خودشیفتگی
خود را متفاوت از دیگران دیدن از پیامد خودشیفتگی است. به عبارتی زمانی که هر فرد انسانی میان خودش و دیگران تفاوتی شگرف میبیند و هر آنچه برای خود حق میپندارد برای دیگری ناحق میداند و به عکس آن و زمانی که همدلی و مشابهتی میان خود و سایرین نمیبیند و نسبت به غیر خود کاملاً بیتفاوت و گاهی بیرحم است، وی دچار خودشیفتگی است.
خودشیفتگی منجر میشود تا ما از زندگی واقعی و سالم دور بمانیم و تصوری افراطی از شخصیت خود داشته باشیم. خودشیفتگی، حقیقتطلبی را میسوزاند و واقع گرایی را کور میکند؛ گویا همواره خود را در آیینهای محدب مینگریم و عظمت و شکوه بی پایه و اساسی را به خود نسبت میدهیم.
ارتباط با افراد خودشیفته
ما همواره انسانهای خودشیفتهای را در زندگیمان دیدهایم که چونان قلکی تو خالی با سر و صدایی زیاد، احوالاتمان را به اشمئزاز نزدیک کردهاند، اما شاید این وجه ناپسند را در خود ندیدهایم، وجهی که به ما اجازه داده، از انسان دیدن دیگران و از حق بهره بردن هر آنچه که ما برای خود حق میدانیم محرومشان کنیم. زمانی که خودشیفتهایم از واقعیت وجودی خود توهمی مالیخولیایی داریم و چنین توهمی را میخواهیم به دیگران تزریق کنیم.
یکی از اصول پایهای در اخلاق، اصل تعمیم پذیری است که چنین نگرشی را در فرد تقلیل میدهد و منجر میشود تا به مرور این تفاوت میان خود و دیگران را کمتر و کمتر کند و وزن هستی هر فرد با چنین اصلی کاهش یابد و بهگونهای برابر با هستیهای افراد دیگر گردد. با این کاهش وزن، نسبت سنجی انسان از موقعیتاش و نسبت سنجی انسانهای دیگر واقعگرایانهتر و حسابشدهتر رخ خواهد داد. حجابی که همواره در پیش روی ماست با خودکاوی واقعی این حجاب و پرده از واقعیت برداشته خواهد شد.
ما همواره نسبت به گذشتگان و بزرگان کهن، عرض ارادت و احترام و ادبآموزی میکنیم، حال آن که نسبت به عظمت انسانهایی که در پلهای یا پلههایی در اوضاع گوناگون در نسبتی بهتر از مایند، چنین احترام و بزرگداشتی را نداریم و به جای ابراز آن، دست به انکار میزنیم و گاهی به تحقیر دیگران میکوشیم تا عیب خود را مخفی بداریم. اگر واقعگرا باشم و واقع بینانه بنگریم، ما در نسبتهای گوناگونی با انسانهای گوناگونی همتراز نیستیم و در بسیاری موارد کمتر از دیگرانیم، اما خودشیفتگی باعث شده تا هم کور باشیم و هم فراری، این انکارها از جمله پیامد خودشیفتگی است.
مقاله مرتبط: نشانه های ارتباط با شخص خودشیفته
پیامد خودشیفتگی
پیامدهای خودشیفتگی برای انسان بسیار خطرناک است. ما در اینجا ۴ پیامد شاخصتر آن را که هم برای فرد و هم برای محیط او حاصل میآید را برمی شمریم.
پیش داوری
یکی از پیامدهای خودشیفتگی پیشداوری است. من پیش از مواجهه با هر فردی یا هر محیطی، دربارهاش حکم میکنم، حکمی پیش از مواجهه و پیش از تجربه و درک، فقط به این دلیل که آن فرد یا محیط غیر از من یا غیر از گروه من است و چون تعلقی به من ندارد و من بسیار از خود راضی هستم، حق دارم حکم یا قضاوتی را نادانسته و نیازموده اعلام کنم.
جزم و جمود/ دگماتیزم
صاحب عقیده یا باوری هستم که به هیچ وجه من الوجوه نمیتوانم بدان تگ یا نکته یا اشارتی یا استثنایی یا … را به آن بچسبانم و محال بدانم که عقیدهام غلط باشد. همواره بر این باور باشم که دارای باور صادق موجه هستم.
تعصب
از پیامدهای خودشیفتگی تعصب بی مورد است. به انسانی یا تفکری وفادار شوم و با آن دست بیعت و وفاداری بدهم، به هر دلیلی این انسان یا تفکر فاسد و شرور و ظالم از کار در بیاید، اما من همچنان بر این وفاداری پایدار بمانم و پابرجا و نخواهم اشتباهات یا ظلم یا … ناشی از آن تفکر یا فرد یا … را که بدان وفادار ماندم را ببینم یا انکار یا توجیه کنم؛ به این دلیل که نمیتوانم بپذیرم وفاداریام غلط است و من در گزینش خود خطا کردهام و روی گزینش غلط خود همچنان پافشاری نمایم.
بی مدارایی/ بی رواداری
من طرز زیست ها و طرز اندیشههای دیگر را دارای حق حیات ندانم، تنها طرز زیست و طرز اندیشه خود را صاحب حق حیات بدانم و تنها صاحب حق واقعی بپندارم؛ به این دلیل که آن طرز زیست ها و طرز اندیشهها متعلق به من نیستند، پس حقی ندارند که حیات داشته باشند. (تفتیش عقاید یکی از پیامدهای بی مدارایی و خودشیفتگی است که در واقع یعنی عدم تحمل باورهای متفاوت و نه تنوع زیستن؛ در واقع نه تنها دگرزیستی تحمل نمیشود که دگراندیشی را نیز تحمل نمیکند)؛ یعنی تنها طرز اندیشه من و زیست من درست است!
اریک فروم بر این باور است که اخلاقی زیستن، خودشیفتگی را از بین میبرد و به تبع آن این چهار فرزند ناخلف از بین رفته و در نتیجه زندگی بهتری برای انسانها حاصل میآید.
مقاله مرتبط: علائم رفتاری خودشیفتگی
مقاله مرتبط: ۵ علامت پنهان خودشیفتگی
در نتیجه اولین گام ما برای واقع گرا بودن و حقیقت طلبی، زیر پا نهادن خودشیفتگی است؛ خودشیفتگی که با خودکاوی واقعی میتوان کنار نهاده شود. البته این به معنای ندیدن حق حیات و حق انسانی خودمان برای زیستن نیست.
متأسفانه ما همواره تعادل را گم میکنیم، یعنی یا از یکسوی بام میافتیم و گاه از سویی دیگر؛ یا اینقدر خودمان را بیهوده بزرگ میکنیم که هیچ چیز و هیچ کس را نمیبینیم و یا اینقدر کوچک میکنیم و ذره که دیگر حقی را برای خودمان به عنوان یک انسان قائل نمیشویم. همه ما انسانیم و حق حیات داریم، حقی برابر که نه تحمیلی است و نه ناچیز و بیارزش.
اگر میخواهید بدانید که کودکی افراد خودشیفته چگونه بوده است اینجا کلیک کنید.
ثبت ديدگاه