم
باید چیکار کنم که بتونم یکمی به این آدم نزدیک بشم چون خیلی دوس دارم که توی زندگیش جایی داشته باشم
سلام
وقتتون بخیر
من طی یک موضوعی ک به صورت اتفاقی برام پیش اومد متوجه شدم که احتمال داره دو قطبی داشته باشم
همه ی چیزهایی ک خوندم این رو به من ثابت کردن
با دو روانشناس تلفنی صحبت کردم
رفتارهای من چون ثبات نداره خیلی هارو آزار میده
خودم خیلی اذیت میشم
میخواستم ببینم باید چه کنم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما ابتدا باید به صورت حضوری به روانشناس متخصص مراجعه کنید تا به صورت علمی مورد ارزیابی قرار بگیرید و به صورت علمی و دقیق نوع مشکل شما، شدت و وخامت مشکل شناسایی بشه و متناسب با علت و شدت روشهای درمانی روانشناختی دریافت کنید. اگر روانشناس شما تشخیص بده به روانپزشک هم شما رو ارجاع میده.
سلام همسرم بددهن فحش خانواده میده هر دفه میدونه منم حساسم بیشتر فحش میده منم عصبی و ناراحت میشم چنددقیقه بعدشم میادمیگه قهرنکن دیگه،همش حس میکنم دوشخصیت داره تا حالاخیلی تصمیم به جدایی گرفتم تو این ۳سال ولی بخاطر پسر دوسالم موندم حتی بخوام قهرکنم برم میزنه وسیله هامو میشکنه یا میگه آبروت رو میبرم میام جلو خونه بابا… چه کنم بعضی مواقع خسته میشم ازش
سلام خدمت شما دوست عزیز
مطالعه مقالات زیر شاید بتونه به شما کمک کنه
بددهنی همسر و فحاشی شوهر
زندگی آرام باوجود همسر بداخلاق
سلام،من خیانت کردم بخدا تلفنی و هیچ کار دیگه ای نکردم و بازم میدونم درهمین حدشم خیانت کردم،با التماس خانممو نگه داشتم،الان بیست روز هستش که توبه کردم و شدم نوکر خانمم و زندگیم،به ابالفضل من مریض بودمو خدا و قرآنش مریضیمو خوب کردن،میخوام تا تهه عمرم بندگیه خدا کنم و نوکریه خانممو،بخدا راس میگم،توبه از تههه دلم کردم بخدا،من بد کردم به خانمم ولی از خدا خواستم تا تهه عمرم جبران روزای بدشو بکنم،به ابالفضل راس میگم،خانمم یه روز آرومه باهام یه روز یاد قبل میافته و ازم نفرت پیدا میکنه و میگه نمیخوامت دیگه،ترو خدا کمکم کنید چیکار کنم،خیلی نذر کردم دعا کردم بخدا،من توبه کردم و بیست روزه خدایی و قرآنی دارم زندگی میکنم و نوکریه خانممو میکنم،تا تهه عمرمم میخوام این کارو بکنم،کمکم کنید چیکار کنم خانمم بخواد منو و قبولم کنه حتی به عنوان یه نوکر؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
فراموش کردن و بخشیدن خیانت زمانبر هستش. شما باید به همسرتون زمان بدید و صبر داشته باشید.
در طول این مدت علاقه و محبتتون رو به همسرتون بیشتر کنید و ابراز کنید.
ولی اگر احساس می کنید که این زمان ممکنه رابططون رو خراب کنه و به این رفتارها با گذشت زمان بهتر نشه و به صورت عادت تبدیل بشه بهتره زودتر اقدام کنید و به زوج درمانگر مراجعه کنید تا به همسرتون کمک کنه تا بهتر و زودتر بتونه شما رو ببخشه و رابططون به حالت گذشته تبدیل بشه.
معذرت میخوام گفتین زوج درمانگر مراجعه کنم؟منظورتونو متوجه نشدم
به مشاوره ای که مشاوره زوج درمانگر میده مراجعه کنید.
میشه بی زحمت بهمون معرفی کنید؟
مرکز ما متخصصین زوج درمانگر با تجربه ای داره که میتونید رزومه متخصصین رو داخل سایت مشاهده کنید.
ببخشید من با یه دختری آشنا شدم و یک جلسه هم و دیدیم و همه حرف ها و تفکراتمون شبیه هم بود ولی الان بهم پیام داده که نمی تونیم کنار هم باشیم ومیگه روانشناس ها میگن باید در جلسه اول یه جرقه ای از علاقه تو آدم بزنه تا ادامه بده این حرف درسته؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه باید قبل از ازدواج جرقه ای از علاقه باشه درسته ولی در افراد مختلف متفاوته و ممکنه افراد در جلسات بعدی و با آشناییت بیشتر این جرقه درونشون زده بشه و یا در بعضی ها بعد از ازدواج، چون باور دارند که انتخاب باید عقلانی باشه و بعد از انتخاب درست، علاقه هم ایجاد میشه.
این جمله یک مسئله کلی هستش و منظور این نیست که حتما باید در جلسه اول باشه ولی در افراد مختلف متفاوته.
باعرض سلام خسته نباشید میخواستم بگم من سربازم ترک خدمت کردم رفتم خودمو معرفی کردم ولی بازم اذیت میشم زده شدم ازخدمت درگیرم استرس دارم همه فکرو زندگیم بهم ریخته کمک کنید بهم چیکار کنم من
سلام خدمت شما دوست عزیز
سربازی در زندگی هر پسری دوران خاصی هستش که در این دوران مسئولیت ها و میزان استرس و اضطراب افراد بالا میره چون شرایط استرس زایی هستش.جداشدن از خانواده، وقفه در برنامه و اهداف، محدودیت تفریحی، اطاعت محض و … منابع استرس در دوران سربازی هستند.
اینکه شما استرس دارید طبیعیه برای کاهش استرستون میتونید با دوستانتون صحبت کنید، با خانواده در ارتباط باشید و یا اگر شهرستان هستید خانواده به دیدن شما بیایند، میتونید احساساتتون رو روی کاغذ بنویسید.
اگر این استرس شما رو خیلی داره اذیت میکنه با مسئول پایگاه در میون بذارید.
سلام روزتون بخیر.من ۲۴ سالمه و یکساله که عقد کردیم.شوهرم ۲۵ سالشه و باهم فامیلیم.شوهرم شهر دیگه ای دانشگاه میره و ما ازهم دوریم تقریبا هر ماهی ی بار همو میبینیم.شوهرم یه خواهرزاده ۴ ساله داره که دختره.همش میچسبه به شوهرم خیلی وابستشه تو خونشون بعضی وقتا موقع غذا خوردن میاد بینمون میشینه.اکثر اوقاتم خونه مادرشوهرمه خونه خودشون نمیره.بعضی وقتا واقعا اعصابمو بهم میریزه اما بخاطر شوهرم تحمل میکنم چیزی نمیگم که ناراحتی پیش نیاد.خداروشکر شوهرم همیشه ب من توجه داره و رفتار خواهرزادش باعث نشده که شوهرمم وابستگی پیدا کنه یا بخواد بخاطر اون ب من بی توجهی کنه ولی خب مراعاتشو میکنه.من فکر میکنم بنظرشوهرم مهم نیس این رفتار خواهرزادش ولی واسه من خیلی مهمه و رنجم میده دوست ندارم این کارای این بچه رو.گاهی اوقات با خودم میگم ولش کن مهم نیس بزرگ بشه خوب میشه اما باز رفتاراشو میبینم بدم میاد.کمکم کنین بگین چیکار باید بکنم من؟ ممنونم ازتون
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه مطمئن هستید همسرتون با وجود خواهرزادش به شما توجه کافی رو میکنه خیلی خوبه. خواهرزاده همسرتون الان سن کمی داره شما باید با او دوست باشید، براش هدیه بخرید، باهاش بازی کنید. هنوز شما رو به عنوان زنداییش قبول نکرده و ممکنه زمانبر هم باشه ولی اگر صبر داشته باشید و دوست باشید این مسئله رو قبول میکنه و به شما بیشتر از داییش نزدیک میشه. نذارید حس رقابت درونش ایجاد بشه که وقتی سنش بالاتر بره این حس هم بیشتر میشه و ممکنه مشکلات هم بیشتر بشه.
سلام.دچار وسواس شدید در طهارت و نجاست و نمازهامم و دستشویی رفتن برام خیلی سخته بخاطر وسواس شستشو حتی فراموشم میکنم که آیا پاکه یا نجسه و …تحت نظر دکتر هم بودم ولی چون تاثیری نداشته و فقط خواب و وزنمو زیاد کرده دیگه مصرف نمی کنم.لطفا کمکم کنید که بتونم وسواسم درمان بشه و راهکار بدین لطفا
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید در کنار درمان دارویی از درمانهای روانشناختی هم استفاده کنید تا زودتر و بهتر بتونید به نتیجه برسیدو درمانهای شناختی و رفتاردرمانی در درمان وسواس موثر هستند که باید تحت نظر روانشناس و در اتاق درمان صورت بگیره. پیشنهاد بنده به شما اینه که به روانشناس مراجعه کنید تا بتونید این وسواس رو کنترل کنید.
شما باید میزان استرس خودتون هم کنترل کنید بالا رفتن استرس باعث افزایش میزان وسواس می شود.
با عرض سلام و خسته نباشید بنده پسری ۲۸ ساله هستم نزدیک سه ساله با دختر داییم رابطه دارم.ایجاد این رابطه عاطفی از طریق پیامک بود توی ی گروه خانوادگی به من ابراز علاقه کردن.منم به این ابراز علاقه جواب مثبت دادم ایشون هی اصرار که چرا نمیای خواستگاری منم چون میخواستم با اخلاقش بیشتر آشنا بشم بهش میگفتم فعلا نمیتونم.اینم بگم مادر من با داییم و زن داییم از بچگی باهم اختلاف داشتن یعنی به ظاهر باهم خوب بودن ولی چشم دیدن همو نداشتن و با وصلت برادر من با خواهر ایشون این اختلاف بالا گرفت.ما هم باهم درارتباط بودیم کم و بیش. هر روز بدتر از دیروز میشد ارتباط دوتا خانواده.تا اینکه خانوادم به اصرار من اومدن خواستگاری ایشون.منتها سر عروسی گرفتن و مهریه داییم قبول نکرد.حرفشون ی کلام بود حتی کوتاه نیومدن که کمتر بگیرن مهریه رو.پدر من هم از اونور میگفتن ما عروسی نمیگیریم خودتون بگیرید.که کلا ریخت بهم مراسم.بازم این اختلافا شدیدتر شد و کل فامیل درجریان این اتفاق قرار گرفتند.چند روز بعد این قضیه دختر داییم باز بهم پیام داد.مام قرار شد باهم بریم پیش ی مشاور که تو دانشگاهشون بود.رفتیم ولی راهنمایی درستی صورت نگرفت برای ما.بازم این رابطه ادامه داشت و دختر داییم براش خواستگار میومد ولی به گفته خودشون رد میکرده حالا یا شرایطشو نداشتن یاخوشش نمیومد.که منم درگیر این رابطه بودم خیلی برام سخت بود بفهمم براش خواستگار میاد.ما هرساعت و هر هر روز باهم درارتباط بودیم و کاملا وابسته به هم شده اییم.اختلافی که بین برادرمو خانمش پیش میاد قضیه بالا میگیره و کار به توهین به خانواده ها کشیده میشده مخصوصا از طرف خانمش به مادرم.که این قضیه کاملا منو ناراحت میکنه.ایشونم با طرف داری خواهرشون به مادرم توهین میکنن و مام باهم دعوا میکنیم و حتی قهرم میکنیم.تا چند روز از هم فاصله میگیریم.ولی بازم ایشون بدون عذرخواهی و گفتن حتی ی ببخشید بازم پیام میده.منتها چون دوسش دارم چیزی بهش نمیگم.خیلیم لجباز هستن.درکنار بقیه خوبی هاشون این ی دونه خیلی اذیتم میکنه.بهشون خیلی گوشزد کردم حتی در بهترین حالت باهم قرار گذاشتیم که توی مشاجره هامون حق توهین به خانواده همو نداریم ولی بازم بارها و بارها تکرار شده این.حالا ما وابستگی شدیدی بهم داریم نمیتونیم از هم دل بکنیم.ولی من نمیتونم خانوادمو راضی کنم که باز بیان خواستگاری.چندین بار پدرم گفته که میخوای خودت برو ولی اسم مارو نیار دیگه.دخترداییمم هی میگه خودت پاشو بیا.این دو روزه بازم دعوامون شده و حالا باهم قهریم.موندم چیکار کنم ن میتونم دل بکنم ازش ن میتونم قید خانوادمو بزنم.چندبار ازش خواستم که با خانوادم رفتارشو بهتر کنه.چون هر سری خانواده ها همو میبینن کم محلیا شروع میشه مادرمم چندین بار گفته دخترداییم بهش کم محلی کرده.اینم بگم که دختر داییم دیابت دارنو انسولینم میزنن.ی علت مخالفت خانوادمم اینم هستش ولی برای من مسئله ایی نیس.لطفا راهنماییم کنید ممنون میشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
در دوران آشناییت نباید اینجور اختلافات و دعواها و قهرها پیش بیاد. اختلاف نظر طبیعی هستش ولی این واکنشها خیر. اینکه برادرتون در زندگیشون مشکل ایجاد میشه نباید به رابطه شما صدمه وارد کنه شما زندگی مستقلی دارید و واقعا در رابطه و زندگی برادرتون نیستید که ببینید چه اتفاقی افتاده است.
اینکه توهین به خانواده شما جز خط قرمز شماست و دختر داییتون این رو بارها و بارها رعایت نکرده پس باید در تصمیم گیریتون دقت بیشتری داشته باشید. وقتی زندگی مشترک شروع میشه این مسائل که شما دارید باهاش کنار میاید پر رنگ تر میشه و اون زمان شاید نتونید کنار بیاید و اختلافاتتون بیشتر و بیشتر میشه.
برای تصمیم منطقی و درست حتما به مشاوره پیش از ازدواج برید شاید انتخاب شما درست نباشه و فقط به خاطر وابستگی دارید جلو میرید که این وابستگی بعد از مدتی کم رنگ میشه و این برای شما خطرناک هستش.
نکن اشتباه نکن علاقت ازبین میره باور کن شاید ۳ماه بکشی آدم بددهن و بی حیا زود از چشم میافته داخل همچین منجلابیم بایه بچه چه کنم
من ۱۷ سالمه و عاشق ی پسر ۲۳ ساله شدم این آدم توی اینستا فالووراش خیلی بالاست و فکر میکنه که هر دختری بهش نزدیک میشه برای فالووره ولی من اصلا دنبال فالوور نیستم اصلا برام مهم نیست این چیزا
ی کافه داره من رفتم چند بار کافش و ی جوری شمارشو گیر آوردم بهش پیام دادم ابراز عشق کردم گفتم که دوسش دارم ولی اون سین کرد پیاممو و اصلا جوابمو نداد بعدش زنگ زدم بهش ولی گفت من پیامتونو نخوندم میخونم بهتون زنگ میزنم ولی هیچ خبری ازش نشد من عاشق شدم بعد از این قضیه بازم رفتم کافه ولی جوری رفتار میکرد که انگار که اصلا منو نمیشناخت
من خیلی دوسش دارم عاشقش شدم
اصلا دست خودم نیست هر وقت استوری یا پست میزاره من اونو سیو میکنم و واسه ی دیدنش توی کافه که میرم لحظه شماری میکنم
باید چیکار کنم که بتونم یکمی به این آدم نزدیک بشم چون خیلی دوس دارم که توی زندگیش جایی داشته باشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این سن, سن عشق های داغ هستش که احساسات خیلی درونش نقش داره. در این عشق ها نقش عقل کمرنگ هستش. شاید عشق شما هم درست نباشه و فقط شما دارید این عشق رو میپرورانید. الان شما از ظاهر طرف خوشتون اومده و دارید این رو بولد می کنید.
بهتره رابططون رو محدود کنید، چیزایی که شما رو به یادش میندازه رو از بین ببرید تا بتونید کم کم فراموشش کنید. این رفتارها هم از طرف مقابلتون میبینید بهتر این رابطه رو تموم کنید. به قول شما، عشق یک طرفه دردسر ساز هستش.
سلام، من ۲۶ سالمه و مجرد هستم، چند ساله قدرت تمرکزم سال به سال ضعیفتر میشه، طوری که از دانشگاه انصراف دادم، یه کتابی که خیلی دوست دارم رو کلی با عذاب میخونم.
این مسئله باعث شده احساس بیعرضه و بیفایده بودن بکنم. خواهشا راهنمایی کنید باید چیکار کنم؟ تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
وقتی این کاهش تمرکز انقدر به شما ضربه زده باید زودتر برای تشخیص دقیق و علمی علت کاهش تمرکز اقدام کنید.افسردگی، اضطراب و استرس و … میتونه علل کاهش تمرکز باشه.بهتره به روانشناس مراجعه کنید.
سلام نوجوان ۱۵ساله ای هستم پارسال با یک دختر خانمی آشنا شدم و میشه گفت عاشقش شدم اون هم همین احساس رو من داشت شیطون گولمون زد و از اونجایی که آموزش های درستی هم نداده بودند متوجه شدیم که حامله هستش حالا نمیدونم چیکار کنم تو فکرم هستش که ناپدید بشم جوری که اصلا متوجه منو پیدا کنه لطفا راهنمایی کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما باید موضوع رو با والدینتون مطرح کنید تا کمکتون کنن. اولش با برخورد تند والدینتون مواجه میشید که کاملا طبیعی هستش و باید تبعات کارتون رو به عهده بگیرید هرچند اشنباه بزرگی کردید.
فرار اصلا راه حل درستی نیست و دچار مشکلات بزرگتری میشید و به خاطر این اشتباه کل آیندتون رو به خطر نندازید.به دردسرهای بزرگی می افتید.
دختر خانم هم باید والدینشون رودر جریان قرار بدن تا والدینتون ازتون حمایت کنن.
سلام .دختری ۳۲ هستم.که هنوز ازدواج نکردم.احساس پوچی وبی انگیزه گی می کنم دلم میخاد خودم رو بکشم ولی می ترسم.خسته شدم نمیدونم چی کار کنم؟ همش می گم کاش خدا عمر منومیداد به کس دیگه.پدر ومادرم همش تحقیر میکنند که طلسم شدی و موندی. ای خدا این چه زندگیه….دلم میخاد یکی باهام حرف بزنه و بهم بگی تو انقدرها هم بد نیستی
سلام خدمت شما دوست عزیز
ازدواج بخشی از زندگی هستش نه تمام زندگی . بابت ازدواج هم نگران نباشید برای ازدواج هیچ وقت دیر نیست مهم اینه که ازدواج خوبی داشته باشید و بتونید در کنار هم لذت ببرید.
شما باید خودتون رو مشغول کار یا هنری بکنید و استعدادتون رو کشف کنید و اون رو پرورش بدید و اعتماد به نفستون رو بالا ببرید و خودتون رو به دیگران نشون بدید.
شما هم مثل افراد دیگه خاص هستید و استعدادهای منحصر به فرد خودتون رو دارید و شخص خوبی هستید. به خودتون انرژی مثبت بدید و خودتون رو دوست داشته باشید.
با سلام
بنده ۳۵ سالم هست ۵ ساله ازدواج کردم یه بچه ۹ ماهه دارم.همسرم رو هم خیلی دوست دارم و واقعا هیچی از زنگی کم نداریم وپشتم هم هستیم…چن روز پیش در اینستاگرام به طور تصادفی یکی از همکاران قدیمی ۱۰سال پیش خانم رو دیدم و فالو کردم…و یست ایشون رو لایک زدم.یه عکس آرایش کرده فقط صورتشون بود ک استوری گذاشته بودن و بنده شکلک کف زدن فرستادم(از توضیحات دقیق منظوری دارم)شب همسر بنده ایشون رو دیدن و بسیار ناراحت ک من خیانت کردم و الان چن روزه کلا زندگی تمام شده به نحوی.شبها خواب نداره کاملا عصبی هستن.همسرم لج بازه ینی با کوچکترین ناراحتی چن روز دعوا داشتیم البته در دوران نامزدی.بهم میگه خط قرمزشو رد کردم.اصلا نمیتونه باهاش کنار بیاد.خیلی باهاش صحبت کردم چن روزه ک بخدا فقط به صورت تصادفی این اتفاق افتاده و خیانتی در کار نبوده ولی اصلا زیر بار نمیره(البته این اتفاق دقیقا در شب عادات ماهیانش افتاد از شانس بد من ک خود بخود عصبی بود)الان بنده متهم به خیانت هستم.دیروز خیلی مطالعه کردم روی رفتاری ک باید نشون بدم تا بتونه بهم اعتماد کنه شب گل گرفتم رو رفتم خونه بازم صحبت کردیم و من گفتم من اشتباهم رو گردن میگیرم.تو بهم فرصت بده تا بهت ثابت کنم عمدی در کار نبوده ولی اصلا زیر بار نمیره و میگه از من و زندگیت رد شدی و چشمت دنبال دیگری بوده و از این به بعد هم بعید نیس دست به چ کاری بزنی.بهم میگه دیگه به چشم همسر نگام نمیکنه و بیشتر مثل یه هم اتاقی تو خونس اونم فقققط به خاطر بچه.شبا هم ک کلا تو اتاق راهم نمیده و بیرنم.خیلی سر کوفتم میزنه و خیلی بد باهام صحبت میکنه تا جایی ک صب میخاستم از عصبانیت قرص بخورم.محکم بغلم کرد و نزاشت.واقعا درماندم نمیدونم چکار باید بکنم اصلا قبول نمیکنه ک من قبل از این هیچ ارتباطی با اون همکار نداشتم…خودمم میدونم اشتباه کردم ولی فرصت جبران نمیده.من واقعا دوسش دارم.ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی خوبه که شما زندگیتون رو دوست دارید و اشتباهتون رو قبول می کنید. رفتارهای شما برای دلجویی درست بوده. بهش این اعتماد رو بدید که دوستش دارید و تنها زن زندگیتون هستش و ویژگی های مثبتشو بهش بگید.نازشو بکشید.
هر شخصی خط قرمزی داره و بهتر به خط قرمز همدیگه احترام بذارید. حسش رو تایید کنید و بگید که میدونم الان ناراحتی ولی عذر خواهی میکنم.
الان دورانی هستش که هورمون ها تغییر میکنه و حساس تر میشه شاید چند روز بگذره حالش خوب بشه. یه مقدار صبر داشته باشید.
با شمردن خوبیا و فداکاریاش توی زندگی بهش ثابت کنین که اصلا با وجود اون دیگه نیازی به کس دیگه نیست.که تازه اگرم باشه باز هم شما اونو به عنوان همسرتون انتخاب کردین و این ینی پذیرش تمام خوبی ها و بدی هاش باهم
سلام من مجردم و۲۰ سالمه من وقتی ۶یا ۷سالم بود پسرعموم چوبو داخل واژنم کرد ک کلی خون اومد ک بابام فهمید وبردم دکتر ودکتر گفت هیچی نشده وکنارش زخم شده بعدچندسال توسن ۱۶یا۱۷ سالگی بازم سکس داشتم ک هیچ درد یاخونریزی نداشتم و وقتی رفتم دکتر برای معاینه اولش گفت نداری ولی یخورده ک نگاه کرد گفت داری وحلقویه واسیب دیده یکمممکنه دکتره اشتباه کرده باشع ایا اینکهمنکلاپرده نداشتم وایشون گفته داری خیلی نگرانم میشه کمکمکنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اطمینان خاطر شما باید به دکتر دیگه ای مراجعه کنید و ببینید تشخیصشون چیه.
سلام خسته نباشید…من دوساله نامزدم…۲۰ سالمه و شوهرم ۲۴ سالشه نامزدمو خیلی دوسش دارم اخلاقش رفتارش باهام خیلی خوبه…بابام یه فکرایی میکنه درموردش ذهنمو این فکراش درگیر کرده هی میگه آینده نامزدت مثل داداشش معتاد میشه ولی نامزده من ورزشکاره خونوادش خیلی نصیحتش کردن درمورد اینجور چیزا حرفای بابام باعث میشه منم منفی فکر کنم من نمیخوام بخاطره طرز فکر بابام زندگیم بهم بخوره درسته خونه هامون سه ساعت از هم دوره بابام به خواهر کوچیکم میگه من اینو راه دور نمیدم به کسی میدم ک لیاقت داشته باشه این حرفاش من اعذاب میده من نامزدم خیلی پسره خوبیه چیکار کنم بابام این طرز فکراش از سرش بره بیرون ذهنم دیگع قفل کرده من زندگیمو خیلی دوسدارم نمیخوام مشکل پیش بیاد یه راهی لطفا نشون بدین خواهش میکنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این تصور که اگر در خانواده ای شخصی معتاد باشه اشخاص دیگه هم معتاد میشن در زهن بعضی افراد وجود داره. تا حدودی این تصورات درسته و شما هم باید در آینده مواظب زندگی خودتون باشید ولی صد در صد صادق نیست و ممکنه اصلا برای زندگیتون خطری نداشته باشه و زندگی خوبی داشته باشید.
پدرتون هم نگران شماست و این صحبت ها رو از روی نگرانی میزنه. بهتره درباره احساساتتون با پدرتون صحبت کنید و بهش بگید که از اونجایی که برای حرفاش ارزش قائلید وقتی درباره همسرم صحبت می کنید من نگران میشم و بهش اطمینان بدید که در کنار همسرتون خوشبخت هستید و مواظب زندگیتون هستید.
سلام خسته نباشید من ۱۸ سالمه دوماه که عقد کردیم مادر شوهرم وضعیت روحی خوبی ندارن برای همین هر موقع حالشون بد میشه نامزادم از دنیا ناامید میشه و حرف از مرگ میزنه میگه خیلی خسته شدم تورو خدا راهنمایی کنید منو چیکار کنم نمیتونم نامزدمو اینجوری ببینم
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره با هم پیش مشاور برید تا راهکارهای لازم برای مقابله با چنین مشکلاتی را یاد بگیرید. شما باید روش حل مشکل رو یاد بگیرید و میزان مقاومت خودتون رو بالا ببرید.
در زندگی مشکلات زیادی وجود داره و شما باید آستانه تحمل خودتون رو بالا نگه دارید و به این راحتی خسته نشید.
سلام.دختری پونزده سالم که قبلا خیلی به درسم اهمیت میدادم(از مهر تا اواسط آبان) ولی الان نمیدونم بخاطر شرایط یا بخاطر چه چیزی کاملااا تاکید میکنم کاملا تمام انگیزمو واسه تلاش کردن اط دست دادم و همچنین مشکل خودارضایی رو هم دارم که میخوام ترکش کنم.اما انگیزه ی از دست رفتم رو واقعا از ته دل مسخوام بدست بیارم. انگار ی جنگ درونی داخل مغزم داره اتفاق میکنه خودم بی انگیزم ولی عقلم میگ بازم باید ب حالت اول برگزدم راهنمایی کنید ممنون
سلام خسته نباشید،من دختری ۲۲ساله هستم ودوسال ویک ماهه نامزدکردم باآقایی،مادرایشون به شدت اذیتم میکنه وهمیرم هیچ دخالتی نمیکنه بسیار به من زور میگن وفقط میخان که همسرم ومن برده ایشون باشیم دعوا سراین بود که همسرم باید تمام اموالشو بنام مادرش بزنه ومن دخالتی نکنم به من میگفتن توبایدیه لقمه نون بخوری وحق هیچ حرفیو نداری بتو هیچی مربوط نمیشه همسرم بسیار آدم ساده ای وهرگز کارای مادرشو نمیبینه مادرایشون به شدت دروغگو وپنهانکاذن وتواین دوسال تمام دعواهای من سرایشون بوده خیلی رو اعصاب من راه میره منو عصبی کرده ونمیدونم رشته ی زندگیمو ازکجا دستم بگیرم چطور همسرم رو متوجه کنم که ما زندگی مشترک شخصی داریم ونباید چیزیرو به مادرش بگه وباید پشت من باشه به هیچ وجه خودش رو دخالت نمیده مادرشش هر جور دوسداره منو اذیت میکنه شما لطفا کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
همسرتون باید نحوه تعادل برقرار کردن بین شما و مادرشون و خانوادشون رو یاد بگیرن و شما هم نباید رفتارهای مادرشوهرتون رو به پای همسرتون بذارید. شما بهتره با هم به مشاوره زوج درمانی مراجعه کنید تا آموزش های لازم رو پیش از ازدواج یاد بگیرید.
سلام, مشکلات من ریشه دار هستند ولی امکان مشاوره حضوری برایم امکان پذیر نیست چون مقیم خارج از ایران هستم لطفآ راهنمایی بفرمایید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما می توانید از مشاوره تلفنی ما استفاده کنید. مشاوره تلفنی مانند مشاوره حضوری هستش و متخصص به شما مشاوره می دهد.
مشاوره از طریق فضای مجازی و تصویری هم داریم.
در خدمتتون هستیم
باسلام .دختری۲۲ساله هستم تقریبا یکسالو نیم عقد کردم منو همسرم خیلی همو دوست داریم و بعد کلی سختی بهم رسیدیم ..خداروشکر مرد خوبیه همسرم ۲۵ سالشه ..هیچی کم نمیزاره وقتی پیششم از سرکار میاد میبره میگردونه ..سوپرایز..و …ولی من یه عادت خیلی بدی دارم ک رو ایشون خیلی حساسم و متاسفانه بدبینم ..بدبینی من خیلی شدید مثلا یشب رفت از ی مغازه فلافل بخره ک صاحبش خانوم بود بعدش دعوا کردم چرا رفتی اونجا صاحبش خانوم بود …والان هرروز داره ازم دورتر میشه بخاطر این رفتارم ..هربارم شک هام اشتباه بوده ودر اخر خودم شرمندش میشم …لطفا کمک کنین..ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شک شما فقط نسبت به همسرتون هست یا به اشخاص دیگه هم شک دارید؟ ممکنه این شک کردن جز ویژگی شخصیتی شما باشه و یا براثر یک تجربه در گذشته در شما به وجود آمده باشه که برای درمان آن حتما باید علت اصلی اون مشخص بشه.
همانطوری که خودتون هم اشاره کردید این رفتارها باعث آزرده خاطری همسرتون و دوری از شما می شود.
با جلسات رواندرمانی شما میتونید این شک ها رو کنترل کنید. ولی باید زودتر اقدام کنید و صبر داشته باشید.
سلام.خسته نباشید با تشکر از همدلی شما. بنده به همراه همسر و برادرم ۵ ماه پیش تو دریا نزدیک بود غرق بشیم و من هنوز وحشتناک ذهنم درگیر اون اتفاق و چون همسرم گفته بود بریم جلوتر از ساحل و من مخالفت کرده بودم و این اتفاق افتاد همیشه اون رو مقصر میدونم،چون هرکاری کردم نتونستم فراموش کنم.از دیدن دریا و شمال رفتن به شدت میترسم حتی برادرم که همراهم بود رو نمیتونم ببینم هر چیزی که منو یاد اون روز میندازه به شدت پریشان حالم میکنه.ممنون میشم کمکم کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
با توصیفات شما میشه این برداشت رو کرد که شما دچار اختلال ptsd (اختلال استرس پس از سانحه) هستید.ptsd اختلالی هستش که شما حتی با یادآور شدن صحنه های گذشته دچار استرس و اضطراب زیادی میشید و در زندگی عادیتون اختلال ایجاد میکنه.
برای درمان بهتره زودتر اقدام کنید و پیش روانشناس متخصص برید. روانشناسی که در این زمینه تجربه داشته باشه.مشکل شما قابل درمان هستش نگران نباشید.
سلام -وقتتون بخیر- خانمی ۳۷ ساله هستم با یک دختر ۱۲ سالهه که ۹ سال و نیم پیش از همسرم جدا شدم -۸ سال ونیم با آقای مجردی که ۸ سال ازخودم کوچیکتر بودن در ارتباط بودم-البته عقدشون بودم و لی در دو استان دور از هم زندگی میکردیم -گاهی به دیدنم میاومدن اما روزانه در فضای مجازی همدیگه رو میدیدیم و من خیلی به ایشون اعتماد داشتم. اما ایشون هرگز به خاطر ترس از خانواده و البته موقعیت و ضعیف مالیشون من و مطرح نکردن -بارها قصد جدا شدن داشتیم که بخاطر دلبستگی بینمون نتونستیم – الان دو روزه که به درخواست اون آقا کات کردیم و قبل از اون اعلام کردن که با خانم دندونپزکشی که توی محیط کارشون هست میخوان ارتباط بگیرن شاید ایشون بتونن بشن سکوی پرتابش شاید از لحاض مالی و اجتماعی بتونن جلو بیفتن که از نظر اجتماعی خودشون فردی موجه و محبوب هستن اما ( به خاطر وجود همکاری همسطح خودشون که خانم دندانپزشک دارن و خانواده همسرشون خیلی مرفه هستن ایشون همیشه حسادت میکردن و برای همین هم این اقدام و کردن)- و من از لحاض روحی خودم و باختم و نمیدونم چیکار کنم- بیماری پانیک دارم و انگار روح از تنم داره جدا میشه – لطفا یک راه حل جلو پام بزاری
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما ابتدا باید درباره درمان اختلال پنیکی که دارید اقدام کنید. جدایی طبیعتا تعادل روحی رو به هم میزنه و مشکلاتی را ایجاد میکنه که اگر کوتاه مدت باشه طبیعی هستش ولی اگر این مشکلات طولانی مدت باشه و در زندگی روزانه اختلال ایجاد کنه باید جهت درمان آن اقدام کرد و این جدایی باعث شده که اضطراب و استرس و مشکل شما بیشتر و شدیدتر بشه.
بهتره به خودتون آرامش بدید و از ریلکسیشن و یوگا استفاده کنید.
مطالب زیر هم میتواند به شما کمک کند.
شکست عاطفی و افسردگی
جدایی و اختلال استرس پس از سانحه
سلام.وقتتون بخیر.من دختر ۷ ساله ای دارم که دچار وسواس و تیک هست.کلاس دوم ابتداییه و از شروع مدرسه یعنی از ۵ سالگی تیکش شروع شده.الان به این صورت هست که همش دست میزنه و به اطرافش ضربه میزنه.از وقتی خیلی کوچیک بود وسواس داشت به سختی از پوشک گرفتمش.هر جایی پاهاشو نمیزاشت الان وسواسش کمتره اما تیکش زیاد شده و این خیلییی آزارم میده.مدتی پیش روانشناس بردمش هیچ فرقی نکرده.تو یادگیری دزساش مشکلی نداره ولی به شدت بد خط مینویسه.در ضمن چپ دست هم هست.و اینکه ما در فامیل مشکل وسواس داریم.سخت ارتباط برقرار میکنه و خجالتیه.خیلی علاقه داره تو جمع باشه و دوست پیدا کنه ولی نمیتونه.خیلی احساساتیه و تو تخیلاتشه.چیکار باید بکنم.آیا مشاوره روانشناسی کمکش میکنه؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
حتما روانشناس متخصص کودک میتونه کمک کنه. تیک و وسواس های دوران کودکی رو میشه از طریق بازی درمانی کنترل و بهبود داد. ایتدا باید متوجه شد که مشکل اصلی کودک چیه و علتش چیه؟
علاوه بر درمان مشکل از طریق باز درمانی روش های برخورد و کنترل کردن رو به والدین هم آموزش داده می شود.
سلام خسته نباشید،من ۲۵ سالمه و همسم ۳۰ ساله همسرم هر اتفاقی که در خانوده ی من میوفته رو میخواد سر دربیاره چی شده اما وقتی من ی سوال ساده مثلا بابات بهتره مامانت چکار میکنه رو میپرسم خودشو میزنه به اون راه جواب نده!هیچ خبری از خانوادشو نمیذاره من بفهمم من خطته شدم از این رفتارش!از اینکه من انقدر نامحرمم!منم تصمیم گرفتم مثل خودش باشم به نظرتون کارم درسته؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اگر مانند خودش رفتار کنید، حالت لجبازی میشه و روابططون به سمت لجبازی کشیده میشه و به رابططون لطمه وارد میشه. اینکه نمیخواد شما از خبرهای داخل خانوادشون باخبر بشید شاید به دلیل نامحرم حساب کردن شما نباشه بهتره با همسرتون صحبت کنید و دلیلشو جویا بشید و بهشون بگید که چه حسی دارید.
ولی اگر میخواید که دیگه خودتون از جریان های خانودتون به همسرتون چیزی نگید باید کم کم توضیحاتی که درباره خانوادتون میگید رو کم کنید و یواش یواش جلو برید و صبر داشته باشید.
سلام خسته نباشید
من متاهلم و الان ۳۴ سالمه و ۶ سال پیش با فروشندم که اونموقعه هم متاهل بودم طی فراز و نشیبی که داستانش طولانیه وارد یه رابطه شدم که دختره ۲۰سالش بود وبا گذشت زمان این رابطه بیشتر و بیشتر شد و من خیلی وابسته این دختره شدم و همه جوره هوای دختره داشتم از لحاظ مالیم کم نذاشتم و حتی دانشگاه فرستادمش و خیلی چیزای دیگه تا حدی که تو این شیش سال حتی یک هزارتومنی از خانوادش نگرفته بود و اونم هم از لحاظ عاطفی و هم از لحاظ سکس واسم کم نذاشت تا اینکه من حدودا دوسال پیش بود که دیگه من به خاطر دختره میخواستم رابطمنو کم کنم تا به زندگی خودش برسه و به خاطر من مجرد نمونه وتا شهریور امسال رابطمون یه مقدار کم کمتر شده بود و اونم این احساس میکرد و تا اینکه دختره شهریور رفت شهرستان و بهم زنگ زد که خواستگار میخواد بیا و اگه منو دوس داری رابطمونو تموم کنیم چون خواستگاره فامیلمونه و نمیخوام ابروم بره ولی من وقتی فهمیدم جریان خیلی بهم ریختم و همش بهش پیام میدادم که نرو از پیشم و …. تا اینکه بعد چن روز ادختره زنگ زد و گفت خونواده من راضی نبودن و جریان خواستگاری تموم شد و من دوباره حالم خوب شد تا اینکه برگشت تهران و من بیشتر و بیشتر از قبل بهش رسیدم و پیگیرش شدم و هر چی میخواست واسش فراهم کردم تا اینکه یواش یواش دیدم یه چیزیو ازم مخفی میکنه و منم بهش شک کردم و بیشتر بهش گیر دادم و دعوام شد و بعد اونم هی میگفت به خدا کسی نیست و من تا تهش باهاتم و منم قبول کردم بعدش به خاطر اینکه از دلش دربیارم بردمش بیرون و تو پارک بودیم کهانگار خدا بهم گفت گوشیش بگیر و نگا کنو منم گفتم گوشیت بده ببینم و خیالم راحت بشه و بعد یه ربع بحث کردن گوشیو داد و منم وقتی نت گوشی باز کردم دیدم یکی تو واتساپ پیام فرستاده که (عشقم امروز ندیدمتا) انگار کل دنبا رو سرم خراب شد و بعد داد و بیداد کردن و تفره رفتن که نمیدنم کیه گفت یه هفتس باهاش چت میکنم و ترسیدم بهت بگم ناراحت بشی منم اعصابانی شدم و بعد از داد وبیداد و بهش گفتم تو که تا دیروز میگفتی تا تهش باهاتم چطور تونستی بهم خیانت کنی ؟ تونم گفت تاکی میخوایی پیشم باشی منم عین بقیه هم سن و سالم میخوام زندگی کنم و…..
