اگر برای حفظ زندگی تان به سختی کار کرده اید و خوش شانس هم بوده اید حالا خانه ای برای خودتان دارید؛ حتی اگر یک خانه کامل و بی نقص نباشد. همچنین سهم خودتان از استرس را هم دریافت خواهید کرد. ممکن است روابط تان دچار پیچیدگی شوند و جریان زندگی روزمره روح و جسم شما را در هم شکند. ممکن است از فکر کردن به اینکه بعد از این همه تلاش و سختی زندگی همچنان ادامه خواهد داشت، متعجب شوید.
از همه اینها بدتر؛ در دوره میانسالی ممکن است آنچه که تاکنون برای حل مشکلات تان انجام می دادید، دیگر فایده و کارایی سابق را نداشته باشند. این روش ها برای چالش های خاصی که میانسالان با آن مواجه می شوند، کارایی ندارد. در واقع آنچه که تاکنون برای موفق بودن انجام می دادید می تواند نتیجه معکوس داشته باشد و حتی نوعی احساس ناامیدی و ناکامی در شما ایجاد کند.
وقتی دریافتید که در این مرحله از زندگی تان دقیقاً به چه چیزی نیاز دارید، کلید یکی از درهای مهم سعادت و رشد را یافته اید.
چیزهایی که زمانی برای ایجاد حس رضایت در شما کافی بودند ممکن است در این مرحله بی فایده بنظر برسند. و این دقیقاً همان مرحله ای است که افراد زیادی تسلیم می شوند؛ بنابراین در این مقاله راهکارهایی را معرفی می کنیم که میانسالان با تمرکز روی آنها می توانند به سعادت و خوشبختب پایدار برسند.
۱. در مفهوم برنده شدن تجدید نظر کنید.
در دوران اولیه بزرگسالی، رقابتی بودن برای شما بسیار مفید بوده است؛ در دوران تحصیل، کار، تجارت و ازدواج. در آن دوران رقابتی بودن و برنده شدن برای پیدا کردن جایگاه تان در دنیا حیاتی بوده است. باوجود اینکه تلاش کردن همیشه بسیار مهم است، گاهی اوقات باید این تفکر را که شما باید از همه بهتر باشید و همیشه برنده باقی بمانید کنار بگذارید.
در این مرحله، اگر رقابت کنید و در دنیای بزرگسالان برنده شوید این توانایی را دارید که در بردن و برنده شدن تجدیدنظر کنید به این خاطر که شما قبلاً برنده شده اید. بهای آن برد را هم با استرس داده اید. آیا وقت آن نیست که از این فشارها خلاص شوید؟
به جای برنده شدن به کمک کردن و همکاری فکر کنید. در هر جایگاهی که باشید باید سعی کنید کمک ارزشمندی برای دیگران باشید نه اینکه دیگران را شکست دهید.
این جمله ها را باهم مقایسه کنید:
من بهترین نقش و مشارکت خود را ایفا می کنم و به دیگران هم اجازه می دهم اینکار را بکنند.
در مقابل
من بهتر از همه خواهم بود و این موقعیت را از آن خودم می کنم.
هیچکدام از این دو نگرش اشتباه نیستند. اما یکی از آنها برای جوانانی که به دنبال ثابت کردن خودشان هستند، مناسب تر است. در این مرحله شما به آرامش ذهنی نیاز دارید؛ آرامشی که با دانستن این نکته که شما تنها یک سهم در اینکار دارید و فقط هم به آن یک سهم احتیاج دارید، به دست می آید.
این سهم و مشارکت خود را ایفا کنید و نگران شکست دادن دیگران با هوش سرشار خودتان نباشید. اینکار فشارها را به میزان قابل توجهی کاهش می دهد و رضایت بیشتری برای حرکت رو به جلو برای شما فراهم می کند.
۲. دست از مقایسه کردن بردارید.
بدیهی است که مقایسه کردن خود با دیگران، یکی از رایج ترین عادت ها در میان جوانان است زیرا آنها نگران موقعیت خودشان در دنیای اطراف شان هستند. این عادت تقریباً غیرقابل اجتناب است. وقتی جوان هستید، تجربه چندانی ندارید؛ شخصیت تان در حال تکامل است و مدام خودتان را قضاوت می کنید. به همین خاطر نیاز دارید که مرتباً به دیگران نگاه کنید و خودتان را با آنها مقایسه کنید.
