هیجان ها را می توان در سطح کلی، مانند مجموعه یا نمونه اصلی (مثل خشم) یا در سطح ویژه موقعیت (مثل خصومت، رشک، ناکامی) در نظر گرفت.

ملاک هیجان های اصلی

هیجان هایی که اصلی محسوب می شوند، ملاک های زیر را برآورده می سازند:

    ۱- به جای اینکه اکتسابی شده یا از طریق تجربه یا جامعه پذیری آموخته شده باشند، فطری هستند.

    ۲- در تمام افراد از شرایط یکسانی به وجود می آیند.

    ۳- به صورت منحصر به فرد و متمایز ابراز می شوند.

    ۴- پاسخ فیزیولوژیکی متمایز و بسیار قابل پیش بینی را فراخوانی می کنند.

کارکرد هیجان ها

هیجان های اصلی

به طور تیتروار هیجان های اصلی عبارت اند از: ترس، خشم، نفرت، غم، شادی و علاقه…

    – ترس:

ترس واکنشی هیجانی است و از تعبیر انسان که موقعیت، خطرناک و تهدیدی برای سلامتی اوست، ناشی می شود. درک مخاطرات و تهدیدها می تواند روانی یا جسمانی باشد. ترس دفاع را برمی انگیزد. ترس به عنوان یک علامت هشدار دهنده برای صدمه جسمانی یا روانی قریب الوقوع عمل می کند، و به صورت انگیختگی سیستم عصبی خود مختار آشکار می شود.

    – خشم:

خشم هیجانی فراگیر است. هنگامی که افراد جدیدترین تجربه هیجانی خود را توصیف می کنند، خشم هیجانی است که بیشتر به ذهن می آید. خشم از مانع به وجود می آید، مثل زمانی که فرد برداشت می کند که نیروهای بیرونی، در برنامه ها، هدف ها، یا سلامتی او اختلال ایجاد می کنند. خشم پرشورترین هیجان است. همچنین خطرناکترین هیجان نیز هست، به طوری که هدف آن نابود کردن موانع در محیط است.

    – نفرت:

نفرت عبارت است بیزاری از چیزی و خلاص شدن از شر چیزی آلوده و فاسد. اینکه آن چیز چیست، به رشد و فرهنگ بستگی دارد. در کودکی، واکنش های نفرت از بیزاری به تنفری که به صورت روان شناختی اکتساب می شود و به طور کلی از چیزی که تهوع آور باشد، گسترش می یابد. در بزرگسالی، نفرت از برخوردهای ما با هر چیزی که معتقدیم به طریقی آلوده است ایجاد می شود؛ مثل آلودگی بدن، آلودگی های میان فردی و آلودگی های اخلاقی. وظیفه نفرت رد کردن است. چون نفرت از لحاظ پدیدار شناختی آزارنده است، نقش انگیزشی مثبتی را در زندگی ما ایفا می کند، به صورتی که میل به پرهیز کردن از چیزهای نفرت انگیز، ما را با انگیزه می کند تا رفتارهای مقابله کردن لازم را برای برخورد کردن با شرایطی که نفرت انگیز هستند، یاد بگیریم.

    – غم:

غم منفی ترین و آزارنده ترین هیجان است. غم اصولاً از تجربیات جدایی یا شکست ناشی میشود. جدایی از دست دادن فردی عزیز از طریق مرگ، طلاق، شرایط (مثل مسافرت)، مشاجره ناراحت کننده است. جدایی از مکان (وطن)، شغل یا مقام دلخواه نیز ما را غمگین می کند. شکست نیز به غم می انجامد. چون غم خیلی ناخوشایند احساس می شود، فرد را با انگیزه می کند تا قبل از وقوع دوباره آن، هر کار لازم را برای کاهش دادن شرایط غم انگیز، انجام دهد. یکی از جنبه های مثبت غم این است که به صورت غیر مستقیم به انسجام گروه های اجتماعی کمک می کند.

هیجان

    – شادی:

رویدادهای شادی آور، پیامدهای خوشایند را شامل می شوند، مانند موفقیت در یک کار، پیشرفت شخصی، پیش روی به سمت هدف، به دست آوردن چیزی که می خواهیم، جلب احترام، مورد محبت و لطف قرار گرفتن، دریافت خبری خوشحال کننده، یا تجربه کردن احساس های لذت بخش. شادی وظیفه ای دوگانه دارد. اولاً به ما کمک می کند که برای انجام دادن فعالیت های اجتماعی اشتیاق داشته باشیم ثانیاً راهی برای خنثی کردن تأثیرات غم انگیز هیجان های ناخوشایند است.

    – علاقه:

علاقه شایعترین هیجان در عملکرد روزمره است. مقداری علاقه همیشه وجود دارد، به همین خاطر، افزایش و کاهش علاقه معمولاً جابه جا شدن علاقه از یک رویداد، فکر، یا عمل به رویداد، فکر، یا عملی دیگر را شامل می شود. به عبارت دیگر، معمولاً علاقه ما متوقف یا شروع نمی شود، بلکه آن را از یک موضوع یا رویداد به دیگری هدایت می کنیم.

منبع : انگیزش و هیجان / جان مارشال ریو / یحیی سیدمحمدی (مترجم) / نشر ویرایش

مرکز روانشناسی اکسیر شهرک غرب