بعد از فهمیدن خیانتش داغون شدم و الان سه ماهه از ۱۰۰ کیلو شدم۷۵ کیلو و نه به زندگی خودم و خانوادم میرسم نه به مغازه و… همش فکر میکنم که دختره الان داره چیکار میکنه و با دوست جدیدش چی میگه و چیکار میکنن و همش به فکرشم و تو این چن ماه چنبار هم با دختره رابطه سکس داشتم وبه بهونه های مختلف رفتم خونشون و سکسم کردیم ولی خب هر دفعش خدافظی کردیم و دیگه گفته پیام نده و زنگ نزن و منم با اینکه تو این شیش سال رابطمون خوب بوده و همه کار کردیم و کسیم نفهمیده ولی نمیتونم ازش دل بکنم واونم میگه برنمیگردم و میخوام عین دوستام ازدواج کنم و بچه دار بشم و…. منم به خاطر زن و بچم نمیتونم بگیرشم و ابروم میره اگه تلاق بدم و اینو بگیرم ولی هر روز خدا به فکرشم ولی از یه لحاظی هم دیگه بهش اعتماد ندارم و فکر میکنم تو این شیش سال همش بهم خیانت کرده و برم بگیرمش و ازدواجم کنیم باز بهم خیانت میکنه
پیش چنتا دکتر روانشناس رفتم ولی با اینکه کلی قرص زد افسردگیم خوردم خوب نشدم و همش به فکر خیانت دختره میفتم و دلم میخواد باهاش باشم و برگرده ولی خب بهم خیانت کرده و اونم دلش نمیخواد برگرده چون میخواد با این دوستش ازدواج کنه و خب یارو هم مجرده و خب اونو بیشتر ترجیح میده تا یکی مثل من.
الان خیلی داغونم و نه راه پس دارم نه راه پیش. هی دوس دارم عکسای دختره رو بفرستم واسه دوس پسر جدیده و بفهمه قبلا با من بوده ولی خب دلمم نمیاد دختره ابروش بره یا میخوام زنگ بزنم به پسره بگم ولی خب نمیخوامم دیگه برگرده چون بهش دیگه اعتماد ندارم ولی نمیدونم چرا همش فکرم پیشش و نمیتونمم ببخشمش چون با لباسایی که من خریدم به یارو پسره عکس میفرستاده و الانم داره میفرسته یا با گوشی کهمن بهش خریدم داره با یکی دیگه میحرفه و …. اینا همش تو فکرمه و نمیتونم قبول کنم که چجوری با این همه که بهش رسیدم و ادمش کردم و از یه دختر دهاتی یه دختر تهرانی ساختم و الان از دستم پریده .
لطفا کمکم کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
قرص خوردن شما فقط شاید علائم رفتاری رو کم یا کنترل کند.بهتره برای اینکه از این افکار رهایی پیدا کنید از درمانهای روانشناختی و روان درمانی استفاده کنید تا بتونید با این افکار مبازه کنید و به زندگی عادی و روتین خودتون برگردید.
اینکه دوست طرف رو از رابططون مطلع کنیدمشکلی رو برطرف نمیکنه چه بسا شاید مشکلاتی هم در زندگی متاهلی شما ایجاد کنه.شما باید فراموشش کنید.
باید پیش مشاور برید تا اولا مشخص بشه که در ارتباط با این دختر چه نیازی از شما برآورده میشده و چه نیاز کمبودی می کردید و رابططون رو با همسرتون اصلاح کنید تا یان نیازها از طریق خانواده برطرف بشه.
الان که حال شما به خاطر خیانت طرفتون خوب نیست این رو هم در نظر بگیرید که شما به مدت ۶ سال همین خیانت رو در حق همسرتون انجام دادید.
سلام
من چند سال پیش عاشق یه پسری شدم. به خاطر سن کممون این رابطه بعد از چندماه تموم شد. بعد از تموم شدنش دوران خیلی سختی داشتم. تمام مدت به خودم امید میدادم که هنوز سنم کمه و بعد از یکی دو سال سریع فراموش میشه. از اون روز تقریبا ۷ سال گذشته و من به هیچ عنوان نتونستم فراموش کنم هیچیو. به خاطر روابط خانوادگی جدیدا مدام همدیگرو میبینیم. با قبلا خیلی فرق کرده. اونقدر زیاد که هیچ چیزیو نمیتونم از رفتاراش بفهمم. بعضی وقتا امیدوار میشم که یه حسی بهم داره چند دقیقه بعدش جوری باهام رفتار میکنه که انگار فقط یه شخص معمولیم براش و این داره شدیدا منو دیوونه میکنه. از طرز نگاه کردنش بهم بعضی وقتا حس میکنم که یه حسی بهم داره ولی بازم نمیتونم که فقط به این چیزی که من حس کردم و به درست بودنش هیچ اعتباری نیست بسنده کنم. بعد از هربار دیدنش و فکر کردن به کارا و رفتاراش حالم حسابی بد و میشه و حس میکنم دارم قدم به قدم به افسردگی نزدیکتر میشم.
الان بعد ۷ سال به این نتیجه رسیدم که نمیتونم و نمیخوام که فراموشش کنم چون عاشقانه دوسش دارم و دیگه مطمئنم که این عشق از روی حس و حال بچگی یا هرچیز دیگه ای نیست.
داستان من جزییات خیلی بیشتری داره و مطمئن نیستم که اینجا جای خوبی برای مطرح کردنش باشه.
حس میکنم شدیدا به مشاوره و صحبت کردن نیاز دارم.
من فقط میخوام که از حسش مطمئن شم. فقط میخوام بدونم که از رفتاراش چه برداشتی باید بکنم تا یکم بتونم اروم تر شم.
ممنون میشم اگه در این باره کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید این حسی که الان دارید به خاطر حس خوبی هستش که دوران گذشته داشتید و از ناخودآگاه شما نشات بگیره. برای اینکه مطمئن بشید این حس درسته یا نه بهتره به صورت حضوری با مشاور صحبت کنید تا مشاور با صحبت کردن با شما و شناخت ویژگی شخصیتی شما و بتونه اصالت این حس رو شناسایی کنه و به شما کمک کنه.
سلام
بنده ۳ ماه ازدواج کردم و ۴ سال از همسرم بزرگترم .
همسرم طاقت شنیدن (نه) تو زندگی نداره ، چیزی ازم بخواد نه باشه جوابم دنبال طلافی یا بحث و دعوا یا قهر و … اون مرزها در زندگیمون رعایت نمیشه
نمونش ازم میخواد اجازه بدم ک بره خونه همکارش ک ۴ نفر همکاراش ک همه خانومن اونجا جمع بشن البته مجردن و شب هم نیاد خونه شب هم باشه اونجا من گفتم نه دنبال طلافی و دعوا و سرد شدن و …. یا اجازه ندادم ک عمل پروتز لب انجام بده دعوا و ….. دیگه نمیدونم باید چکار کنم به حرفم گوش نمیده یا اگر بده بزور و دعوا
سلام خدمت شا دوست عزیز
شما و همسرتون چند سالتونه؟
شاید این یکی از ویژگی های شخصیتی همسرتون باشه و طاقت مخالفت کردن و شنیدن نه رو ندارن و شاید در دوران مجری با دعوا و قهر کردن تونسته به تمام خواسته هاش برسه و همین روال رو داره در روابط زن و شوهری ادامه میدهد.
درسته که سه ماه از ازدواج شما گذشته ولی اصلا هنوز دیر نشده و بهتره شما به مشاور مراجعه کنید تا مشاور با تست های استاندارد و مصاحبه علمی ویژگی شخصیتی شما رو بررسی کند و نحوه برخورد با این ویزگی ها رو به شما آموزش دهد.
بهتره هرچه سریعتر اقدام کنید. به مرور زمان مشکلات عمیق تر و بیشتر می شود و برطرف کردن آنها سخت تر.
بله از اول ازدواجمون همسر پنهانکاره،من بعد از اینکه از یه زفتار همسرم ناراحت میشم حرف نمیزنم و شدیدا ناراحتیم از صورتم پیداس!به همسرم گفتم باهام روراست نیستی ولی فایده نداره وقتی هم که ناراحت میشم همش و ساکت میشم همش میگه ساکت نباش طوری نشده!من از فشار عصبی دو هفته بیدار بود و مشکلات گوارشی هم پیدا کردم به پزشک مغزواعصابم مراجع کردم دارو استفاده کردم به خاطر فرزند که باردارشدم به سختی داروها رو ترک کردم متاسفانه همسرم اصلا هیچ مشاوری رو قبول نداره و وقتی میگم مشاوره ها میتونن به زوجها کمک کنن عصبانی میشه
شما به تنهایی هم میتونید پبش مشاور برید.روش های برخورد با همسرتون و اصلاح رفتار رو به شما آموزش میدن و همچنین به شما یاد میدن که چجوری همسرتون رو راضی کنید پبش مشاور بیاد.
شما با مصرف قرص خودتون رو بهش وابسته میکنید و قرص هم برای بدن مضر هستش.
به فکر خودتون و سلامتی خودتون باشید و به خودتون فشار نیارید.
من از این مرکز مشاوره خیلی راضیم.هم از مشاوره آنلاینش و هم به صورت حضوری
واقعا روانشناسان و مشاوران با تجربه ای دارن.
ش.م
باسلام وتشکرفراوان
من دختری٢۵ساله هستم که حدود٧سال پیش باپسرخالم به قصدازدواج واردرابطه شدم.خیلی رابطه صمیمی داشتیم پیشنهادازطرف ایشان بودواوایل من هیچ حسی بهش نداشتم ماکم کم علاقه مندشدم واین ارتباط زمانی بودکه من قبلش شکست عشقی خورده بودم وایشان حکم حامی روداشت ۴سال اول رابطه تقریبامشکلی نداشتیم ومن دانشجوبودم وچون ایشان کارپردرامدومناسبی نداشتن وخانواده کم بضاعتی داشتن نمیشدرسمابیادخواستگاری وسربازی هم نرفته بودبعدازفارغ التحصیلی من ب سرکاررفتم وتومحیط کارچندین موردخواستگاری داشتم منی ک عاشقانه پسرخالمودوسداشتم ازش سردشدم ووارد رابطه بافرددیگه شدم وبارها این اتفاق افتادوقتی پسرخالم متوجه خیانت من شدخیلی اذیت شدولی نمیتونه منوفراموش کنه خیلی منودوسداره ومن هربارازکارم پشیمون میشم ودلم براش میسوزه من باایشان ازهمون اوایل رابطه جنسی داشتم.تاپارسال به خواستگاری اومدوپدرم شدیدامخالفه واجازه نمیده بعدازاون منم سردشدم وبایکی ازهمکارام واردرابطه شدم ورابطه جنسی هم داشتم وحدوداچندماهی باپسرخالم قطع رابطه کردم وایشان همیشه بمن بی اعتمادبودودوباره اشتی کردیم ولی الان من همزمان هم باپسرخالم وهم همکارم رابطه دارم وازاینکارم سخت پشیمونم ونمیدونم بایدچیکارکنم هردومنوبرای ازدواج میخوان همکارمم قبلادوست دخترداشته ومیگه درحال حاضربخاطرفوت دامادشون نمیتونه رسمابیادخواستگاری.ازعذاب وجدان مدام توخودمم ازخودم بدم میادنه راه پس دارم نه راه پیش حس میکنم اختلال شخصیتی دارم اصلاثبات توتصمیم گیری ندارم خواهش میکنم کمکم کنیدبایدچیکارکنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه شما همزمان با دونفر در رابطه هستید اصلا درست نیست و شما نمیتونید به این رابطه ها ادامه بدید و باید تصمیم نهاییتون رو بگیرید. تصمیم گیرنده نهایی شما هستید.اگر به طور قطع عاشق بودید از شخص دیگری خوشتان نمی آمد.
الان شما حالت بلاتکلیفی دارید شاید علاقه به پسرخالتون به خاطر رابطه جنسی بوده که داشتید و چند سال با هم بودید و الان عذاب وجدان دارید و یا شاید ترس از آبروریزی دارید.
برای اینکه بتونید تصمیم نهاییتون رو بگیرید مشاوران و روانشناسان در اتاق مشاوره به شما می توانند کمک کنند.با شناخت نسبت به شخصیت شما و ناخودآگاه شما و اهداف شما می توانند کمک کنند.
من ۲۶ سالمه و ۶ ساله ازدواج کردم و یک فرزند یکسال و نیمه دارم،از زندگمی خسته شدم شبها تا ساعت پنج صبح به زندگیم فکر میکنم من آدم آرومیم اصلا مادی نیستم تو زندگیم هزارتومنم به نامم نیست منتی هم ندارم خودم نخواستم پولکی باشم وضع مالیه همسرم خوب نیست هیچ وقت به روش نمیارم که چه چقدر تو فشارم از نظر مالی اهل دعوا هم نیستم همسرم پنهان کاره این داره اذیتم میکنه هیچ وقت به روش نیاوردم باهاش بحث نکردم که کجا رو فهمیدم پنهان کرده باهاش که درباره یه موضعی حرف میزنم جواب نمیده مدام اصلا حواسش ب حرفای من نیست یعنی هست خودشو میزنه به اون راه!مثلا درباره ی چیزی که باهاش حرف میزنم وسط میبینم گوش نمیده قطع میکنم حرفمو نمیگه بقیه چی پس!توی خونه یا خوابه یا گوشی دستشه من احساس میکنم هیچی نیستم فقط ی کلفتم با پرستار بچه!لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
از ابتدای زندگی رابططون به این صورت بوده؟ بعد از اتفاق خاصی رابططون سرد شد؟
این نوع رابطه به زندگی زناشویی خیلی لطمه وارد میکنه و اول باعث ایجاد طلاق عاطفی بین زن و شوهر میشه و بعد منجر به طلاق میشه. شما باید با همدیگر صحبت کنید و همدیگر رو درک کنید و نیازهای هم رو برطرف کنید.
و شما باید نیازهاتون رو به همسرتون بگید و ازش درخواست کمک کنید.اینکه صحیت نکنید و توی خودتون بریزید و تا صبح فکر کنید روش درستی نیست و این کار ممکنه شما رو به سمت افسردگی ببره.
بهتره شما برای اصلاح رفتار هر دوتون و یاد گرفتن مهارت های صحبت کردن و گوش دادن و توجه کردن به همدیگه، مشاوره خانواده و زوج درمانی برید.
هرچه زودتر اقدام کنید بهتر است و به فکر فرزندتون هم باشید.
بادرود
من دختری ۳۰ساله هستم که مدت ۱ساله با پسری اشنا شدم و در این یکسال هیچ خرجی برام نکرده . در این حد خرج کرده که شامی منو برده بیرون اونم نه خیلی اما نه برای هیج مناسبتی برام هدیه گرفته حتی تولدم و نه هیچ چیزی که ازش خواستم برام تهیه کرده .البته میدونم داره خونه میسازه و خیلی دستش خالیه اما هیچ خرجی نمیکنه حتی خودم هم بهش گفتم باز هم نکرد و ناراحت شد که بهش گفتم از نظر من ادم خسیس هست .بهم پیشنهاد ازدوا ج داده و من خیلی روی این موضوع شک دارم. من خیلی مستقل هستم و درامد خوبی هم دارم و به اون نیاط مالی ندارم اما برام مهم بود که برام ی کارهایی انجام بده از این جهت که مطوعن بشم خسیس نیست . کلا طفره میره از خرج کردن. حالا من میخوام راجب رابطم تصمیم بگیرم که اگر خسیس بهش جواب منفی بدم. برای خانوادش خرج میکنه و میگه وقتی برای کسی حاضره خرج کنه که جزیی از خانوادش باشه . راهنماییم کنین لطفا جه کنم ؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید این فرد، فرد منفعت طلب باشه و فقط برای اشخاصی که سودی برایش دارند پول خرج می کند و پول رو وسیله ای برای دریافت سود در نظر میگیرد. در صورتی که اگر قصد آشناییت شما ازدواج بوده و نامزد هستید پس باید به شما هم بها دهد درصورتی که حتی خود شما از ایشون درخواست کردید. یکی از نشانه های علاقه مرد به زن خرج کردن پول برای زن هستش و از این خرج کردن هم احساس لذت و قدرت میکنه.
میزان شناختتون رو نسبت به ایشون بالا ببرید و کاملا این موضوع رو که برای خانوادش خرج میکنه رو بررسی کنید و ببینید واقعا در چه زمینه هایی و تا چه حد خرج میکنه.
برای انتخاب درست و تصمیم نهاییتون بهتره حتما حتما مشاوره ازدواج مراجعه کنید تا مشاور ویژگی شخصیتی هر دو را بررسی کنه و شما رو در انتخاب بدون پشیمانی کمک کنه.
با سلام مجدد .
نامزد نیستیم و دوست هستیم . اما چون نمیخوام وقتم رو تلف کرده باشم بدنبال نتیجه گرفتن هستم.
خیلی روحیه حساسی داره و زود ناراحت میشه . الان تحت فشار مالی بسیار شدیدی هست و میترسم که باهاش مطرح کنم و اذیت بشه .
ولی لطفا راهنماییم کنید به چه شکل و با چه شیوه هایی یا سوالاتی میتونم بدونم چطور طرز فکری داره ؟
در ضمن به من هم گفته دوست دارم شاغل باشی .
بین خساست و اقتصادی فکر کردم مرز باریکی وجود دارد.
فرد خسیس معمولا جوری رفتار میکنه که مجبور به خرج کردن نباشه، هیچ علاقه ای به خرید نداره و از لباس های کهنه استفاده مینه و به ظاهر خود نمیرسه، دائما به دنبال پس انداز پول هستش و …
و اینکه اصرار داره شما حتما شاغل باشید شاید نشانه ای از خسیس بودن باشد.
برای اینکه دقیقا بتونید تشخیص بدید که دوستتون خسیس هستش و یا اقتصادی (با توجه به اینکه الان تحت فشار هستش) بهتره به صورت حضوری به مشاور مراجعه کنید تا با توصیف دقیق رفتارها و گفتارهای دوستتون مشاور بتونه در شناخت درست به شما کمک کنه و وقتتون هم تلف نشود.
در خدمتتون هستیم
سلام خسته نباشید من چجوری میتونم با شما صحبت کنم جوری که حرفام درمعرض دید نباشه و تو سایت قرار نگیره من به مشاوره احتیاج دارم ترو خدا کمک نید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما میتونید سوال خود را به آدرس ایمیل onlineexir@gmail.com ارسال نمایید تا مشاورین ما پاسخ شما را بدهند و در سایت هم نشمایش داده نمی شود.
با عرض سلام
من دختری ٢٩ ساله و مجرد هستم،با خواهر و مادرم زندگی میکنم؛پدرم ٧ سال قبل به دلیل اعتیاد و سوء استفاده ی جسمی و خشونت و آسیب هایی که به ما و مادرم میزد بالاخره جدا شدند.مسأله ای که اخیرا با آن مواجه شده ام این است که مادرم در جزئی ترین مسائل روزمره ام میخواهد مرا تحت کنترل خود داشته باشد و تحمل این موضوع برایم طاقت فرسا شده است؛به عنوان مثال:قرصت را خوردی؟بخاری اتاقت را روشن کن،کلیدتو بردار ،در را قفل کن و …. من نگرانی های ایشان را درک میکنم اما هر چیزی حد و اندازه ای دارد و نگرانی های بیش از اندازه باعث شده که من احساس عدم اعتماد به نفس،بی دست و پایی و بی عرضه بودن کنم،نه امکان تغییر محل زندگی ام را دارم نه میتوانم با قاطعیت از او بخواهم که امورم را به خودم واگذار کند چون بسیار حساس و زودرنج است و به شدت به ما وابستگی دارد،مادرم بسیار شکاک،منزوی و غیر اجتماعی است و طوری ما را تربیت کرده که توانایی دوست یابی هم از ما گرفته است،اگر هم کسی وارد زندگیمان شود تمام مدت از او بدگویی میکند و اجازه نمیدهد رابطه ای در آرامش داشته باشیم،فلانی معتاد است،فلانی حسود است،فلانی این طور است و آن طور است ….به همین خاطر به شدت احساس تنهایی میکنم و از شرایط فعلی خسته ام؛ضمنا از آن جا که پدرم در مخارج و هزینه ها به ما کمکی نمیکند من و خواهرم کمک خرج خانه هستیم و به همین دلیل کار هم برایم یک موضوع فرسایشی شده است چون هیچ چیزی برای خودم،تفریحاتم،دلخوشی هایم ندارم که کمی برایم تسکین باشد
سلام خدمت شما دوست عزیز
خانواده هایی که تک والدی هستند ممکن است دچار مشکلاتی مانند شما شوند و یکی از والدین تمام مسئولیت ها رو به عهده بگیرد که این کار باعث می شود که روی فرزندان حساسیت بیشتری داشته باشند که این کار مشکلاتی را برای فرزندان ایجاد می کند.
مادر شما هم روی فرزندان بسیار حساس است و این حساسیت باعث ایجاد افکار پارانوییدی شده که شما را محدود می کند.
بهتره برای تغییر رفتار مادرتون، مادرتون به مشاور یا روانشناس مراجعه کنند تا با استفاده از روشهای روانشناختی میزان حساسیت و زودرنجی وی کاهش پیدا کند و کنترل شود.
بازم تشکر میکنم از شما،ببخشید دخترم یکسال و چهار ماه سن دارد هنوز عقلش نمیرسه بگم جایزه بهت میدم تا از کارش دست برداره هنوز چند کلمه بیشتر نمیگه
در حال حاضر برای جداکردن زود هستش بهتره چند وقت دیگه و با ترفندهای تغییر رفتار و بازی این کار رو انجام دهید.
خیلی ممنون از اینکه راهنماییم کردید،من این مدل خوابیدن بچه رو به مراکز بهداشت و فوق تخصص اطفال گفتم و اونا گفتن با مرو زمان خوب میشه و فراموش میکنه توی شهرستان ما مشاوره همچین زمانی نمیذاره که با بچه بازی کنه که از این طریق بتونه ترک عادت بده من باید چکار کنم که عادی بخوابه؟
برای جدا کردن از اجبار و زور استفاده نکنید. در حین بازی این کار رو انجام بدید و برای اینکه بالشت رو از خودش دور کنه جایزه براش در نظر بگیرید.جایزه هم چیزی باشه که فرزندتون دوست داره و در همان زمان جایزه داده بشه.از روش های تنبیهی استفاده نکنید چون فقط اضطراب بچه رو زیاد میکنه. با انجام این کارها و با گذر زمان میشه این رفتار رو اصلاح کرد و برای اصلاح رفتار عجله نداشته باشید.وقتی بالشت رو از فرزندتون جدا میکنید شرایط آرامش بخشی رو براش فراهم کنید تا با جدا کردن دچار اضطراب و استرس نشه.
اگر تمایل داشته باشید میتونید از مشاوره تلفنی ما هم استفاده کنید. مانند مشاوره حضوری هستش و متخصص روانشناس کودک به شما مشاوره می دهد.
سلام و وقت بخیر
من ۵ سال هست که ازدواج کردم. پدر و مادر خانم بنده فوق العاده احساساتی و البته هیجانی هستند و معمولا با روحیه زودرنجشون، از کاه کوه میسازن و از بنده ناراحت میشن و البته حرفهای سنگینی هم میزنند. حتی در زمانهایی هم که میفهمن که چه جملات بد و تنش زایی رو زدن، مدافع همدیگه هم هستند. به طور کلی، حریمها رو نگه نمیدارن. مادر خانمم فوق العاده قدرت طلب و زودرنج و پدرخانمم فوق العاده رهرو، دهن بین و زودرنج هستند.
لطفا کمک کنید که چطور باهاشون رفتار کنم که تنش بینمون از اینی که الان هست بیشتر نشه. واقعا احترامشون رو نگه میدارم ولی بعد ۵ سال دیگه دارم خسته میشم. هر آنچه که دلشون میخواد رو میگن و انجام میدن؛ کوچکترین اعتراض محترمانه ای هم بخوام بکنم پشت هم در میان. انگار وارد یه فیلم شدم!!! میدونم باید مدیریت کرد رابطه رو. و برای مدیریتش تا الان هم احترام گذاشتم و هم یه جاهایی مدارا کردم و یه جاهایی هم از کانال خودم و خانمم، ازشون خواستیم که به یه سری از عقاید ما احترام بزارن… ولی….
بعد از یه بار اعتراضی که داشتم، متاسفانه بحثمون شد و با وجود این میزان مدارایی که داشتم باهاشون؛ مادر خانمم در عرض ۳ دقیقه، حرفایی بهم زد که هیچ وقت تا زمانی که نیاد و بابتش عذرخواهی نکنه از ذهنم نمیره… میخوان از دخترشون نهایت حمایت رو داشته باشن. ولی به چه قیمتی؟ به قیمت توهین به داماد، تهدید دادماد، تحقیر داماد…. در اخر هم که اعتراضی بهشون بشه یا قهر میکنن! یا میزنن زیرگریه!!! و یا پرخاش شدید میکنن..
واقعا نمیدونم چطور مدیریت کنم. پدرخانمم در آن واحد هرآنچه که در محیط پیرامون اتفاق میفته رو میره و به خانمش میگه. پدرخانمم چون در سنین کودکی خیلی تنبیه شده، اعتماد به نفس و مسئولیت پذیری ندار و چون مادر خانمم جور ایشون رو کشیده؛ رفتار مادرخانمم هم یه رفتار مردانه و همچنین پرخاشگر شده و در برابر بقیه جوری رفتار میکنه که انگار کسی داره بهش تعرض میکنه. سریع جوابش رو میده و اصلا قبلش به حرفاشون فکر نمیکنن….
خانمم هم چون توی چند مورد که قبلا خودش به مادرشون اعتراض و انتقاد کردن و دیدن که مادرشون در واکنش به اعتراض یا سریع عاقّش کرده و یا روانه بیمارستان شده؛ جرات اعتراض نداره…
منم خیلی سعی کردم که باهاشون صمیمی بشم ولی بدون اغراق میگم که پدر و مادرخانمم انگار هنوز توس سن ۱۳-۱۲ سالگی موندن و رفتارها و واکنشهاشون واقعا مثل یک انسا ۵۳ ساله نیست…
در حال حاضر، برادر خانمم هم به واسطه اینکه مادرخانمم سعی میکنه جای همه(از جمله برادر خانمم که ۲۱ سالشه) حرف بزنه خیلی از خونه و صحبت کردن با مادرش فراریه…
لطفا راهنمایی کنید. قبلا بیشتر اونجا سر میزدیم. الان شده ماهی یکبار. چون واقعا رفتارهاشون آزاردهنده است و طلبکارانه…
تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
یکی از روشهای برخورد با دیگران نادیده گرفتن رفتارهای آنهاست. شما هم میتوانید رفتارهای خانواده همسرتون رو نادیده بگیرید. سعی کنید که واکنش احساسی و از روی خشم نشان ندهید که حریم بین خودتون رو از بین ببرید و به شما توهین بیشتری شود.
نحوه برخورد خانواده همسرتون رو به پای همسرتون نذارید و نگذارید که به رابطه شما لطمه وارد کند.
برای یادگیری نحوه برخورد با چنین اشخاصی بهتره شما به همراه همسرتون به مشاور مراجعه کنید تا در طی جلسات راهکارها و روشهای برخورد مناسب رو آموزش دهند.
سلام خسته نباشید،من فرزندی دارم یکسال و چهارماهههنگامی که میخواد بخوابه یک پاشو بالا میبره و بالشت رو توی دستاشم فشار میده،اگه بالشت رو ازش بگیرم نمیخوابه و گریا میکنه و خیلی هم مقاومت کنم میره پاشو بالا میبره و با دسته خالی زور میزنه اما نمیخوابه تا بالشت نباشه این کار رو از چند ماهگی انجام میده تو گهواره میذارم نمیخوابه بغلش میکنم نمیخوابه رو پاهام میخوابونمش نمیخوابه میاد پایین!چکار کنم این عادت رو ترک کنه؟؟؟
لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
فرزند شما با بالشت احساس آرامش میکنه و اگر شما به اجبار بالشت رو از او بگیرید آرامشش از بین میره و ممکنه دچار اضطراب بشه. بهتره از طریق بازی و از روش حساسیت زدایی منظم این جدایی انجام بشه که برای جلوگیری از لطمه های احتمالی، پیشنهاد بنده به شما اینه که در اتاق بازی درمانی و توسط متخصص روانشناس کودک انجام شود.
سلام توروخدا کمکم کنید خیلی به راهنماییتون نیاز دارم.من ۷ سال پیش بایه اقایی دوست بودم به مدت ۴ سال و ۳ سال باهاش رابطه جنسی داشتم چون قصدم ازدواج بود و سنم کم درکم پایین بود.بالاخره بعد از ۴ سال به دلایلی ازش جدا شدم اون اقام اواخر جدایی کامل عوض شد باید بگم عوضی شد با یه زن مطلقه بچه دار و خراب صیغه کرد بعدم عقدش کرد حتی خانوادشم الان ترکش کردن.
الان از اون قضیه تقریبا۳ سال میگذره و من الان ۲۴ سالمه.خداروشکر تونستم باخودم کنار بیام و تو این ۳ سال همه ی تلاشمو کردم درس خوندم و موفق شدم الان ارشد دارم کار خوب دارم خواستگار خوبم دارم هفته بعد عقدمه.ولی چندتا مسئله عذابم میده اول اینکه فکر میکردم بکارتمو از دست دادم ولی با لطف خدا پزشکی قانونی و دکتر که رفتم گفتن سالمی و پردم حلقویه ومن برگه سلامت دارم.الان از رابطه داشتن بعد ازدواج خیلی میترسم از اینکه خون نمیاد و ممکنه نامزدم بهم شک کنه باید چیکار کنم شده کابوس هرشبم
دوم اینکه وقتی با خواستگارم حرف میزنم عذاب وجدان نابودم میکنه اون تاحالا درباره گذشتم چیزی نپرسیده ولی اگه بپرسه باید چی بگم.تاجایی که میدونم رو دوستی حساسه.من خیلی دوسش دارم اونم دوسم داره.نمیخوام اعتمادشو نسبت به خودم از بین ببرم ازطرفی ابروی خانوادم و فامیلام خیلیییی واسم مهمه موندم بااین حس عذاب وجدان چجوری هفته بعد ازدواج کنم.دارم دیوونه میشم توروخدا کمکم کنین.راستی اینم بگم همش میترسم اون پسر قبلیه برام دردسر درست کنه یا ابرومو ببره بعدا اگه یوقت سرش به سنگ بخوره.الانم محل زندگیم جاییه که حداقل هفته دو ۳ بار از کنارش مثل غریبه ها رد میشم.ینی ممکنه بعدا اذیتم کنه؟توروخدا راهنماییم کنین
سلام خدمت شما دوست عزیز
درباره مسئله اول شما: استرس و اضطراب شدیدی که دارید ممکنه برای شما مشکل درست بکنه. بهتره آرامش خودتون رو بالا ببرید. برای این کار میتونید از روش های مدیتیشن استفاده کنید.
درباره مسئله دوم شما: درباره این مسئله و مسئله قبلی بهتره به صورت حضوری به روانشناس و مشاور مراجعه کنید تا با بررسی جوانب مختلف و بررسی شخصیت شما و طرف مقابل شما به درستی بتونه شما رو راهنمایی کنه که آیا به همسرتون درباره رابطه قبلی چیزی بگید یا نه و در صورت لزوم نحوه گفتن آن را به شما آموزش بده تا کمترین لطمه رو بخورید.
الان برای اینکار اقدام کنید خیلی بهتره.این رو در نظر بگیرید که در آینده از این ماجرا باخبر بشن مشکلات زیادی برای شما به وجود میاد.
سلام من ۵ماه پیش با یه آقا پسر۲۴ دوست شدم دو هفته پیش گفت میخواد چند روز منو تنها بزاره منم باهاش بحثم شد بهش توهین کردم ایشونم منو از تلگرام بلاک کرد اگه میشه کمکم کنید که برش گردونم به رابطه ?ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای حفظ کردن رابطه بهتره یکسری از تکنیک های رفتاری را یاد بگیرید و برای اینکه دوباره برگرده احتیاج به زمان هست و صبور باشید.در رابطه های دوستی نمیشه شخصی را به اجبار در رابطه نگه داشت.
سلام خیلی وقته احساس پوچی میکنم تو زند گی ب تنهاچیزی که ارزوشو داشتم ودارم نرسیدم وشایدهیچ وقت نرسم هربرنامه ای که میچینم نمیتونم تموم کنم انگارهمه درها به روم بسته شده من ی سالی میشه خدمتم تموم شده قبل خدمتم اگه یه چیزی میخواستم یا برنامه ای. میچیدم حداقل یکمی پیش میرفت انگیزه داشتم اما حالا هیچ انگیزه ای ندارم بعضی وقت ها یه ساعتی مثلا برای ورزش تعیین میکنم سرساعت که میشه یه بهانه ای برای خودم جورمیکنم ک ورزش نکنم برای همه کارهاهمینطوره.ازبچگی نمیتونستم خوب بادیگران حرف بزنم وارتباط برقرارکنم خیلی خجالتی وکم حرف بودم وضع مالیمون هم زیاد جالب نبود واسه همین ی جاهایی خیلی خجالت میکشیدم.الان نزدیک یه ساله خونه هستم نمیتونم ازخونه برم بیرون.یااگه برم حتما باید زنگ بزنم ب رفیقی یا دوستی همراهم باشه خجالت میکشم حرفمو بزنم همیشه حرفهامو تودلم نگه میدارم تودانشگاه هم ک بودم جاهایی ک جزوه ایی چیزی لازم داشتم اعتماد ب نفس اینکه ازیه خانوم جزوه روبگیرم نداشتم.چندوقتی هم هست هنذفری میزارم اهنگ شادگوش. میدم توی ذهنم ب همه چی میرسم باخودم حرف میزنم یه هویی میزنم زیرخنده ذکترنمیدنم چمه ولی مطمئنم مریضم.کمک کنین لطفا
سلام خدمت شمادوست عزیز
احتمالا اعتماد به نفس شما پایینه و این حس شما رو اذیت میکنه و باعث میشه که انگیزتون هم از دست بدید. احساسات به همدیگه متصل هستند. بهتره به روانشناس مراجعه کنید تا علت اصلی این احساساتتون مشخص بشه و براساس علت اصلی آن اقدام شود. مسئله شما با چند جلسه قابل حل شدن است.
با سلام.من پسری ۲۳ ساله هستم ک به مدت چهار سال است که با دختری وارد رابطه شدم و قصدمان هم ازدواج است.از طرفی در رابطمان دعواهایی صورت گرفته که حالا بصورت ناخواسته یا خواسته بوده و بعد هر دعوا بعد چند روز اوضاع خوب میشده.اما این سری ک دوروز پیش باشد دعوای سنگینی افتادیم که کمی هم من مقصر بودم کمی هم او.و کار ما به دوری و قهر کشیده.در اون شب دعوا حرفایی ک نباید زده شده.من برای عذرخواهی رفتم به محل کلاسش که با برخوردی بدی مواجه شدم.و حتی کلمه ی نمیخواهمت را بعد ۴ سال از او شنیدم.حال به نظر شما من برای اشتی دوباره با او چ کاری بکنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای آشتی کردن یک مقدار زمان هم لازمه تا هیجانات منفی فروکش کنه. شما برای آشتی کردن دوباره اقدام کنید ولی بذارید هروقت از نظر احساسی طرف مقابلتون آماده بود جلو برید.برای آشتی کردن هدیه خریدن هم خیلی تاثیر خوبی داره و گاهی خانم ها از افعال معکوس استفاده می کنن مثلا میگن نمیخوایم ولی میخوایم شاید این کلمه ای که استفاده کرده از خشم و ناراحتی بوده.بهتره در آرتمش باهاشون صحبت کنید.
در مدت آشناییت قبل ار ازدواج و در طول زندگی اختلاف نظر و اختلاق سلیقه یه امر کاملا عادی هستش ولی نحوه مدیریت و برخورد با اون خیلی مهمه و نباید رابططون به قهر کردن کشیده بشه و حریم های بینتون از بین برود. پیشنهاد من به شما اینه که قبل از تصمیم نهاییتون برای ازدواج حتما مشاوره پیش از ازدواج برید تا دیدتون رو نسبت به انتخاب بازتر کنه تا تصمیم درست و منطقی بتونید بگیرید و نحوه برخورد با این تفاوت ها را یاد بگیرید تا این مسائل در زندگیتون مشکل درست نکند. ممکنه وقتی ازدواج کردید مشکلاتتون هم بیشتر بشه چون زمان خیلی بیشتری رو با هم هستید و یک سری تعهدات دارید.
گاها من خبر حالشو از دوستاش میگیرم که امروز از طرف دوستش شنیدم که گفت بهم گفته دیگه جوابتو ندم.و اینکه طرف من ی دوستی داره که خیلی بهش وابستس حتی بیشتر از خانوادش این دو باهم دعوا کردن و نتیجش عصبانیت و خشم طرف مقابلم و بی حالی و سردی تو رابطمون شده.من دوشب پیش ک بحثمون شدش فقط گفتم ک چرا دوباره باهاش اشتی نمیکنی که از این حالات بیای بیرون که اونم به این منظور گرفته که من رفیقشو مقصر همه چی گرفتمو باهام بحث کرد.طرف من ی مقدار زودجوشه و من کنار اومدم با این قضیه اما میترسم ک واقعا حرفاش جدی باشه و ازدواجمون بهم بخوره.
سلام ببخشید این سایت رایگان است
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشاوره در این سایت به صورت رایگان انجام می شود.
سلام.من یه دختر ۱۷ ساله ام که امسال کنکور داره و هنوز نتونسته با مشکلات و فشارهایی که رو مغزشه کنار بیاد و بخواد به کنکور فکر کنه!
چند ماه پیش توهم داشتم اولش صدای زنگ گوشیم رو می شنیدم در حالی که تو دستم بود و زنگ نمی زد یا صدای زنگ تلفن خونه،بعد کم کم توهم هام ادامه پیدا کرد و تبدیل شد به شنیدن صدای گریه و شیون و زاری حتی هدفون می ذاشتم تو گوشم و صداش رو تا ته زیاد می کردم بازم صدای شیون می شنیدم یا احساس می کردم کسی اسمم رو صدا می زنه!الان توهمم کمتره ولی مشکلات دیگه ای دارم!به شدت بی انگیزه ام و در حالی که نویسنده ی خوبی بودم و به شدت هم عاشق این کارم دیگه نمی تونم دست به قلم بشم!همه اش غمگینم!احساس حذف شدگی از حلقه ی دوست هام دارم!به شدت با دیدن کوچکترین بی توجهی از سمت آدم هایی که شاید حتی خیلی براممهم نیستن ناراحت میشم!همه اش دائما به این فکر می کنم که نکنه به زودی عضوی از اعضای خانواده ام رو از دست بدم و با فکر کردن به این موضوع تمام روح و قلبم آزرده میشه!این فکر و خیال کردن در حدیه که اگه کسی کنارم باشه بهش میگم محکم بزنه تو سرم که فکر از کله ام بپره!ولی متاسفانه بی فایده اس!حرف اون آدمی که کلمه ای ازش شنیدن باعث میشد من برای چندین هفته انگیزه ی درس خوندن بگیرم،حالا دیگه روم هیچ تاثیری نداره!چند هفته اس که نمی تونم درس بخونم و تمرکز ندارم!همه اش فکر و خیال می کنم!همه اش نگرانم!همه اش خودم رو کمتر از بقیه می بینم!همه اش بی حس و حال و خسته ام!می تونم ساعت ها بخوابم و احساس بی هدفی و پوچی تمام می کنم!من دلم می خواد برای خودم ارزش قائل باشم!آخه خیلی به خودم ظلم می کنم!لطفا کمکم کنید!اگه مشکل من خیلی جدیه لطفا بهم بگین که من سریعتر جهت مشاوره اقدام کنم!من واقعا نیاز دارم یکی کمکم کنه:)
و اینکه من تو بیشتر آزمون های روانشناسی و حتی آزمون سایت خودتون به افسردگی شناخته شدم:)
سلام خدمت شما دوست عزیز
این تستها بخشی از مسئله رو مورد سنجش قرار میدن بهتره برای تشخیص درست از نظر روانشناختی مورد ارزیابی قرار بگیرید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
ممکنه شما دچار توهم و هذیان شده باشید و یا استرس و اضطراب شدیدی داشته باشید؛ ولی برای تشخیص درست و علمی بهتره مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرید. باید با شما به صورت علمی مصاحبه بشه و تست های علمی روانشناختی مرتبط رو تکمیل کنید و شرایط خانوادگی در نظر گرفته بشه و به جنبه های دیگر توجه بشه.
پیشنهاد بنده به شما اینه که هرچه سریعتر به روانشناس متخصص نوجوانان مراجعه کنید.