البته این وضعیت موجب کمی اضطراب خواهد شد و این هم غیرقابل اجتناب است. فقط لازم است دست از تلاش کردن برندارید؛ به خودتان ثابت کنید که توانایی های لازم را دارید و یادبگیرید ترس هایتان را کنترل کنید.
در میان میانسالی – اگر به خوبی وظایف تان را انجام داده باشید – شما دیگر خودتان را ثابت کرده اید. و حالا وقت آن است که از ترس های ناشی از مقایسه کردن خلاص شوید.روی توانایی ها و داشته های منحصر به فرد خودتان تمرکز کنید و اجازه دهید دیگران هم از داشته های خودشان لذت ببرند؛ بدون نگرانی درباره اینکه کدامیک در این خصوص برتر هستید. سعی کنید خودتان را دوست داشته باشید و کارهایی انجام دهید که باعث آرامش شما خواهند شد.
۳. به دنبال خودبیانی باشید نه تایید.
البته جوانترها هیچگاه نمی خواهند به این حقیقت اعتراف کنند اما آنها به دنبال تایید و تحسین هستند. کمبود تجربه و خودباوری باعث می شود میانسالان جوانتر هم بیرون از خودشان دنبال تایید می گردند و از این طریق خودشان را قضاوت می کنند.
وقت آن است که نگاه تان به این قضیه را تغییر دهید. اگر به میانسالی رسیده اید هیچکس بهتر از خودتان نمی تواند شما را تایید کند. روی آگاهی از افکار، ایده ها و احساسات تان تمرکز کنید و آنها را بیان کنید. عقایدتان را مخفی نکنید و نگران واکنش های دیگران نباشید. وقتی بیان شخصیت و احساسات تان نسبت به خشنودی دیگران در اولویت قرار بگیرد، بزودی پاداش خوبی دریافت خواهید کرد.
برخی شما را تایید می کنند؛ برخی تایید نمی کنند؛ برخی شما را دوست خواهند داشت؛ برخی شما را نادیده می گیرند یا دوست تان نخواهند داشت. باید به استقبال همه اینها بروید زیرا این تنها راهی است که می توانید خودتان باشید و نگران تایید دیگران نباشید. و پاداش شما این است – در کنار افرادی که شما را خواهند پذیرفت، خودتان خواهید بود. و این تنها راه رسیدن به روابط اصیل و قابل اعتماد است.
تنها جایگزین این روش این است که به تطبیق افکار و احساسات تان در شرایط مختلف و مطابق آنچه که دیگران می پسندند، ادامه دهید. اما مسئله این است که آنها چه کسی را دوست دارند؟ مردم فقط یک نسخه جعلی از شخصیت شما را خواهند دید بنابراین غیرممکن است که با این روش بتوانید شخصیت تان را به تایید آنها برسانید.
۴. ارزش هایتان را کشف کنید.
کلید زندگی پربار و موثر در تمام مراحل زندگی این است که ارزش های شخصی خودتان را بشناسید و با آنها زندگی کنید. این نکته به ویژه در دوران میانسالی اهمیت بیشتری پیدا می کند زیرا در این مرحله بیشترین صلاحیت برای پذیرش و لذت بردن از ارزش هایتان را دارید.
مهمترین چیز در زندگی شما چیست؟ پاسخ عمیق و دقیق به این پرسش، ارزش های شما را مشخص خواهد کرد. و نمی توانید هر چیزی را که خوب بنظر می رسد ارزش بدانید و به آن عمل کنید؛ شما فقط یک نفر هستید. بنابراین باید به این پرسش پاسخ دهید که چه چیزی باعث می شود یک چیز در لیست ارزش های اصلی شما قرار بگیرد؟ سلامتی، رفاه، آزادی، امنیت، آرامش روانی، دوستی، صداقت، تعادل و … چه چیزی؟
شناخت مرز ارزش هایتان باید پایه و اساس تمام تصمیم های بزرگ شما باشد. درغیر اینصورت، در هجوم ایده ها و تفکرات رایج به این سو و آن سو رانده می شوید و رضایتمندی ناشی از انجام دادن آنچه که از نظر خودتان درست است را از دست می دهید.
