روانشناسی سیاسی یا Political Psychology، از جمله حوزه های بین رشته ای روانشناسی است که وجوه مشترکی با روانشناسی اجتماعی، روانشناسی تبلیغات و جامعه شناسی دارد. عمر زیادی از ورود این اصطلاح به حیطه ی روانشناسی نمی گذرد.
این حوزه که به بررسی رفتار سیاستمداران اشاره دارد، در واقع می تواند از زیر شاخه های علم سیاست نیز باشد.
تعریفی جامع
تعریف جامعی که می توانیم از روانشناسی سیاسی داشته باشیم به این صورت است:
«شناخت و دانش اصول سیاست و تحقیق و جستجوی آن ها (تقریباً شبیه به اقتصاد سیاسی)، روانشناسی سیاسی شکلی از سیاست است که به رفتارها و اخلاقیات و روان سیاست مربوط است و می توان گفت که به شناخت باورهای سیاسی مربوط است. این نوع روانشناسی را هم می توان در رشتهٔ روانشناسی زیر شاخه کرد و هم در شناخت سیاست.»
به عبارت دیگر، این اصطلاح، به نقش بسیار زیاد روانشناسی، در نفوذ و جمع آوری قدرت در بین سیاستمداران اشاره دارد. فلسفه ی کلاسیک سیاسی و به ویژه افرادی چون ماکیاولی و هابس، نقش بسزایی در شکل گیری و پیدایش روانشناسی سیاسی، در درون علوم سیاسی داشته اند.
استدلال ماکیاولی و هابس
استدلال ماکیاولی و هابس بر این اصل استوار است که سرشت انسان به عنوان موضع پژوهشی باید در مرکز پژوهش های علوم سیاسی ــ اجتماعی قرار بگیرد؛ زیرا، سرشت انسان نقش تعیین کننده ای در رفتار و عملکردهای سیاسی ــ اجتماعی افراد دارد. روانشناسی سیاسی مدرن، در دهه ی ۱۸۷۰ میلادی، در محافل دانشگاهی فرانسه و ایتالیا رونق یافت.
ولی اولین بار متفکران انگلیسی از جمله گراهام والاس (Graham Wallas)، در اوایل سده ی ۲۰ میلادی و به طور دقیق با انتشار کتاب معروف او در سال ۱۹۰۸ میلادی، به نام «سیاست و سرشت انسان» (Human Nature In Politics) این بینش را دسته بندی کردند. روانشناسی سیاسی به عنوان یک رشته ی مستقل دانشگاهی و پژوهشی، بعد از پیدایش جنبش آکادمیکی موسوم به مکتب فرانکفورت، در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی به وقوع پیوست.
جنگ جهانی دوم
منظور مجامع آکادمیکی از تشکیل این مدرسه، در واقع ترکیب تئوری های گوناگون، به ویژه تلفیق مارکسیسم و روان تحلیلی فروید با پژوهش برآوردی (Surveying Reasearch) بوده است. بعد از جنگ جهانی دوم، روانشناسی سیاسی، تحولی بنیادی در روش پژوهش و مطالعات علمی خود را بین تعداد زیادی از پژوهشگران آمریکایی ایجاد کرد. در عین حال کوشش پژوهشگران آمریکایی بر این بود که رابطه ی بین شخصیت دولت مردان و اقتدارگران و ایجاد موقعیت های سیاسی خود ساخته را توصیف نمایند.
به طور مشخص روانشناسی سیاسی از نوع آمریکایی، حوزه پژوهش علمی خود را متوجه نقش شخصیت رئیس جمهوری های مختلف این کشور در به وجود آمدن بحران های سیاسی کردند. به عنوان مثال می توان از بررسی ها و متون گوناگون درباره نقش رئیس جمهوری وقت آمریکا، کندی (Kennedy) در بحران آمریکا ــ کوبا در سال ۱۹۶۲ نام برد.
رشد و توسعه ی روانشناسی سیاسی، به عنوان یک رشته پژوهشی مستقل، در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ به تشکیل سازمان جامعه ی جهانی روانشاسی سیاسی (ISSP) منجر شد. این سازمان در سال ۱۹۷۸ به طور رسمی کار خود را شروع کرده است.
منبع :
کتاب دانش نامه در علم سیاست، نوشته علی رحیق اعضان، با همکاری مارک گلی
ثبت ديدگاه