سلام خسته نباشید .من در۹سالگی بهم تجاوز صورت گرفت و در سن ۱۷سالگی به خانوادم این موضوع رو بیان کردم بعد این موضوع رو مادرم به کل اقوام بیان کرد و خلاصه چون پدرم به رحمت خدا رفته بود من یه خواهر دارم اون متاهل بود بعد شوهر خواهرم وقتی این موضوع رو فهمید بعد از چند ماه به خودش اجازه اینو داد منو اذیت و ازار بده و اونم بخواد از من سو استفاده کنه .من تو این زمان با یه پسری دوست بودم که خانواده هامون میدونستن ما باهمیم و قصدمون ازدواجه و ۶سال هس که باهم دوستیم .من یه روز با این اقا بیرون بودم که شوهر خواهرم مارو دید و یهو بی دلیل اعصبانی شد به قدری که رفت خونه در اتاقمو که باز بود رو شکست و …بعد من مجبور شدم به داییم زنگ بزنم بهم گفت بیا خونمون تکلیفتو مشخص کنی لزومی نداره که شوهر خواهرت بخواد به تو تجاوز کنه رفتم یه مدت اونجا موندم بعد منو بزور برگردوندن خونه و بعد من باز دیدم همون شرایط قبلیو دارم از خونه فرار کردم و رفتم خونه خانواده ی همین فردی که باهاش قراره ازدواج کنم خودش بخاطر اینکهحرفی پشتمون نباشه خونه نموند تو اون مدتی ک من اونجا بودم فقط مادر و خواهرش بودن و بعد مادرم از خانواده ی این شکایت کردن ک این اقا منو دزدیده بعد من مجبور شدم باز به خونه برگردم مادرم بخاطر اینکه خانواده ی فردی که میخوام باهاش ازدواج کنم مذهبشون سنی هس نمیزاره حتی درمورد ازدواجم صحبت کنم و تمامی اتفاقاتی که برام رخ داده رو فکر میکنه اشتباهه با اینکه تمامی مواردی که شوهر خواهرم بهم دست درازی میکرد رو دیده بود و حالا میخواد باز اجازه بده شوهر خواهرم بیاد خونه ای که من توش حضور دارم من میخوام یه صحبتی با مامانم کنم که منو درک کنه مامان من دکترا ثابت کردن که بیماری دوقبی داره یه بار میگه حرف من درسته یه بار کاملا مخالفه و حتی درمورد ازدواجم هم همینطوره شما میشه لطف کنی راهنماییم کنی من چجوری با مادرم صحبت کنم که بتونم قانعش کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتر بود این مسئله فقط بین خودتون و مادرتون مثل راز مخفی میموند. اصلا نباید مادرتون به کار شوهر خواهرتون رضایت بده،شما شخصیت و آزادی خودتون رو دارید و حق دارید که خودتون تصمیم بگیرید البته از راهنمایی دیگران هم استفاده کنید.به خاطر تجربه تلخ تجاوز که خودتون در آن نقشی نداشتید هیچ کس حق نداره از شما سواستفاده کنه.
اختلال دوقطبی اختلالی هست که افراد مبتلا دورانی را حالت شیدایی دارن و دورانی را افسردگی میگیرن، بهتره برای درمان مادرتون اقدام کنید که ثبات خلق پیدا کنن که در این صورت به صورت منطقی میتونید باهاشون صحبت کنید.اگر خودتون نمیتونید با مادرتون صحبت کنید و قانعشون کنید بهتره از نفر دیگری کمک بگیرید که تو این زمینه روانشناسی که تحربه در زمینه اختلال دوقطبی داره به شما خیلی میتونه کمک کنه و با مادرتون صحبت کنه.از شخص دیگه ای مثل داییتون یا شخص دیگه ای که هردو بهش اطمینان دارید هم میتونید کمک بگیرید
سلام وقتتون بخیر،دو مسله هست که خدمتتون عرض کنم،جدیدا یعنی حدود یک ماه دوست دارم که بعضی چیز ها رو به آتش بکشم مثل کاغذ و اینجور چیزها یه جوری خیلی خوشم میاد و یکهو بی دلیل شاید،به سمتش میرم.
دوم اینکه من قبلا خیلی مینوشتم و متن های خوبی رو عرضه میکردم اما چند وقتی هست که نمیتونم چیزی بنویسم و اون چیزی که هست باب میل من نیستش
ممنون از راهنماییتون.
سلام خدمت شما دوست عزیز
درباره مسئله اول شما، این علاقه شما به آتش افروزی جزء اختلالات کنترل تکانه است و شما بعد از انجام آن احساس آرامش میکنید. چون این کار هم برای خودتون و هم برای اطرافیان خطرناک است بهتر است هرچه زودتر اقدام به شناسایی درست توسط روانشناس و نسبت به درمان آن اقدام کنید. ریشه این مشکل باید توسط روانشناس با تجربه بررسی شود ممکن است به خاطر حوادثی در گذشته باشد.
درباره مسئله دوم شما، این مشکل شما هم باید بررسی شود شاید دچار عدم تمرکز و توجه شدید و یا دچار وسواس در نوشتن.
پیشنهاد من به شما اینه که هر چه زودتر برای هردو مشکلتون به روانشناس مراجعه کنید.
سلام؛من دختر ۳۱ ساله هستم که گذشته تلخی داشتم و الان هم زندگی خانوادگی خوبی ندارم؛از روزی که یادمه پدر و مادرم با هم اختلاف و مشاجره داشتن و رفتار یا رسیدگی مناسبی هم نسبت به ما بچه هاشون نداشتن؛تحت تاثیر این وضعیت هممون خیلی تنها و افسرده هستیم و من مدتیه به شدت از آینده احساس وحشت دارم؛هیچ کار مفیدی تو زندگیم انجام ندادم؛شغلی ندارم….امیدی ندارم….هدفی ندارم….و احساس میکنم دیگه زمانی برای شروع به زندگی یا از صفر شروع کردن ندارم؛با این همه وحشت چیکار کنم!؟!
سلام خدمت شما دوست عزیز
درسته که اتفاقاتی در زندگیتون افتاده و شما در آنها نقشی نداشتید ولی الان در زندگی خودتون نقش مهمی رو دارید و میتونید به خودتون کمک کنید تا از این حالت بیرون بیای و از زندگیتون لذت ببرید. پیشنهاد بنده به شما اینه که به رواشناس مراجعه کنید تا با کمک بتونید خودتون و رندگیتون رو نجات بدید. شما در این سن باید سرشار از انرژی و برنامه برای آینده باشید به خودتون کمک کنید تا از زندگیتون لذت ببرید.
با عرض سلام خدمت شما
پسرم ۲۱ سالمه. جدیدا با دختری آشنا شدم که همکلاسی دانشگامونه و روابطمون نزدیکتر شده الان یکم. بعضی شبا باهم میریم بیرون. مشکل من الان اینه که روزهای اخر هفته که همدیگرو نمیبینیم اصلا بهم پیام نمیده. من پیام بدم جواب میده ها ولی اون اصلا منو یادش نمیاد که بخواد بهم پیام بده. همش من اول پیام میدم. این نشونه ی چی میتونه باشه؟ و راه حلتون چیه؟ ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره شما باهاش صحبت کنید و علتشو جویا بشید. شاید شرایطشون جوری نیست که با شما در ارتباط باشن و این به معنی فراموش کردن شما نباشه.
مقاله زیر روش های عاشق کردن دخترها را معرفی می کند.
چگونه دختری را عاشق خود کنیم؟
سلام وقت به خیر مسخواستم بگم که من زندگی ارومی داشتم تا وقتی که پدرم زنده بود من شش سالم بود که از دستش دادم بعد من تنها پدرمواز دست ندادم مادرمم گداشت پیش پدربزرگم من اونجا خیلی سختم بود که ادامه بدم باسختی زندگیمو سپری کردم از این ظرفم مادرم ازدواج کرد منم خبرنداشتم .تا اینکه چهارده سالم شد تصمیم گرفتم که بیام پیش مامانم اونم قبول کرد ولی کاش نمیومدم اینجا که اومدم خاستگار اومد واسم گفتن خوبه منم بچه بودم چیزی نمیفهمیدم ازدواج کردم الان که بیست سالمه خیلی پشیمونم که ازدواج کردم نمیتونم تحمل کنم واقعا اخلاقاش حال ادمو به هم میزنه میگم طلاق بگیریم مامانم نمیزاره واقعا نمیتونم تحمل کنم الان دوماهه زندگی ندارم لطفا راهنماییم کنین مرسی
سلام خدمت شما دوست عزیز
درسته که شا زندگی سختی داشتید و اتفاقایی افتاده که شما درونش نقشی نداشتید و فقط تاثیراتش براتون باقی مونده ولی الان شما میتونید زندگیتون رو تغییر بدید و اون زندگی که دوست دارید رو تشکیل بدید. برای اینکه مشکلاتتون با همسرتون کمتر بشه شما باید به مشاوره خانواده و زوج درمانی مراجعه کنید تا بتونید تغییراتی در خود و همسرتون در جهت مثبت ایجاد کنید. این حق شماست که زندگی خوبی داشته باشید و لذت ببرید.
سلام، وقت بخیر…
دختر ۱۵ سالهای هستم. مدتیه حرفای مادرم آزارم میده میگه دم دمی مزاج هستی و همش تصمیماتتو تغییر میدی امروز یچیز رو میخوای و فردا ازش زده میشی…شاید مشکلم اینه که قبل تصمیماتم همه جوانبو برسی نمیکنم و وقتی یچیز راجبش میفهمم که خوشایند نیست میذارمش کنار آیا این نشونه اختلال شخصیتیه؟ میشه لطفا کمکم کنین
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما در این سن دنبال کسب اطلاعات و شناخت بیشتر درباره خودتون و تواناییهاتون و موضوعات مختلفی هستید و تغییر در تصمیمات تا حدی طبیعی هستش تا شما تجربه کسب کنید و نحوه تصمیم گیری درست رو یاد بگیرید. در تصمیم گیریهاتون حتما با دیگران مشورت کنید و شرایط مختلف رو در نظر بگیرید
ولی برای تشخیص اینکه اختلال شخصیت هست باید بررسی بیشتری صورت بگیره، باید جوانب مختلف رو درنظر گرفت و دید که آیا در همه تصمیمات به این صورت هستید و اینکه از چه زمانی این مسئله شروع شده و عوامل دیگر.
من ۲۰ سالمه و به پسری علاقه مند شدم
سه سال پیش باهاش در یک بازی آنلاین آشنا شدم و ازم شماره خواست ولی من اون زمان سیمکارت نداشتم بجاش بهش آی دی kikدادم و سه سال توی برنامه هایkikو اینستا باهام چت کرد و منم بهش علاقه مند شدم تا اینکه شهریور پارسال بلاکم کرد و وقتی پرسیدم چرا اینکارو کرده گفت مگه نگفتم پیاماتو پاک کنی بلاک میکنم و بعد کفت نه بخاطر این کلا نمی خوام صحبت کنیم من چند تا اکانت دیگه ساختم و بهش پیام دادم بکی رو بلاک کرد و یکی رو فقط سین میکرد و جواب نمیداد یکی دیگه رو جواب داد که مزاحمش نشم و بعد بلاک کرد و دیگه یه اکانتم موند که بهش پیام دادم ولی دیگه بلاکم نکرد من ناامید شدم ولی نتونستم فراموشش کنم من فقط یه عکس پاک کرده بودم اونم بخاطر اینکه ناراحت بودم از دستش چون از یکی از همکلاسیاش زیر یه پست توی یه کامنت تعریف کرده بود منم آی دی دختره رو برداشتم مامانم چند ماه بعد اینکه پسره بلاکم کرده بود موبایلمو گرفت و ریست کرد و دیگه بهم نداد ولی از موضوع با خبر نشد منم صبر کردم چند ماه دیگه وبعد از پدرم خواستم که موبایلمو بهم بده پدرم هم پیداش کرد و بهم داد و ۱۹سالم شده بود یه سیمکارت گرفتم و دوباره تونستم آنلاین بشم پرو فایلشو چک میکردم تا اینکه یه نفر اکانت اصلیمو که پسره بلاک کرده بود هک کرد و بعدم دیلیتش کرد و به یکی لز اکانتام پیام داد که با پسره اینکارو انجام دادن من به پسره پیام دادم کخ اکانتم هک شده و اون گفت که کار اون نیست من بهد فهمیدم که کار کسیه که یه بازی آنلاین روی جیمیلم بهش دادم و یادم نبود که اکانتم هم روی اونه و کاملا اتفاقی اسم پسره رو گفته من بازم از پسره پرسیدم که می خواد تنها باشه گفت آره و گفتم که چرا باهام کات کرده و گفت که رابطه خوبی نداشتیم من مشکلات خودمو داشتم تو زندگیم من دیگه پیامی ندادم و فقط پروفایلشو چک میکردم تا اینکه یه روز لینک چت ناشناس گذاشته بود رو صفحه اینستاش بهش پیام دادم و آی دی تلگرامشو بهم داد و فهمید که منم گفت که هنوز ناراحته منم گفتم فقط یه عکس پاک کردم و اونم گفت که نه یادمه همرو پاک کردی بعدم گفت که اگه اکانتمو برگردونم میتونه بهم نشون بده اما اکانتم دیلیت شده بود گفت که گذشته رو فراموش کنم منم به دختره که همکلاسیش بود پیام داده بودم جواب داده بود اما نتونستم مشکلمو بهش بگم با مسره در میون گذاشتم گفت که با دختره دوست شده اما امسال باهاش کات کرده و خواست که دیگه به دختر پیام ندم منم قبول کردم و خب دوباره رفتارش صمیمی بود باهام من بهش پیشنهاد ازدواج دادم ولی گفت شرایطشو نداره و همینطور هم فاصلمو زیاده تا سه روز رفتارش صمیمانه بود تا اینکه من نتم تموم شد و نتونستم ۲ روز آنلاین بشم وقتی آنلاین شدم دیدم پیام داده که کم پیدایی و خب بعد اون باهام سرد شد و وقتی ازش پرسیدم دوسم داره گفت اندازه بقیه دوستام و من براش یه دوست عادی ام چند ماهی رو همینطور سرد و بی میل و خشک باهام چت کرد بهم گفت که علاقه ای بدون شناخت ایجاد نمیشه بعد یه مدت گفت که حوصله دختر و چت نداره بهش گفتم که چطور اونموقع که به من میگفت میخواد تنها باشه رفت با همکلاسیش دوست شد اونم گفت اونموقع حوصله کسی رو نداشتم جز کسی که دوسش داشتم و بعد کفت که هیچوقت بهش پیام ندم منم گفتم خب مس بلاکم کن اما بلاکم نکرد وفقط چت رو پاک کرد من به دختره پیام دادم اعصابم خیلی خورد بود ناراحت بودم بهش اسم پسره رو گفتم و گفتم که سه سال باهام دوست بوده اونم گفت که براش مهم نیس چون الان باهاش نیس و پسره قبل اون با یکب ریگه تو دانشگاه و قبل اونم باز با یکی دیگه تو دانشگاه به گفته خودش دوست بوده و من گفتم که موضوع رو با خانواده پسره در میون میزارم و دختره فورا به پسره گفته بود من پسره رو بلاک کرده بودم و وقتی دیدم که زده ایز تایپینگ از بلاک در آوروم و گفتم حرفشو بگه اونم گفت که چی به دختره گفتی و آخرین کسی که اینکارو کرده بدبختش کردم بعدم گفت که دیگه برای هیچکاری به دختره میام ندم والا روزگارومو سیاه میکنه من همینطور ناراحت بودم بهش تو چت ناشناس پیام دادم که ممکنه علاقه هم بدون شناخت به وجود بیاد و روی پیشنهادم فکر کنه اما گفت که بیخیالش بشم و مزاحم نشم من با یکی از فامیلاش توی اینستا در میون گذاشتم که بهش علاقه مندم و فامیلشم باهام چند روزی حرف زد گفت که الان پسره دنبال اهدافشه و میخواد بره خارج و ممکنه زن تهرانی بخواد بگیره و این حرفا… بهم گفت که میتونه قرار ملاقات بزاره ولی من چون خانوادم ننیدونستن و شرایط سفر نداشتم نتونستم قبول کنم و آخر به این نتیجه رسیدن که بیخیال پسره بشم و مزاحمش نشم همونطور که خود پسره گفته و بعدم بلاکم کردن و خب من احساس خیلی بدی دارم ناراحتم و هر وقت بهش فکر میکنم گریم میگیره و به خودکشی فکر میکنم من واقعا علاقه دارم بهش اما هیچکس درکم نمی کنه همه فقط میگن فراموشش کن اما من نمی تونم فراموش کنم
منم داستانم تقریبا شبیه داستان توئه پنج ماه پیش با یه پسری تو بازی کلش اف کلنز اشنا شدم خیلی خیلی بهش وابسته شدم اولا به چشم یه دوست معمولی بهش نگاه میکردم اما رفته رفته احساسم نسبت بهش جدی تر شد چند بار بهم گفت دوسم داره اما من بهش گفتم ما فقط دوست معمولی هستیم اما دیگه خودمم دوسش داشتم و تا اینکه پیشنهادشو قبول کردم خیلی دوسش داشتم خیلی بهش وابسته بودم همه ی وقت آزادمو باهاش بودم تا اینکه یه روز مامانم فهمید گوشیمو ازم گرفتبعد چند روز با هزار خواهش و التماس گوشیو ازش گرفتم و بهش گفتم که مامانم فهمیده قبلا بهم گفته بود دوست داره بهم برسیم منم باورش کرده بودم ولی بهم گفت بیا تمومش کنیم اصلا باور نمیکردم گفت دوست نداشتم چون بهت نیاز داشتم بهت توجه میکردم همه ی حرفام دروغ بود از زندگیم برو بیرون گفت از همه جا بلاکت میکنم گفت دیگه حوصلتو ندارم من فک کردم داره شوخی میکنه اما حرفاش کاملا جدی بود از همه جا بلاکم کرد و شمارمو گذاشت تو بلک لیست الانم ساعت چهار شبه بازم به یاد قبلا منتظرم تا بیاد اما از همه جا بلاکم چند بارم قصد خودکشی داشتم الانم دارم به خودکشی فکر میکنم نمیدونم چطوری از فکرش بیام بیرون نمیدونم چطوری فراموشش کنم دیگه خسته شدم نمیتونم نبودنشو تحمل کنم هنوزم باور نمیکنم که نیست خسته شدم دیگه از انتظار
سلام من وقت روانسنجی گرفتم لطفا شماره تلفن و ادرس را بذارید
سلام وقت بخیر
در صورتی که شماره تلفن خود در قسمت رزرو آنلاین سایت قرار داده باشید باهاتون تماس گرفته خواهد شد .
راه های ارتباطی با مرکز
شعبه شهرک غرب
شهرک غرب ،بلوار دادمان ، خیابان فلامک شمالی ، کوچه حیدریان پلاک ۱۸
شعبه فلکه اول تهرانپارس (کیمیای زندگی)
فلکه اول تهران پارس ، خیابان امیری طائمه(۱۴۲ غربی) پلاک ۱۲ واحد ۱
شعبه شهرک غرب
۸۸۵۷۱۸۰۰ – ۸۸۰۷۸۵۸۵
۸۸۵۸۱۷۸۶ – ۸۸۰۷۸۸۴۴
شعبه فلکه اول تهرانپارس (کیمیای زندگی)
۷۶۷۱۰۸۲۳ – ۷۷۸۸۲۸۱۷
۷۶۷۱۰۸۱۹
با سلام پسری ۱۷ ساله دارم که ۳ سال پیش گیلن باره گرفته بود و خوب شد از کودکی در مدرسه اضطراب داشت و گاهی لکنت زبان امسال دهم تجربی است که از اسفند پارسال دچار دو بینی و ریزبینی ـ میکروپسیا ـ شده بود که هنوز ادامه دارد متخصص مغز و اعصاب بردم ۳۰ جلسه طب سوزنی بردم ۲۰ جلسه نوروفیدبک انجام دادیم چند جلسه هیپنوتیزم کردیم دوبار ام آری آی کردیم که سالم یود نزد دکتر معتمد در بیمارستان فیروزگر بستری شد و دپاکین داد که بعد مدتی گفت روانپزشک ببر بردم متخصص روانپزشکی نوجوانان که لیتیم و اورلپت ۲۰۰ داد که از دومین روز مصرف دچار اغتشاشات شدید فکری و ذهنی و حافظه شد که فقط ساعاتی یا دقایقی از روز خوب بود الان بعد چهار هفته گفته که یک ماه دارو رو قطع کن با ببر روزبه یستری کن الان چند روز قطع کردیم از شدت اون حالت داره کاسته می شه . التماس می کنم راهنمایی کنید چه کنیم واقعا حیرانیم!!
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما انواع درمان رو گرفتید ولی بهتره شما به صورت حضوری پیش متخصص روانشناس برید تا ارزیابی کامل اولیه انجام بشه شاید علت اضطراب شدید باشه که با روان درمانی قابل کنترل هستش.
سلام مشاوره عزیز
دختری ۲۷ ساله ام تقریبا دو ماه پیش با دوستانم کتابخونه بودیم، دنبال کتابی بودم که نداشتن، آقایی در اون جا شنونده صحبت های ما بود و وارد بحث شد و گفت یکی از دوستاش با ما هم رشته هست و احتمال داره کتاب رو داشته باشه، کمی هم صحبت شدیم البته بیشتر با دوستم صحبت میکرد چون اون بیشتر در این گفتگو شرکت کرد و شنیدم که از ما هم میپرسید که چی خوندن و …
از طرفی دنبال آدرس کتابفروشی بودیم که ایشون گفتن بلدن و تا محل که دو سه تا خیابون بالاتر بود با ما همراهی کرد و کمی از خودش شغل و … صحبت کرد و به همین دلایل شماره گرفت که در این زمینه هر کمکی خواستیم بهش بگیم و از طرفی گفت کارمند فلان ارگان هست و کاری داشتیم روش حساب کنیم، شماره خودش رو هم داد.
ایشون بعد از یک روز مقداری خوراکی ( کیک و آبمیوه ) همون کتابخونه آوردن برای ما قبول نمیکردیم ولی چون پنج شنبه بود گفت برای امواتم فاتحه بدید. ما مدتی تنها بودیم از خونواده تحصیلات و شغل و اهدافش و …گفتن و از من هم پرسیدن. همون شب هم به من پیام دادن و کلی ویژگی مثبت برام شمردن که تو برخورد اول از من دیدن از شخصیتم خیلی تعریف کردن و گفتن خدا رو شکر میکنن با همچین شخصیتی آشنا شدن و خواهش کردن هر موقع پیام دادن حتما جواب بدم.
بعد از اون هم هر چند روز جویای احوالم هست و تشویقم میکنه برای ادامه تحصیل و میگه رو کمکش حساب کنم مشاوره تحصیلی و …. حتی میگه علت دیر پیام دادن هاش اینه که درسم رو بخونم و وقتم نگیره در صورتی که من اصلا گله ای ندارم و حرفی نزدم صحبت ما بیشتر درسی و تعارفات معمول هست.
من واقعا سر در گم هستم که منظورش چیه، این رابطه فقط با منه و اصلا با دوستانم صحبتی نداره، رابطه ما طوری صمیمی نیست که بتونم علت رو جویا بشم. از طرفی اصلا نمیخوام وارد رابطه دوستی بشم. ایشون هم آدم موجه و مذهبی بود و فکر نمیکنم همچین هدفی داشته باشه. صحبت ما رسمی هست و با اسم خانوادگی همدیگه رو صدا میکنیم، رشته تحصیلی ما هم متفاوته که بخواد کمکم کنه.
حالا کمک میخوام، این رابطه رو مدیریت کنم. خواهش میکنم برداشت خودتون رو بگید. به نظر شما هدفش چیه؟، ما رابطه مون تقریبا رسمیه، چطور روم بشه ازش سوال کنم که دلیل این همه پیگیری چیه؟ من براش غریبه ام، چرا آینده من، تحصیلم و … براش مهمه. چیکار باید بکنم؟
خواهش میکنم بفرمایید دقیقا باید چیکار کنم. اگه قراره حرفی بزنم چی بگم
سلام خدمت شما دوست عزیز
از روی ظاهر افراد نمیشود دیگران را مورد قضاوت قرار داد. شما اصلا به شخصی که آشنایی ندارید اطمینان صد در صد نکنید و در رابطه هاتون محتاطانه برخورد کنید این شخص از برقراری این ارتباط هزاران نیت خوب و بد میتواند داشته باشد. از اونجایی هم که شما قصد دوستی ندارید و اهلش هم نیستید بهتره رابططون رو باهاشون کم کنید لزومی ندارد که بهتون پیام میده حتما جواب بدید ازش هم درخواست کمک نکنید تا رابطه کمرنگ تر بشه.در ابتدا همه رابطه ها رسمی هستش و با گذشت زمان از حالت رسمی بودن خارج میشه،حتی شما میتونید کتابخونه ای که می رفتید رو عوض کنید و به جای دیگه ای برید و یا ساعت رفت و آمدتون رو تغییر بدید.بگذارید زمان بگذره تا نیت طرف مقابل هم مشخص بشه.
عادت به خشمگین
سلام دختری ۴۱ ساله وبا مدرک لیسانس حسابداری وکارشناس فروش ومجردهستم.
از۱۵سالگی به دنبال مریضی پدرومادروفوت دختردایی واختلافات دایی های ناتنی وتنی که دایما مادرم درگیر بود افسردگی شدید گرفتم وافت تحصیلی داشتم وبه هدفهایم نرسیدم .داروهای اعصاب را ترک کردم و از تی ام و مشاوره درمانی به مدت طولانی و طب سوزنی وخود هیپنوتیزم و… استفاده کردم .زندگیم ازهرنظر بهتر شد.مشکل من خیالبافی زیاد هست وحتی با کسانی که در زندگیم نیستند وشایددر زندگیم بیایند در خیالبافی دعوا میکنم وعصبانی هستم .انگار در ناخوداگاه من یک دگمه هست که دایما مرا برای خشمگین شدن تحریک می کند ومن همه اش دعوا می کنم.نمیدونم این عادتم را چگونه ترک کنم ؟
با تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای ترک خیالبافی نیز بهتره از روش های رواندرمانی استفاده کنید. اینکه در خیالات خود با دیگران دعوامی کنید نشان دهنده خشم سرکوب شده در درون شما و اضطراب و استرس است که در این زمینه هم روانشناس به شما کمک خواهد کرد. مشکل شما به راحتی قابل برطرف شدن است.
سلام ممنونم از پاسخگوییتون
آیا مرکز مشاوره شما بصورت انلاین رواندرمانی رو می پذیرند؟ در صورت امکان شرایط رو برام میفرمایید متشکرم
سلام خدمت شما دوست عزیز
در مرکز مشاوره اکسیر هم به صورت حضوری و هم به صورت غیر حضوری خدمات مشاوره ای ارائه می شود.
شما میتوانید از مشاوره تلفنی و یا از طریق اسکایپ مشاوره بگیرید.همانند مشاوره حضوری متخصص روانشناس به شما مشاوره می دهد.در صورت تمایل می توانید شماره تماس و فامیلی شریفتون رو بفرمایید جهت هماهنگی وقت جهت مشاوره غیر حضوری با شما تماس بگیریم.
با سلام
بنده مرد هستم و چندین ماه است که نامزدم و رابطه جنسی بدون دخول دارم. در حین رابطه جنسی سریعا انزال صورت می گیره اما از لحاظ جسمی و روحی ارضا نمی شم و فکر می کنم که بار اول انزال و ارضا هم زمان نیست و سپس برای بار دوم تلاش می کنم که معمولا خیلی طول می کشه اما موقع انزال واقعا ارضا میشم و بدنم شل میشه و دیگه نمی تونم زیاد حرکت کنم. می خواستم بدونم مشکلم چی هست. البته می دونم که زودانزالی دارم اما من نگران این هستم که با انزال اولی فقط انزال صورت می گیره و زیاد ارضا نمی شم ضمنا قبل از نامزدی تو خواب هم که جنب می شدم معمولا دو روز پشت سر هم این اتفاق می افتاد انگار دفعه اول کامل تخلیه نمی شه.
با تشکر ?
سلام خدمت شما دوست عزیز
همانطوری که خود شما اشاره کردید شما ممکنه دچار زود انزالی باشید که در رابطه اول، انزال به سرعت انجام میشه ولی شما از لحاظ روانی ارضا نمیشید و برای ارضای روانی رابطه دوم رو شروع می کنید. اینکه رابطه دوم شما طول میکشه تا شما از لحاظ روانی ارضا بشید ممکنه در آینده همسرتون رو خسته بکنه و شاید همسرتون بیان نکنه ولی این اذیت شدن باعث سرد مزاجی و عقب نشینی همسرتون از رابطه میشه و ممکنه در آینده دچار مشکل در ارتباط بشید. در آینده که رابطه دخولی رو تجربه کنید ممکنه سرعت انزالتون هم بیشتر بشه.
پیشنهاد بنده به شما اینه که به سکستراپیست مراجعه کنید تا علت اصلی ارضا نشدن روانیتون شناسایی بشه و ارضای جسمی و روانی همزمان با هم صورت بگیره.
با تشکر از پاسخ جامع و کامل شما
در مورد بار دوم دقیقا درست اشاره کردید چون زیاد طولانی میشه همسرم خسته می شه و فقط بخاطر من تحمل می کنه و من هم از همین ترس دارم که در آینده از رابطه جنسی زده بشه و سرد مزاج بشه کما این که الان هم یه خرد سرد هست
ولی من خودم فکر می کنم که اگه رابطه دخولی داشته باشم بار دوم زودتر ارضا بشم
ضمنا قبول که یه قسمت مشکلم روانی و ذهنی هست ولی احساس می کنم که چون قبلا وقتی تو خواب ارضا می شدم هم معمولا دو روز پشت سر هم جنب می شدم که واسه همین احساس می کنم مشکل جسمی هم دارم.
اگه پاسخ بدید متشکر می شم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره شما در ابتدا از لحاظ جسمی مورد بررسی قرار بگیرید ولی در کنار آن به سکستراپیست هم مراجعه کنید.جنبه روانی در مسئله شما هم دخیل است و روشهای روانشناختی باعث کاهش مشکل شما می شود.
سلام
سلام بنده ۲۲ سالمه و اسمم علیرضا ست دانشجوی کارشناسی الکترونیک بنا به تشخیص پزشک پیش فعالی دارم
از رو ۲۳ مهر ۹۸ قرص ریتالین مصرف میکن .
الان یه سوالی دارم این هست که ریتالین اعتیاد اوره و منم مصرف میکنم عواقبش چیه ؟ من که بیمارم برای منم خطرناکه؟؟
و سوال دوم اینکه دوستم روانشناس هست بهم میکه مصرف نکن برو دکتر بگو داروی سرتالین اینا بنویسه این برات ضرر داره ؟ایا داروی دیگری برای جایگزین ریتالین هست
و سوال مهم************************ ام اینه که ۲۸ مهر ۹۸ تو حیاط دانشگاه یه چند ثانیه ای فکر کردم یه پشه ای داره جلو چشمم اذیت میکنه دستامو اینا رو رو هوا تکون میدادم که پشه بره در صورت که بعدا متوجه شدم تو هوای سرد باد پاییز تبریز پشه ای نبود و بنده توهمی دیدم و دوم اینکه روز جمعه تو سرکار تو ساختمون بودم که صدایی میشنیدم کسی اجر را پرت میکنه رو کوشه ای اما ساعت ۱۸ بود هوا تاریک بود و کسی نیز در طبقه پایین نبود اما صدا هر چند دقیقه ای می اومد و منم تنها بود م پا به فرار گذاشتم رفتم میگم اینم ضاییده مغزام بود یا مسایل دیکست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوم دیگه سوال اخرم ببخشید ؟
الان یه بهم یه راهکار پیشنهاد بدهید؟؟ اصلا دیگه خسته ام با . در ضمن تو اواخر ذهنم داشت منفجر میشد سردرد ناشی از فکر تو کله ام داشتم اما الان با مصرف ریتالین OKشدم .
سلام خدمت شما دوست عزیز
مصرف هر قرصی اعتیاد آور هستش.ریتالین محرک از خانواده آمفتامین است و عوارضی مانند بی خوابی، پرخاشگری، عصبی بودن، حالت تهوع، تغیرات ضربان قلب، فشار خون و در صورت مصرف با مقادیر زیاد هم توهم زا هستش.
امروزه برای درمان بیش فعالی روش های دیگه ای به وجود آمده از جمله روش های روان درمانی و نوروفیدبک. روش نوروفیدبک علت اصلی بیش فعالی رو درمان میکنه و به همراه از بین رفتن علت اصلی علائم رفتاری اون هم از بین میره ولی دارو فقط علائم رفتاری رو کاهش میدهد و علت اصلی مشکل رو از بین نمی برد.
بهتره شما به مرکز مشاوره ای که هم روانشناس داره و هم روانپزشک مراجعه کنید که زیر نظر دکتر میزان مصرف قرص ریتالین رو کم کنید و از روش های درمانی روانشناختی استفاده کنید.
سلام
من ۳۲ سالمه شاغلم کامپیوتر خوندم بچه ۴ ام وآخر خانواده به مدت ۴ ماه هست با پسری ارتباط جدی دارم ۲سال و نیم از من کوچیکترن تربیت بدنی خوندن و بچه ۳ ام و آخر خانواده.
ایشون روی روابط با دوستان پسر من بسیار حساسن و خط قرمزشونه و میگن باید با اونها قطع رابطه کنم حتی ۱ بحث شدید هم داشتیم و شدت عصبانیتشون زیاد بود!.میخواستم ببینم اصلا دادن یه همچین حقی که من و محدود کنن درسته؟و نذارن من به عنوان انسان خودم تصمیم بگیرم؟ من و خیلی قبول دارن نه اینکه بی اعتماد باشن نه اصلا ولی حساسیت دارن و اینکه ممکنه در آینده این کار به موضوعات دیگه کشیده بشه؟ایشون میگن روی فامیل مشکلی ندارن و اینکه با دوستان یا همکاران خودشون هم صحبت میکنم پیش خودشون اکی هستن و مشکل ندارن
سلام خدمت شما دوست عزیز
هرشخصی خط قرمزی برای خودش دارد و در رابط بهتر است که این خط قرمزها در نظر گرفته شود؛ ولی اینکه گاهی اوقات اینها باعث ایجاد یا تغییر رفتاری در طرف مقابل شود ممکن است مشکلی رو درست کند. اگر برای شما سخته که روابططون رو مطابق خواسته طرف مقابلتون کنترل کنید بهتره با ایشون صحبت کنید و اعتمادشون رو جلب کنید. تصمیم گیری برای زندگی حق هر انسانی هستش و شخص دیگری نمیتونه این حق رو از بین ببرد.
بهتره علت اصلی این خواسته رو شناسایی کنید تا متوجه بشید که واقعا این خواسته ها در آینده هم ادامه پیدا میکنه یا نه و اینکه شاید روی رابطه با فامیل هم کشیده شود. ممکنه طرف مقابلتون شکاک باشه که در این صورت برقراری رابطه سخت میشه و یا ممکنه به خاطر اینکه کوچکتر از شما هستند میترسن که شما رو از دست بدن و میخوان که روی رابططون با پسرهای دیگه نظارت داشته باشن. بهتره برای شناسایی علت پیش روانشناس برید تا علت دقیق مشخص شود.
سلام و خسته نباشید.
من ۲۶ سالمه از دوران بلوغ با مشکلات روحی دست و پنجه نرم میکنم. من مشکل ارتباط اجتماعی و انزواطلبی دارم. من مدتی پیش به مرکز مشاوره ای مراجعه کردم و آزمون میلون دادم که در برگه ای که از نتیجه آزمون به من دادن نمودار شخصیت وابسته و شخصیت دوری گزین و افسرده خویی بالاتر هست. در همون مرکز جلسات مشاوره هم رفتم و احساس کردم نمیتونن به من کمکی بکنن. من واقعا نمیدونم با این اختلال های شخصیت چگونه روبرو بشم و از کمبود اطلاعات رنج میبرم. لطف میکنید اطلاعات کاملی درباره اینها به من بدید و اینکه چه قدم هایی باید بردارم تا بتونم زندگیم رو از سر بگیرم و از حالت بحران خارج بشم؟ سپاسگذارم از شما
سلام خدمت شما دوست عزیز
شخصیت دوری گزین کسی است که دوست دارد با دیگران ارتباط داشته باشد اما به خاطر ترس هایی که از این طرد شدن و رها شدن دارد ترجیح میدهد که فاصله بگیرد اما از درون نیاز به ارتباط رو دارد و گاهی شخصیت وابسته در فرد برجسته میشه و بیشتر باعث میشه که به دیگران بچسبد که طرف رو از دست ندهد و ترس غالب در این افراد ترس از دست دادن است که به دو صورت واکنش نشان می دهد یا به افراد می چسبد یا فاصله میگیرد و نزدیک نمی شود. از طرفی این افسردگی به خاطر تجربه های پشت سرهم از طرد و رهایی است.
پیشنهاد بنده به شما این است که جلسات حضوری پیش روانشناس رو شروع کنید تا متوجه بشید که علت اصلی این ترس چی هست؟ و چگونه می توانید با این ترس روبرو شوید.
و به طور کلی برای اختلال شخصیت باید از روانشناس کمک حضوری بگیرید و زمان بر است.
سلام خدمت شما
من یه پسر ۱۸ساله هستم ،نمیدونم علاقه اصلی من به چه رشته و کاری هستش هرکاری رو ببینم و برام جذاب باشه میرم دنبالش و اطلاعات میگرم همین باعث شده ذهنم پراکنده باشه و جلوی من سیصد راه باشه و شاید از هرکدوم بمونم،الانم که دانشگاه قبول شدم در یه رشته ای نمیدونم برم یا نرم ؟
بعضی ها میگن الان برای اینکه بفهمی علایقت و استعدات کدومه دیر شده و همین رشته رو برو ولی ته دلم یه جوری راضی نیست و نمیدونم شاید برم و بعد انصراف بدم وموفق نشم
درحال حاضر نمیدونم چکار کنم تست شخصیت شناسی هالند هم متهور اجتماعی هستم ،میشه لطفا راهنمایی کنید که چکار کنم تا از سردرگمی در بیام
سپاس از پاسخگوییتون
سلام خدمت شما دوست عزیز
رشته تحصیلی و کارتو باید براساس توانایی ها و ویژگی های شخصیتیت انتخاب کنی. خیلی خوبه که درباره کارهای مختلف اول اطلاعات کسب میکنی و تحقیق میکنی باید ببینی که این کار متناسب با هدف و شخصیتت هست یا نه نباید مجذوب جایگاه، وجه اجتماعی و یا درآمد بالای شغل های مختلف بشی.
الان هم اصلا دیر نشده که بخوای رشته تحصیلی مناسب خودتو انتخاب کنی اگر رشته تحصیلی که دوست نداتری انتخاب کنی و ادامه بدی بعد از مدتی خسته میشی و رهاش میکنی و اونوقته که وقتت تلف میشه.
برای اینکه انتخاب درستی داشته باشی باید شناختت رو نسبت به خودتت بالا ببری و پیشنهاد بنده به شما اینه که پیش مشاور نوجوان برید تا در این زمینه بتونی کمک بگیری.
با سلام بیست و هفت سال سن دارم و شاغلم و پنج ساله درگیر این مشکل هستم و همسرم بسیار خسته شده و یک فرزند دوساله دارم و گذشته سختی و یک شکست عاطفی داشته ام بنده سر مسائلی جزئی بسیار عصبی و به ریخته میشوم و با شوهرم بحثمون میشه و کل روز روز رو میرم تو خودم و از همسرم متنفر میشم حتی نمیتونم صورتش رو نگاه کنم چون حرفهایی و کارهایی که تو دعوا انجام میشه یا کاری که منو عصبی کرده خیلی روم تاثیر میذاره بارها سعی کردم قهر نکنم نشده و حتی واکنش کلامی از خودم نشون میدم فحش نه ولی جوابی میدم که همسرم خیلی عصبی میشه اصلا رو رفتارم کنترل نمیتونم داشته باشم ممنون میشم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
در ابتدا باید علت این عصبانیت و پرخاشگری در شما جستجو و پیدا شود. شاید علت آن مشغله کاری زیاد شما و رسیدگی به کارهای منزل باشه که بهتره از میزان حجم کاری خود کاهش بدید و میزان استراحت خود را افزایش دهید. شاید به خاطر همان شکست عاطفی و سختی که در گذشته کشیدید باشه که بهتره روشهای ریلکسیشن و آرمیدگی رو یاد بگیرید و در طول روز انجام بدید تا از میزان استرس و اضطراب شما کم کنه و آرامشتون رو بالا ببره.