کلید پیدا کردن ارزش ها این است که بتوانیم فراتر از تصورات تان از آنها بروید و واقعیت ارزش هایتان را کشف کنید. برای بسیاری از افراد اینکار پیچیده تر از پیاده کردن واژه های درون مغزشان روی کاغذ است. باید وقت و دقت بیشتری صرف اینکار بکنید.
۵. مادی گرایی را کنترل کنید
در سنین جوانی، ممکن است خرید کردن و داشتن برخی کالاها به عنوان راهی برای ارتقای موقعیت اجتماعی بنظر آید و همواره ما را وسوسه می کند. خوش به حال ما! که در اشیای خارجی به دنبال اثبات شایستگی و ارزش خود هستیم.
همانطور که در تحقیقات متعدد ثابت شده است، مادی گرایی بلند مدت راه خوبی برای رسیدن به شادی و سعادت نیست. در واقع برای بسیاری از افراد، مادی گرایی و خرید کردن نوعی برنامه ناخودآگاه برای محروم کردن خودشان است و دنبال چیزهایی می روند که در خوشبختی آنها تاثیر ندارد. ما به دنبال خانه، ماشین، لباس، جواهرات و چیزهایی می رویم که مدام ما را تحریک می کنند و بعد … آنها را می خریم. وقتی توانستیم همه اینها را تصاحب کنیم، تنها چیزی که نصیبمان می شود احساس پوچی است. اشیا برای راحت کردن زندگی ما و بیشتر کردن لذت ما از زندگی هستند؛ اینطور نیست؟ اما وقتی اشیا برای ما در اولویت قرار بگیرند، دیگر به خوشبختی و شادی ما کمک نمی کنند و بعد از مدتی ما را درمانده می کنند.
۶. قدرت را محترم بشمارید.
آیا وقت آن رسیده است که دست از مقاومت در برابر قدرت بردارید؟ اگر به میانسالی رسیده اید، پاسخ درست این سوال یک بله بدون قید و شرط است. اگر شما هم از نوعی قدرت مشروع برخوردار هستید، باید تمام تمام جنبه های آن را بپذیرید. شغل یا موقعیتی دارید که ایجاب می کند یک نفر با موقعیت بالاتر کار شما را زیر نظر داشته باشد یا شما را راهنمایی کند. چه ایرادی دارد؟
اگر به سادگی اعمال قدرت این افراد را بپذیرید و اجازه دهید کارشان را انجام دهند، منافع متعددی نصیب تان می شود:
می توانید با آرامش وظایف خودتان را انجام دهید
براحتی می توانید روی درست و کامل انجام دادن کارتان تمرکز کنید
می توانید اعتماد افرادی که قدرت بیشتری دارند را بدست بیاورد
فشار ناشی از آگاهی از این موضوع کاهش خواهد یافت
می توانید تمام جوانب مسئولیت هایتان را بپذیرید و آنها را بدرستی انجام دهید
آیا هنوز لازم است به همه ثابت کنید که شما بهتر، باهوش تر و با استعدادتر از افرادی هستید که مقام بالاتری دارند؟ بهتر نیست دست از اینکار بردارید؟ جالب اینجاست که وقتی دست از اینکار بردارید، استعدادهای ذاتی شما خودشان را بروز خواهند داد و این کلید رسیدن به قدرت است.
۷. محدودیت هایتان را در آغوش بگیرید.
چه کسی می خواهد درباره محدودیت ها بشنود؟ تقریباً هیچکس. با این حال، محدویت ها کلید آزادی فردی هستند.
انسانی که بصیرت کافی برای پذیرش محدودیت هایش را دارد، به کمال نزدیک تر است. ولفگانگ ونگوگ
میانسالی موقعیتی است که باید خودتان را از قید توهم قدرت و کمال محض که قبلاً در رویاهایتان داشته اید، رها کنید. دلیل پذیرش محدودیت ها یک تناقض بسیار جالب است: وقتی محدودیت هایتان را قبول کردید، آزادی خودتان را تضمین کرده اید.
