در سال ۱۹۵۰، نظریه پردازانی چون گوردون آلپورت، گاردنر مورفی، کارل راجرز، رو لومی، آبراهام مزلو و… مکتب ایدئولوژیک جدیدی را رسما پایه گذاری کردند و لقب «روانشناسی انسانگرا» را به آن دادند. این سازمان، در سال ۱۹۶۲ رسما گفت:
“روانشناسی انسانگرا در درجه اول، به آن دسته از ظرفیت ها و استعدادهای انسانی توجه دارد که در نظریه های اثبات گرا یا رفتارگرا یا نظریه روانکاوی کلاسیک جایی ندارد و از آن جمله می توان به عشق، خلاقیت، خود، رشد، ارگانیسم، بازی، شوخی، محبت، طبیعی بودن، خونگرمی، انصاف، استقلال، مسئولیت، معنا، جوانمردی، تجربه از خود بر گذشتن، سلامت روانی و مفاهیم مرتبط اشاره کرد.”
پنج اصل اساسی
در سال ۱۹۶۳، جیمز بوگنتال، رئیس انجمن از پنج اصل اساسی سخن گفت:
- انسان به عنوان «انسان»، از مجموعه ی بخش های خود اولی تر است. (به این معنا که نمی توان انسان را با مطالعه علمی، کارکرد بخش های مختلف اش شناخت)
- هستی انسان در بستری انسانی معنا پیدا می کند. (یعنی نمی توان انسان را با توجه صرف به کارکرد بخش های مختلفش و بدون در نظر گرفتن تجربیات بین فردی درک کرد)
- انسان آگاه است. (و نمی توان او را با روانشناسی مورد شناسایی قرار داد که خود آگاهی مستمر و چند لایه اش را نادیده می گیرد)
- انسان دارای قدرت انتخاب است. (او شاهد و ناظر هستی خویش نیست، او تجربه خویش را خلق می کند)
- انسان دارای قصد است. (انسان به آینده می نگرد، دارای هدف، ارزش ها و معناست)
منبع:
روان درمانی اگزیستانسیال، دکتر اروین د یالوم. ترجمه دکتر سپیده حبیب
تهیه شده در مجله سلامت روان اکسیر
ثبت ديدگاه