بهترین راهکار این است که اول علت رو شناسایی کنید و با توجه به علت دنبال راهکار باشید تا به صورت اصولی و ریشه ای بتونید این مشکل رو برطرف کنید و مهارت کنترل خشم رو یاد بگیرید.
در نظر داشته باشید که این نحوه برخورد و واکنش نشان دادن شما روی فرزندتون تاثیر منفی خواهد گذاشت و فرزند شما هم از رفتار شما یاد میگیرد و در برابر شما همچین واکنشی رو نشان می دهد که در آینده هم باید به دنبال راهکار برای درمان و کنترل رفتار فرزندتون باشید.
بهتره هرچه زودتر جهت کنترل و بهبود پرخاشگری خود اقدام کنید.
پسرم ۴ سال و ۸ ماهش هست یک سال هست که در مهد زبان ثبت نام کردم کلا تمام بچه هایی که اینجا می ایند خوب زبان یاد گرفته اند پسر من هم یاد گرفته ولی نه مثل بقیه ولی هر کتاب هوش یا ریاضی که مخصوص سنش هم هست می گیرم فورا جواب می ده از دو سالگی پازل هایی که می گرفتم خودش با یک نگاه به عکس فوری پازل را درست می کرد در هر چیزی خیلی عالیه ولی در یادگیری زبان انگلیسی اونطوری که باید نیست می خواستم بدانم مشکلی هست برای دادن تست که خودم خیالم راحت بشه به مرکز شما می تونم مراجعه کنم لطفا راهنمایی فرمایید با تشکر فراوارن
سلام خدمت شما دوست عزیز
در خدمتتون هستیم.میتونید تشریف بیارید و تستهای مربوطه رو تکمیل کنید تا بررسی بشه که در کدوم زمینه هوشی برتری و ضعف دارن و بررسی بشه که مشکل و یا اختلالی نباشه.
حتما به متخصص روانشناس کودک مراجعه کنید تا کودکتون مورد ارزیابی قرار بگیرد.این دوره، دوره طلایی فرزندتون هست این دوره رو از دست ندهید.
سلام من پسر ۱۹ ساله هستم و از لحاظ جنسییت تمایلم به همجنسه از یه پسر که از خودم ۲ سال بزرگتره خوشم اومده منتهی نمیدونم چطوری سر صحبت رو باهاش باز کنم و چون که باهاش چشم تو چشم میشم و در یک محله هستیم میترسم برام بد بشه اما از یه طریقی میدونم که امکان نه گفتنش کمه چکار کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره شما دوست داشتتون رو با طرف مقابلتون مطرح نکنید. پیشنهاد بنده به شما اینه که پیش یه روانشناس برید تا علت این گرایشتون به جنس موافق رو پیدا کنید و در صدد برطرف کردن اون باشید.
بر طرف کردن اون؟! یعنی به عنوان یه مشاور نمیدونید که گرایش به همجنس یه چیز طبیعیه و مرض نیست که معالجه داشته باشه؟؟
سلام وقتتون بخیر من الان ۸ماهه عقد هستم با همسرم ولی الان دوماهه ک رابطمون ب مشکل خورده و اصلا باهم خوب نشدیم همسرم میگ باید با خانوادت بیای تا من هم خودتو هم خانوادتو خراب کنم بعدش بریم طلاق بگیریم . الان خانوادم هنوز نیومدن بریم خونشون ولی اگ بریم اون میخواد تو روی منو خانوادم وایسه و خرابمون کنه. ولی برا حرفای آخر باید بریم بنظر شما یک بزرگتر هم همراه خودمون ببریم یا خودمون بریم خونشون فقط؟
و اینک آیا میخوایم طلاق بگیریم کار درستیه یا ن؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
تو دوران عقد به چه مشکلی برخوردید که رابططون به هم خورده تا جایی که میخواین طلاق بگیرید و خانواده همدیگرو خراب کنید؟ طلاق آخرین راه حله. بهتره پیش مشارو برید و مشکلتون رو مطرح کنید. در صد بالایی از این مشکلات با صحبت کردن برطرف میشه و زندگی به رابطه خوب قبلیش برمیگرده.
مشکل زن و شوهرها اینه که با همدیگه صحبت نمیکنن و یا طریقه درست صحبت کردن و ابراز علاقه و بیان خواسته ها و نیازهاشون رو بلد نیستند. بسیاری از مشکلات زناشویی براثر سوء تفاهم ایجاد میشه که به راحتی قابل برطرف کردن هستند.
با بزرگتر به خانه همسرتون برید که بهتره تا حریم های بیسشتری بین شما از بین نرود و شاید با وساطت بزرگترها زابطه شما بهتر بشه.
سلام من به خواستگار دارم که واقعا به هم علاقه مندیم و مشکلی نداریم ولی پدرم خیلی بی دلیل لج کرده و اجازه نمیده حتی اونا تماس بگیرن.من باید چیکارکنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما درباره علت مخالفت پدرتون با ایشون صحبت کردید؟ دلایلشونو میدونید؟ اولین راه حل صحبت کردن منطقی با پدرتون هست و اینکه شما دلایل خودتون که ایشون رو پسندیدید رو مطرح کنید و پدرتون رو قانع کنید. شما میتونید از یه واسط هم استفاده کنید تا پدرتون رو راضی کنه مثلا مادرتون و یا یکی از بستگان.
چگونه به صورت خصوصی می تونم پیام بدم باید کجای سایت عضو بشم لطفا راهنمایی کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما میتونید سوال خود را طریق چت مطرح کنید و یا به آدرس جیمیل onlineexir@gmail.com ارسال کنید.
سلام من یک خانوم ۲۷ ساله ام که یک فرزند دارم.از زندگی با همسرم هم راضی ام.پارسال توی اینستا پیج یکی از اقوام دورمون رو پیدا کردم.ایشون یک آقای متاهل هستن که نامزد دارن.باهم هم کلام شدیم در حد یک صحبت معمولی بدون هیچ قصد دوستی یا ارتباط فراتر از یک مکالمه بین دو فامیل. ولی متاسفانه چند وقت پیش متوجه شدم ایشون بین همه اقوام گفتن که من باهاشون دوست هستم و با آبروی من بازی کردن. میخوام بدونم در برابر حرف مردم چه عکس العملی باید داشته باشم و اینکه اگر به گوش همسرم و خانواده ایشون این خبر برسه من باید چه عکس العملی از خودم نشون بدم تا مشکلی در برابر این تهمت برام پیش نیاد و زندگیم خراب نشه؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره اتفاقی که افتاده رو خودتون برای همسرتون توضیح بدید و براشون شرح بدید که فقط احوالپرسی فامیلی بوده. البته اگر احتمال میدید که این خبر به گوش همسرتون برسه. اگر رابطه خوبی داشته باشید و اعتماد بین شما باشه همسرتون قبول میکنه.اگر احتمالا دچار مشکل شدید بهتره به مشاور مراجعه کنید تا مشاور در جلسات به شما کمک کند.
اگر خانواده همسرتون هم از این تهمت باخبر شوند همسرتون از شما دفاع میکنه و خانواده خود را راضی میکند.
باسلام
من با یه دختر خانومی در ارتباط هستم نزدیک ۶ ماهه دوست هستیم باهم اون اوایل که تقریبا یک ماهی از اینکه از رابطه ی قبلیش جدا شده بود رابطه ای که تا خواستگاری و نزدیک ازدواج هم رفته بودن ولی خانواده اش پسره رو رد کرده بود میگذشت ایشون به من گف ک من بدردت نمیخورم و دل من دیگه مُرده و کسی رو نمیتونم دوست داشته باشم اما من ادامه دادم من خیلی علاقه مند هستم و دوستش دام ولی همین چند وقت پیش گفت بهم که تا االان داشته تلاش میکرده دوستم داشته باشه ولی نتونسته و بیا باهم دوست باشیم همون رفاقت خودمونو داشته باشیم من دوستت دارم و نمیخوام از دستت بدم اما نمیتونم عاشقت بشم درواقع هیچوقت دلش هم تنگ نمیشد برام و همیشه ۹۰ درصد ابراز علاقه و احساسات از سمت من بود ولی میگه اگه بیای خواستگاریم و باهم ازدواج کنیم عاشقت میشم.. من چیکار میتونم بکنم با اینکه شرایط ازدواج رو ندارم الان؟؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
باید زمان بیشتری از قطع ارتباط خانم با دوست قبلیشون میگذشته و بعدا ارتباط بین شما شکل میگرفته. اون خانم تجربه به هم خوردن یک ارتباط رو دارن و ممکنه احساس خلا و مشکلاتی بکنن و شاید از ارتباط قبلی اعتماد به نفسو اعتمادشو از دست داده و میخواد ببینه اگر واقعا این ارتباط به ازدواج میرسه بعدا احساساتشو بروز بده و واقعا به شما علاقه مند بشه و دوستتون داشته باشه. احتیاج به زمان داره.
اگر قصد شما هم ازدواجه و معیارهای مورد نظر شما رو داره ولی الان شرایط ازدواج رو ندارید میتونید به خواستگاری برید و با در جریان بودن خانواده هاتون با هم ارتباط داشته باشید و مدت زمانی را هم برای شناخت بهتر و بیشتر همدیگر بذارید و هم برای اینکه شرایط ازدواج شما فراهم بشه.
چون که قصدتون ازدواج هستش پیشنهاد من به شما اینه که حتما قبل از تصمیم نهایی و در این دوران آشنایی پیش مشاوره پیش از ازدواج برید تا شناخت بهتر و بیشتری نسبت به هم پیدا کنید و انتخاب درست و بدون پشیمانی بتوانید بگیرید.
۲۳ سالمه
کارشناسی مهندسی عمران
در ترم های گذشته که در دانشگاه بودم از جاهایی از دانشگاه که متصدی نداشت یا آنچنان دقیق نبود تعدادی کتاب قرض گرفتم . موقعی که خواستم آنها را پس بدهم درب کتابخانه بسته بود آن کتابها را در اتاق کناری روی صندلی گذاشتم و رفتم . بعدها کتاب ها را چک کردم دیدم هیچ جا نیستند گویا غیبشان زده . اکنون هر روز احساس کسالت دارم . شب ها با وجود مصرف قرص ریسپریدون یک عدد و والی فلور دو عدد دیر خوابم می برد . افکار منفی به ذهنم می آیند . افکار مزاحم دارم . در آینده مشکل سربازی هم دارم . دایم دوست دارم به گذشته برگردم . به نظر شما بهترین راه حل برای حل مشکل من چیست ؟ با تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه شما دائم به گذشته فکر می کنید و دائما اتفاقات غم انگیز و ناراحت کننده مثل گم شدن کتاب ها رو مرور می کنید و خودتون رو سرزنش میکنید میتونه نشانه های افسردگی باشه.همین احساس افسردگی شما باعث ایجاد اختلال در خلق و زودرنجی، اختلال در نظم خواب و حتی تغذیه شما میشه.بهتره هرچه سریعتر شما به روانشناس مراجعه کنید تا از طریق مصاحبه های علمی و پاسخ دادن به تستهای استاندارد روانشناختی دقیقا مشخص بشه که آیا شما دچار افسردگی هستید یا خیر؟
روش های درمانی زیادی برای افسردگی وجود دارد اول باید علت اصلی آن شناسایی شود بعد متناسب با آن روان درمانی صورت میگیرد.
غمگین بودن برای گذشته و فکر کردن به تلخی های گذشته انسان رو از تدبیر برای آینده باز می دارد.به فکر آینده خود نیز باشید.
سلام من چند وقتی که دیگه دارم از دست خانوادم دیوانه میشم همشون هروز روم فشار میارن دیگه واقعا نمیتونم
مشکل میشه گفت کم بود توجعه شده . با اینکه دختر بزرگ خانواده هستم و یک خواهر کوچک دارم دقیقا ۱۰ساشه و بهش حسودی میکنم هر چند که مادر و پدرمم هم به اون بیشتر توجه میکنن تا من
دیگه امروز واقعا متوجه شدم . امروز روی دستم به اندازه یک قوری اب جوش ریخت به پدرم زنگ زدم و بهش گفتم که چه اتفاقی افتاده و بهش گفتم برام پماد سوختگی بگیره . مادرم هم وقتی اومد خونه موضوع رو بهش گفتم و فقط گفت باشه و هیچ اهمیتی نداد . وقتی هم پدرم اومد بهش گفتم پماد خریدی ؟ گفت نه وقت نداشتم و کاری که تو خونه داشتم مهمتر از سوختگی روی دستمه هرچند که این فقط یکی از موضوع های ناراحت کننده زندگیمه
ویک روز به همراه دوستان مادرم بودیم ازم پرسیدن مامانت بیشتر دوست داره یا بابات گفت فکر کنم هیچ کدوم و در جواب بهم گفتم نکنه تو بچه سر راهی بودی و خندیدن
خواهرم هم دیگه انگاری شده رئسم هیچی نباید بهش بگم و کاری باهاش نداشته باشم
دیگه واقعا خسته شدم . بعضی وقتا به خودم میگم خوب چون من چند سال ازش بزگترم و اون هنوز بچست بهش اینجوری محبت میکنن.ولی خوب باید یک علاقه ای هم به من داشته باشن؟
لطفا کمکم کنید تا با این موضوع هرچند مسخره کنار بیام
سلام خدمت شما دوست عزیز
معمولا در چنین مواقعی صحبت با والدین چیزی رو تغییر نمیده بلکه حساسیت رو افزایش میده.
شاید گفتار شما درست باشد و والدین شما بین فرزندان تبعیض قائل می شوند اگر شما به این رفتارها بیش از حد توجه کنید در یک دور باطل می افتید و ممکن است دچار انواع اختلالات عصبی و روانشناختی مثل افسردگی، پرخاشگری، بدبینی و … شوید. برای اینکه زندگی شاد و راحتی داشته باشید بهتر است به سمت پذیرش رفتار به جای مقابله با اون حرکت کنید و دید خودتون رو عوض کنید. هزاران متغیر خارج از شما وجود دارند که شما نمیتونید آنها را تغییر دهید و ممکن است موجب رنجش خاطر شما بشوند مثل همین نحوه برخورد والدین با شما؛ بنابراین بهتر است بیشتر روی خودتون تکیه کنید و استعدادها و توانایی های خودتون رو بشناسید و آنها را شکوفا کنید و از این طریق تلاش کنید تا بر خودتون تکیه کنید و خود را با دیگران مقایسه نکنید. تا زمانی که دید و سبک فکری خودتون رو عوض نکنید نمیتونید در زندگیتون هم تغییر ایجاد کنید. البته ایجاد تغییر در نگرش و رسیدن به پذیرش رفتار والدینتون کار سخت و طولانی ای هست و معمولا بهتره این کار در اتاق درمان و با کمک درمانگر انجام بشه.
سلام دقیقا مثل شرایط بنده منتها من علیرضا پسر بزرگ و برادر محمد و امیر و خواهر ملکه هستند بنده هیچ هستیم
هر کاری میشه من انجام میدم هر کاری ها مادرم مریض میشه من برادرام من درس مدرسه من حتی نون صبحونه هم من میخرم یه روز اعتراض کردم رحیم بره بخره گفتند تو واسه خودت میخری صبحونه بخوری بری سرکارت و یکی اضافه هم واسه ما میخری کلا بر سر برادر م اینا با مادرم بحث میشه به چیز های بد فکر میکنم اما باز برمیگردم به پله اول
خدا وکیلی حسود نیستم ها اما چون منطقی رفتار نمی کنن دارم دیونه میشم الانم پیش فعالی چند تا درد مزخرف افتادن به جونم یکی نیست بکه پسرم چته چی نیازته ……………
رنج میکشم.رنج کشیدن,تاحالا این احساس رو داشتید؟سوال مسخره ای پرسیدم,,همه اینو احساس کردن.میدونم دارم غلو میکنم کاری که همیشه انجام میدم اغراق کردن در همه چیز وهمه کارها.شده تو لحظه ای که خوشحالی یهو یه چی بهت نهیب بزنه ای تویی که خودتو به اون راه زدی من هنوز همین جام قویتر از همیشه دارم ریشه میدوونم تو بهم این اجازه رو دادی تو شرایطشو جور کردی وقتی میدونستی بمن دچار میشی کاری نکردی که این اتفاق نیوفته…من نتونستم وارد دانشگاه بشم هرچند که همیشه راجبش ادعام میشد اینجور که من فلان بهمان میگفتم شک نکنین قبول میشم رتبه ی عالی دانشگاه تراز اول اونقدری که دانشگاه برام مهم بودهیچی برام اهمیت نداشت مدام میگفتم فقط دانشگاه تهران خیال بافی میکردم پنجاهی اینور اونور می چسبوندم توی سالنامه خاطراتم ازش می نوشتم ولی انگار بهمون اندازه این خواسته یا آرزو دست نیافتنی تر میشد,از همون موقع دلم شکست وقتی میدونستم انگیزه واقعیم از ادامه زندگی اینه ترجیح میدادم روی کتابام بخوابم دروغ های مختلف می گفتم به خونوادم از همه بدتر بخودم باخودم روراست نبودم میدیدم دارم بادست خودم گورمومیکنم اما ذات نابودگرمو نذاشتم تو گور بجاش آینده تحصیلیمو بعدش سرزندگی و جوونیموآخرشم اشتیاق به زندگی ویه تلبار خاک ریختم روش.از خیلیا شنیدم قربانی روزگار خونواده وخیلی چیزاشدن..من اون روزی بخاک سیاه نشستم که گیرخودم افتادم وای کاش شهامتشوداشتم خودمواز دست خودم نجات بدم,ندای درونم مدام بهم یادآوری میکنه میگه خفه شو مفت خور چه مرگته؟آبت کمه؟نونت کمه؟جات راحت جای خیلیا رو هم تنگ کردی آسایشی که داری شایسته ی خیلیای دیگه ای هست که برعکس تو زر مفت نمیزنن بجاش دارن تلاش میکنن خجالت بکش کاملا حق با اونه.چیزی نمونده وارد دهه ی سی زندگیم بشم الان۷/۵صبحه بسرم زد خودمو از پشت بوم بندازم پایین فکری که مدام تو سرم هست عملی کنم درست مثله وقتی که تشنه ای پامیشی میری سمت یخچال بطری آب رو برمیداری آب بخوری دقیقا بهمین سادگی قصدم اجرایی کردن تصمیم خودکشی بود اما تنها یه فکر مانعم شد اگه جای اینکه از شر خودم خلاص شم بدتر قطع نخاع یازمین گیر و افتاده شم چی؟کمکم کنید به زندگی ادامه بدم؟چرا؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
از اینکه شما نتونستید به اهدافی که برای خودتون تعیین کرده بودید برسید عصبانی هستید و مدام خودتون رو سرزنش می کنید. شاید اهدافی که تعیین کردید متناسب با استعدادهای نهفته شما نباشه؛ اگر استعدادها و توانایی های خود را در زمینه های مختلف به درستی شناسایی کنید و روی تحقق اونا کار کنید حتما فردی موفق خواهید شد و دوباره اون نشاط و سرزندگی بر می گرده.
استعداد و آینده همه که توی درس خوندن و دانشگاه رفتن نیست؛ زندگی و انگیزه فقط توی دانشگاه خلاصه نمیشه. درون هر شخصی استعداد منحصر به فردی نهفتس که فقط خود شخص باید اون اون استعداد رو شناسایی و شکوفا کنه. مطمئن باشید شما هم یه شخص منحصر به فردی هستید که دارای استعداد زیادی هستید.
الان تازه دارید وارد دهه ۳۰ زندگیتون میشید؛ لحظه هایی که باید ازشون نهایت لذت رو ببرید.الان هم دیر نشده و میتونید به خودتون کمک کنید و خودتون رو از این دور باطل افسوس خوردن نجات بدید.برید دنبال شناخت خودتون و استعدادهاتون و از پرورش اونا لذت ببرید.
خیلی ممنونم از لطفتون توجهتون وقتی که گذاشتید حقیقتش شما پاسخی رو دادید که خیلی وقتا که تو شرایط بهتری از الان هستم بخودم میگم اینکه همه چی توی یک خواسته خلاصه نمیشه قطعا خیلی چیزا خیلی راه ها هست که باید تجربشون کنم بخصوص توصیتون برای شناخت بیشتر خودم تازگیا تونستم با یه سری تست های شخصیت شناسی بهتر خودمو بشناسم اینکه من تیپenfpهستم یا از لحاظ اینیاگرام جزو تیپ چهارم خلاصه نمیدونم چقدر میتونه مفید باشه اما بازم بهتر از هیچیه اما از صمیم قلبم ازتون سپاس گزارم اون لحظه که این نوشته رو مینوشتم واقعا به تنها چیزی که نیاز داشتم کسی مثل شما بود نیاز به توجه داشتم و شما با پاسختون حس بهتری بمن دادید از اینکه نوشتید باید نهایت لذت رو ببرم از آستانه ی سی سالگی نوید شادی و امید رو بهم داد بازم ممنون
سلام ممنون بابت این سایت خوبتون
دردهایی که خیلی عذابم میدنو میخوام براتون بگم که شاید ذره ای سبکم کنه و بتونم ازتون راهنمایی بگیرم.منو همسرم ۳ سال اختلاف سنی داریم در حال حاضر من ۲۶ سال و همسرم ۲۹ ساله است. سال ۹۱ باهم دوست شدیم عید ۹۲ عقد کردیم.دوران دوستیمون یه بار باهاش رفتم بیرون جلوش کیف پولمو که دراوردم دید که داخل کیفم پول هست .بعد از خرید برای اینکه لباسهاشو عوض کنه رفتیم منزلشان.مانتو و کیفمو دراوردم گذاشتم رو مبل رفتم تو آشپزخونه که اب بخورم دیدم مانتو و کیفمو برد تو اتاق اهمیتی ندادم گفتم خب حتما مامانش داره میاد زشته اگه ببینه من لباسامو ریختم اینجا.بعد ۱۰ دقیقه اماده شد گفت بریم رفتم مانتومو پوشیدم کیفمم برداشتمو رفتیم .دیگه داخل کیفمو نگاه نکردم تااینکه اهر شب رفتم خونه کیفمو که باز کردم وسایلمو مرتب کنم دیدم هیچی از پولام نیست اولش اصلا شک نکردم بهش با خودم گفتم حتمما در کیفم که باز بوده تو خیابون ریخته ولی خب من خیلی حواسم هست به کیفم .ولی دروغ نگم هرزگاهی فکرم میرفت سمتش که چه دلیلی داشته بخواد بیاد کیفمو ببره تو اتاقش اونم واسه ۱۰ دقیقه .ولی خب دوس نداشتم باور کنم .چون دوسش داشتم چون خیلی بهم محبت میکرد.هیچی دیگه بیخیالش شدمو فراموشش کردم تا یه روز بعد عقد مامانم زنجیره بلندی داشت آویزونش کرده بود لب صندلی وقتی داشتم لباسامو میپوشیدم که بریم بیرون دیدم اومد کتشو انداخت روی زنجیره مامان گفتم خب حتما جا نبوده گذاشته که چروک نشه وقتی اماده شدیم کتشو برداشت رفتیم سوار ماشین شدیم.کتشو انداخت صندلی عقب و رفتیم وقتی به مقصد رسیدیم اومد کتشو از رو صندلی برداره دیدم زنجیره مامانم رو صندلی افتاده وقتی دیدم شکه شدم یدفعه گفت گیر کرده بوده به کتم فکر کنم گفتم خب حتما راست میگه ازش گرفتمشو گذاشتم تو کیفمو رفتیم .جایی که رفتیم مجبور بودم واسه چند دقیقه کیفمو بدم نگه داره واسم .شب که شد رفتم خونه کیفمو برداشتم که زنجیره مامانمو بهش بدم باز دیدم که نیست.شکم داشت به یقین تبدیل میشد که نمیزاشتم دلم نمیخواست قبول کنم باور کنم که اون این کارو میکنه.چند ماه بعد کیف طلاها مامانم غیب شد.رفتم خونه عموم حلقه های ازدواجشون.عابر بانک هدیه برادرم. مامانم دیگه بهش گفت طلاها مو تو برداشتیو… قیامت کرد منم خر پشتشو گرفتم گفتم نه مامان کار این نیست مامانم که دیددوسش دارم گفت باشه بیخیال شد.چی بگم چی بگم … من بیشتر بخاطر بداخلاقیو بددهنی بابام با این شخص ازدواج کردم که حالا اون بدتر از بابام شده مدام غر میزنه.سر یه چیز کوچیک داد میزنه به خودمو خونوادم فهش های بد میده. بعد نیم ساعت پشیمون میشه میاد طرفم میگه ببخشییییییید تقصیر خودت بود اینکارو کردی منم عصبی شدم . مهندسی خونده ولی اسنپ کار میکنه بخاطر اینکه خرجا بالا رفتم منم مجبور شدم سرکار برم.۴ سال پیش که اون بیکار بود من سرکار میرفتم ۹۰ درصد حقوقمو میگیرفت مثلا واسه خرج زندگی ولی میزاشت کنار فقط میخواست من پول دستم نباشه میگفت خرج میکنی.میگفت درامد ندارم بیکارم بده من وپولی درامد داشت پول داشت تو بانک سودشو میگرفت .الانم که کار میکنم به هر ترفندی میخواد ازم بکشه.تازگیا با خونوادم رفتیم مسافرت مادر خرجمون ایشون بودم حالا که برگشتیم دیدم مامانم میگه همه چیو دوبله سوبله حساب کرده باهامونو….. واسه هرکاره بدی که کرده واسه اینکه خونوادم به روش زدن حالا میکوبونتش تو سرم میخواد بگه دیدی اینو بهم گفتن این کارو کرد ولی من چیزی نگفتم.از دوران بچگیشم بگم براتون که باباش موجی بوده خیلی از باباش الکی کتک خورده اینجوری بگم در حد مرگ. مامانشم ان چنان محبتی نکرده بهش از ۷ سالگی کار میکرده پیش باباش کفاشی .کاشی کاری .پیک موتوری ..در کل همه کاری کرده که مستقلو زرنگ باراومده.دلم واسش میسوزه میخوام محبت کنم بهش ولی اینکارارو که میکنه دلم میخواد طلاق بگیرم ازش .چون بهش بی اعتمادم خیلی دروغ میگه .فهشاشو غرو داد زدناش دیگه خیلی ازارم میده دلمو شکونده .چیکار کنم…
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما خیلی پیچیدس و احتیاج به بررسی همه جانبه داره. بهتره به مشاوره خانواده یا زوج درمانگر مراجعه کنید. تا علت دقیق مشکلاتتون رو ریشه یابی کنه و در جهت درمان اقدام کنه.
سلام خسته نباشید من ب مدت یکساله با پسری دوست شدم وقصد ازدواج داشتیم البته مادرپدر من باخبرنبودند ولی خانواده ایشون میدونستند اولا دوستش داشتم ولی بعد چند قرار و دیدن هم اصلا نمیتونم باهاش کناربیام رفتارهای داره ک منو ازار میده و باعث خجالتم میشه میخام که ازش جداشم ولی میدونم اگه بهش بگم ممکنه دلخور یا کارهای عجیب بکنه کمکم کنید چجوری ازش جدابشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
درباره رفتارهایی که شما رو آزار میده باهاش صحبت کنید. شاید تونست اون رفتارها رو تغییر بده.اگز این رفتارها ناشی از فرهنگ خانوادگی باشه با صحبت کردن متوجه میشه که از لحاظ فرهنگی با همدیگه متفاوت هستید و راحت تر نظر شما رو درباره جدایی قبول میکنه. به خاطر اینکه احتمال میدید ازش جدا میشید رفتارهای عجیب نشون میده آینده خودتون رو خراب نکنید.
سلام وقتتون بخیر من خانمی ۲۷ ساله هستم و نامزدم هم ۳۲ سالشه ما از مهر ۹۶ با هم دوست شدیم و واقعا همدیگه رو دوست داریم بهمن ۹۷ نامزد کردیم و قرار که آبان ۹۸ عروسی کنیم من به خاطر ایشون و عشقی که نسبت بهشون داشتم جلوی خانوادم ایستادم و راضیشون کردم ما توی این مدت با هم رابطه هم داشتیم اما دیروز که باهم بیرون رفته بودیم وقتی ایشون از ماشین پیاده شد که بره خوراکی بخره اس ام اس اومد روی گوشیشون من اتفاقی برداشتم ببینم کیه تا الان هیچوقت نشده بود دست به گوشیش بزنم دیدم پیام از سمت خانمی هست که نامزدم اون خانم رو به اسم کوچیک سیو کرده و اون خانم هم توی پیام اسم کوچیک نامزدم رو گفته و حتی خانم تماس هم گرفته بود بعد که ازش پرسیدم کیه گفت مستاجره و شوهرش با گوشی خانم به من زنگ زده بوده و بهشون گفتم خالی کنین اما دارن اذیت میکنن و به اسم سیو کردم که جواب ندم منم گفتم مگه فامیل نداشتن که باید به اسم کوچیک سیو کنی و اون خانم چطور اسم تو رو گفته توی پیامک گفت بی شعور بوده که اسم منو گفته ازش خواستم زنگ بزنه همون لحظه و بزنه روی اسپیکر که ببینم واقعا همچین چیزی هست اما اینکار رو نکرد و شروع کرد به داد و بی داد و قسم خوردن که مرگ بابام همینه که میگم و چیزی نیست و از این حرفها اما اصلا حرفی که زده با عقل جور در نمیاد و اعتمادم نسبت بهش از دست رفته الان باید چیکار کنم از طرف نمیتونم زندگیم رو با بی اعتمادی و شک شروع کنم از طرفی نگران آینده و عشق بی سرانجامم هستم و از طرفی هم خانواده لطفا کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
وقتی از رابطه همسرتون مطمئن نیستید بهتره رفتار هیجانی از خودتون نشون ندید.اصل رابطه رو بر صداقت و اعتماد بین طرفین قرار بدید. اول از رابطه همسرتون مطمئن بشید بعدا واکنش نشون بدید.
وقتی مطمئن شدید ویدئو زیر می تواند به شما کمک کند.
رفتار سنجیده پس از مشاهده خیانت
سلام
بدون هیچی میرگ سراصل مطلب چون حالم خیلی بده.روانی شدم ب همه شک دارم باهمه دلوادارم باهیچکس نمیسازم حرف نمیزنم نمیزنم وقتی هم حرف میزنم نیش میزنم بعدشم خودم ناراحت میشم نمیدونم چیکارکنم دیگه دارم دیونه میشم اخلاق خیلی بده چیکارکنم???
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتره هرچه سریعتر برای پی بردن به علت خلق منفیتون به روانشناس مراجعه کنید. تا علت به درستی شناسایی بشه و برای درمان و بهبود شرایط اقدام کنید.این حال بد میتونه به خاطر افسردگی، اضطراب شدید و … باشه.
سلام
من یکساله بایه اقاپسری اشناشدم وباهم درارتباط هستیم وهمودوست داریم وتاهمین چندماهه پیش باهم خیلی خوب بودیم ولی الان اصلا اینجوری نیست ایشون تحمل چندساعت دوری منونداشت دم ب دقیقه ک گوشی دستش میوفتادم باهام حرف میزد زنگ میزدپیام میفرستاد ولی یه هفته تمام باهام حرف نزد وجوابموندادالانم بعدکلی پیام بم گفت نمیخوام دیگه جروبحث کنیم گفتم ی هفته دورازگوشی وتوباشم تامغزم اروم بشه الانم رابطمون خوب نیست چیکارکنم دارم دیونه میشم میخوامش ولی نمیدونم دیگه منومیخوادیان نمیخودچجوری باهاش حرف بزنم چجوری ازدستش ندم کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
باید ببینید برای چی رفتارش عوض شده و چرا دیگه مثل قبل به شما توجهی نمیکنه؟شاید روال زندگیشون اینجوریه که هرچند وقت با شخص مختلفی باشن…شاید رفتاری از شما دیده و از دست شما ناراحته، شاید در موقعیت استرس زایی هستش و نمیتونه با شما در ارتباط باشه…
باسربازی مشگل داره ازوقتی رفته سربازی رفتارش عوض شده ولی اوایل کم هرچقدراومدبیشتروبیشترشد وگرنه مطمئنم مشگل دیگه ای وجودنداره.البته منم مقصرم ناراحت ک باشم ازدستش اذیتش میکنم الان من باید خودمودرست کنم درکش کنم ولی نمیتونم
سلام و وقت بخیر
بنده دختر ۲۶ ساله ای هستم که با مرد متاهل ۴۲ ساله ای رابطه عاطفی بین ما ایجاد شده است اوایل آشنایی نمیدانستم که ایشان متاهل اند و فقط ۴ سال است با فردی که ۲ سال از خودشان بزرگتر است ازدواج کرده اند و بچه ندارند خلاصه تقریبا اخلاق رفتار و افکار ما بهم شبیه است و ۹ ماه است که رابطه داریم و جز مسایله متاهل بودن ایشان هیچ چیزی منجر به اختلاف و دعوا بین ما نمیشد اینطور بگویم که تنها مشکل من با ایشان متاهل بودنشان است که ازدواج شان از طریق معرف بوده و بیشتر به جهت رفع تکلیف با فشار از طرف خانواده بوده و مهریه خانم سنگین بوده و فقط در صورتی حاضر به طلاق است که کل مهریه را یکجا بگیرد
من اکثر اوقات از ایشان خواستم که رابطه تموم شود ولی گوش ندادند و اصرار کردند که شرع
اجازه داده میتوانند بیش از یک همسر اختیار کنند و این قصد را دارند که با من نیز دایمی ازدواج کنن
در صورت امکان مرا راهنمایی کنید چیکار کنم با وجود علاقه و تفاهم و تمایل به این مرد و تاهل ایشان چه تصمیمی بهتر است
با تشکر
سلام خدمت شما دوست عزیز
تصمیم گیرنده اصلی خود شما هستید. باید تفاوت سنی که بین شما وجود داره و متاهل بودن آقا، شرایط خانوادگیتون رو در نظر بگیرید. ببینید واقعا از نظر شخصیتی به همدیگه شبیه هستید. این تفاوت سنی بین شما باعث تفاوت در نگرش، انتظارات و دیدتون نسبت به زندگی میشه و آیا با زندگی با ایشون به اهداف و خواسته هاتون توی زندگی می تونید برسید؟
در رابطه با اجازه شرع به آقایون، در شرایط خاصی و با رعایت شرایطی اجازه دارن که بیشتر از یک همسر اختیار کنند.
بهتره شما قبل از اقدام به تصمیم نهایی، به مشاوره ازدواج مراجعه کنید تا مشاور با سنجیدن شخصیت طرفین، انتظارات، نگرش و … شما را در انتخاب درست راهنمایی کنند.
سلام خسته نباشید من دختری ۲۱ساله هستم که یه خاستگار داشتم ۱۵سال از خودم بزرگتره و مطلقه هست و یک فرزند هم داره این اقا ۵ ماهه با من اشنا هستن و میگن که هر کاری میکنن تا خوشبختم کنه و واقعا عاشقمه چند بارم به ایشون جواب رد دادم که حالشون خیلی بد شد و یک بار هم سکته قلبی داشت الان منم که دیدم ایشون انقدر به من علاقه داره بشدت بهش علاقه مند شدم ولی جدیدا سر چیزای کوچیک زود ازم ناراحت میشه و میگه تو منو سرکار گذاشتی نمیخوای باهام ازدواج کنی خیلی هم بیش از حد مغرور هستش میترسم جواب مثبت بدم بخاطر این اختلاف سنی که داریم و بعضی از رفتاراش که آزارم میده بعدا دچار مشکل بشم اونقدری هم دوسش دارم که فک نکنم بعد اون بتونم به کسی فکر کنم لطفا راهنمایی کنید که چیکار کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای اینکه ببینید انتخابتون درسته باید مدت طولانی تری با ایشون در ارتباط باشید و در موقعیت های مختلف رفتار و برخورد ایشون رو بسنجید. واقعا خودتون باید با خودتون صادق باشید و ببینید که میتونید با این تفاوت سنی و فرزند ایشون کنار بیاید و زندگی خوبی داشته باشید.این تفاوت سنی شما باعث میشه که دیدتون نسبت به زندگی و انتظاراتتون، از هم متفاوت باشه.
اینکه شما رو خیلی دوست داره و در صورت جواب منفی شما حالشون بد میشه دلیلی نمیشه که شما خودتون رو مجاب کنید که با ایشون ازدواج کنید. شما باید به فکر خودتون هم باشید و نذارید که حس عذاب وجدان یا انسان دوستانه شما، حق انتخاب درست و آزادی در انتخاب رو از شما بگیره.
بهتره قبل از تصمیم نهایی پیش مشاوره ازدواج برید تا شرایط شما رو از جهات مختلف بررسی کنه و دید شما رو نسبت به انتخاب شما باز کنه. مورد شما برای ازدواج شرایط خاصی داره و شما نباید تصمیم عجولانه بگیرید.سعی کنید انتخاب درست و بدون پشیمانی داشته باشید.
سلام خسته نباشید
اول عذرمیخوام ک متنم طولانیه
من دختری ۲۵ ساله هستم و همسرم ۳۲سالشونه هردو هم روستایی هستیم اصالتا من تو دوران نوجوانی ب ایشون علاقه مند بودم اما ی علاقه بچگونه ک پشتش هیچ حسی نبود بعدش من اینو ب دخترخالم نشون دادم ک گف شمارشو برام گیر بیار شامرشو پیدا کردم و اینا ی مدتی دوس شدن بعدش رابطشون بهم خورد بعد ۸-۹سال ایشون اومدن خواستگاری من ک من کارمند بودم و ایشون هم کارمندن من از گذشته ی همسرم جز ب جزشو میدونم هرچند ک همیشه میگم گذشتش ب من ربطی نداره اما باز عذاب میکشم دوس ندارم با اونایی ک رابطه داش اونارو ببینه بعد عقدمون تو گوشیش دیدم قبل عروسیمون با چن تا دختر رابطه داشته و اس ام اس و پیاماشون مونده بعد ب خودشم گفتم ک دیدم اینا اما من میدونم همسرم از وقتی با من ازدواج کرده اصلا پاشو کج نزاشته و بیش ازاونی ک فکرشو بکنین میدونم دوسم داره از ی طرف طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنیم ک همش انتظار دارن خونه ی اونا برای شام و ناهار و صبحونه بریم ک یکم فقط میتونم بگم نمیتونیم برای وعده بعدیش حتما اونجاییم چون شوهرم از سرکار میاد میکه بریم گفتن بیایین اینجا بعد از اون ور مادرشوهرم هررسمی ک هس رو ما نمیدونیم همچین چیزایی هس گنده میکنه ومیگه ب من میگه خونه ی پسرم خونه ی منه تو مهمون هم داشته باشی باید ب من بگی تا من اطلاع داشته باشم تا بگم چی بخری چی نخری اینجا ونه ی منه من میدونم کی رو باید دعوت کنم برای شام و ناهار… برای باراول خونواده ی ملدریم میخواستن بیان خونمون ک منم احترام گذاشتم رفتم دعوتش کنم ی دعوایی راه افتاد ک چرا زودتر نگفتی باید منم ب فامیلام میگفتم می اومدن این سری اول هس باید اونا هم بودن بعد سر این پدرشوهرم مادرشوهرمو میزنه ک تمومش کن این اداها چیه درمیاری اینا
ی جاری هم دارم ک چند وقته پیش باهم تو ی ماشین رفتیم مسافرت جلوی شوهر من داش ب بچش شیر میداد بعدش هم ی عشوه ای می اومد ک عمودیدهمش تو ماشین موهاش باز بود هی تو ماشین میرقصید بچش میگف عمو اینم میرقصید میگف عمو عمو بعد من سردرد داشتم برادر شوهرم از مسافرایی ک تو مسیرمون بودن قرص خواس نتونس اونو تحمل کنه زود گف آفرین ببین توروخدا .. اون روز هم برگشته میگه شوهرت قبل تو ک با چن نفر دوس بود خواهرشوهرم میگف تعریف میکرد فلان شد ال شد بل شد میگه شوهرش نمیدونسته با کیا بوده برادرش ب اونم من گفتم هی میاد میگه خواهرشوهر پشت سرت اینو کف مادرشوهر اینو گف دیگه کم آوردم از همه لحاظ خداروشکر میکنم ک شوهرم این وسط منو دوس داره وگرنه سکته میکردم حتما
ب نظرتون با این شرایطا من چیکار میتونم بکنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی خوبه که از عشق همسرتون به خودتون مطمئن هستید سعی کنید این رابطه و عشق رو به همین صورت زنده نگهش دارید. اگر شرایطش رو دارید و امکانش هست که خانه مستقلی بگیرید و اگر هم نه بهتره با رسم و رسوم خانواده همسرتون آشنا بشید و به آنها احترام بذارید. وقتی که نسبت به همسرتون اطمینان دارید بهتره که به رفتار اطرافیان حساس نباشید و فکر و ذهنتون رو مشغول این مسائل نکنید.