بهترین مثال برای این قضیه موقعیت شغلی شماست. اکثر افراد در آغاز ورود به یک حرفه گمان می کنند می توانند در همه جوانب آن حرفه موفق و کارآمد باشند. اما با گذشت زمان و کسب تجربه بیشتر می فهمند که توانایی های محدود آنها باعث می شود در یک یا چند جنبه از این حرفه موفق باشند. شک نکنید که بین پذیرش محدودیت ها و رشد و پیشرفت نوعی تعادل برقرار است. اوایل میانسالی بهترین زمان برای شناخت و ترسیم مرزهای محدودیت ها و توانایی های شماست. این فرصت را از دست ندهید.
۸. مرزها را مشخص کنید.
مشخص کردن مرزها در این دوره به این خاطر مطرح می شود که در میانسالی باید مرز چیزهایی که برای شما پذیرفتنی هستند را روشن تر کنید. می توانید اینکار را با استفاده از یک کلمه بسیار باارزش و البته ساده انجام دهید: نه.
نه، من نمی توانم به این مهمانی بیایم.
نه، من موافق نیستم.
نه، نمی توانی ماشینم را قرض کنی.
نه، نمی توانم ضامن تو شوم.
نه، من اتاقت را به جای تو تمیز نمی کنم.
نه، نه، نه.
این روش بهتر است چون خودتان هم می دانید اگر بخواهید چیزهایی که با آنها موافق هستید را بنویسید، یک لیست بی پایان خواهید داشت. وقتی بدانید که هستید و چه چیزی برایتان مهم است، نه گفتن برای عمل به تعهدات و حفظ عزت نفس تان ضروری است.
آیا وقتی با مردم مخالفت می کنید یا نظر متفاوتی می دهید، از دست شما ناراحت می شوند؟ قسمتی از این قضیه به نوع بیان نظر و نحوه ارسال پیام توسط شما بستگی دارد و بیشتر آن به فردی که پیام شما را دریافت می کند، بستگی دارد. فقط کافی است دوستان و اطرافیانتان را از بقیه جدا نکنید تا زندگی کردن برایتان ساده تر شود.
۹. والدین تان را مثل بقیه مردم ببینید.
بحث درباره خودشکوفایی و رسیدن به کمال بدون صحبت درباره دیدگاه شما نسبت به والدین تان کامل نخواهد بود. در سنین جوانی، ممکن است با آنها مخالفت کرده باشید یا آنها را سهل انگاری ا زورگو فرض کرده باشید.
شاید هم واقعاً اینگونه بوده است.
حالا، اگر رابطه شما با والدین تان به ثبات نرسیده وقت آن است که با یک دید ساده تر به آنها نگاه کنید. مثل مردم. والدین شما مثل همه مردم، افرادی با قوت ها، ضعف ها و مشکلات مخصوص خودشان هستند. درست مثل خود شما.
برای اینکه بتوانید این طرز فکر را به دیدگاه تان نسبت به والدین اضافه کنید، یک کاغذ بردارید و روی آن دو عدد بنویسید.
اول، سن خودتان
دوم، سن مادرتان وقتی شما به دنیا آمدید
وقتی به این اعداد خیره می شوید؛ چه اتفاقی می افتد؟ چه افکار و احساساتی به ذهن تان می رسند؟ در اینباره هیچ توضیحی نخواهیم داد، چون توضیح این تمرین را خراب می کند. فقط باید خودتان انجامش دهید.
خوب فکر کنید و ببینید با تمام رنجشی که از والدین تان داشته اید، در میانسالی تان چقدر شبیه آنها هستید.
۱۰. نکته آخر: همه جواب ها در درون تان نهفته است.
همه ما روزی درمی یابیم که تمام چیزی که دنبالش بوده ایم، زیر پوست ما نهفته است. روزهای زیادی را صرف جستجوی آسایش و خوشبختی در دنیای بیرون صرف کرده ایم اما نقطه آغاز و نقطه پایان دنیای درون ماست.
ثبت ديدگاه