سلام ممنون از پاسخگوییتون
میدونین من کاملا از علاقه اش ب خودم مطمئنم اما بقیه نمیزارن یکیش هم مین خواهرشوهرم پیش من از دخترایی حرف میزنه که میدونم همسرم قبلا با اونا دوس بوده اخه من نمیتونم این شرایطو تحمل کنم واقعا عذاب میکشم خودمو نمیتونم کنترل کنم و ب همسرم میگم اونم دلداریم مید میگه تو ک میدونی من چقد دوستت دارم میدونی ک ی تار موتو با هیشکی عوض نمیکنم چرا با این چیزا خودتو ناراحت میکنی
اما گاها میگم کاش باهاش ازدواج نکرده بودم بعد ب خودم میگم تو ک میدونستی از گذشته اش و کنار اومدی چرا اذیت میشی بعد میبینم آخه خودش مشکلی نداره ک اطرافیانش اینجوری میکنن خواسته یا ناخواسته اذیتم میکنن
سلام من دختری ۱۹ ساله هستم دوساله متوجه شدم ترنسم فعلا تصمیم ندارم تغییر جنسیت بدم اختلال پیردوستی هم دارم . تو زندگیم مشکلات زیادی دارم از همه لحاظ . تا حالا تو عمرم یک لحظه احساس خوشحالی نکردم . تو خیلی از مسایل شکست خوردم . به شدت تنهام . نمیدونم باید چیکار کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
حق شماست که از زندگیتون لذت ببرید و به اهدافی که دوست دارید برسید. این ترنس بودن شما و عدم شناخت کافی و درست جامعه از وضعیت شما، شرایط شما رو سخت میکنه و در روند زندگی عادیتون اختلال ایجاد میکنه که این باعث ایجاد حس سرشکستگی و افسردگی میشه و همین افسردگی هم باعث ایجاد مشکلات زیادی در زندگیتون میشه و این دور باطل ادامه داره.به شما اطمینان میدم که مشکلتون قابل حل هستش.
پیشنهاد بنده به شما این است که به مشاور و روانشناس مراجعه کنید تا بتونید روش کنترل موارد بالا رو یاد بگیرید و به اجتماع و زندگی عادیتون برگردید و از زندگی لذت ببرید.
سلام من تقریبا یکسال شیش ماهه که عقد کردم با آقایی که قبلا همکارم بودن و چندسالی همه جوره ازمن شناخت داشتن من قبل ازایشون باکسی ارتباط داشتم و عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم اما بخاطر یه سری حرفای خیلی بدی ک اون اقا بمن زدن و تهمتاشون من تصمیم به ترک رابطه رو گرفتم و بعد شوهرم بمن پیشنهاد ازدواج داد با اینکه از همه چیز ارتباط قبلی من خبردار بودن و یکسال قبلش هم بمن اظهار علاقه کرده بودن اما بنا ب دلایلی ک به قول خودشون ترسیدن از اینکه من ایشونو نشناخته باشم یا اشتباه کنم رفتن کنار و تواون یه سال من شاهد این بودم ک دلباخته یکی از همکارای من شد یکسال برای اون تلاش کرد و بهش نرسید تا اینکه اومد سراغ من.
من اونموقع ک پیشنهاد خواستگاری بمن داد دیگه تواون محل کارم نبودم .اولش گفتم نه اما با اصرارش قبول کردم ک فکر کنم و همو بشناسیم بهتر.تقریبا یکسالی شد ک ارتباط داشتیم و راجع به خیلی چیزا حرف زدیم ایشون گفتن ک اهل قلیونن اما دارن کمش میکنن تو این فاصله من هیچ احساس خاصی ازایشون دریافت نمیکردم باینکه همشم تاکید میکردن ک بی احساسن کلا و نمیتونن به زبون بیارن .اما خب من فکر میکردم چون هنوز عقد نکردیم اینجوریه تااینکه عقد کردیم تاالان من یکبارم نشنیدم بمن بگه دوست دارم،اگرمن بگم اونم میگه منم همینطور،کاملا بی احساس و سرد حتی توی رفتارشم نشون نمیده ک دلم خوش باشه منو دوست داره خیلی دعوا کردیم سراین قضیه ومن هربار گذشته خودمو ایشونو میارم وسط اما اون میگه نیار وسط و دوس نداره راجبه گذشته هامون حرفی بزنیم و فقط میگه اگر دوست نداشتم چرا باهات ازدواج کردم.
ایشون مشکل مالی زیادی هم داره و ما سه ماه دیگه عروسیمونه داریم کارای عروسی رو با هزارجور بدبختی انجام میدیم اما الان به این نتیجه رسیده ک من دارم اذیت میشم و لیاقت منو نداره و حس بدی ب آینده داره …من خیلی حرف زدم باهاش وقتی حرف جدایی رو میکشم وسط نمیگه نه این حرفو نزن بهش گفتم بریم پیش مشاور گف تو برو من مشکل ندارم اما منم گفتم باید بیای چون توبامن مشکل داری.من قبل ازدواجم گفتم ک بریم مشاوره اما ایشون قبول نکرد.
حالا چندروزه زندگی من سیاه شده نمیدونم باید چیکار کنم همه حسم میگه اون ب فکر جداییه
چون بهم میگه من نگران توام .وقتی من میگم میخوای جدا بشی ازمن؟و چرا میگه نمیدونم حالا بریم پیش مشاور شاید حل شد
کلا من گیجم نمیفهمم چی شده ک یهویی چندروزه همش میگه باهم مشکل داریم و من از اینده میترسم.
من فقط با بی احساسیش مشکل دارم ک اونم دیگه عادت کردم بااینکه خودم خیلی احساسیم امل نمیدونم الان چی شده یهویی ک این حرفارو میزنه.
خواهش میکنم راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه گذشته رو یادآوری میکنید اگر هدف شما سرزنش کردن هستش کار درستی نیست اما اگر جنبه مثبتش رو نگاه میکنید و میخواین تجربه کسب کنید خوبه.این کار بستگی به هدف شما داره.
الان به خاطر شرایط مالی و نزدیک شدن به عروسی و فشار کاری، هر دوی شما تحریک پذیر شدید، بهتره خونسردی خودتون رو حفظ کنید و کارها و تصمیمات هیجانی مثل جدایی نگیرید.این حرف هایی هم که همسرتون میزنه شاید به خاطر این شرایط باشه و الان احساس میکنه که شما دارید سختی میکشید و چون که به شما علاقه داره نگرانه اینه که در آینده شما عذاب بیشتری بکشید.
درسته الان با عدم ابراز علاقه نامزدتون کنار اومدید ولی اگر ابراز علاقه از طرف همسرتون براتون مهمه از الان دنبال راه حل باشید وقتی وارد زندگی مشترک بشید مشکلات دیگری هم بروز میکنه و شما ممکنه به خاطر عدم ابراز علاقه از طرف همسرتون نتونید اون مشکلات رو تحمل کنید.
هم به خاطر مشکل بالا و هم به خاطر پی بردن به علت دقیق رفتار نامزدتون، پیش مشاور برید خیلی خوبه و میتونه کمکتون کنه.در جلسات مشاوره می تونید در ابتدا فقط خودتون شرکت کنید و در ادامه، مشاور به شما راهکارهایی رو ارائه میده که شما بتونید همسرتون هم برای مشاوره ترغیب کنید.
پیشنهاد من به شما اینه که قبل از مراسم روش برخورد با همدیگه رو یاد بگیرید و برای بالا بردن آرامشتون به مشاور مراجعه کنید.
سلام وقتتون بخیر من ۳ ماهه با آقایی به قصد ازدواج وارد رابطه آشنایی شدم اوایل خوب بود. اخلاق و رفتار ایشون رو پسندیدم و در خیلی از موارد مثل خانواده، شان اجتماعی، عقاید و افکار تناسب داریم. اما نمیدونم چرا ی حس بلاتکلیفی اومد سراغم. وقتی باهاش بودم اون حس اجازه نمیداد راحت باشم. با اینکه ظاهرا صمیمتمون بیشتر شده ولی هر حرفی میخوام بهش بزنم ی حسی میگه نه زوده. وقتی باهاش بودم موضوع واسه صحبت کم می آوردم. الان حدود ۱ ماهه رفتارش سرد شده بدون اینکه علت خاصی داشته باشه یا حداقل به من چیزی بگه من چندبار پیشقدم شدم و سعی کردم اوضاع رو بهتر کنم اما نشد. پیام دادنها از هر روز رسیده ۴_۵ روز یک بار حتی وقتی فهمید که عزادار شدیم و حال روحی خوبی ندارم. چطور بفهمم که علتش چیه؟ و چطور انتظارم رو در مورد نیازهای عاطفیم بهش بفهمونم؟ آیا درسته که صریح در موردش حرف بزنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
اینکه چرا رفتار طرف مقابلتون تغییر کرده علت های مختلفی ممکن است داشته باشد.ممکنه به خاطر اینکه شما عزادارید نمی خواهد مزاحمتون بشه و شاید این توی فرهنگ خانوادگیشون باشه، شاید مشغله کاریشون متفاوت شده و …. بدون شناخت و صحبت با طرف مقابلتون نمیشه برای این سوالتون جوابی داد.
چون که قصد شما از این ارتباط ازدواج هست باید شناخت زیادی نسبت به یکدیگر پیدا کنید و یاد بگیرید که چه جوری باید خواسته ها، نیاز ها و انتظاراتتون رو تو همه زمینه ها مثل عاطفی، جنسی و … به همدیگه بگید.نوع و کیفیت ارتباطی که الان برقرار می کنید زندگی آینده شما رو تحت تاثیر قرار میده. نحوه بیان خواسته هاتون و نحوه برقراری رابططون بستگی به ویژگی شخصیتی طرفین هم دارد.
دوست عزیز بهتره شما در این دوران آشنایی و قبل از اینکه تصمیم نهاییتونو برای ازدواج بگیرید پیش مشاوره قبل از ازدواج بروید تا شما و طرف مقابل رو از جهات مختلف به صورت علمی بررسی کند تا بتوانید شناخت درستی نسبت به هم پیدا کنید و با دیدی باز دست به انتخاب بزنید.
واینکه هرچی به نفعه دختراشه پیش داماداش میگن وهرچی به ضرر عروساشونه پیش پسراشون برای نمونه یک مثال که یه فیلم مرتبط میداد که من بودم نامزدم و برادرشوهرم و جاریم که مادرشوهرم برگشت گفت خاک توسرپسری که به حرف زنش گوش میده بیا گوش داد ازراه بدر شد دقیقا دوروز بعد تکرار همون فیلمو داد من بودم ولی پسراش نبود دامادش بود همونجای فیلم گفت که خداشکر دخترای من عاقلن شوهراشون به حرفاشون گوش کنن زندگی میسازن .منوجاریم بهم نگاه کردیم خندیدیم این حرفو به نامزدم گفتم نامزدم گغت حرف درنیار مادرمن سادس تو بدمتوجه شدی .وقتی کاری انجام نمیدم یعنی ازدستم نمیاد میگن خونه مادر چکار میکردی مادرت یادت نداده گاهی هم میگن دوست داریم چون ازت بی اخترامی ندیدیم واقعا رودروایسی دارم نه نمیتونم بگم جوابشونو نمیدم چون میترسم پشتم به شوهرم بگن به منم فحش بدن دلم بیشتر بشکنه جاریمو نفرین میکنن میترسم منم نفرین کنن اینجوری ازاول زبونم بستنو طوری رفتارکردن گاهی خواسته خانواده خودمو نادیده میگیرم به خواسته اونا انجام میدم بعد متوجه اشتباهم میشم .از اعصاب گاهی قلب درد میگیرم میگن خونه پدرش مریض شده مانکردیم هرچی لباس تاب دارم میگن دیگه تموم شده فقط سارافون بلند یجوری رفتارکردن که منکه تومجردی پیش فامیل ازاد بودم پیش پدرم خجالتی شدم وقتی به خودمم میام پیش شوهرخواهرم یا پسرعمم و…شالمو باز میکنم و راحت میگردم نامزدم دعوام میکنه میگه هرزه نباش حق نداری با فامیلات بگردی ازاونا یادمیگیری توباید فقط پیش من راحت باشی میگم تو که جای خودداری میگه نه باید فقط پیش من راخت باشی .پیش من مادرش قربون صدقه میره اهمیت نمیدم چون مادرشه دوسش داره ابراز محبتش به من ربطی نداره ولی وقتی میگه هبچکس مادر نمیشه بهم برمیخوره منکه زندگیمو بقیه عمرمو میزارم پاش با این وضعیت تحمل میکنم چون فقط دوسش دارم ودلش پاکه نمیخوام بشکنه چی منکه برای اینکه غصه نخوره النگو میفروشم قرضشو بده چی من مهم نیستم دوسش ندارم !؟وقتی میگم میرم پیش مشاورمیگه نرو این حرفارو بگی مشاور میخنده چون بچه بازیت گرفته این خرفا بچگانست ومنم سست میشم میگم شاید حق بااون باشه ولی بایه ناراختی دیگه میبینم کم اوردم دیگه .چکارکنم
سلام خسته نباشید خداقوت . تشکر میکنم بابت کمک وراهنماییاتون.
نمیدونم ازکجا وچجوری شروع کنم .از اول شروع میکنم .من ۲۱سالم ونامزدمم ۲۳سالشه ودوساله عقدیم وقبل عقدهم یسالونیم با نامزدم دوست بودم گاهی هم برای اینکه زیاد تو خیابون نباشیم میرفتیم خونه خواهرش و اونجاصحبت میکردیم یکی دوبارهم مادرشواورد اشناشدیم همون روز اوا که جهت اشنایی بودتقریبا۱۰ماه ازدوستیمون گذشته بودکه با مادرش روبرو شدم همون روز اول شروع کرد پشت عروس بزرگترش حرف زدن بی حیاست به ما جواب پس میده وفلان …من اولش به دل گرفتم و به نامزدمم گفتم جهت اشنایی اولین دیدار خوب نبود پشت عروسش حرف بزنه نکنه میخواد ازالان گربه رو دم هجله بکشه نامزدمم گفت نه مادرم سادست اراون سیاستا بلد نیست .خلاصه بعد یسال اومدن خاستگاری چون من کاردانی بودم و اون دیپلم و اینکه سطح مالیمون خیلی فرق داشت و اینکه ما شهری بودبم ولی اونا ۲۳ساله اومدن شهرنشینی و سربازه مادرم شدید مخالفت کرد ماهم جنگیدیم بخاطر احساسمون ولی چون اون جرات رو داشت ومن میدیدم دروجودش که کاره ای میشه جنگیدم و به احساسمم خیلی ارزش قایلم یه مدت دیدن مامانم کوتاه نمیاد حرف از فرار کردن گفتن مامانم گفت چون دخترم وپسرشما همو دوست دارن با چند شرط قبول میکنم اول اینکه حق طلاق بادخترم باشه دوم خونه مستقل سوم مهریه ۳۵۰سکه .اینکه تو رسم اونا حق طلاق و مهریه بالای ۱۰۰نبود واینکه زیادی به پسرشون وابستن و اول یسال اینا باید عروس با مادرشوهرش باشه شروط مادرم براشون سخت بود ولی نامزدمم هرکاری میکرد تا عقد کنیم وقتی اومدن خاستگاری مادرش گفت من خواهرزادمو میخواستم بگیرم واسه پسرم ولی پسرم گفت من یه دخترو میخوام اینو نمیگیرم من رفتم بیمارستان یعنی انقدر پسرم دخترتونو میخواد که از مادرش گذشت خلاصه مادرم کوتاه اومد فقط با مهریه ۳۰۰و مستقل نشستیم پای عقد من گفته بودم مامانم یادش رفت بگه مهریه هم عندلمطالبه بودن یکی از شرطاشه بجای حق طلاق عندالمطالبه میخوادروز عقد کنون بااینحال که گفته بودم به خواهرشوهرم خواهرشوهرم سر عندالمطالبه بودن دعوا انداخت و مادرشوهرم قلبشو گرفت رفت سر عابد وگفت یا نصف نصف کن یا مامیریم بیرون ومن خیلی شرمگین شدم .یه روز رفتم خونشون مهمون داشتن دخترعموی مادرشوهرم برگشت گفت عروس پاشو چای بیار برام تعجب اومد چون ما با زنداداشام اینجوری رفتارنمیکنیم و به کسی هم اجازه نمیدیم بد رفتارکنن حتی پیش پدرمونم مو باز میشینن واصلا نمیگیم که پاشو کمکی کن نه تنها نا کل فامیل به عروس ارزش قایلن همچنین داماد.ولی اینا چادر اوردن پیچیدن دور کمرم خندم گرفت ولی کناراومدم دوماه عروسی برادرشوهرم بود که قراربود خونه بالاییشون واسه نامزد من بسازن واسه برادرش ساختن وروک بهم گفتن پاشو کولنگ بیار چای بیار هرروز هم پشت جاریم بهم میگفتن پروهستش واسه ما جواب پس میده خدا اون عروسو لعنت کنه به مادروپدرشوهرش جواب بده من احساس میکردم به منم میخوان بشنوونن که حواسمو جمع کنم به پسرشون میگفتن زنتو طلاق بده بی عرضه ای و…منم کمیشو به خودم میگرفتم چون گاهی به من نگاه میکردن میگفتن …یه روز مادرم مهمون اومد من نشستم پیش مادرم خواهرشوهرم چای اورد وقتی مادرم رفت تو پله ها شنیدم که خواهرش میگه دخترکی هستش که چای نیاورد واسه مادرش من شنیدم گریه کردم نامزدم سرش داد زد جلوشو گرفت بااینحال که خواهرش فهمید ناراحت شدم عذرخواهی نکرد بخشیدمش باز باهاش صمیمیت گرفتم ولی عجب اشتباهیی کردم بیشتراز حد صمیمی شدم باهاشون …مادشم مدام میگه دختر واسه غریبه هاست عروس مال خود ادمه دختراشون هرجور دوست دارن میگردن هرروز میان هونه پدرشون ولی جاریم دوروز میره خونه پدرش میگن خدا لعنت کنه عروسیو که خونه پیدانمیشه یبار میرفتیم بیرون مادرشوهرم بی اجازه شالمو کشید جلو موهامو داد توش گفت چادرسر کن گفتم من چادری نیستم که گفت شوهرت میگه سرکن نامزدمم گفت مامان نمیتونه چادر سرکنه کاریش نداشته باش مادرش گفت شما دوتا پسر بی ناموس در اومدین از زنتون میترسین خاک توسرتون باید به مادرتون ارزش قایل باشین از زنتون میترسین بعد قلبشو میگیره میگه فشارم رفت بالا هر چی میشه زود میترسونه میگه فشارم رفت بالا گاهی یجوری رفتار میکنن فکر میکنم دوسم دارن ولی به عروس اهمیت نمیدن یه روز گفتن اماده شو میریم گردش گفتم حال ندارم میخوابم شما برین شبش دیدم خواهر شوهرم باهام تند حرف میزنه نامزدمم میگه چیشده توشمال کار میکرد نامزدمم خبرنداشت از چیزی گفتم نمیدونم چیشده گفت مادرم ازدستت ناراحته گفتم چرا گفت چرا نرفتی بیرون باهاشون گفتم سردرد داشتم نرفتم یبارم جمعه بود با خانواده خودم میخواستم بیرون که پدرشوهرم زنگ زد اماده شو میریم گردش گفتم والا الان میخواستیم بریم خانوادگی بیرون گفت بزاراونا برن توباما بیا تونباشی دلمون میگیره خلاصه بااونا رفتم تو گردش مادرشوهرم وپدرشوهرم وخواهرشوهرم انقدر گفتن تو دیگه خانواده ت ما هستیم و …دیگه از اون به بعد نمیتونم نه بگم بهشون چون نه بگم شروع میکنن بامنم مثل جاریم بدرفتاری میکنن به حاریم فحش میدن بی احازه وسایلاشو استفاده میکنن وسایلشم ندادنی میگن ندیدبددیدی به منم فامیلای ما همه باهم راحتن پیش هم بدون شال و روسری میگردن نانزدم میگه فامیلای شو هرزن منم یبار گفتم تو ازبس ندیدی فکر میکنی هرزه هستیم گفت تو خودتو قاطی نکن تو زن منی دوست دارم شوهرمم واقعا دوسم داره ولی بعضی مسایلا که دوساله نامزدیم دوهفته دیگه عروسیمونه متوجه شدم که فرهنگامون وعقایدامون جور در نمیاد خونه اجاره کردیم جهیزو بردیم میگن عروس غریبه ست جهیزو هونه ماله پسرمونه کلید یدونه پدرشوهرم داره یبارم من گفتم کلییدونه هم به من بده واسه وسایل بردن عارشون اومد بهشون برخورد خلاصه کلید دادن بهم با رسم خودشون عروسیو میبرن جلو بدون اینکه به رسم ما توجه کنیم ه جا نفعشونه میپرسن رسمتون چجوریه …انروز توکار خونشون کمک نکردم حرف نموند شنیدم هروقتم به نامزدم میگم میگه به من ربطی نداره من دوست دارم خانوادم به من ربطی نداره هروقتم نامزدم ازم دفاع میکنه میگن بی نانوسی خانوادش بی ادبن ولی ادعای ادب دارن فکر میکنن عروساشون بی ادبه خواهرش پدرشوهرشونگه میداره مادرشوهرم همش میگه بیچاره دخترم درحالی که تحت حمایت مالی پدرشوهرش هستش فقط ناهار وشامشو میده گاهی ولی اینور میگن وظیفه عروسه که مادروپدرشوهرشو نگه داره توپیری یبار گفتم تو پیری من مادر پدرمو نگه میدارم مادرشوهرم گفت برادرات بی عرضن پس نامزدمم گفت زندگی یعنی مشترک نمیزارن به مهمونی فامیلام ن برم بهونه ای میکشن خونشون ولی تو مهمونی خودشون نرم پشتم به نامزدم میگن نامزدم نمیزاره گاهی بادوستام برم بیرون بستی فقط بخوریم حتی واسه اون میگه مجردی فرق داشت ولی خواهرش بادوستاش رفت امد میکنه میگم اگه بده پس چرا خواهرت میره میگه اگه زرنگی حجاب خواهرمو یاد بگیر .من زودرنجم ولی به زودرنجیم ارزش قایل نیستن نمیزارن تنهایی جایی برم میگن بعد عروسی نباید زیاد بری خونه پدرت
میگن حق نداری جلو گیری کنی ما نوه میخوایییم .بی اجازه میان به اتاقم زیر پرده می نن که میگن غریبه نبینه به وسایلای خونم حساسم هنوز عروسی نکردم میگن ندیدی نامزدم تازه کارش کارمنده باید چندسال یه شهر دیگه بریم میگن نخیر خودت برو زنت میمونه باما .وقتی نامزدم میگه من نباشم نامزدمم نیارین اینجا ناراخت میشه به پسرشون میگن خدا مثل خودت بچه بزاره جلوت به پدر ومادرت ارزش قایل نیستی .یبار مریض بودم شام خونشون بودم شامو خوردم کشیدم کنار خواهرش گفت عروسا پاشین کمک کنین به مامانم کورین مگه نمیبینین داره ظرف میشوره نامزدمم به خواهرش گفت تو کوری نمیبینی نامزدم مریضه نمیتونه پاشه خواهرشم گفت خفه شو بی ناموس از زن ترس .خلاصه از عروس توقع کلفتی وبرده ای دارن هرچی میگن بای، همون بشه عروسو منزوی میکنن که همیشه چادرسرش باشه و همیشه خدمت به خانواده شوهرباشن حق جواب دادن هم نداره تنهایی حق نداره جایی بره مال پسرشونو میخورن باید لال باشن حتی شام هم بیرون خوردیم یبار گفتن خاک توسرتون پول نمیتونین جمع کنین یبار اضافی مانتو خردید برام اولش خوشخال شدن بعد چندروز گفتن چخبره . یبارم مامانم گفت پسرعمه دخترم خاستگارش بود منم مجبوری الکی تایید کردم از اون به بعد حساس شدع هروقت منو پسرعمم یجا باشیم شوهرم میخواد منودور کنه بعد بهم بدو بیراه میگه درحایکه من وپسرعمم مثل خواهربرادریم منم میگم خوبه منم به دخترخالت حساس بشم ولی نمیشم چون گذشته مهم نیست برام میگه مال منو تو فرق داره هروقتم میگم خانوادت ناراحتم کرده اولش دلداریم میده بعد میگه خانواده تو کم منوخرد نکرد ولی چون من عاشقتم تحمل کرد م حرصشونو سرت خالی نکردم ولی تو خرص خانوادمو سرم خالی میکنی خلاصه تازه میفهمم که فرهنگ وعقایدا جور نیست ولی چون همو دوست داریم نمیتونیم جدا بشیم ولی اون تحمل داره ولی من نه میتونم جداشم ونه تحمل کنم .بیشترین عامل هم طرز فکروعقایدو فاصله فرهنگا و خانواده ها هستش .به مشاورهم میگم برین میگه من نمیرم زندگی ما نیاز به مشاوره نداره ما عاشقیم .ولی من گاهی کم میارم حتی میخوام خودموبکشم .
سلام خدمت شما دوست عزیز
توضیحات شما کامل و مفصل بود.همانطوری که خودتون اشاره کردید از نظر فرهنگی با همدیگر تفاوت هایی دارید و سبک زندگی خانواده هاتون با همدیگه متقاوت هستش. ولی از اونجایی که شما دونفر همدیگر رو دوست دارید میتونید نحوه برخورد و کنار آمدن با این تفاوت ها رو یاد بگیرید و زندگی عاشقانه و خوبی در کنار همدیگر داشته باشید.
شما باید این مطلب رو در نظر داشته باشید که اگر مشکلی با خانواده همسرتون دارید این مشکل رو به پای همسرتون نذارید و اون رو سرزنش نکنید. شما باید رابطه خودتون با همسرتون رو محکم کنید تا در برابر مشکلات پشت همدیگر باشید. نذارید رابططون به سمت لجبازی کشیده شود و از اعضای خانواده همدیگر بدگویی کنید. هر شخصی روی خانواده اش تعصب داره و این طبیعی هستش که از خانواده اش دفاع کند.
شما میتونید در خانواده همسرتون تاثیر بذارید و رفتار اونا رو تغییر بدید ولی برای اینکه بتونید به هدفتون برسید احتیاج به صبر و زمان دارد. از جمله کارهایی که می تونید انجام بدید اینه که محبت خودتون رو به خانواده همسر زیاد کنید و رابططون رو نزدیک تر کنید.ارائه ارهکارهای دیگه احتیاج به شناخت نسبت به شما و همسر و خانواده هاتون دارد.
اگر قبل از تصمیم گیریتون برای ازدواج پیش مشاور یا روانشناس می رفتید متوجه این تفاوت فرهنگی بین خانواده هاتون می شدید و الان با دیدن و روبرو شدن با این تفاوت فرهنگی احساس سردرگمی نمی کردید. الان هم برای اقدام دیر نشده. بهتره برای یادگرفتن نحوه برخورد با این تفاوت فرهنگی پیش مشاور برید و راهکارها رو یاد بگیرید.
در ابتدا خود شما میتونید به مشاوره مراجعه کنید و راهکارهایی رو یاد بگیرید و در ادامه مشاور به شما یاد می دهد که چگونه همسرتون رو راضی کنید تا به جلسات مشاوره بیان.
این نکته مهم رو در نظر داشته باشید که الان به دنبال اصلاح رفتار و رابطه بین خودتون باشید و نحوه کنار آمدن با خانواده همسر رو الان یاد بگیرید تا وارد زندگی مشترک نشدید و این مشکلات بیشتر و عمیق تر نشده است.
سلام خداقوت
نمیدونم از کجا شروع کنم!
دختری ۲۳ ساله ام که خوب یابد عاشق شدم.ینی فک میکنم اسمشو میشه عشق گذاشت.ولی متاسفانه عاشق کسی شدم که ن منو میشناسه و نه روح ش خبر داره.ایشون ی مغازه زیورآلات دارن که من برای دیدن شون خریدمیکنم.البته ن هرنگاهی!
جالب بدونید تا امروز فک میکردم موهای ایشون بور هست، وقتی برای دوستم از مشخصات شون میگفتم، کلی ب من خندید که نمیدونم موهاشون مشکی ه ن بور!
من عاشق ظاهرشون نشدم،عاشق اخلاق و رفتار شون شدم.
شاید فکر کنید از لحاظ محبت خانواده کمبود دارم، ولی باید بگم که اصلا اینطور نیست. یعنی خداروشکر خانواده ای هستیم پر از عشق و محبت.
از خودم براتون بگم که دختر چادری و مذهبی هستم و
از دوستی های پنهانی که متاسفانه به نام عشق میشناسن، متنفرم.
امیدوارم توضیحاتم کافی باشه..
لطفا به چند سوال م پاسخ بدین.
نظرتون درمورد اینگونه عشق ها چیه؟
چطوری به پدر ومادرم بگم عاشق شدم؟
آیا لازمه با فرستادن واسطه بدونن بهشون احساسی دارم؟
اگه اینجور عشق و عاشقی ها غلط ه و سرانجام نداره، ممنون میشم راهنمایی کنید و از فکر ش بیرون بیام.
سلام خدمت شما دوست عزیز
شاید این حس شما به خاطر اینکه شخصی رو دیدید که با معیارهای شما به صورت سطحی هماهنگی داره یه دفعه ای فوران کرده که در این سن داشتن تجربه کردن این حس ها طبیعیه و با گذشت زمان فروکش کنه.
برای اینکه بخواین تصمیم گیری کنید احتیاج به زمان دارید تا شناختتون نسبت به طرف مقابل بیشتر بشه.الان احتیاجی نیست به پدر و مادرتون هم بگید اول شناخت کافی به دست بیارید بعدا.برای شناخت به دست آوردن هم باید با هم ارتباط داشته باشید و طرف رو در موقعیت های مختلفی بسنجید.شاید این فرد با مشتری هاش خوش اخلاقه و در موقعیت دیگه ای اخلاق دیگه ای داشته باشه.
بدون شناخت از شما و طرف مقابلتون و بررسی کردن جوانب مختلف نمیتوان گفت که این عشق غلطیه. باید جوانب و شخصیت های شما رو کاملا بررسی کرد تا بشه درباره ازدواج راهنمایی کرد.
سلام من ۳۷ سالمه مجردم فرزند کوچک و تنها دختر یک خانواده غیر مذهبی ولی سنتیم ، من شاداب و جذاب و اغلب پرانرژی هستم و کارهای هنری می کنم حدود ده سال پیش با آقایی تقریبا مشابه اعتقاد خودم ولی از خانواده شدیدا مذهبی که قبلا دو بار جدا شده بود آشنا شدم ،
ده سال پیش در شرایط سکست عشقی و بسیار افسرده بودم اما به تدریج با راهنمایی های همین اقا و مراجعه به مراکز درمانی متوجه شدم نیمی از افسردگی از جهت عدم تنظیم هورمونها و عوارض کم کاری تیروئید بوده ، به درخواست دوستم برای اولین بار در عمرم طعم بک ارتباط پنهانی خارج از چهارچوب های سنتی و رابطه کامل رو تجربه کردم و بعد یکی دو سال تقریبا در اوج موفقیت های کاری هنری و روحیه بالا قرار گرفتم من تصمیم داشتم خالصانه و صادقانه در این رابطه باشم تا ثمره خود واقعی بودن و ثمره خصوصیات انسانی رو ببینم
در همون سالهای دوم و سوم آشنایی به تدریج تونستم دوباره عاشق بشم اما چون اون آقا از ابتدای اشنایی گفته بود از ازدواج متنفره و دیگه بهش فکر نمیکنه تلاش می کردم رشد عشق رو با وجود ارتباطمون در خودم کنترل کنم و در حد همون رابطه دوستی بمونه ، ما بارها بر سر مسایل خیلی ریز و بی اهمیت با هم قهر می کردیم تقریبا سالی دو سه بار .. البته درگیری بدون خشونت و بدون بی حرمتی با دلشکستگی شدید عاطفی از هر دو سو بود و معمولا بعد دو سه هفته آشتی می کردیم ، طی همین برخوردها هر بار من به آسنده با ایشون ناامیدتر میشدم تا اینکه چندین بار داقعا تلاش کردم رابط رو قطع کنم ، اما دوستم دو سال پیش همزمان با سرد شدن من در رابطه ابراز کرد که داره با وجود مقاومتش عاشق من میشه و دیگه نمی تونه کسی رو جایگزین من کنه ، بر خلاف عرف معمول خواستگاری ند بار نظرم رو پرسید که بدونه آیا من هم تمایلی به ازدواج دارم یا نه ، البته عرف معمول اینه زملنی که مرد شرایطش رو داره فقط یک بار با یک حلقه خواستگاری می کنه و ووطی رفت و آمدهای مخفیانه ارتباطمون دو سال پیش چند ماه بعد از این صحبتها اتفاقی کاملا تصادفی افتاد که به اجبار احساس کردم زمان معرفی دوستم به خانواده رسیده اما ایشون تا فهمید که خانواده من به شدت مخالف ازدواجمونن بی نهایت من رو به خاطر این معرفی شماتت کردن که حالا هر لحظه امنیت ارتباطمون به خطر افتاده وو بدگمانی من این بود که شاید فقط نگران نابودی رابطه جنسی بودن نه کل رابطه، الان دو سال گذشته و با وجود تلاشهای ما برای شناخت ضعفهای شخصیمون هنوز گاه و بیگاه بر سر مسایل بی اهمیت و کوچیک دچار مشکل میشیم لحظاتمون معمولا خالص و عاشقانه و بی نهایت نابه اما در فواصل کوتاه ایشون بی حوصله و عصبی میشه ، اگر من سر حال باشم بی حوصلگیهاشو تحمل می کنم ولی همیشه موفق نیستم و گاهی بدجور آسیب میبینم از عکس العملهای عصبی ایشون ، اخیرا اظهار کردن که خانوادشون رو در جریان آشناییمون قرار دادن و حتی به مادرشون تلفنی میشنوم غذاهایی که دوست دارم رو سفارش میدن گاهی و دیدم که تلاش می کنن من رو پیش اونها عزیزتر کنن ،
من در سر دو راهی قرار گرفتم ایشون را با وجود خاطرات و گذشته خوبمون ترک کنم چون اولا یک حس بسیار نابود کننده منفی در من باقی مونده و احساس می کنم ایشون با طرح خواستگاری خواستن که منو در رابطه امیدوار نگهدارند و طرح ازدواج در آینده احساس گذاری لحظه ای و رویای ایشون بوده و واقعی نبوده ، ولی با وجود این از دو سال گذشته با طرح اینکه از لحاظ مالی قدرت اعلام آمادگی ازدواج و روبرویی با خانواده ما رو ندارن و هیچ تلاشی برای امیدواری من و هیچ حرکت عملی برای روبرویی با خانوادم نمی کنن ، حتی هیچ همکاری نمی کنن برای مراجعه به مشاور و این درگیریهای بی اهمیت و بی حوصلگیهاشون و بد اخلاقهایی که کنترل کننده است مثل رییس اداره لحظاتمون رو کنترل می کنن و گاهی خودش اعتراف می کنه به مشکلاتش ولی عملا بعد هر قهر و آشتی مشکلات باقی هستند
اخیرا ایشون بعد چند سال ولخرجی و بیخیالی تونستن با کمک خانوادشون منزلی رو خریداری کنن تا بتونن از نظر مالی در این شرایط اقتصادی کمی محکم تر باشن.و همزمان با تغییر شغل از من خواستن بهشون زمان بدم وقتی بعد ده سال هنوز نمی تونیم علنی جلوی همسایه هامون دست هم رو بگیریم بنظر شما من به چی دلخوش باشم !؟ دلم می خواست محکم تر و واقعی تر از ارتباطمون برابر خانوادم دفاع می کرد و اماده پذیرش و مواجهه با مخالفتشون می بود ولی طرح این خواسته من هم با توجیهات خودشون رد میشه و همین منو به ادامه رابطه و زیر سوال بردن عشقی که ازش دم میزنن سرد می کنه
آیا شما فکر می کنید با وجود علاقه دو طرفه ما ادامه این رابطه و تحمل زمان بیشتر از این ده سال برای من که در آستانه ۴۰ سالگی هستم عاقلانست ؟
راه حل شما چیه ؟!
سلام خدمت شما دوست عزیز
۱۰ سال برای آشناییت خیلی زیاده شما باید زودتر از این تصمیم نهاییتون رو میگرفتید. اگر قصد شما ازدواج هستش حتما به مشاوره مراجعه کنید تا علت دوبار جدا شدن رو پیگیری کنید، اینکه در طی این سالها چرا کاری رو انجام نداده و بلا تکلیف بوده. اگر طرف مقابل شما تمایلی به مشاوره رفتن ندارن، خود شما میتونید مراجعه کنید، راهکارهایی رو یاد میگیرید که بتونید شناخت درستی نسبت به طرف مقابل به دست بیارید و طرف مقابل رو راضی کنید که پیش مشاوره بیان.
برای ارائه راه حل به شما، نحوه و میزان و عمق رابطه و …. در شما باید بررسی شود که از طریق مصاحبه حضوری امکان پذیره.
سلام من به خاطر اینکه کمی دستم عرق میکرد رفتم جراحی سمپاتکتومی انجام دادم بعد که رفتم متخصص پوست گفت عرق دستت طبیعی بوده وکارت خیلی اشتباه بوده الان عوارض این عمل خشکی شدیده دستهام هست وکل بدنم خیس عرق هست خیلی کلافه شدم وهمش به خاطره این اشتباه خودم رو سرزنش میکنم ومیگم ای کاش هیچ وقت این کار رو نمیکردم الان هیچ راه برگشتی ندارم خیلی افسرده ونگرانم وبه خاطره این عمل هزینه ی سنگینی هم متحمل شدم با این که وضعیت مالی خوبی ندارم همش مضطرب ونگرانم همش ارزو مرگ میکنم قبلا ادم سرشار از انرژی بودم اما بعد این عمل خیلی داغون ونگرانم حتی الان که ۲۳سالم هست ومیخوام ازدواج کنم انگار دلم دنبال این کارنمیره دیگه خسته شدم وراه برگشتی هم ندارم خواهش میکنم کمکم کنیددرضمن لرزش دست وپارکینسون هم دارم که تومهمونی یا جایی میخوام ی چای بردارم از خجالت دستام که میلرزه میخوام اب بشم برم زمین
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما همش خودتون رو مورد قضاوت قرار میدید و عذاب وجدان خودتونو زیاد میکنید در صورتی که برای خشکی دستتون هم راه حلی وجود دارد و بهتره پیش متخصصین دیگر هم بروید. برای اینکه به آرامش برسی بهتره این کار رو انجام ندهی و عزت نفس، اعتماد به نفس و آرامش خودتون رو بالا ببرید تا دوباره انرژی قبلیتون برگرده و از زندگی لذت ببرید.
این اضطراب و افسردگی شما علائم بیماری پارکینسون که اگر ثابت شده است که واقعا شما مبتلا هستید را بیشتر می کند.بنابراین شما برای از کاهش، کنترل یا از بین بردن لرزش های دستتون باید اضطراب و افسردگی رو از بین ببرید و روی عزت نفس خودتون کار کنید.از روش روان درمانی و دارو درمانی میتونید استفاده کنید.
تشکر ازاینکه پاسخ دادین پس باتعریق شدید بدنم چیکارکنم که کلافم کرده الکی الکی افتادم تو دام این جراحی وعوارضش دوست دارم شاد وپرانرژی باشم اما همش نگرانم یعنی دارو ودرمانی وجود داره که من رو از این افسردگی واضطرابی که دچارش شدم نجات بده ومن روبیخیال کنه تا به ارامش برسم وتا سنم نرفته بالا سریع ازدواج کنم؟راستی من خیلی اهل نماز شب وباخدا هستم بخدا قسم میخورم که تاحالا نشده دعایی کنم واجابت نشه ولی نمیدونم چرا افتادم تو دام این جراحی واین عوارضه لعنتی تو این یک مورد نمیدونم چرا خدا کمکم نمیکنه هرچی هم دعامیکنم انگار فایده نداره
خواهش میکنم
برای اضطراب و افسردگی که روش های روانشناختی زیادی وجود داره مثل روان درمانی،نوروفیدبک،آموزش ریلکسیشن و .. که عوارضی هم برای شما نخواهد داشت و اگر خیلی حاد باشه میشه دارو درمانی هم کرد. شاید مقدار عرق زیاد بدنتون هم به علت اضطراب زیادتون باشه. به صورت طبیعی اضطراب باعث تعریق میشه و تا حدی طبیعیه.
مطمئن باشید که مشکل شما به راحتی برطرف میشه.
به روانپزشک مراجعه کنم یاروانشناس؟
اول به روانشناس مراجعه کنید اگر متخصص تشخیص بده شما رو به روانپزشک ارجاع میده.
مشکل شما از طریق روانشناس قابل حل هستش
سلام ..ممنون از وقتی که میگذارید…میخواستم معنی و حدود صمیمت زو در رابطه زن و شوهر بدونم..من ۶ ساله ازدواج کردم..همسرم مرد خوبیه..البته اختلاف نظر زیاد داریم…ولی مشکلی که دارم اینه که خودش و خانوادش مسائل مربوط به خانواده شوهرم رو به شدت سعی میکنن از من مخفی کنن..مثلا خواهرشوهرم عقدشه..چند روز قبل مراسم به من میگن…یا میخواد مهاجرت کنه یکیشون وقتی بلیط گرفتن به من خبر میدن..درصورتیکه من هرگز عکس العمل یا رفتاری نشون ندادم که این برخورد رو دارن…مشکل من خانواده همسرم نیست..مشکل خود همسرمه..آیا من که همه چیز رو به همسرم میگم ایشون هم نباید همچین رفتاری رو داشته باشن؟ ازشون هم میپرسم میگن خوب چی کار کنم گفتن نگو….این معنی عدم صمیمیت رو نمیده؟یا من هم اشتباه میکنم درباره همه چی صحبت میکنم؟ ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
صمیمت بین زوجین با صمیمیت در رابطه با خانواده ها متفاوته. حتی صمیمت بین زوجین دارای حریم های شخصی و خصوصی هم هست. فرهنگ افراد و خانواده ها با هم متفاوته و نمیشه انتظار داشت که چون من همه موارد رو میگم پس باید اون هم همه چیز رو به من بگه. شاید خانواده همسرتون میخوان حریم های خصوصی بینتون حفظ بشه و این رو از چشم همسرتون نبینید صمیمت در رابططون رو باهاش خراب نکنید. اینکه همسرتون به شما نمیگه نشان دهنده رازداری و قابل اطمینان بودن همسرتون هستش و این به معنی عدم صمیمت بین زوین نیست.این رو قبول کنید که هر شخصی حریم خصوصی داره و این از جمله حریم های خصوصی همسرتون هست.
با سلام من سه سال با یکی رابطه عاطفی داشتم بعد سه سال که ادعا میکرد عاشقمه الان هیچ حسی بهم نداره و عاشق یکیدیگسنمیدونمواقعاوچیکار کنم من خیلی میخوامش ولی اون حس میکنم ادم هولیه
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما تو این مدت سه سال با هم سر موضوعی مشکل نداشتید؟هدف شما از برقراری چنین رابطه ای چی بوده؟؟ اینکه بعد از سه سال رابطه به صورت ناگهانی شما رو ترک کرده باید علت این رفتار شناسایی بشه تا شما بتونید رفتار مناسبی تو این موقعیت از خودتون نشون بدید.
بهتره در جلسات مشاوره با طرف مقابلتون صحبت بشه تا علت این رفتار و نوع شخصیت وی مشخص شود.
باسلام وقت بخیر من نزدیک به سه سال ازدواج کردم با همسرم روابط خیلی صمیمانه و دوستانه داریم اما ایشون اخیرا در گروها ای تلگرامی دختر و پسری عضو شدن من چند بار به ایشون تاکید کردم که من دوست ندارم شما عضو این گرو ها باشید و من چند بار مشاهده کردم که با اعضای این گروه ها از طریق pv آن ها چت میکند چند بار که به ایشان گفتم گفتند مهم نیست یا میگوید تو به من شک داری و تا جایی که من از اخلاق همسرم آشنایی دارم میدانم با هیچ کدام دوست نیستن به نظر شما من چه باید کنم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این خیلی خوبه که شما به همسرتون اعتماد دارید که می گویید با کسی دوست نیست و باید این حس اعتماد رو حفظ کنید. شما به رابططون در اوایل زندگی نگاه کنید شاید میزان محبت، توجه، احترام، شخصیت، لذت و … که اوایل ازدواج همسرتون از شما می گرفته کمرنگ و کمتر شده و به دنبال کسب اینها از طریق فضای مجازی هستش. رابططون رو در همه جنبه ها از نو بسازید و بهتره قبل از اینکه این روابط عمیق تر و وسیع تر بشن، از اونها جلوگیری کنید.می توانید به همسرتون تلنگر بزنید که خیانت از طریق فضای مجازی هم صورت میگیرد و هر رابطه ای آغازی داره و فضای مجازی هم می تواند آغاز اینگونه روابط باشد.
به همسرتون بگید که بهش اعتماد دارید و می دونید که وارد رابطه جدی نمیشه ولی به خاطر این اعتماد این رابطه رو قطع کنه. زیاد هم روی این حساسیت نشون ندهید و بیشتر به دنبال تازه کردن روابططون باشید و زمان بدهید.این کار احتیاج به زمان دارد و از اونجایی که روابط شما صمیمانه و دوستانه است همسرتون اینگونه روابط را قطع خواهد کرد.
باسلام پسری ۱۷ ساله هستم خواهش میکنم کمکم کنید
من یه مشکلی دارم که گاهی خیلی آزارام میده
من وقتی یه سریال یا بازی کامپیوتری را به طور کامل تموم میکنم دچار یه خلا روحی و افسردگی میشم که حدود یکی دو روز طول میکشه و بعد به زندگی عادی برمیگردم چه پایان داستان خوب باشه و چه بد باشه من همینجوری میشم حالا اگه آخر داستان بد باشه دوره ای که این اتفاق برام میفته طولانی تو میشه
من باید چیکار کنم میشه کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
علت حال بد شما شاید بازی کامپیوتری نباشه و علت ریشه ای تری داشته باشه.وقتی احساس خلاء میکنید چه فکری به سراغتون میاد؟؟؟؟
ببینید دقیقا بگم احساس غم میکنم همش فکر اون بازی و شخصیت اصلی و شخصیتهای دوست داشتنی اش هستم فکر خاصی نمیکنم فقط از درون ناراحتم و سعی میکنم با سرچ کردن تو اینترنت در مورد اون بازی خودمو به فضا و حال و هوای اون بازی نزدیک کنم تا بار غمم موقتا کم بشه و بعد که دو روز میگذره کم کم این احساسات فروکش میکنه من از وقتی یادم میاد این مشکلو دارم خواهشا کمکم کنید
سلام احساس غم و ناراحتی زیاد و یکم هم بیقراری درونی میشم و همش سعی میکنم با سرچ کردن در مورد اون بازی در اینترنت خودمو به حال و هواش نزدیک نگه دارم
ولی یه چیزی که فکر میکنم وجود داره اینه که تعریف کردن کل داستان اون بازی یا فیلم برای یکی از فامیلهام یا دوستام یا صحبت کردن درموردش با افرادی که اونو تجربه کردم میتونه کمی آرومم کنه
بنظرتون این بیماری اسمش چیه و چجوری درمان میشه
ارزومه که منم فیلم ببینم و بازی کنم و اخرش خوشحال باشم از پایان خوبش نه ناراحت برای تموم شدن اون
چیزی که بارز اینه که شما مدت زمان زیادی رو با فیلم و بازی کردن سپری می کنید طوری که غرق در دنیای فیلم و بازی م یشوید و خود را جای آنها قرار می دهید و از واقعیت فاصله می گیرید. کاری که باید بکنید این است که کمی از دنیای مجازی فاصله بگیرید و دنبال فعالیت های لذت بخش دیگه برای خدتون باشید مثلا ورزش مورد علاقه، سینما رفتن با دوستان و در کل تفریحاتی که حال و هوای شما رو خوب می کند.
برای تشخیص اینکه بیماری یا مشکل وجود داره یا نه بهتره پیش روانشناس بروید تا با آزمون های روانشناختی و مصاحبه مورد بررسی قرار بگیرید.با این شرحی که شما دادید درسته که در زندگی شما اختلال ایجاد کرده ولی نمیتوان تشخیص درستی داد.
نه من به دلیل حجم بالای درسی که دارم خیلی کم بازی میکنم و همون تایم کم هم انگار اذیتم میکنه
وقتی یه شخصیت دوست داشتنی بازی میمیره من ناراحت میشم و وقتی بازی تموم میشه هم همینطور
سلام من دختری هستم ۲۱ ساله عاشق کسی هستم ک بهم خیانت کرد و با دوست صمیمی رفت ۱سال وباز برگشت ولی بهم نگفت ک با کی دوست شده وبعد۶ماه بهم گفت ک بادوست صمیمی من دوست شده بود واینکه من با ایشون دعوام شد بهم گفتن دیگه تو زندگیشون نیسم منم پیج اینستا زدم و پسرای دانشگاهمونا فالو کردم بهم برگشت و اشتی کرد بعد من اونارو باز بلاک کردم و اینستامو پاک کردم حالا با من دعوا میکنه میگه اگه میخوای برگردم باهات باید اینستا نصب کنی و پسرا دانشگاه رو فالو کنی وگرنه برنمیگردم میدونمم از این کار بدش میاد من چیکار کنم نمیتونم قانعش کنم کم اوردم اصلا این رابطه درست هست یا نه توروخدا راهنماییم کنید لطفا
سلام خدمت شما دوست عزیز
نوع رابطه باید جوری باشد که آدم احساس لجبازی و کم آواردن نداشته باشد.لجبازی که در رابطه باشد ذهن دائما مشغول پیدا کردن راه حل جدید هست و انرژی زیادی گرفته میشود. برای تعیین اینکه آیا رابطه شما درست هست یا نه باید بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد.باید جنبه های مختلف رابطه و شدت آن و هدف شما در نظر گرفته شود.بهتر است با یک مشاور در این جهت ملاقات داشته باشد تا به شما کمک کند هرچه زودتر اقدام کنید انرژی کمتری از شما گرفته می شود و از بلاتکلیفی خارج می شوید.
سلام وقت بخیر مشکلی که دارم اینه خواهرم کوچکترم با شوهرخواهر بزرگم رابطه دارن کسی جز من اطلاع نداره من الان نمیدونم چکار باید کنم شوهرخواهرم قبلا هم سابقه خیانت داشته ولی الان خیلی وضع بدیه اگه بقیه بفهمن مادر سکته میکنه و خواهر بزرگم هم که سر خیانت قبلی تقریبا یه مرده متحرک شده بود الان با سه تا بچه اینجوری شده باید چکار کنم از فشار عصبی دارم داغون میشم باید چکار کنم لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد. اصلا لازم نیست که مادرتون متوجه قضایا باشند؛ باید اول با خواهر کوچک و بعد با شوهر خواهرتون صحبت بشه و بعد با خواهر بزرگترتون و بهتره این صحبت ها در جلسات مشاوره در درمان صورت بگیرد تا مشاوران با تجربه بتوانند آنها را متقاعد کنند.
خواهر بزرگم اگه بفهمه نابود میشه سری قبل تا مرز خودکشی رفته الانم که همچین خیانتی شده معلوم نیست چکار کنه
باید با خواهر و شوهر خواهرتون درباره تبعات کار صحبت کرد و علت این رابطه رو از اونا جویا شد و اگر مشاور صلاح ببینه با خواهرتون هم صحبت می کنه البته این حق خواهرتون هست که در جریان باشد که با صلاح دید مشاور است بازم در جریان گذاشتن خواهرتون طبق اصول روانشناسی انجام میشه که رفتار خطرناک از خودشون بروز ندهند و راهکارهای مفیدی برای کنترل این شرایط رو آموزش می دهند.
ممنون از راهنماییتون??
سلام، وقت بخیر، من یه دختر ۳۳ ساله هستم که حدود ۵سال یه سگ خیلی خوشگل و دوست داشتنی که با تموم وجود و با ذره ذره احساسم عاشقش بودم، یعنی مامان و بابام هم عاشقانه دوستش داشتن و واقعا مثل عضوی از خونوادمون بود، زندگی روتین ما کارهای روزمره ما همه در کنار اون بود، یعنی جزئی از وجود و روح و جسم ما بود، هزارن فیلم و عکس و خاطره داریم باها، هر روز که در حیاط رو باز میکردیم اون جلوی چشمامون بود، سر ساعت معین وقت غذا و آب، هر روز باهاش بازی میکردم،تمام همدم و مونس تنهایی همه ما بود، هر وقت توی حیاط می رفتم میومد جلو پله ها میومد جلو پاهام، هر وقت مینشستم تو حیاط میومد زیر پام مینشست، هر وقت باد و بارون بود صدام میکرد که چون میترسه بیاریمش بالا، توی لحظه لحظه زندگیه ما حضور داشت و یه شادی و انرژی غیرقابل وصفی رو به ما داده بود، هممون باهاش حرف میزدیم، شیرین کاریهاش، لوس کردناش، نگاه کردناش و مظلوم بودنش، محبت کردن بی قید و شرطش، حتی بعضی وقتا توی خلوت خودم به نبودش که فکر میکردم گریه می کردم و سریع میرفتم پایین توی بغلم سفت فشارش میدادم و احساسمو خالی می کردم، قشنگ انگار با ما صحبت می کرد و خواسته هاش رو می گفت، هم من هم خانوادم باهاش مثل برادر کوچیکمون رفتار می کردیم، کلی کارها و رفتارهای روزانه که جزئی از زندگیمون شده بود رو با اون تجریه می کردیم، من هر وقت میرفتم توی کارگاهم تو حیاط اون میومد زیر پام میخوابید و من کارامو میکردم، هر وقت میرسیدیم خونه میدویید میومد زیر در دماغشو از زیر در میاورد بیرون تا به ما خوشامد بگه، نمیتونم براتون توضیح بدم که چقددددددددددددد عاشقش بودمو از جونم بیشتر دوسش داشتم، حاضر بودم بمیرم براش، ولی پسرم حدود یک سال پیش سرفه های شدید میکرد و من چند ماه بعد بردمش دکتر گفتن یه بیماری تنفسی شبیه آسم گرفته که درمان قطعی نداره و فقط باید کنترل شه، گفت چرا زودتر نیاوردیش. من گفتم نمیدونستم انقد حاد باشه و بهش به مدت چند روز آنتیبیوتیک زدم، بعد از سه مدت خوب شد و دوباره مریضیش بیشتر شد و پیش یه دامپزشک دیگه بردم گفت مریضیش کهنه شده و سیستم ایمنی بدنش جواب نمیده، سگم حالش خوب بود فقط سرفه می کرد و من هر روز زجر میکشیدم تا اینکه دو سه روز پیش حالش بد شد و با دهن باز نفس نفس میزد و حالش خیلی بد بود اوردمش بالا با مامان و بابام تا ۴ صبح کنارش بودیم صبح بردمش پیش دامپزشک و همینکه سرم رو وارد رگش کرد پسرم جلو چشام از هوش رفت و از دست دادمش، جلوی چشمام از دست رفت، جلوی چشمام، تا بیاریمش خونه جسد بیجونش توی بغلم بود و تا خونه زار میزدم، بابا و مامانم و من، انگار که برادر کوچیکمو از دست دادیم،خونمون شده محل غم و غصه، مامان و بابام بخاطر من یکم رعایت میکنن و آرمم می کنن ولی در خفا خیلی گریه می کنن، من دارم دیوونه میشم، دلم میخواد بمیرم، لب به غذا نمیتونم بزنم، هرجارو نگاه میکنم اونو میبینم، لباسش ظرف غذاش، عکسها،اگه زود تر میبردمش دکتر اون شاید خوب میشد،شب و روزم شده گریه و خیره شدن به یه نقطه، اط در خونه بیرون نمیتونم برم، کارای روزانمو نمیتونم انجام بدم، تو حیاط نمیرم که جای خالیش رو حس نکنم،دیگه این زندگی بدون اون برام معنی نداره، فقط میخوام بمیرم برم پیش سگم، دلخوشیهای روزانم که بیرون بردن اون بود و توی حیاط پیش اون نشستن بود رو دیگه ندارم، حالم خیلی بده خیلی، دارو روانی میشم، همش گریه می کنم و قلبم فشرده شده و درد میکنه انگار روح و قلب منو با خودش برده، قلبم درد میکنه
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما در حال سپری کردن دوره سوگ هستید و تا حدودی این علائم طبیعی است ولی برای کنترل آن و جلوگیری از ادامه تداوم علائم بهتره با یک روانشناس یا مشاوره ملاقات حضوری داشته باشید تا راهکارهای مناسب را یاد بگیرید.
سلام.شخصیت زود رنجی دارم.نمی تونم تصمیم درست بگیرم اعتماد بنفسم خیلی پایینه یا اصلا ندارم .هرکاری که می کنم یا اشتباه یا پر اشکال انجامش می دم .عصبانیت عانی دارم .تا مشکلی تو کار پیش میاد بجای برطرف کردن مشکل کلا کار عوض می کنم .حرف زدنم اصلا خوب نیس خیلی محکم حرف نمی زنم حتی اگه حق ۱۰۰ درصد با من باشه چون نمی تونم در مورد موضوع حرف یا بحث یا چونه زنی کنم کلا موضوع به نفع دیگران تمام می شه.خیلی هم می ترسم .اگه راهنماییم کنید یا بم مشاوره بدین ممنون می شم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
این واردی که شما اشاره کرده اید نشان دهنده اعتماد به نفس و عزت نفس پایین است. به خودتون اعتماد داشته باشید و خود را لایق پیشرفت بدانید و برای خودتان ارزش قائل شوید. شما با افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس می توانید مشکلات خود را برطرف کنید و این نکته را در نظر بگیرید که فقط خودتان می توانید به خود کمک کنید. راهکارهای زیادی برای افزایش اعتماد به نفس وجود دارد که متخصصین ما در خدمت شما هستند.
برای آگاهی از راه های افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس می توانید مقالات زیر را مطالعه نمایید.
چگونه اعتماد به نفس بیشتری داشته باشیم؟
چند اصل برای افزایش اعتماد به نفس
احساس اطمینان و اعتماد بنفس
ارتقا اعتماد بنفس و احساس خودارزشمندی
اعتماد بنفس خود را افزایش دهید!
چگونه عزت نفس مثبت بسازیم؟
اعتماد به نفس و عزت نفس چیست؟
تست اعتماد بنفس آنلاین
من پسری ۳۶ ساله هستم که ۸ سال است که با دخترخانمی آشنا شدم و بهشون پیشنهاد ازدواج ندادم،ایشون هم بدون هیچ مشکلی با من دوست بود(رابطه جنسی هم داشتیم) تا اینکه خانواده ام به من برای ازدواج فشار آوردند و دختر خاله ام که ۱۳ سال از خودم کوچکتر بود رو به من پیشنهاد دادند و من به دلیل اینکه قبلا نامزدیم به شخص دیگه ای بهم خورده بود و دیگه برام مهم نبود با چه کسی ازدواج میکنم، قبول کردم و رابطه ام با دختر خاله ام رو هم به صورت جدی و همزمان آغاز کردم.این رابطه حدود ۲ سال ادامه پیدا کرد (رابطه جنسی هم بوده) تا من از لحاظ کاری و مادی به ثبات برسم . دختر مورد علاقه ام که هشت سال باهاش دوست بودم متوجه قضیه ازدواج و نامزدی من شد و تصمیم گرفت از من جدا بشه و متاسفانه اینجا بود که من متوجه شدم چقدر بهش علاقه مندم و به هیچ عنوان راضی به جدا شدن از ایشون نیستم. مشکل اصلی من اینه که دختر خاله ام هم بهم خیلی علاقه داره و نمیتونم دلش رو بشکنم و از طرفی تمام افراد فامیل از قضیه من و دختر خاله ام خبر دارند و منتظر ازدواج ما هستندو خانواده خودم (پدر و مادر و خواهرام) همگی با ازدواج من با دوستم مخالفن، با اینکه ایشون رو دیدند و تائید کردند اما دختر خاله ام رو ترجیح میدهند. من میدونم که خیلی اشتباه کردم اما نمیخوام بدون عشق ازداج کنم.
چطور میتونم خانواده ام روراضی کنم که با دختر مورد علاقه ام ازدواج کنم؟ میدونم که خودم خیلی اشتباه کردم و رابطه ای رو شروع کردم که هیچ حسی به طرفم نداشتم و خیلی بی فکر وارد شدم و اون رو تا جاهای جدی پیش بردم و به احساسات دختری که ۸ سال باهاش بودم توجهی نکردم و خودخواهی زیادی داشتم. اما نمیدونم الان بهترین تصمیم چیه؟ دختر خاله ام دختر خیلی خوبیه و زبانزد فامیل اما من فقط به دوست دخترم فکر میکنم . میدونم در نهایت باید دل یه نفرو بشکنم اما نمیدونم اون یه نفر کی باشه؟ هم دختر خاله ام به شدت بهم علاقه مند شده و هم خانواده ام به شدت نگران روابط فامیلی هستن که اگه ازدواجم بهم بخوره ممکنه دعوا پیش بیاد. و از طرفی آبروی خانواده ام با این اشتباه من میره.اما نمیدونم با دلم چی کار کنم؟
چطور با کمترین هزینه و ضربه بتونم درست ترین تصمیم رو بگیرم؟
دانشجوی ارشد حقوق هستم و وکالت میکنم
فرزند دوم و پسر ارشد هستم
ساکن کرج
سلام خدمت شما دوست عزیز
این مسئله خوب است که شما، خود را مقصر می دانید و اشتباهات خود را قبول دارید و درصدد جبران آن هستید. بهتر است برای مدتی با دوست دختر و دخترخالتون رابطه نداشته باشید و با تمرکز روی مشکلتون فکر کنید.برای اینکه مشکل خود را برطرف کنید شما ابتدا باید دقیقا تعریف دقیق و روشنی از مشکل خود داشته باشید آیا مشکل شما این است که چگونه به خانواده خود بگویید که نمی خواهید با دختر خاله خود ازدواج کنید؟ چگونه به دختر خاله خود بگویید که قصد ازدواج با وی را ندارید و دختر دیگه ای را دوست دارید؟ بین عشق به دوست دخترتون و انتخاب دختر خالتون مستاصل شده اید؟ و ……تمام مشکلاتی که به ذهنتون میرسه رو روی کاغذ لیست کنید.
برای تمام مشکلاتی که لیست کردید تمام راه حل هایی که به ذهنتون می رسه رو جلوی مشکلات لیست کنید.مثلا برای مطرح کردن با خانواده بهتره با پدرم صحبت کنم. می تونم شخصی را به عنوان واسط بفرستم و حرف دلم رو بهخانوادم بگم و ….
جنبه های مثبت و منفی هر راه حل رو روی کاغذ یادداشت کنید.اگر با دخترخالم به هم بزنم ممکنه رابطه مون با خالم به هم بخوره. ممکنه فقط با من رابطه نداشته باشند.
با این روش هم شما شناخت بهتری نسبت به مشکلات خود پیدا می کنید و هم با دیدن جوانب مثبت و منفی راه حل ها می توانید راه حل مناسبی را پیدا کنید.
سلام من ۱۷ سالمه مشکل های زیادی دارم همش تو تخیلات سپری میکنم شاید چند ساعت تو تخیلاتم سپری کنم بعد کلی خودمو سرزنش کنم چرا وقتمو هدر دادم. نمیتونم در لحظه باشم تمرکز ندارم امسال هم کنکوره . تو ذهنم پر از افکار منفی هستش و هر وقت میخوام کاری کنم استرس میگیرم. همش اتفاقات بد که امکان داره بیفته میاد تو ذهنم . صبحا بیدار میشم تا درس بخونم اما تا شب وقتم الکی میره بدون اینکه حتی تفریحی کرده باشم تا شب خودمو جع وجور میکنم و یکم مطالعه میکنم ولی خوب چه فایده . هر شب به خودم امید و انگیزه میدم و به خودم میگم فردا میخوام تمام وقتمو بذارم اما فردا هم همون آش و همون کاسه اینقد این اتفاق افتاده که دیگه هر وقت به خودم میگم میخوام تغییر کنم یاد دفعات قبل میفتم چند ساله ایجوریم . یک مشکل دیگه هم دارم همیشه باید یک چیز تو دستم باشه تا آرامش داشته باشم مثلا دارم کتاب میخونم چیزی تو دستم باشه . دیگه دیوونه شدم لطفا کمکم کنید.
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیالپردازی شما به دلیل رشد تفکر انتزاعی در این سن است اما با تدابیر درست باید این تخیل پردازی در مسیر پیشرفت و پرورش استعداد ها قرار بگیرد.عملکرد خیالپردازی مفرط به این دلیل است که چون فرد توان زندگی در واقعیت را ندارد و یا در دنیای واقعی دچار شکست های مکرر شده، مورد بی توجهی قرار گرفته و نمی تواند خود را ابراز کند و با خیالپردازی به نوعی میخواهد دنیای خود خواسته رو جبران کند .که برای بیرون آوردن از تخیل گرایی راهکارهای مختلفی از جمله گفتگوی دوستانه و هدفمند، توضیح مضرات کمالگرایی منفی، شرکت در فعالیت های مختلف، تقویت جنبه های مثبت و …. میتوان استفاده کرد. در رابطه با خیالپردازی می توانید مقاله زیر را مطالعه نماید.
خیالپردازی نرمال و غیرنرمال
در رابطه با افکار منفی، باید افکار منفی شما مورد بررسی قرار بگیرد که چه چیزی هستند؟ در چه حیطه ای قرار دارند؟ شما در برابر آنها چه واکنشی نشان می دهید؟ و…
برای اینکه در هنگام فعالیت باید چیزی در دستتون باشه تا آرامش بگیرید و تمرکز داشته باشید هم باید توسط متخصصین بررسی شود تا علت واقعی آن شناسایی شود تا بتوان در جهت بهبود آن گام برداشت.
خسته نباشید . بنده اسمم علی ۱۹ ساله است و فرزند ۴ و اخر خانواده استم و فوق دیپلم حمل و نقل رو دارم . بنده خارج از ایران زندگی میکنم و با دختری ک یک سال ازم کوچیک تر است اشنا شدیم و قصد ازدواج داریم در اینده و رابطه مون کاملا دوطرفه میباشد ولی خانواده ایشون ب گفته ی این دختر سخت گیر هستن البته نه از نظر مالی چون بنده مشکل مالی ندارم منظور من این است ک ایشون از یک خانواده سید می باشند و خانواده ی ایشون فقط به سید دختر میدن و همین مشکل مارو یکم نگران میکنه میخاستم بدونم راهی میباشد ک این مشکل رو حل کرد > ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهترین راه حل این است که خود شما و یا خانوادتون با خانواده دختر ملاقات حضوری داشته باشند و درباره این مشکل با آنها صحبت کنید و یا یک نفر مورد اعتماد را به عنوان واسط بفرستید که با آنها صحبت کند. اگر هر دو ملاک های ازدواج و طرف مقابل را دارید خانواده دختر رو متقاعد کنید که میتوانید زندگی خوبی را شروع کنید و در کنار هم خوشبخت باشید.هر دوی شما برای رسیدن به هدفتون باید تلاش کنید.
سلام وقت بخیر
دختری هستم ۲۹ ساله که مدت چند ماهیه با پسری ۳۱ساله در تلگرام آشنا شدم (و چون شهر ها فاصله دارن هنوز همدیگرو ندیدیم) هر دو ارشد هستیم . اوایل گاها اشاره ای به ازدواج میکرد ولی وقتی من چنباری قضیه ازدواج گفتم کامل رد کرد که نمیتونه و دلایلش هم: هم من تک فرزندم هم ایشون خواهرشو از دست داده و نمیخواد از مادرش دور بشه- جدیدا بیکار شده( مهندسی نفت از دانشگاه تهران داره)- پول برای زندگی مشترک نداره(هرچن ماشین و خونه کوچیکی داره) -چندباری خواستم ازش دور بشم ولی هر بار با بهونه ای بهم نزدیک شد و ادامه دادیم چون بهم علاقه هم داره و چندباری بهم گفته ولی اصلا دوس نداره زیاد بگه و میگه نمیخوام وابستم بشی. آخرین بار هم من دوماه ارتباط رو کامل قطع کردم ولی نتونستم دووم بیارم. حالا بعد دو ماه جدایی چن روز با من خوب حرف میزد و زیاد نگران بنظر نمیرسید ولی الان کاملا صحبت رو محدود کرده و میگه استرس اینو دارم که وابسته من بشی و . بخاطر بیکاریش تو یه برهه افسردگی هست.حتی هرروز از من عکس میخواست که منو ببینه ولی الان برا اون هم تمایلی نشون نمیده. ایا واقعا نمیخواد من وابسته بشم یا میترسه خودش وابسته بشه و گیر بیوفته ؟ بهترین رفتاری که باید داشته باشم چی هس؟ (در حال حاضر اجازه دادم تو غار تنهاییش باشه و پیام نمیدم
سلام خدمت شما دوست عزیز
با توجه به اینکه از لحاظ مکانی از هم دور هستید و ملاقات حضوری نداشتید و فقط ارتباط شما از طریق فضای مجازی بوده نمی توان اطلاعات جامع و درستی از طرف مقابل به دست آورد که به تبع آن نمیتوان تصمیم درست و منطقی درباره ازدواج گرفت.
از آنجایی که طرف مقابل نمیتواند از خانواده دور شود و شغل خود را از دست داده کناره گیری ایشان منطقی است.پیشنهاد ما به شما این است که زودتر این ارتباط را قطع کنید و خود را دلبسته نکنید. اگر دلبستگی و عدم ارتباط فکر شما را مشغول می کند و آزار می دهد بهتر است با مشاوران ما به صورت حضوری مطرح کنید و راهکار دریافت کنید.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید ویدئوی متخصصین ما در بخش نماشای اکسیر به عنوان معایب ارتباط و دوستیابی در فضای مجازی را مشاهده نمایید.
با سلام
من با آقایی حدود چند ماه رابطه مجازی عاطفی داشتم..به دلایل مختلف مشکلات رفتاری خودم مثل بدخلقی و گیر دادن و مشکل شخصیت وابسته ایشون رو کُفری کردم و الان یک هفته است من رو ترک کردن گفتن روزای اول باهام آرامش داشتن ولی بداخلاقیای اخیرم آرامش رو ازشون گرفته..حرفایی که میزدن توجه و محبتی که نثارم میکردن و خیلی اخلاقای خوبی که داشتن مثل وفاداری و عشقی که روزهای اول از کلام و صداشون پیدا بود.الان که رفته دیوونم میکنه نبودنش..همش دنبال یه راهی ام برگرده آیا امکانش هست؟؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
با صحبت کردن بسیاری از مشکلات برطرف می شود. پیشنهاد ما به شما این است که با مراجعه به متخصصین مرکز در ابتدا علت مشکلات رفتاری که خود شما به آنها اشاره می کنید را شناسایی کنید و برای رفع آنها هرچه سریعتر اقدام نمایید.با رفع مشکلات و یادگیری مهارت های برقراری رابطه می شود روزهای عاشقانه ابتدایی را بازگرداند.
سلام من سوالمو دیشب ایمیل کردم چقدر زمان میبره جواب بدین؟
سلام دوست عزیز . در اولین ساعت از وقت اداری کارشناسان مرکز پاسخ شما را خواهند داد .
ممنون از شما
سلام من مادری هستم به شدت عصبی و زود از کوره در می روم.کودکی ۲سال و ۴ماهه دارم و باردارم یک ماه دیگر نوزاد به دنیا می آید. با کارهای کودکم زود عصبی میشود و داد میزنم و حتی چند بار کتکش زدم و بعد فورا پشیمان میشوم و گریه میکنم کلا در حال عصبانیت و گریه هستم شوهرم از صبح تا عصر سرکار است و عصرهم بعد از ناهار و خواب دوباره بیرون می رود تا وقتی کودکم به خواب برود برمیگردد کلن من و کودکم تنها هستیم واقعا به انفجار رسیدم کمکم کنید. احساس افسردگی میکنم و حس میکنم دیگر کسی را دوست ندارم از خودم متنفرم
سلام خدمت شما دوست عزیز
ابتدا باید علت اساسی این عصبانیت را شناسایی کرد تا بتوان در جهت درمان آن قدم برداشت.مشکل عصبانیت شما ممکن است به دلالیل فیزیکی، بارداری بدون فاصله زمانی مناسب ، فشار کاری زیاد خانه یا بچه داری و عوامل روانی باشد که برای هرکدام از علت ها روش های درمانی متفاوتی وجود دارد. بهتر است چکاپ کامل دهید تا اگر دلیل فیزیکی دارد مشخص شود و با توجه به بارداری شما هرچه زودتر جهت درمان اقدام کنید. برای پیدا کردن علت های دیگر بهتر است به متخصصین مرکز مراجعه نمایید.
این نکته را در نظر داشته باشید که نقش مهم مادری رابرعهده دارید و دوران کودکی دوران طلایی زندگی هر فردی است که سبک زندگی افراد در این دوران پایه ریزی می شود و کودک با مشاهده رفتارهای شما الگوبرداری می کند بنابراین با مراقبت از خود و سرحال و پرانرژی نگه دشتن خود، این دوران را برای فرزند کوچک خود و همچنین برای جنین خود به سمت رشد و تعالی پیش ببرید.
سلام . وقتتون بخیر . تشکر به خاطر سایت مفید و خدمات ارزنده ای که ارائه میدید .
من برای مشکل مادر و خواهرم مزاحم شدم . خواهرم ۵۰ سالشونه و سی ساله ازدواج کردن . خودشون پزشک عمومی هستن ولی به خاطر بچه هیچ وقت سر کار نرفتن . همسرشون هم دنادانپزشک هستن . تمام مشکل ما با مادر شوهر خواهرم هست . جوری که از همون اول ازدواج ایشون گفتن که من این یکی پسرم رو برای خودم نگه داشتم . چون پسر اولشون داماد سر خونه شدن و خانواده عروس یک طبقه بهشون دادن با همه مخارج و کلا پای خانواده داماد رو از خونه بریدن و پسر رو بردن . ما عمق صحبت مادر شوهر خواهرمو بعدها متوجه شدیم که اون جمله چقدر تبعات داشت . اولا مادرم می گن سیما( خواهرم) اون دختری که من تربیت کردم نیست و کلا همه افکار و اخلاقش رو طبق میل خودشون کوبیدن و از نو ساختن . و مادرشوهرش کلا سیما رو از مادری بری کرده و چندین بار دشمنی خواهرم رو با مادرم دیدم . چون خواهرم در بست تحت اختیار همسرشون هستن و همسرشون ایشون رو از مادرم دور کردن. همون روز چیدن جهاز سیما مادرم رو با حالت بدی از خونه بیرون کرد و الان که سی ساله ازدواج کردن من خودم شایده ده بار خونشون نرفته باشم . مادر و پدرمم هم همینطور . کلا فقط هفتهای یک بار اونا میان که مادرم سه جور غذا و شیرینی و دسر و عزت و احترام بهشون می زارن. مادرشوهر خواهرم به پسرش توصیه کرده که مادر زنت نیاد خونت . مادر زندگی دخترو خراب می کنه و راه نشونش می ده . پدر و مادر من آدمای مظلومی هستن . ( پدرم به رحمت خدا رفتن ) . حالا مشکل من ناراحتی مادرم هست . چون خواهرم هر روز تلفنی با مادرم صحبت می کنن و مشکلاتشون رو می گن . اینکه مادر شوهرش نمی گذاره سیما و پسرش رنگ بهنام ( شوهر خواهرم) رو ببینن . برنامه ریزی می کنه هر روز از مطب یکراست باید بره خونه مادرشون و سفارشات متنوع ایشون رو انجام بدن . مثلا دیشب ۱۲ زنگ زدن که دندونم درد می کنه بیا . و تا صبح ایشون بهنام رو خونه خودش نگه داشته . در حالیکه معلوم شد مشکلی هم نبوده . به خواهرم گفته بیا سر پولهای بهنام دعوا کنیم . الان هم کلی برنامه ریزی می کنه که تمام دارایی بهنام رو ببره . بهشون گفته یک خونه بخرید بکنیدش به اسم من . خودتون توش بشینید و کرایه اش رو به من بدید . همه مخارج زندگی مادرش رو می پردازه . کلی مسافرت خارج می ره . استرالیا و دبی و …. به خرج بهنام . اونقدر پول گرفته که یک خونه در قم برای خوئدش از پول بهنام خریده . و مرتب سفارش می کنه بهنام پوشی به اسم خواهرم نکنه . یک ویلا شمال دارن و پارسال هر هفته به جای اینکه بیان خونه مادرم . مادرم رو می بردن شمال که وقتی به گوش مادرشوهرش رسید این برنامه رو متوقف کرد . و تمام محبتها و امکانات و با هم بودن ها و خرج کردن ها فقط برای خانواه اونها باشه و لازم می دونم بگم این خانوم یک روش بیان جادویی دارن که با هر کس صحبت می کنن کلا شستشوی مغزی می دن و طرف رو طبق میل خودشون بار میارن . الان هم پسر خواهرم رو جادو کردن که بیا و با دختر عمه ات ازدواج کن در مقابل خانواده ات ( مادرت ) اقتدار داشته باش . از اون روزی که شستشوی مغزیش داده پسر خواهرم رو مقابل خواهرم قرار داده . برای مثال اون نصفه شب که زنگ زده که بیا دندونم درد می کنه خواهر گفته اول آب میوه ای که برات درست کردم بخور چی می شه دو دقیقه منتظر بشه . پسر خواهرم گفته مامان تو چیکار داری می خواد بره پیش مادرش ! الان با توجه به فن بیان جادوگرانه این خانوم و حذف کامل خانواده خواهرم و در راس بودن خانواده بهنام نظر شما چی هست . مادرم خیلی غصه می خورن که خواهرم وقتایی که تحت فشارن می رن سر نزار پدرم و با روح ایشون درد و دل و گریه می کنن . نکات در مورد شیوه این خانوم زیاد هست مواردی که یادم میاد مثلا اگر شکلات روی میز باشه می گن برای پسر خواهرم گذاشتیم می گن باید برای من هم بخرید . اگر قراره خونشون رو عوض کنن و خونه بهتری برن اول باید یک خونه بزرگتر و بهتر برای ایشون بخرن بعد برای خودشون . لوازم خونه همینطور . وقتی پسر خواهرم گواهینامه گرفت براش یک ماشین دست دو خریدن این خانوم هم رفتن تعلیم رانندگی ببرای ایشون هم باید ماشین خریده بشه . اگر پسر خواهرم کلاس زبان بره ایشون هم باید بره . و انیوطر که پیداست برنامه ها رو طری چیدن که برای روز مبادا برای خواهرم و چسرش ریالی ارث نمونه و خواهرم و خانواده اش کلا برکنار هستن و خانواده اونها در راس و مهم . و روش کنایه زدن و نیش زبان رو به خوبی و زیرکی بلدن و طوری کنایه می زنن که مغز استخوان طرف بسوزه اما زیرکانه جوری می گن که یعنی با تو نبودم . الان توصیه شما به این شرایطی که اشاره کردم و در واقع یک هزارم شرایط بغرنج واقعی هست چی هست .
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
طبق تعریف شما از مادرشوهر خواهرتون این برداشت می شود که مادر شوهر ایشان عروس خود را رقیب خود در جلب توجه پسرشون می دانند. بنابراین بهتر است که این حس را در ایشان تغییر دهند.
با اینکه سی سال از زندگی مشترک خواهرتون می گذرد و مشکلات زیادی از جمله مواردی که شما اشاره کرده اید را پشت سر گذاشته اند ولی باز هم می توان رفتار طرف مقابل (مادر شوهر) را تغییر داد ولی احتیاج به صبر و حوصله دارد و ما نافی حق طبیعی استقلال در زندگی زناشویی نیستیم.از جمله راهکارهای پیشنهادی متخصصین اکسیر به خواهر شما این است که : از بحث و جدل کردن با مادر شوهر دوری کنند تا ایشان احساس نکند که درباره پسرشون با ایشان جنگ دارند. رابطه دوستانه با مادر شوهر برقرار کنند که ایشان عروس را به عنوان رقیب خود نبینند.ایشان احتیاج به جلب توجه و گاها هم زیاد، از طرف پسرشون دارند و بهتر است عروس هم در کنار پسرشون به ایشان توجه کنند و رفتارهای دوستانه از خود نشان دهند تا ایشان هم از رفتار عروس یاد بگیرند.جنبه های مثبت مادرشوهر را برجسته کنند و گاها به زبان هم بیاورند تا به این ترتیب بتوانند روی اخلاق و رفتار ایشان تاثیر مثبت بگذارند علاوه بر این برای تاثیر گذاشتن می توانند از اشخاصی که در مادر شوهرشان نفوذ دارند استفاده کنند و نکته آخر این است که ایجاد این تغییرات زمانبر است و احتیاج به صبر و شکیبایی دارد و همسر خود را در قبال رفتار مادرشون مقصر ندانید و رابطه خود را با همسر حفظ و محکم کنند و سعی کنند در برابر مشکلاتی که در زندگی ایجاد می شود با هم تفاهم و جبهه مشترکی داشته باشند تا در برابر مشکلات زندگی از همدیگر حمایت کنند.
برای یادگیری مهارت های رفتاری بیشتر می توانید به مرکز مراجعه کنید و از علم و تجربیات متخصصین اکسیر استفاده نمایید.
درود بر شما
اخیرا درگیر مشکلی شدم که ریشه در دوسال اخیر داره
من و یکی از دوستانم درگیر یک عشق ممنوعه و ناخواسته شدیم؛منظورم من و دوستم که هر دو دختریم عاشق هم شدیم.
داستان از این قراره که تازه وارد مدرسه دوره دوم شده بودیم ومن و اکیپ دوستام همگی در همین مدرسه بودیم تا اینکه یک فرد جدید وارد این گروه شد. حقیقتا در ابتدا اصلا ازش خوشم نمیومد حتی بارها صراحتا بهش گفته بودم که من با افرادی مثله تو سازگاری ندارم و ….
تا اینکه در یکی از جشنواره فرصتی پیش اومد تا من و این فرد بیشتر با هم آشنا شیم و کلی صحبت کردیم از اخلاقیاتمون و ….
خب حقیقتا بعد این صحبت خیلی روابطمون بیشتر شد بیشتر تایم هایی که انلاین بودم رو با هم چت میکردیم انگار یک تیم شده بودیم؛خیلی هوای همو داشتیم و …
تا اینکه رفته رفته این رابطه بیشتر و بیشتر شد و استفاده از کلمات عاطفی مثله عشقم عزیزم قشنگم و… بیشتر شد.خلاصه نمیدونم چطور به اینجا رسیدیم الان ما ۲ساله که این رابطه عاطفی رو با هم داریم.
میدونید هیچکدوم از ما دونفر نه انحراف اخلاقی و جنسی داریم و نه گرایش به جنس موافق
اون پیش از من با پسری رابطه داشت و من هم قبل اون با پسرهای زیادی در ارتباط بودم
حتی وقتی یک سال از آشناییمون گذشته بود و خیلی رابطمون جدی نبود من در یک رابطه عاطفی با یک پسر بودم که به خاطر رابطم با دوستم رابطه با اون پسر رو قطع کردم .
من یک شاعر هستم و خب در حال حاظر مخاطب تمام شعر ها و نوشته هام اونه
نمیدونم دوست داشتنمون رو چطور شرح بدم ولی من تا به حال همچین حسی رو تجربه نکرده بودم رابطه و حس ما واقعا مثله لیلی و مجنون,آِیدا و شاملو و… هستش.یک رابطه عمیق و عاطفی
اما حالا بعد این ۲سال رابطه حالا که ۱۹ سالمه خیلی نگرانم میدونید تا چند وقت بعد مدرسمون تموم میشه و پذیرش دانشگاه و …
چند نگرانی بسیار بسیار جدی و مهم مدتی هستش که ذهنم رو درگیر کرده
اولین مسئله عدم پذیرش چنین روابطی در فرهنگ و قانون ایران و دینمون هست
نگرانی از متوجه شدن اطرافیان من جمله خانواده ها (ما با هم روابط دوستانه خانوادگی هم داریم) و تغییر دیدشون نسبت به ما یا جدایی از هم
میدونید پیش از این اگر از چنین رابطه ای با جنس موافق برای من تعریف میکردن مخالفت و بیزاری شدید خودمو اعلام میکردن اما حالا دیگه نمیدونم چکار کنم
میدونید هردو ما میدونیم این رابطه ممنوعه اس ولی اونقدر عشقمون عمیقه که به هیچ عنوان حاضر به جدایی یا… نیستیم
و من حالا نمیدونم در این رابطه چه کاری انجام بدم
ممنون میشم راهنماییم کنید
با تشکر و احترام
وقت خوش
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد
برای پیدا کردن راه حل شما باید به مرکز مراجعه کنید و شرایط خانوادگی، زمان و مکان شروع این رابطه، میزان عمق رابطه و … بررسی شود.
سلام وقت بخیر. بابت متن طولانیم عذرخواهم.
من یکسال و نیم عقد بودم و حدود دوماهه زندگی مشترک دارم. ۳۱ سالمه و همسرم ۳۲ سالشونه. مشکلاتی که دارم اینکه همسرم در عین حال که مهربون و احساسیه زود عصبانی میشه و متاسفانه تو عصبانیت فحش میده و بی احترامی میکنه میگه ما بدرد هم نمیخوریم طلاق بگیریم. گاهی موضوعات الکی پیش میاد گاهی جدی ولی ایشون زود از کوره در میره سریع به نقطه جوش میرسه. ممکنه ی بحث ساده رو به دعوا تبدیل کنه. زودم سرد میشه و عصبانیتش فروکش میکنه. تقریبا پدرشونم همینطوری عصبی ان.
حتی ی دفعه جلو مادر و خواهرشم عصبانی شده و بهم توهین کرده و از خونشون منو بیرون کرد ولی زودم پشیمون شد… جلو دامادمون منو دعوا کرده و برخورد بدی داشته…
بهرحال در دوران زندگی پستی بلندی وجود داره و بحث و اختلاف نظر بوجود میاد چطور باید رفتار کنم که اینطوری نکنه؟ من خودم دختر آرومی ام و نظر همسرم اینکه من کل کل میکنم و زبون میزنم در صورتی که من اونقدری که فکر میکنه دختر سرکشی نیستم. خودشم مواقع عادی میگه تو آرومی خوبی من یکم عصبی ام سعی کن منو عصبانی نکنی … با علاقه ازدواج کردیم و همو دوست داریم ولی تو عصبانیت کلمه طلاقو تکرار میکنه و بینهایت رفتارای عصبی داره. در حد تهدید به شکوندن چیزی یا بیرون کردن من یا جمع کردن وسایل خونه و یکم بعد که اروم میشه یا جو میخوابه پشیمون میشه و با ی عصبانی بودم ی چیزی گفتم و ببخشید توقع داره من مجاب شم… نمیدونم بخاطر شغل آزادش هست یا جامعه یا تربیت یا چی که گاهی فحش دادن حتی تو رانندگی براش طبیعیه! من واقعا برای بد دهنیش عذاب میکشم و بارها بهش گفتم درست نیس این طور صحبت. اگه بچه داشته باشیم از ما حرف زدنو یاد میگیره و الگو برداری داره میگه آره باشه ولی متاسفانه !!!
مشکل دیگم اینه که چند وقت بعد عقد پدرشون بهم گفتن بخاطر بیماری مصرف مواد دارن و البته تو برخی فامیلشون این کار طبیعیه طوری که وقتی مهمونی میرن بعضی اقایونشون انجام میدن و خانمها مشکلی ندارن. من خیلی شوکه شدم و ناراحت و درنهایت پرسیدم ما بریم سرخونه زندگی هم تو خونه ماهم اینطور کارهاست که با نهایت جدیت گفتند نه! بعدها فهمیدم ی طوری انگار رسم دارن و انگار ی کار طبیعیه برای مهمونیاشون…
حالا که دو سه ماهه ازدواج کردم با فامیلشون خونمون دعوت شدن . پدرش به همسرم اطلاع داد که ما میخوایم اینکارو اونجا انجام بدیم منم قاطع به همسرم گفتم نه. قبلا هم دوران عقد از عدم تمایلم به این کاراشون مکرر بهش گفته بودم. ولی ازم ناراحت شد گفت پدرمه و من تنها پسرشم حالا ماهی ی بار میاد خونمون این اتفاق میخواد بیفته و متاسفانه اصلا درکم نکرد حتی تعجب میکنه اقایون فامیل ما انجام نمیدن.
منم گفتم پدرت بهم گفته خونه شما نه… اگه واستون مهم بود چرا دوران آشنایی این چیزا رو بهم نگفتی یا چرا از فامیلتون همسر نگرفتی که حالا باهام برای این موضوع بحث کنی ولی تو کتش نمیره. مهمونی برگزار شد و انجام ندادن بعد فهمیدم مثلا بخاطر تازه عروس بودن و تمیز بودن و نو بودن وسایل بخاطر اینطور چیزا مراعات کردن. من با خواهرشون یکم صحبت کردم از صحبتهاش فهمیدم بخاطر این دلایل بود. وگرنه انگار یک رسم هست و دیر یا زود ناچاری مثل بقیه فامیل بپذیری!! لازم بذکر هست خانواده خوبی داره و بینهایت احساساتی و مهربونن. خواهرهای تحصیل کرده خونگرم. ی خواهرشونم دانشجوی ارشد مشاورس. حالا نمیدونم چطور باید بگم نمیخوام تو خونم اینطور رفتارا باشه! چون قبول کردنش همان و اذیت شدنم همان. حتی گاهی فکر میکنم بعدها بچه داشته باشم و اون بچه از کار پدربزرگش سوال کنه من چی بگم؟ این فکرها و رفتار همسرم اذیتم میکنه و باعث شده تنش زیاد داشته باشیم. چندبار اسم مشاوره اوردم برا مشکلات و اختلافاتمون خیلی جدی و با اکراه گفته پول به مشاور نمیدم
سلام خدمت شما دوست عزیز
زمانی که همسر شما عصبانی می شود بهتر است سکوت کنید و در زمانی که جو آرام شد با همدیگر به صورت منطقی صحبت کنید. حاضر جوابی یا دست گذاشتن روی حساسیت باعث افزایش تنش خواهد شد.مشکل عصبانی شدن همسرتون با پیدا کردن علت آن و یادگیری مهارت هایی توسط ایشون و خود شما قابل کنترل است.
برای برطرف کردن مشکل دوم شما بهتر است به مشاور مراجعه کنید. مشاوران با تجربه ما با آموزش تکنیک های موثر و با در نظر گرفتن خواسته و فرهنگ هر کدام از شما، شما را در برطرف کردن مشکلتون کمک می کنند. از آنجایی که زندگی را با عشق شروع کردید و همدیگر را دوست دارید، هر دو باید برای رفع مشکلاتتون تلاش کنید و مطمئن باشید همیشه راه حلی وجود دارد.برای راضی کردن همسرتون درباره مشاوره می توانید از مزایای مشاوره رفتن با ایشان صحبت کنید یا لینک مطلب درباره فواید مشاوره را برای ایشان بفرستید که خودشون مطالعه کنن یا فیلم مشاوره با همدیگر ببینید.
سلام دختر۲۱ ساله هستم ۵سالو اندیه که به پسری در ارتباطم و رابطه ی سخت با پستی بلندی های زیادی داشتیم و این اقا درگیر مواد مخدر شد و تلاش کردم که فاصله بگیره از دوستاش و این شرایط من عاشقش هستم و بدترین بلاها سرم اورد هنوز به پاش نشستم اونم همین ولی مادرش خیلی دخالت های بیجا کرد و خیلی باعث فاصله و جداییمون شد الان طوری شده که هیچکسی نمیخوام از رابطه ی ما خبر داشته باشه ولی به اینده اصلا دلخوش نیستم و حال روحیم خیلی خیلی بده کمکم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد
امرزوه برای ترک اعتیاد روش های زیادی و کاربردی وجود دارد.شما هم باید به طرف مقابلتون کمک کنید که اعتیاد خود را ترک کند و هم باید ارتباط درست و منطقی را با ایشان و خانوادشون برقرار کنید. البته این موارد بستگی به هدف شما از این رابطه دارد. اگر میخواهید رابطه ادامه پیدا کند جهت دریافت راهکار بهتره به مرکز مراجعه کنید.با اقدام جهت اصلاح و درمان می توان به آینده نیز دلخوش بود.
سلام سوالمو اینجا بپرسم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله، سوالتون رو از این طریق می توانید بپرسید.
سلام من ۸ ماهه عقد هستم همسرم یک ماه هست بخاطر بحث هایی ک بینمون شد سراغی ازم نگرفت و بعد یک ماه ک پدرم تماس گرفت میگن توافقی جدا بشیم و خانوادش بخصوص مادرش باهاش صحبت کرده ک به این نتیجه رسیده . من میخوام زندگی کنم . اصلا جوابی هم بهم نمیده .توی دعواها بمن بی احترامی کردن من حضوری ترسیدم جواب بدم توی پیام بهش جواب دادم تو حالت عصبانیت و اون پیام ها رو سندی کرده ک مقصر من بودم از طرفی زمان هایی ک ناراحت بودم میگفتم جدا بشیم ولی جدی نبود و میگن خودش خواسته … الان من نمیخوام این اتفاق بیوفته چیکاررمیتونم کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد
با یادگیری مهارت برقراری ارتباط موثر ، نحوه گفتگو هنگام مشکل و چگونگی حل مشکلات به راحتی می توانید مشکل خود را برطرف کنید. راه های زیادی برای جلوگیری از جدایی وجود دارد.پیشنهاد ما به شما این است که خود با همسر به مشاوره مراجعه کنید و با کمک گرفتن از مشاور با تجربه با هم گفتگو و علت مشکل خود را پیدا کنید تا بتوانید آن را به شیوه ای درست حل کنید و هرچه زودتر این فاصله که بینتون افتاده (طلاق عاطفی) را از بین ببرید. متخصصین با تجربه ما در کنار شما هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید مقالات زیر را مطالعه نمایید.
۶ نشانه ی منتهی شدن یک زندگی به طلاق
طلاق عاطفی و روش پیشگیری از آن
سلام من ۶ ماه هست با پسری آشنا شدم ولی چون در دو شهر مختلف هستیم همین علت بهانه گیری های او شده الان حدودا ۱۰ روز است خبری از ایشان نبود که من رفتم سراغش و گفتم با هم حضوری صحبت کنیم که گفتند هر وقت شرایط را کاملا درست کردین که در کنارم باشید رابطه را ادامه بدهیم سوالم اینه من باید انقدر منعطف باشم و برم همش بهش سر بزنم چطور بدون اینکه حس چسبندگی بهش دست بده رابطه را حفظ کنم؟ علت شکایتشونم اینه که اول تو یه شهر بودیم بعد به دلیل مسائل کاری من برگشتم و ایشون گفتند اگر من را دوست داشتی باید میموندی خواهشا جواب بدید درگیری ذهنی دارم
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
اگر هردو به ادامه این رابطه تمایل دارید باید هر دو در حفظ آن با هم همکاری و تلاش کنید. اگر نقل مکان شما اجباری بوده و چارهای به غیر از این نداشتید با صحبت کردن و گفتن علت جابجایی خود طرف مقابل خود را به صبر دعوت کنید و با استفاده از شبکه های مجازی و تکنولوژی رابطه خود را ادامه دهید و قرار ملاقات هفتگی یا ماهانه با هم تنظیم کنید.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره نحوه گفتگوی موثر و رابطه عاطفی می توانید مطالب زیر را مطالعه نمایید.
رابطه عاطفی و عاشقانه
ازدواج سالم با مهارتهای برقراری ارتباط مؤثر
مهارت های گفتگو با همسر
ممنون از باسخگویی سریع و بجای شما با تشکر فراوان
سلام عرض ادب و احترام
من خانم ۳۰ساله هستم و نامزدم ۳۴ساله هردو فوق لیسانس و آشنایی بصورت خانوادگی و خاستگاری رسمی و مدت آشنایی ما ۵ماه است. ما حدود ۱۵جلسه مشاوره قبل از ازدواج انجام دادیم و در این مدت تعاملات تقریبا مناسبی برای شناخت هم داشتیم. تفاهم و فرکانس ذهنی و شخصیتی ما بسیار بهم نزدیک هست و در ۹۰درصد موارد مطابق ایده آل یکدیگر هستیم..جدای مواردی که به رشد شخصیتی در هردومون نیاز داره و با گفتگو به تفاهم مناسبی رسیدیم موردی هست که من رو کاملا بهم ریخته و خیلی ناامید میکنه ولی بخاطر خوبیها و موارد مثبتی که در ایشون دیدم تا الان با خودم توجیهش کردم اینکه ایشون در چالشهایی که باهم داریم حساسیت و حالت زود عصبی شدن رو دارن که تقریبا حدود یک ماه هست این رفتارارو ازشون میبینم..البته در گفتگو خیلی منطقی هستن و به مشاوره مطالعه و رشد شخصی اعتقاد دارن ولی در عمل و در شرایطی که رفتاری غیرمنطقی ببینن، خصوصا از من، در لحظه عصبی میشن
و سریع واکنش نشون میدن (بصورت کلامی انتقاد تند و الفاظ نامربوط) طوری که من احساس میکنم ممکنه پرخاشگر باشن و چون الان در دوران آشنایی هستیم رفتار وحشتناکتری رو نشون نمیدن..من میدونم هیچ آدمی بی عیب و نقص نیست و منم دختر صبور و آرومیم ولی مسئله اصلی من اینه که این حساسیتها و از کوره در رفتنها در شرایط نرمال و گاها بدون دلیل اتفاق میافته و اخیرا در هر دیدارمون تکرار میشه..ایشون مرد عاطفی و احساساتی هستن و من تا بحال بخاطر این مسئله که بی ارتباط به حساسیتاشون نیست این رفتارشو با محبت سکوت گفتگو و راههای دیگری تحمل کردم ولی میترسم نتونم در زندگی اون ایده آلمو در ایشون ببینم و به جدایی فکر کنم چون تو این یک ماه بدلیل این مسئله دوبار ازشون خاستم که ادامه ندیم ولی هربار ایشون رفتارشو توجیه کرده و به حساسیت بیش از حد من ربط داده منم با منطق حرفمو جلو بردم و ازشون قول گرفتم ولی متاسفانه هربار تکرار میشه چون ریشه این مشکل تاجایی که برای من مستدل شده عصبی بودن پدرشون و شرایط استرسیه کارشون هست.
عذرمیخام زیاد نوشتم خیلی ممنون از حسن توجتون لطفا بنده روراهنمایی بفرمایید ازاین جهت که آیا این مسئله رو مانع ازدواجمون ببینم یا خیر. با سپاس فراوان
سلام خدمت شما دوست عزیز
هیچ انسانی بی عیب نیست ولی این عیب ها نباید به دیگران صدمه بزنند و می شود این عیب ها را کنترل و اصلاح کرد. باید علت این نوع واکنش نشان دادن توسط نامزد شما مورد بررسی قرار بگیرد. با یادگیری مهارت هایی از جمله کنترل خشم می توان این واکنش را کنترل کرد و این رفتار مانع ازدواج شما نخواهد بود.اگر کنترل نشود می تواند مانعی برای ازدواج شما به حساب بیاید و شما از این رفتار عذاب بکشید. پیشنهاد ما به شما این است که قبل از مراسم عروسی حتما درباره این نوع رفتار با یکدیگر به تصمیم نهایی برسید و با یادگیری مهارت ها آن را کنترل کنید.مطمئن باشید این مشکل قابل حل است.متخصصین مشاوره ازدواج و روانشناسان ما در کنار شما عزیزان هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره نحوه کنترل خشم میتوانید مطالب زیر را مطالعه کنید.
با کنترل خشم از زندگی لذت ببریم
۵ قانون مهار خشم
سپاس از توجه و پاسخگویی شما..ممنون بابت لینکهای ارسالی..تندرست باشید??
من تازه متوجه شدن که پدرم فوت شده و همه فکرمیکنن که من از این موضوع اطلاعی ندارم و برای اینکه مامانم ناراحت نشه بهش نگفتم که چنین موضوعی رو میدونم و شبا تا صبح گریه میکنم غیر از اون وقتی میبینم به کسی که بابا میگم دراصل عمومه خیلی حالم بد میشه و اصلا نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم حالم از بهم میخوره نمیتونم باهاش خوب حرف بزنم این خود منم عذاب میده ولی نمیدونم باید چکار کنم همه چیرو باید تو خودم بریزم مشکلاتم و به دیگران نگم که نکنه ناراحت بشن چون مامانم خیلی عذاب کشیده تو زندگی نمیخوام بیشتر عذابش بدم و این الان خیلی باعث شده که من تمرکزم و از دست بدم موقع درس خوندن و نمیدونم باید چکار کنم وقتی به این فکرمیکنم که من حتی یک بار هم ی خاک پدرم نرفتم خیلی حالم بد میشه حتی تاحالا عکسی از بابام ندیدم خیلی اذیت میشم
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما چند سالتونه؟
بهتره با مادرتون یا با شخصی که باهاش ارتباط خوبی داری صحبت کنی و بگی که از این موضوع اطلاع داری و احساساتت رو بگی تا بتونی به آرامش برسی و تمرکزت بیشتر بشه.اگر برون ریزی احساسات کنی شاید حست نسبت به عموت بهتر بشه.
سلام من دختری دانشجو و ساکن خوابگاه هستم. دوستی دارم که هم اتاقی و هم کلاسی من هست…مجرد و فرزند سوم خانواده.
اخیرا متوجه شده دچار اختلال شخصیت مرزیه و از این بابت خیلی افسردس…تصمیم داره به خاطر این که دیگران از رفتارای خاصش ازش متنفر نشن ازشون وهم من فاصله بگیره
میخوام کمکش کنم…چه طور باهاش رفتار کنم
خیلی اعتماد به نفسش پایینه و اضطراب زیادی هم داره..یبار یه ماه پیش به خاطر یه موضوع بی اهمیت میخواست خودکشی کنه اما جلوشو گرفتیم…لطفا راهنماییم کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
اولین کمک به افراد دارای اختلال شخصیت مرزی مراجعه به درمانگر حرفه ای است که تحت درمان قرار بگیرند مخصوصا که دوست شما نیز اقدام به خودکشی هم داشتند هرچه زودتر باید درمان شوند.شما به عنوان دوست می توانید وی را برای کمک گرفتن از مشاور و روانشناس تشویق کنید.
شما می توانید با کمک گرفتن از مشاور، حامی بودن برای وی، دادن اعتماد به نفس و احترام به دوستتون، قابل اعتماد بودن برای دوستتون، تنها نگذاشتن وی به دوستتون کمک کنید.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید مقالات زیر را مطالعه نمایید و با سرچ کردن داخل سایت به مطالب مفید دیگری نیز دسترسی پیدا کنید.
رابطه اختلال شخصیت مرزی و خودکشی
علائم اختلال شخصیت مرزی در نوجوانان
اختلال شخصیت مرزی: دردناک ترین اختلال روانشناختی
سلام
پدر و مادر من بسیار زیاد تبعیض قائل میشن، بین من و خواهرم مدام اونو تشویق میکنن و غرور منو جلوی دوست آشنا غریبه یا حتی خواهرم میشکنن و توجه نمیکنن که چرا هر دفعه انرژیم برای ادامه زندگی کمتر میشه.
بهشون چند بار درباره این کار گفتم ولی هر دفعه باهام مقابله کردن یا داد زدن
باید چیکار کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
معمولا در چنین مواقعی صحبت با والدین چیزی را تغییرنمی دهد بلکه حساسیت را افزایش می دهد. پیشنهاد ما به شما این است که سعی کنید احساسات خود را در مورد تفاوت رفتار پدر و مادرتون رو بیشتر بشناسید و به سمت پذیرش رفتار به جای مقابله با آنها حرکت کنید.
البته رسیدن به پذیرش کار سخت و طولانی است و معمولا بهتره که این کار در اتاق درمان و با کمک درمانگر انجام شود.
سلام
خسته نباشید
من شش ماه هست که به وسواس قزینه مبتلا
شده ام و به صورت ناخداگاه موقع راه رفتن روی
سرامیک قرینه رو حفظ میکنم
خواهشا کمکم کنید . انقدر برام سخته که از درس
و زندگیم افتادم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
معمولا وسواس عملی برای کاهش اضطراب و فشار های ناشی از وسواس فکری است.در ایجاد وسواس عوامل زیستی، اجتماعی و روانی دخیل هستند که برای درمان آن باید در نظر گرفته شود که کدام از این علت ها در فرد قوی تر است. بهترین روش درمان، درمان ترکیبی از رفتاردرمانی و دارودرمانی است.
از آنجایی که شما به مدت ۶ ماه است که درگیر این مشکل هستید و در کیفیت زندگی روزمره شما نیز اختلال ایجاد کرده است بهتر است هرچه سریعتر برای تشخیص درست اختلال ودرمان آن اقدام کنید.متخصصین مرکز در کنار شما دوست عزیز هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید مقالات زیر را مطالعه نمایید.
ریسک فاکتورهای اختلال وسواس فکری و عملی
اختلال وسواس
شناخت و درمان منطقی وسواس فکری
سلام دختر ۴ ساله دارم خیلی لجبازه و اصلا به حرف گوش نمیده .اصلا آرو و قرار نداره وقتی عصبانی میشه یا میزن یا حرف بد میگه من میترسم این عادت براش باقی بمونه چون دختره نگرانم اصلا برای یادگیری چیزی زمان نمیزاره وگه خود بخود چیزی یاد بگیره خیلی نگرانم دوست دارم اروم بشه
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین مرکز مشاوره درمیان گذاشته شد.
مقداری لجبازی در سن کودکی طبیعی است و بخشی از رشد آن است ولی شما والدین باید این لجبازی را تحت کنترل خود دربیاورید.در ابتدا علت این رفتارها را در وی ریشه یابی کنید شاید به خاطر جلب توجه است، یا به دلیل اینکه فقط از این طریق می تواند خواسته خود را برآورده کند و شما وقتی که این رفتار را از خود نشان می دهد به او پاسخ می دهید یا کودک شما مشکلی دارد و از این طریق احساس آرامش می کند و احتمال وجود اختلال بیش فعالی نیز وجود دارد.
به طور کلی باید کودک شما از جهات مختلف و با استفاده از روش های علمی روانشناسی مورد بررسی قرار بگیرد تا علت این رفتارها مشخص شده و روش های درمانی مانند بازی درمانی، آموزش والدین و … برای بهبود و اصلاح این رفتارها به کار گرفته شود.برای درمان بهتر است از سن پایین شروع کنید و پیشنهاد ما به شما دوست عزیز این است که هرچه سریعتر به متخصص روانشناس کودک مرکز مراجعه کنید.
جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید مقالات زیر را مطالعه نمایید.
تکنیک های مقابله با لجبازی کودکان
چند ترفند ساده برای نفوذ در کودکان
شناخت و درمان نافرمانی کودکان
در بخش نماشای اکسیر نیز فیلم های آموزنده دزباره لجبازی کودک وجود دارد.در این ویدئوها نکات کاربردی توسط متخصصین باتجربه مرکز مشاوره اکسیر ارائه شده است که به شما والدین کمک شایانی می کند.
سلام خسته نباشین، مشکلمو به صورت خلاصه مینویسم لطفا بگین من چه برخوردی باید داشته باشم، من دختری ٢٧ ساله هستم و همسرم ٢۶ ساله و یه پسر ٨ ماهه دارم ، با همسرم دوست بودیم و بعد از مخالفتهای زیاد مادرشون بعد از دوسال ازدواج کردیم و سریع بچه دار شدم ، متوجه شدیم که مامان همسرم مشکل اعصاب دارن و نه تنها بامن بلکه باهمه خانواده و فامیلاشون درگیرن حالت ثبات ندارن یه روز خوبن و یه روز بد،در حال حاضر بخاطر اذیتا و بی ادبی ها ی ایشون ارتباط کمی باهاشون دارن و پدر همسرم هم مدافع من هستن، ما متاسفانه در یک ساختمان زندگی میکنیم و در یک طبقه ولی قراره بزودی به طبقه دیگه ای بریم، البته ارتباطمون الان کم هست، مشکل مادرشوهرمو و که نمیتونم حل کنم باهاش سعی میکنم کنار بیام، موضوع اصلی من رفتارهای همسرم هست که بعد از ازدواج خیلی تغیر کرده، برخوردرهای زشت ایشون با من و خانوادم باعث ناراحتی شده البته به نظرم تا چند وقت پیش ادم فهمیده ای بودو از من جلوی مامانش خیلی دفاع میکرد ولی جدیدا برخوردش خیلی بد و عصبی شده با کوچکترین موضوعی عصبی میشه و فحش میده شوخی دستی میکنه و … کلا من خیلی ذیت میشم از رفتاراش، چند وقتی هم هست من بخاطر و زایمان و شرایط سخت زندگی و بارداری ناخاسته حالت روحی خوبی ندارم و مقابل فحاشیهای و عصبانیت شوهرم منم اختیارمو از دست میدم و مثل خودش برخورد میکنم، ولی الان درحال حاضر فقط به طلاق فکر میکنم واقعا نمیتونم توحینا و تحقیراشو تحمل کنم همسرم خیلی هم ادم لجباز و عصبی هست با این کاراش من فقط یاد مامانش میوفتم که ازش متنفرم ، لطفا راهنمایی کنین
با صحبتهایی که با مامانم داشتم به این نتیجه رسیدیم ما اشتباه فکر میکردیم این ادم مثل مامانش بی ادب و بی فرهنگ نیست تصمیم گرفتیم من برم خونه مادر پدرم بمونم تا این ادم درست بشه البته بخاطر شرایط سخت خونه و همسایگی با مادرشوهرم و اذیتاش من به پیشنهاد شوهرم و پدرشون خیلی خونه پدرم میمونم، این تصمیمی که گرفتیم نمیدونم تا چه حد درسته؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
جدا بودن شما از همسرتون مشکلات شما را بیشتر خواهد کرد. بهترین راه حل این است که شما در کنار همسرتون و با هم درباره مشکلات زندگیتون دنبال راه حل درست و منطقی باشید. بهتر است شما به جلسات مشاوره و خانواده درمانی و یا زوج درمانی مراجعه کنید و اگر مهارت های لازم را کسب کردید و مشکل شما برطرف نشد به فکر آخرین راه حل (طلاق) باشید.باید بررسی شود که این مشکلات رفتاری همسرتون از چه زمانی شروع شده و علت آن چیست؟
ما نه ماهه عقد کردیم و نامزدیم
من دیگه دوسش ندارم
به هر خواسته ای که داشتم نه گفته
چندین بار گفتم دوست دارم بریم بیرون خیلی راحت نه گفته و رد شده
اعتراض کردم بدتر گفته بچه ای عقده ای
برام وقت نمیذاره وقتای بیکاری با دوستاشه
دور و برش کسی نباشه یاد من میفته چند تا پی ام یا یه زنگ می زنه
وقتایی که من ابراز علاقه کنم کلا رفتاراش بدتر می شه و یه جوری رفتار می کنه انگار محتاجشم و منت سرم می ذاره
باعث می شه منم یه جاهایی کم بیارم اعتراض کنم همه ناراحتیامو بگم که نتیجه می شه دعوا و هر چی می گم بیا حرف بزنیم حلش کنیم می گه من مشکلی ندارم تو مشکل داری و بعدم قهر چند روزه و اگه من برم سراغش بدتر ناز می کنه ولی اگه خودش بیاد یه مدت با محبت حرف می زنه ولی بازم برام وقت نمیذاره فقط تو حرفاش ابراز علاقه می کنه تا خیالش راحت می شه و منم ابراز علاقه می کنم محبتا تموم می شه
اولا به همینا دل خوش بودم
ولی دیگه خسته شدم
سلام خدمت شما دوست عزیز
از ابتدای رابطه در دوران عقد رفتار همسرتون به همین شکل بوده یا در طول زمان تغییر کرده است؟؟؟ باید علت این رفتارها و یا احیانا تغییر در رفتار بررسی بشود.اگر قصد شما ازدواج و رفتن زیر یک سقف است حتما باید قبل از مراسم عروسی مشکلات خود را برطرف کنید.برای به دست آوردن علاقه و انرژی سابق به مرکز مشاوره مراجعه کنید. به راحتی می توانید مهارت های برقراری ارتباط سالم و نحوه ابراز علاقه و وجود را یاد بگیرید.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید مطالب زیر را مطالعه نمایید
چگونگی تقویت رابطه، با روانشناسی مثبت
تعریف رابطه خوب و چگونگی ایجاد آن
رابطه عاطفی و عاشقانه
پرسش و پاسخ هایی که رابطه تان را قوی تر می کند
بله از اول عقد اینجوری شده
بیشتر از همه این ناراحتم می کنه خودش منو خواسته هم من هم خونوادشو خودش راضی کرده برای ازدواج ولی الان این جوری رفتار می کنه
ممنون از راهنماییتون
فقط یه سوال به نظرتون یه مدت ازش دور باشم بهتره؟
برای واکنش نشان دادن احتیاج به بررسی نوع رابطه و شدت آن دارد. ممکن است دور بودن وضعیت شما را بدتر کند و یا اگر زمان بدهید و از هم دور باشید شرایط را بهتر. پیشنهاد بنده به شما این است که تمام شرایط خود را با یک متخصص در میان بگذارید تا بتوانید بهترین تصمیم بدون پشیمانی را بگیرید. واکنش های عجولانه و بدون بررسی از جوانب مختلف، از خود نشان ندهید ممکن یک رفتار کوچک کل رابطه شما را از بین ببرد.
سلام
احساس می کنم دیگه شوهرمو دوس ندارم نمی دونم چه جوری رفتار کنم تا دیگه بحثی نداشته باشیم و شخصیتم نشکنه و به خواسته هام احترام گذاشته بشه
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد و جوابی که دادند به این صورت است.
چند ساله که از زدواج شما می گذرد؟؟؟؟ باید بررسی شود که منظور شما از اینکه حس می کنید دیگه دوستتون نداره دقیقا چیه؟؟؟ چه رفتارهایی در ایشون تغییر کرده؟؟؟ قبلا چه جوری علاقشونو به شما نشان می دادند و الان به چه صورت است؟؟ رابطه شما با همسرتون چه جوریه؟ شما ابزار علاقه می کنید؟ و….
به طور کلی با یادگیری و انجام یک سری از تکنیک ها و تغییر در رفتار می توانید حس دوست داشتن قبلی را دوباره زنده کنید.برگشتن به دوران خوشبختی گذشته کار سختی نیست ولی باید هرچه زودتر برای جلوگیری از اینکه مشکلات شما عمیق تر شود اقدام کنید. متخصصین مشاوره خانواده و زوج درمانی مرکز مشاوره اکسیر در کنار شما دوست عزیز هستند.
سلام ، من ۵ سال با پسری ارتباط داشتم تا یک هفته پیش که اون بدون هیچ حرفی و دعوایی خیلی ناگهانی گذاشت و رفت که از اول به خاطر خواهش های اون و از روی دلسوزی قبولش کردم و بعد از حدود یکسال کم کم خودم بهش علاقه مند شدم و رفته رفته این علاقه بیشتر شد ولی در این مدت حس میکردم که احساس اون به من کمتر میشه و دعوا های زیادی داشتیم ولی اون همیشه میگفت که اینطور نیست و ما رابطه ی خیلی محکمی داریم و هیچ چیزی امکان نداره بهمش بزنه و قصد ازدواج داشتیم ، ما حدود ۳ ساله که از هم دوریم من اومدم المان و اون هم قرار بود یک سال بعد بیاد ما دو سال تو ایران رابطه داشتیم اون دو سال هم نزدیک ۴ یا ۵ ماه اول اون دبی بود وچند ماه بعدش باز هم ۶ ماه عراق بود برای کار و وقتیم که ایران بود ما خیلی همدیگرو نمیدیدیم تو دوتا شهر مختلف زندگی میکردیم ،دلیل نارضایتی من از اول این بود که برادر اون میشه همسر دختر عمه ی من و این زن و شوهر تو خانواده ما به بدترین زوج معروفند چون خیلی رفتار های بدی دارن مثل خیانت و کار نکردن بی ادب بودن و هر رفتار بدی که یه ادم بتونه بکنه ، ولی منو این اقا هیچ رضایتی بخاطر فامیل بودن با این دونفر از اول نداشتیم و هیم وقت تاییدشون نکردیم و سعی کردیم برعکس باشیم و اون اقا هم همونطور که روز اول قول داد تو این ۵ سالم ثابت کرد که مثل برادرش ادم بی عرضه وناپاکی نیست و برعکس ، اینها ۴ تا برادر هستن یکیشون که سرش به کار خودشه و بزرگترینشونم خیلی مرد خوبیه تو اون شهر همه میشناسنش و بهش احترام میزارن ولی دبی زندگی میکنه و این دوست من میشد پسر کوچیک خانواده که حدودا ۶ ساله پدرشون فوت کرده و حدودا ۱۳ ساله مادرش فوت کرده ، من این مدت به دفعات توی دعوا یا حرفهامون گفتم که خانواده من تورو قبول نمیکنن و اون گفته تو کاری نداشته باش و من حلش میکنم و اما من اولا میگفتم که نه اصلا نمیشه و منم کمکت نمیکنم ولی به مرور زمان گفتم که منم پات وایمیستم و حل میشه ولی چند بار این اواخر پیش اومد که تو دعوا گفت اصلا نمیتونم خسته شدم اصلا ازدواج نکنیم و یه طوری حرف زد که انگار میخواد بزنه زیر همه چی ولی بعدش عذر خواهی میکرد و میگفت نه اصلا واقعیت نداشته و من پای حرفم هستم همیشه ولی من یه ترس توی دلم اومده بود ولی واقعا نمیدونم اون تا ۳ روز قبل جدایی باهام تماس میگرفت میگفت تو فقط حالت خوب باشه من هرکاری برات میکنم اخه این مدت خیلی اتفاقای بدی تو خانواده افتاده بود برادر کوچک من به پدر و مادرم گفته بود که من با این پسر ارتباط دارم و منم که تو این ۳ سال برادرم همیشه اذیتم کرده خیلی باهاش مشکل داشتم و دوست پسرم سعی میکرد ارومم کنه و اخرین بار هم سر این بود که پدرم وقتی باهاش تماس گرفتم گفت این حال بدت بخاطر اون پسرس اره؟ و منم هیچی نگفتم و دوست پسرم گفت پس برادرت کاری رو که ما ۵ سال میخواستیم درست پیش ببریم خراب کرد و وقتی من تو دعوا که برادرم منو زد زنگ زدم پلیس براش و گفتم منو زده و چند روز مریض بودم دوست پسرم شروع کرد به اروم کردنم و خواهش به اینکه بزارم این امتحانات ترمش تموم شه بعدش بره خواستگاری و بعدش منو خودش سرگرم خرید عروسی میشیم و سال بعد این مکقع عروسی میکنیم و اون پیشمه و بعد کلی تلاشش من حالم خوب شد و گفت بخاطر من قبول کن و باورم کن و منم باورش کردم و گفتم باشه ولی بعد دو روز اومد گفت خدانگهدار و هرچی من ازش خواهش کردم که بمونه گفت حتی مرگت جلومو نمیگیره که برم و بعدش من به دوتا خواهرش و دوتا دوست صمیمیش که از ارتباطمون خبر دارن و همیشه ارتباط داشتیم تماس گرفتم و با اونها بد رفتاری کرده و گفته حق دخالت ندارن و الان من همینطوری موندم و سرگردونم نمیدونم چیکار باید بکنم واقعا خیلی حالم بده
سلام خدمت شما دوست عزیز
وضعیت شما باید از جهات مختلفی بررسی شود.توصیه ما به شما این است که کار تکانشی و هیجانی انجام ندید و صبر داشته باشید و آرامش خود را حفظ کنید. بهتر است برای کمک به خود و پیدا کردن راه حل به مشاور مراجعه کنید.
مطمئن باشید همیشه راه حلی وجود دارد.
کسی رو به مدت ۵ ساله که میشناسم و دوست معمولی هستیم. نزدیک یک ساله که احساس کردم بهش علاقه مند شدم ولی هنوز بهش نگفته بودم که حدود ۵ ماه پیش متوجه شدم که نامزد کرده. الان هم در شرف ازدواج هستن و احتمالا برن و دیگه اصلا نبینمش.
چطور میتونم با این سوگ کنار بیام؟ بیشتر ناراحتیم از اینه که چرا زودتر نتونستم باهاش حرف بزنم و ابراز علاقه کنم. از یک طرف دلم میخواد قبل رفتن باهاش صحبت کنم و غیرمستقیم احساسم رو بهش بگم تا لااقل بتونم راحت تر با نبودش کنار بیام ولی از طرف دیگه نگران اثری هستم که ممکنه حرفام روش بذاره. دلم نمیخواد متوجه علاقه ام بشه و ناراحت بشه.
نمیدونم چی کار کنم یا چی بگم. فکر میکنم اگه باهاش صحبت نکنم فکرش تا مدتها تو ذهنم میمونه و نمیتونم ازش عبور کنم.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین مرکز مشاوره اکسیر در میان گذاشته شد و جوابی که دادند به این صورت است.
اگر نسبت به شناختی که از وی دارید و مطمئن هستید که از انتخابش راضی هست گفتن علاقه خود در این وضعیت ممکن است برای وی منشکل درست کند. الان شما در مراحل گذراندن شکست عشقی هستید.شما در این مراحل ممکن است هیجانات و احساسات منفی و گاه متضاد را تجربه کنید (خشم،علاقه،عشق و..) و تنظیم هیجانی و احساسی شما به هم بریزد و دچار نشخوار فکری شوید که چرا من؟چرا اینطوری شد؟ حالا چی کار کنم؟ و… و از نظر عملکردی افت داشته باشید و در کیفیت زندگی شما اختلال ایجاد کند. برای جلوگیری از این وضعیت و به دست آوردن آرامش و یا برای یادگیری نحوه گفتن عشق خود بهتر است هرچه سریعتر به متخصص روانشناس مرکز مراجعه کنید.
هستین؟؟ امیدوارم کامل توضیح داده باشم
اینم بگم ک برادرش آدم وابسته ای نیست و زنش هم خیلی با سیاست هست ولی من بخاطر بی تجربگی و بی سیاستی هرچی اذیتم میکرد رک میگفتم برادرش خیلی دور زنش هست و این باعث شده اونجا بمونن ولی این چون بچه آخر بوده شاهد تنهاییای مادرش بوده وقتی داداشش زن گرفته … ولی وقتی یکی ازدواج میکنه من نباید زنش اولویت باشه .. من اصلا دیگ نمیتونم فکر کنم برم بالا زندگیکنم واسم سخته حداقل اگ خونه جدا بشه شاید وابستگیش کمتر بشه
جایی برای من باشه …. با اینک تو ذهنش انقد بد شدم و الان قهریم چن روزی و باوجود وابستگیش و اینک محیط کارش همون تو خونه پدرش طبقه پایینه فکر نکنم حاضر شه خونه جدا بگیره. نظرتون چه تصمیمی درسته؟
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.
پاسخی که درباره مشکل شما داده اند به این صورت است.
در برابر مشکلات و اختلافات قهر کردن راه حل خوبی نیست و این کار باعث افزایش مشکلات و فاصله بین شما می شود. بهترین راه حل صحبت کردن منطقی و آرام با یکدیگر درباره زندگی مشترک است. مشکل شما با جلسات مشاوره به راحتی قابل حل است. متخصصین مشاوره اکسیر از روش های درمانی مانند درمان شناختی و زوج درمانی مشکل شما را برطرف می کنند. در ضمن لازم است مشکلات خود را قبل از ازدواج و رفتن به زیر یک سقف حل کنید تا زندگی خوب، موفقی و با آرامشی را شروع کنید.
بنظرم شما زندگی چنین جایی آزارم نمیده ؟؟؟
اگر مهارت های حل مسئله و ارتباطی را هر دو یاد نگیرید قطعا آزار دهنده است ولی با یادگیری تکنیک ها و راهکارهای ارتیاطی می توانید حتی در این موقعیت با حس خوشبختی زندگی کنید و زندگی رویایی را آغاز کنید.نحوه ارتباط برقرار کردن صحیح با دیگران و برخورد منطقی با مشکلات از جمله مهارت های آموختنی هستند.
اگر من رو اولویت زندگیقرار میداد شاید نزدیکی با مادرشوهر و برادر شوهر واسم سخت نبود.. ولی الان با وجود این همه وابستگی ک به خانوادش داره و منم بخاطر بی تجربگی و چون بدون سیاست خواسته هام و بهش میگفتم آدم بدی توی ذهنش هستم اینک ناسازگاری دارم … من میترسم برم بالا زندگی کنم میترسم برم اونجا هروقت دعوامون شد بره پایین پیش مادرش و منو زجر بده … خونشون از شهر کمی فاصله داره .از طرفی پیش خودم میگم چرا این همه من توی شهر هستم انقد جای دوری برم.. با وجود این رفتارایی ک دیدم دیگ دلم نمیخواد برم بالا زندگی کنم با وجود اینک برادرش دخالت هم میکنه و خاله و مامان بزرگ و داییم تو اون محله هستن توی همون کوچه..اگر حرفی از اونا هم بزنم من آدم بدی میشم… نمیدونم شاید ذهنیت بدی داره از عروس … الان چن روزی میشه قهر کرده و نیستش بخاطر حرفایی ک تو ناراحتی و حرص خوردنام زدم ولی با خانوادم قرار گذاشتیم اگر پیداش شد بهش بگیم ی خونه تو ی محله دیگ برام اجاره کنه .. با این همه وابستگی و اینک از اول قبول کردم و کابینت و چیزایی ک برای تعمیر خونه بالا خریده فک نمیکنم قبول کنه یا میخوایم بگیم ی خونه جای دیگ اجاره کنه یا توافقی مقداری از مهریه رو بده جدا شیم .. نمیدونم واقعا چیکار کنم این تصمیم درست هست یا نه اینک خونه داره بالا و من ازش بخوام جای دیگ بگیره آخه خیلی وابسته هست هیچ جایی برای من نیست
حالا مشکلم اینه از دوره ی نامزدی تا عقد و حتی الان ما کلی بحث های کوچیک داشتیم ک ناراحتیهای بزرگی داشت ..قرار بود بعد از عقد دوماهه خونه ی طبقه بالا و تعمییر کنه ک الان ۷ ماهه تازه شروع کرد اونم با اصرارای من الان چن روزی میشه ازهم خبر نداریم ی رنگم نزد بعد از آخرین دعوا.. من دوره ی عقد میرفتم خونشون مامانش تا ۴ صبح می نشست تو سالن با ما فیلم میدید شاید برای اینک مادرش ناراحت نشه و احساس تنهایی نکنه ازش میخواست باهامون فیلم ببینه ولی آخه شوهرم آدم باحیایی هست بجز توی اتاق اصلا به من نزدیک نمیشه فک کنید تا ۴ صبح ک مادرش نشسته فیلم می بینه ۴ صبح تازه میرفتیم تو اتاق ک حوصله باهم تنهایی وقت گذروندم نبود و همش میگفت دیگ بخوابیم… پدرش پیر ولی مادر جوونی داره ک از بچگی بهش وابسته بود خیلی وابسته هست به خانوادش با این تفاسیر ک کارش هم با برادرش توی خونه و طبقه پایین و کلی وابستگی داره و اصلا رابطه زنش رو از خانواده تفکیک نمیکنه.. و اگر من چیزی بگم و بخوام باهاش تنها باشم فک میکنه من آدم بدی هستم بهم حق نمیده ک من نیاز ها و احساس دارم …و همیشه میگفت بخاطر کارم با برادرم باید پیش هم باشیم حتی شهر دیگ بریم ی ساختمون میگیریم برای ۳ خانواده
۱ ساله شوهرم رو می شناسم ۷ ماهه عقدم.. طبق تحقیقاتمون و چیزی ک خودم دیدم پسر سالمیه خیلی خونگی هستش تحصیل کرده و ورزش کار هست خیلی هم مغرور و غد ۳۰ سالشه اهل دختر بازی و دوس دختر نبوده زیاد حس میکنم غرورش نمیذاشته کسی رو دوست داشته باشه تا اینک باهم دوست شدیم و بعد ی مدت کوتاه ک کلی استرس داشت چطور به مادرش بگه با من آشنا شده ی وقت مادرش فکر بد نکنه انقد قانون داشتن تو خونشون ک مثلا تا بزرگ شدن هر فیلمی میخواستن ببینن خانوادگی و توی سالن همگیباهم دیدن شوهرم سربازی هم معاف شده و پسر اخر یه.. کارش هم چون پروژه ای و با سیستم هست توی خونه پدرش هست با برادرش مشترکه… خانواده شوهر طبقه ی بالاشون دو واحد واسه پسراشون ساختن ک برادر شوهرم ۳ ساله ازدواج کرده اونجا ساکنن قرار بر این بود ما هم اونجا بریم
سلام سوالم مربوط به ازدواجم هست میتونم اینجا بپرسم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
بله. سوالات خود را از این طریق بپرسید.
سلام با پسری که ۶ ماه از من کوچک تره به مدت دوسال در ارتباطم
رابطه ماسختی های زیادی داشت اما من هر بار موندم پای این ادم و الان میشه گفت تنش ها کمتر شده اما سوالم چیز دیگس
تو این مدت دوسال رابطه جنسی بین ما نبوده اما چیزی ک شدیدا ذهنمو در گیر کرده اینه ک از اولین دیدارمون این اقا لب منو بوسید هر بار ک من این مخالفت و نارضایتی خودمو ابراز میکردم قبول میکرد و بعد یه مدت باز فراموش میکرد و ب قولخودش کنترلشو از دست میدادواین کارو میکرد.. روابط بینمون رو میتونم توی بغل کردن ( خیلی محکم از طرف ایشون ک من برجستگی بدنش رو حس میکردم) و بوسیدن صورت و لب و گردن..
خونواده این اقا کاملا منو میشناسن با پدر و مادرشون چندین مرتبه در ارتباط بودم و خواهر بز رگ ترم از رابطه دوساله ما باخبره.. میگه ک منو برا اینده و ازدواج میخواد و کارهایی روبرا اثبات دوست داشتنش کرده ولی همش فکر این که داره ازم سو استفاده میشه و شخصیتم زیر سوال میره تو ذهنمه… من این اقارو شدیدا دوس دارم و تاحالا پای همه سختیهای رابطمون نشستم اما شخصیت وخط قرمزام برام خیلی مهمه انگار دارم با این اتفاقا میشکنم نمیدونم حالمو متوجه اید یا نه؟ نمیدونم واقعا چیکار کنم هزار مرتبه ازشون قول گرفتم و گفته باشه من تو رو برا این چیزا نمیخوام خودتو دوس دارم اما بعد ی مدت باز لبمو میبوسه یا به حالت بدی بغلم میکنه وقتی خیلی محکم بغلم میکنه حس میکنم انگار ی اتفاقایی براش میوفته ضربان قلبش بالا میره.. سرخ میکنه و برجستگی بدنش نبض دار میشه.. اما از طرفی بعید هم میدونم پسری با بغل نیاز جنسیش برطرف شه..همیشه هم اصرار داره ک بیشتر همو ببینم .. من توشرایط خوبی نیستم کنکوریم و بخاطر فشارایی ک متحمل شدم درگیر انواع سر درد شدم تورو خدا یه راهی پگیش پام بذارید…
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین مرکز مشاوره اکسیر در میان گاشته شد.
به نیت اصلی افراد به راحتی نمیتوان پی برد احتیاج به بررسی و صحبت کارشناسانه دارد. شاید رفتارهای وی واقعا از روی دوستی باشد و یا طبق نتایج بعضی از تحقیقات که نشان داده اند قدرت تخیل مردان بالاتر از زن ها است از این طریق ارضا شود. و از آنجایی که شما در حال حاضر شرایط استرس زای کنکور را دارید سپری می کنید و برای موفقیت احتیاج به تمرکز و آرامش بالایی دارید بهتر است برای کنترل خود و بالا بردن آرامش روحی و روانی به متخصصین مراجعه کنید که به شما راهکارهای عملی پیشنهاد دهند و با بررسی وضعیت دوستی شما و موارد جزئی تر بتوانند شما را کمک کنند.
سلام خانوم دکتر من ۲۱ سالمه و زندگی خوب در کنارخونوادم دارم و خداروشکر پدرم هیچی برام کم نذاشته
بنده ۱۰ ماه پیش در اینستا با یه اقایی اشنا شدم که خیلی متفاوت بود و بیشتر پاکیش منو جذب کرد اینکه ندید پدید نبود و سر یه عکس از خود بی خود نمیشد برخلاف بیشتر کسایی که سمتم میومدن این اقا تهران زندگی میکنن و من تبریز از قضا زمان اشنایی من تهران مهمان بودم و رفتم ایشونو ملاقات کردم از نزدیک و از ته دلم عاشقش شدم از اونموقع ما همیشه کنار هم بودیم (از طریق اینترنت)
ایشون تو بدترین شرایط پیشم بودن ادم نرمال و ارومین و منم همیشه تو شرایط بدش کنارش بودم
متاسفانه پدر ایشون وقتی ۱۳ سالش بود خونواده شونو ترک میکنن و مادرش طلاق میگیره یه خواهر داره همسن من و مشکل روحی داره و خیلی مامانشونو اذیت میکنه
ما بخاطر دوری ماهی یکبار همو میبینیم و اینم بگم یه روزو شب کامل کنار هم میمونیم ولی هر سری بخاطر مشکلایی ک خواهرش درست میکنه و مامانشو ناراحت میکنه دلش میمونه پیش مامانشه و همش هوله ک برگرده تهران و بشدت ناراحتم میکنه
از طرفی این اقا شغل ندارن و از بچگی سرکار میرفتن الان بخاطر اینکه کار نیس و دانشجوعه فعلا سرکار نمیره
من خیلی ناراحتم چون این دوری دگ داره خیلی اذیتم میکنه و اینکه ما حتی ازدواجم کنیم مسئله ی خواهر مریضش و مامانش ک باید کنار ما بمونه هست
از اینکه فعلا شغلش بلاتکلیفه و به من میگه سه ساله جور میکنیم و. عقد میکنیم ولی من امیدی ندارم
زندگیم داره رو به افسردگی میره
هر بار ک میاد پیشم کلی اذیت میشه مخصوصا که میگرن داره و بخاطر راه دچار کمبود خواب میشه و از اون طررف سردرد
من دیگه راضی نیستم بیاد پیشم چون بعدش که میره دچار ضعف روحی میشم و بشدت حالم چن روز بد میشه
من چیکارکنم خانوم دکتر تورو خدا راهنماییم کنین
تمام فشارای خونوادش روشه اینم بگم که متولد ۷۴ هستن و من ۷۶
و اینکه من ترم ۳ و ایشون ترم ۶ کارشناسی هستن و جفتمون فرزند اول هستیم
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصین مرکز مشاوره اکسیر در میان گذاشته شد.
با توجه به شرایطی که شما توضیح داده اید که محل سکونت شما در دو استان متفاوت است و شرایط خاص زندگی آقا، برای انتخاب صحیح و درست باید شرایط مختلف و ویژگی های شخصیتی طرفین مورد بررسی قرار بگیرد.
سلام من ۱۸سالمه و ۳-۴ساله حس افسردگی میکنم
علائم روحیم:ناامیدی،بی انگیزگی،افکار خودکشی،استرس زیاد،گوشه گیری،حس تنهایی
علائم جسمیم:سردرد بی دلیل،تپش و درد قلب،بی تحرکی،کم اشتهایی
سلام خدمت شما دوست عزیز
بهتر است هرچه سریعتر برای تشخیص دقیق مشکل و اقدام برای درمان و بهبودی به مشاوران و روانشناسان مرکز مراجعه کنید.
سلام.
من هربار ک رابطه جنسی برقرار میکنم، بعدش احساس بدی بهم دست میده تاحدی ک از شوهرم بدم میاد و دیگه تحملشو ندارم و ازش میخام چن روز تنهام بذاره. هربار هم ناخوداگاه ب ی چیزیش گیر میدم، ی بار میگم خندیدی من فک کردم مسخرم کردی، ی بار میگم مال گذشتمه فکرم خرابه حالم بهم میریزه، ی بار میگم بمن بی احترامی کردی درست هوامو نداشتی، ی بار میگم درد داشتم ایت شدم و البته هربار درد کمی اذیتم میکنه. اصن نمیدونم چرا اینجوریم. اخرین بار ک دیگه تا تموم شد همونجا زدم زیر گریه. شاید مال هورمونامه نمیدونم فقط میدونم ک دارم خیلی شوهرمو اینجوری اذیت میکنم تاحدی ک دیشب بهم گف رفتاری ک توبا من داری هیشکی با سگشم نداره. حس بدی بخودم دارم. نمیفهمم چکار کنم باهیشکس هم راحت نیستم حرف بزنم حتی مشاوره تلفنی . گفتم اینجوری لااقل از مشاوری کمک بگیرم. ممنون
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد و پاسخی که درباره مشکل شما داده اند به این صورت است:
برای درمان مشکل شما باید جنبه فیزیکی و روانی شما در نظر گرفته شود ممکن درد شما در حین رابطه علت فیزیکی داشته باشد و حس شما بعد از رابطه علت روانی دارد و شریک جنسی شما نیز مورد بررسی قرار بگیرد.در نظر داشته باشید که هر اطلاعاتی که شما در حین جلسات مشاوره می دهید به صورت محرمانه پیش مشاور باقی می ماند و جای هیچ نگرانی و شرمی نیست.بهتر است قبل از اینکه مشکل شما مشکل جدی در زندگی شما ایجاد کند جهت درمان اقدام کنید. متخصصین و روانشناسان جنسی اکسیر در این مسیر می توانند به شما کمک کنند.
من حالم اصلا خوب نیست?کمکم کنین لطفا.دیگ هیچ حسی ب هیچ چیزی ندارم.فقط ی گوشه اتاقم خودمو زندونی کردمو کل شب رو گریه میکنم…
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد و پاسخی که درباره مشکل شما داده اند به این صورت است: باید بررسی کرد که این علائم از چه زمانی شروع شده است و چه اتفاقی قبل از آن افتاده است؟ ممکن است شما علائم افسردگی داشته باشید و لازم است هرچه سریعتر به مرکز برای شناسایی دقیق و درمان زودهنگام مراجعه کنید.
من سوالامو چطور مطرح کنم وچطور جواب بگیرم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
شما سوالتون رو از همین طریق مطرح کنید و ما پاسخگو شما هستیم.
سلام من ١٩ سالمه ترم ۴ رشته مکانیکم، پدرم وقتی تقریبا دو سالم بوده فوت کردن مادرم فرهنگی پدرمم فرهنگی بود مادرمم ۵٣ سالشونه. خیلی خسته شدم مادرم بهم اطمینان نداره شاید باورتون نشه ولی حتی پارکی که ویژه بانوان بازم میترسه تنهایی برم همه جا باهم میاد یا مثلا دانشگاه چند وقتی بود کار داشتم یا استادم مجبور بودم برم اتاق استادم تو دانشگاه استادمم زن داره مامانم اینو میدونه بعدش به مامانم میرم اتاقش گفت من راضی نیستم دیگه بری اتاقش، یا مثلا سینما میگه سر جا بگیرید که یه وقت کنار من یا خواهرم یک مرد نشینه یا خیلی اتفاقای دیگه واقعا دیگه نمیدونم چیکارکنم براهمین میخوام ازتون کمک بگیرم
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است.
باید بررسی شود که دقیقا مادر شما درباره چه موضوعی نگران است و دقیقا از چه چیزی می ترسد و نوع رابطه شما باید بررسی شود که آیا شما حرف والد خود را گوش میکنید و رابطه خوبی دارید.برای شناسایی علت و برطرف کردن مشکل، شما باید مراجعه حضوری داشته باشید تا اضطراب مادر بررسی شود.
سلام دختری ۲۲ساله هستم چندماهی هست که بااقایی اشنا شدم که از لحاظ اجتماعی موقعیت خوبی داره بااینکه اهل دوستی نبودم ولی پیشنهاد ایشون رو قبول کردم واینکه ایشون دانشجو هستن وشرایط ازدواج ندارن من یکم احساس بدی دارم که نکنه این رابطه باعث ناراحتی من بشه چندمدت بعد اگه میشه راهنمایی کنین
سلام خدمت شما دوست عزیز
باید هدف خودتون رو از این رابطه مشخص کنید (هدف دوستی یا ازدواج) و انتظارات خود را از این رابطه براساس هدف در نظر بگیرید تا بتوانید برای آینده تصمیم درستی اتخاذ کنید.
من یه مدته با یک نفر در مجازی آشنا شدم پسر خوب و خانواده داری هست هر چیزی که من میخواستم برای فرد ایده آلمو داره فقط شهرمون از هم دوره چندبارم تماس تصویری برقرار کردیم به ایشون خیلی علاقمند شدم همزمان پسر عمومم از من خواستگاری کرد چهره ی معمولی داره از لحاظ خانواده و همه چی اخلاق و پااکی اوکی هست ولی من اون شخص رو دوست دارم پدرم اصرار داره باپسر عموم ازدواج کنم من با اینکه علاقه ای به پسر عموم ندارم جواب مثبت دادم بهش اما دلم پیش اون شخص هست حتی هنوز باهاش در ارتباطم به خاطر همین چندبار خواست بیاد پیش پدرم من گفتم الان که جواب مثبت دادم آبروریزی میشه نمیدونم چیکار کنم لطفا بهم کمک کنین ممنون
با سلام من تنها فرزند خانوده هستم که به دلیل ازدواج اومدم تهران پدر و مادر منهم به دلیل وابستگی شدیدی که بین ماست اومدن تهران ولی به دلیل الودگی و عصبی بودن یکی از والدینم زندگی در تهران براشون خیلی سخت است به همین دلیل برمیگردن شهرستان و از ما هم می خوان باهاشون. بریم شوهرمم تقریبا موافق به رفتن به شهرستان ولی به دلیل رازی که مربوط به یکی از والدینم می شود من دوس ندارم شوهرم برود وازاین راز باخبر شود خواهش می کنم راهنماییم کنین چ کار کنم
با سلام.
ما نزدیک یک ماهه ازدواج کردیم و زندگی خوبی داریم اما مشکل اینه که در روابط جنسی مان تا تصمیم به دخول میگیریم شوهرم حالت نعوظ خود را از دست می دهد و دیگر تحت هیچ شرایط نعوظ رخ نمی دهد لازم به ذکره که اگه تصمیم به دخول نداشته باشیم مشکلی نداره و به انزال می رسه …. خودمان فکر می کنیم مشکل از استرسی است که دارد… میخواستم راه های درمان یا پزشک مرتبط با این امر را معرفی کنید (ساکن اصفهان هستم)…. این موضوع باعث نگرانی و اضطراب زیاد همسرم شده به طوری که همش میگه نکنه من مشکلی دارم و …. خیلی زودرنج و عصبی شده
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است.
به طور کلی دلیل روانی و پزشکی در اختلال نعوظ مردان نقش دارد که باید دقیقا این مشکل از جنبه های مختلف بررسی شود. این مشکلی است که از روش هایی مانند زوج درمانی، مشاوره جنسی و دارو درمانی به راحتی قابل درمان است. بهتر قبل از اینکه این مشکل و عصباینت ناشی از آن به زندگی شما ضربه بزند برای درمان اقدام کنید.متخصصین و روانشناسان اکسیر برای حل این مشکل در کنار شما هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به مقالات زیر مراجعه کنید.
اختلال نعوظ و راه های درمان آن
دیشب خونه خانواده همسرم بودیم و مادربزرگش در حین شوخی هاش به مادر من توهین کرد. پدر من چن ساله فوت شده و شوخی اون مربوط ب خرید چادر عروسی برا مادرم بود
و شوهرم بهش گف که رفتارش اشتباه و معدرت خاهیی کنه اما باز ادامه داد و منم سرش داد زدم ک حرمت نگهداره و فک کنه قبل حرف زدن و از سن سالش خجالت بکشه…و سریع از اونجا رفتیم و حالا سوال من اینه جریان ب مادرم و خونوادم بگم ؟
حقیقتش مسئله من چیز ساده ایه که به تنهایی نمیدونم چطوری باید حلش کنم
من شیش ماهه که با پسری در ارتباطم و یه رابطه ی خیلی جدی رو شروع کردیم،بعد از حدود دو ماه من متوجه شدم که این فرد رو برای زندگی نمیخوام و نمیتونم برای ازدواج بهش فکر کنم،اما هربار که خواستم بهش بگم با ابراز محبت و مخالفت شدید مانع از قطع ارتباطمون شد.از طرف ایشون همه چی خیلی جدیه اما من همیشه درحال کلنجار رفتن هستم که چطوری میتونم این رابطه رو تمومش کنم
از طرفی هم میدونم علاقه ای که بهم داره خیلی زیاده و اگه بخوام به سرعت رابطه رو کات کنم ممکنه اتفاقات خوبی براش نیفته
حالا از شما میخوام منو راهنمایی کنید که چطور میتونم قانعش کنم که ما افراد مناسبی برای همدیگه نیستیم
سلام
منم دقیقا مثل شمام، شش ماهه با یه پسری دوستم و دقیقا مشکلم همینه… نمیدونم چجوری کات کنم ک اتفاقی نیفته براش، خیلی دوسم داره و همه چیو جدی گرفته… واقعا میترسم
سلام وخسته نباشی خدمت جناب دکتراینجانبه دختری ۲۷ساله هستم که وسواسی فکری دارم وتاحالاهم چندین روانپزشک وروانشناس رفتم اما متاسفانه درمان نشدم من وسواسی سرمرگ ومیر مثلا
مثلا فکری میومدجلونظرم می گفت اگر اب بخوری (اب رواز اب تصفیه ای می خریدیم که مادرش مرده بود)بعداذان، مادرت می میره منم باید تااذان می گفت همش می گفت باباما پولش می دهیم هیچ قانع نمی شد ذهنم اگ یه روزاذان نمی دیدم تا اذان بعد اب نمی خوردم ازبرج ۲تاالان ایطوری
نمی دونم چکارکنم بعضی وقتا مجبورم می کنه که بگم بعد عذاب وجدان می گیرم یا مثلا
اگ بعداذان اب بخورم مثلا فلان کار اگ انجام بدی مادرت می میره
?خواهش می کنم کمکم کنید خیلی حال وروزم خرابه?
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد.پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است:
روانپزشک و روانشناس باید در کنار یکدیگر به درمان وسواس بپردازند. شما علاوه بر تمرکز برای درمان وسواس باید به بالا بردن مهارت های دیگر مانند اعتماد به نفس، افزایش کنترل ذهن خود، حفظ و افزایش آرامش و … بپردازید. متخصصین روانشناس و روانپزشک اکسیر برای درمان مشکل شما، در کنار شما هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به مقالات زیر مراجعه کنید.
درمان اختلال وسواس فکری و عملی
درمان فشرده برگن برای اختلال وسواس
سلام خسته نباشید من دوتا پسر دارم اولی معین ۴سال ونیم ومحمد ۱ سال و نه ماهشه، مشکل من پسر بزرگمه وقتی که به دنیا اومد من افسردگی گرفتم و خیلی عصبی بودم. بخاطر همین با اینکه پنج شش ماهش بود کتکش میزدم البته پسرمم خیلی فضول و خرابکار بود از هیچ چی نمیترسید وقتی به بخاری یا چیز داغ مخاست دست بزنه میگفتم جیسه اوفه ولی بازم دست میزد و میسوخت وگریه میکرد منم بغلش میکردم و میگفتم دیدی اوفه جییسه دیگه دست نزنی ولی تا ساکت میشد دوباره دست میزدو عبرت نمیگرفت همش بچه هارو کتک میزد و خرابکاری میکرد الانم که چهارسال و نیمشه همش فحش میده جیغ میکشه باباشو میزنه یکسره درحال فضولی کردن و سروصداست هرچی تنبیه یا تشویق مکنمش فایده نداره فوری بعدش میگه ببخشید غلط کردم ولی بعد از پنج دقیقه کارشو تکرار میکنه یعنی اصلا عبرت نمیگیره کلافه شدم لطفا راهنماییم کنید ممنون.
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد. پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است:
این رفتارهای فرزند شما ممکن است به خاطر سن، و یا به خاطر سبک تربیتی و نحوه برخورد شما با او باشد.
برای تغییر این رفتارها باید یکسری مهارت هایی توسط شما والدین کسب شود تا هرچه زودتر این رفتارها را به سمت رفتارهای مثبت تغییر دهید.که مشاوران کودک اکسیر در جلسات مشاوره اول علت این رفتار را تشخیص می دهند و طبق آن در جلسات مشاوره و آموزش والدین تکنیک های تغییر رفتار را به شما آموزش می دهند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به مقالات زیر مراجعه کنید.
تکنیک های مقابله با لجبازی کودکان
فرزندپروری و سبک های آن
کارگاه های آموزشی مادر و کودک
سلام من مدت ۴ ماهه که با آقایی از روش خواستگاری سنتی آشنا شدم و بهشون علاقه مندم به نظرم شرایطش ایده اله فقط اینکه ایشون تصمیم گرفته مدافع حرم بشه و الان من مردد شدم چون هم بهش علاقه مندم و با سایر موارد مشکلی ندارم و از طرفی نگران اعزام ایشون به مناطق جنگی هستم و نمیتونم همیشه با استرس زندگی کنم. لطفا راه کار پیشنهاد بدین
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد و پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است.
برای تصمیم گیری درست شما باید انتظارات خود و تمام جوانب را در نظر بگیرید تا تصمیمی بدون پشیمانی اتخاذ کنید. مشاوران و متخصصین با تجربه اکسیر در کنار شما هستند و شما را در این مسیر کمک می کنند.
سلام
من دانشجوی اصلاح نباتات هستم ولی علاقه ای به رشته تحصیلی فعلیم ندارم و میخوام ارشدو دریکی رشته های شناور مشغول به تحصیلشم.از بین این رشته ها علوم شناختی واسم جالب اومد ولی متاسفانه اطلاع چندانی راجبش ندارم.میشه راهنماییم کنین؟!این رشته رشته سختیه؟میترسم قبول نشم چون توو دانشگاه آزادم نیس که حداقل کمی ظرفیتا بالا بره
شما میتونین با تماس گرفتن به مجموعه از سوالات خودتون راجبه این رشته مطلع بشین
سلام دختر٢۴ساله هستم با مردی ٣٩ساله ارتباط دارم ک از همسرش جدا شده
به صورت دیوانه وار عاشقشم اونم خداییش خیلی دوسم داره بگم نفس نکش نمیکشه خیلییییی هم ادم پاک و محجوبی
میخایم باهم ازدواج کنیم اما همش میترسم از زندگی قبلش از اون خانوم ک باهاش بوده
ی فرزند هم داره که من ازش متنفرم حقیقتش و هیچ جوره زیر بار نمیرم ک این بخاد مسولیت داشته باشه در مقابلش
سرزنش نکنید من و توروخدا
اونم قبول کرده
ولی حالم خیلییییی بده با علاقم با دلم چیکار کنم نفسم به نفس هاش بنده
اینا میپرستم ب هیچ مردی عیر اینم اعتماد ندارم و اعتماد هم نمیکنم
پسرا همشون دروغگو و هوس بازن ولی من این و واقعا قبول دارم
ولی از اینکه گذشتش نزاره من نفس بکشم زنش و بچش بخان تو زندگیمون باشن بدم میاد و میترسم ????سرزنش و نصیحت نکنید و اینکه ترکش کنم و نفرمایید
برام مقدور نخاهد بود??
سلام من ۱۹ سالمه و امسال کنکور دادم ولی متاسفانه به هدفم که پزشکی بود نرسیدم. این شاید یکی از دلایل مشکلم باشه. ولی در واقع من از نظر خودم هیچ مشکلی ندارم یعنی همین که امسال قبول نشدم هم زیاد مهم نبود ولی حالم دست خودم نیست. یهو سر یه چیز کوچولو یا سر هیچی بهم میریزم و دنیام میشه جهنم برام. یه بار بیهوش شدم که اورژانس گفت مشکلات روحیه البته سابقه اینو داشتم ولی علتشو نمیدونم. وقتی حالم بد میشه به جسمم هم سرایت میکنه و دستام و پاهام هم درد میگیرن. احساس بدی دارم حس میکنم کلا آفرینش من بی خودی بود نه میتونم خودمو بکشم نه میتونم زندگی کنم چون هر دوتاش جهنمه برام. دستمو سه بار زخمی کردم. یه شب حالم خیلی بد شد خیلییی بد. گریه م نمیومد بی قرار مطلق بودم. هیچ کس حال منو متوجه نیست. واقعا سوالم از خودم اینه که چرا اینطوری شدم. من یه شخصیت آرامی داشتم ولی الان ندارم یعنی دارم ولی ظاهریه باطنی خراب خرابه. فکرم همش مشغوله به همه چیز فکر میکنم ولی پدرم میگه خودم باید حالمو خوب کنم ولی من همش میگم که دست من نیست.وقتی با دوستامم صحبت میکنم حالم بدتر میشه… نمیدونم به نظر شما افسرگی دارم یا باید دارویی مصرف کنم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
تشخیص بیماری به این راحتی ها نیست شما حتما برای تشخیص درست باید پیش روانشناس متخصص و با تجربه برید که دقیقا بتونه با استفاده از آزمون های استاندارد و مصاحبه با شما تشخیص درست و علمی رو بده و ابتدا باید علت اصلی این احساسات شما شناسایی بشه و متناسب با علت اصلی روانشناس درمان مناسب رو در نظر میگیرد.
احتمال افسردگی، اضطراب شدید و استرس، حملات پنیک باشه و یا علل دیگه ای باشه که خودشون رو به این صورت برزو میدهند.
برای خوب کردن حالتون هم خودتون باید تلاش و همکاری کنید و هم حتما باید از روانشناس کمک بگیرید.خودتون به تنهایی نمیتونید این مشکل رو برطرف کنید.
سلام
من الان ۳ ماهه با یکی دوست شدم نمیدونم تقریبا پسر خوبیه ولی مطمعن نیسم میگه دوسم داره منو واسع ازدواج میخواهد ولی چون من هم بار اولمه دوس شدم و هم اینکه خیلی عشقارو دیدم تهش تلخ بوده باورم نمیشه نمیدونم واقعا دوسش دارم یانه نمیدونم بدرد هم میخوریم یانه اصن سردرگمم اون قبلا با دخترا بوده وهمدیگرو بوسم کردن ولی الان میگه عوض شده اون ادم سابق نیست نمیدونم یا نمیتونم باور کنم خیلی سر مساعل کوچیک دعوامون میشه و من هم ادم مغرور و لجبازی هسم از حرف خودم کوتاه نمیام ولی بخاطرش بعضی کارارو کنار گذاشم منم اولش دروغی بهش گفتم که هویت اصلیمو پنهون کردم ولی بعد از اینکه فهمید واقعا کیم بازم نرفت گفت چون دوسم داره ولی خیلی حالم گرفته اس نمیدونم ایا این رابطه خوبه یانه ترخدا کمکم کنید
به نظرم تارابطتون عمیق ترنشده ولش کن.چپن سرانجام خوشی نداره.منم مثل توبودم امااون ولم مرد ورفت
سلام خدمت شما دوست عزیز
برای شناخت بهتر و بیشتر طرف خود و تصمیم گیری درست و بدون پشیمانی بهتر است به مشاوره فردی و مشاوره ازدواج مراجعه کنید.
روانشناسان و مشاوران ازدواج اکسیر با تجربیات بسیار در این زمینه به شما کمک شایانی می کنند.
سلام . وقتتون به خیر .
این که یک پسر ۲۰ ساله ، تمایل با دوست شدن با دخترای حدودا ۱۰ سال بزرگتر از خودش داشته باشه ، طبیعیه یا یک اختلال ؟
و اگر اختلاله ، شخص باید چه کار کنه ؟
خیلی ممنونم
سلام خدمت شما دوست عزیز
این که اختلال هست یا نه باید مورد ارزیابی قرار بگیرید تا بشه به درستی تشخیص داد ممکن است از جمله ویژگی های شخصیتی شما باشد مثلا فردی هستید که احتیاج به حمایت دارید و ….
برای تشخیص شما باید به متخصص روانشناس مراجعه کنید.
متوجه شدم پسرم سیگار میکشه خیلی باهاش صحبت کردم نتیجه نداده نمیدانم چه کنم لطفا راهنمایی کنید
سلام خدمت شما دوست عزیز
مشکل شما با متخصصین اکسیر در میان گذاشته شد و پاسخی که درباره مسئله شما داده اند به این صورت است: در این موارد سن پسرتون و نوع ارتباط شما با هم مهم است. سعی کنید در ارتباط از سرزنش و نصیحت خودداری کنید و بیشتر به برقراری رابطه با کیفیت بپردازید و هرچه زودتر برای بهبود اقدام کنید.
برای یادگیری رابطه با کیفیت متخصصین اکسیر در کنار شما هستند.
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به مقالات زیر مراجعه کنید.
راههای ساده برای ارتباط با نوجوانان
سلام من ۲۷ سالمه هفت ساله ازدواج کردم و یک دختر دارم،مادرشوهرم اخلاقش خیلی بده از اول ازدواجم همش در تلاشه تا جاریمو پیش من بالا ببره و منو کوچیک کنه!تو این هفت ساله اصلا بهش بی احترامی نکردم و قهرم نکردم که خونش نرم اما الان دیگه خسته شدم و نسبت به گذشته حوصله ام کم شده مثلا وقتی بهش زنگ میزنم سلام رو که میگم شروع میکنه از جاریم تعریف کردن خونش که میریم اونم دعوت میکنه اونو احترام میکنه و همش میگه من بچه های این پسرمو فقط دوس دارم منم ناراحت میشم همش میگه اون نوه ام سرفه کنه میبرمش بیمارستان اما بچه ی من که مریض میشه با این که نوزاده اما میگه طوریش نیست به زور ما رو با خودشون مسافرت میبره اما همش میگه اون عروسم که دخترمم نتراحت نشه من تزش اجازه ام گرفتم یه وقت غصه نخوره با شما اومدیم مسافرت با اون فقط خوش میگذره در صورتی که من از جاریم بیشتر عزت و احترامش میکنم و همین طور همسرم،همسرم دوس نداره خونشون بره برای همین سه چهار ماه ی بار میریم با اینکه انقدر دیر به دیر میریم همش راه میره میگه آشپزی خستم کرد کمرم پام!شامشم اصلا خسته کننده نیست!همسرم اصلا دوست نداره با والدینش مسافرت بریم چون رفتار مادرش واقعا زشته!همسرم همش میگه مامانمو ول کن گوش نده خودتو اذیت نکن!مادرشوهرم میگه جاریم اگه تو گوشمونم زد باید احترامش کنیم و من بسیار از این حرفش ناراحت میشم،جاریم اصلا دوست نداره فامیل شوهر خونش بره حتی عیدم مره خونه مادرش که ما نریم اما با این حال من هر دفعه باید دعوتش کنم وگرنه مادرشوهرم انقدر با ما دعوا میکنه که حد نداره من چکار کنم با رفتاره مادرشوهرم خسته شدم؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
حق با شماست. رفتار مادرشوهرتون درست نیست و نباید شما رو با کسی مقایسه کند. هر شخصی شخصیت خاص خودش رو داره.
ولی بهتره شما به گفته های مادرشوهرتون توجه نکنید و با ایشون درگیر بحث و مشاجره نشوید.بعد از مدتی متوجه می شوید که کل زندگی شما شده تلاش برای اثبات کردن خودتون و حرص خوردن.
هرگز نحوه برخورد مادرشوهرتون رو به پای همسرتون نذارید و ایشون رو مقصر ندانید که این باعث میشه به زندگیتون و رابططون لطمه وارد کنید. مواظب رابطه خود با همسرتون باشید.
بهتره شما عزت نفس و اعتماد به نفستون رو بالا ببرید در این صورت صحبت های مادرشوهرتون کمتر روی شما اثر میذاره و شما رو اذیت میکنه.