سلامت روان، تعبیری است که بیشتر برای عدم حضور بیماری روانی به کار برده می شود. این اصطلاح، در قانون گذاری، سیاست اجتماعی، پزشکی، روانپزشکی، جامعه شناسی، روانشناسی و در اجرا، فراوان کاربرد دارد. این آشفتگی، به نادیده گیری و عدم انسجام مفهومی سلامت روان منجر شده است.

دو تعریف مشترک از سلامت روان

تاریخچه جنون و بیماری روانی، دو تعریف مشترک از سلامت روان را باز می نمایاند:

  • یکی عدم وجود بیماری روانی
  • و دیگری حالت بهزیستی است. (تودور ۱۹۹۶، خواجوی و همکاران، ۱۳۸۲)

تعاریف مختلف روانشناختی و عدم وجود اتفاق نظر در بین دانشمندان

تا کنون تعاریف متفاوتی، از سلامت روانشناختی ارائه شده است؛ فقدان بیماری، داشتن تعادل عاطفی، سازش اجتماعی، احساس راحتی و آسایش، یکپارچگی شخصیت، شناخت خود و محیط و اجزاء آن.

بررسی تعاریف مختلف سلامت روانشناختی، نشان دهنده عدم وجود اتفاق نظر در بین دانشمندان است. برخی از نظریه پردازان، مانند آلپورت، فروم، راجرز، فرلو، اریکسون، یونگ و فرانکل، به جنبه سالم طبیعت آدمی می پردازند. این روانشناسان، در تلاش برای غنا بخشیدن به شخصیت انسان بوده اند و بازخوردی منحصر به فرد، در خصوص تحول روانی و کمال انسانی عرضه می کنند. (شولتز، ۱۹۶۸، خوشدل، ۱۳۶۷ )

تعاریف سلامت روانشناختی یا بهزیستی

سازمان سلامت جهانی (۲۰۰۴ , ۲۰۰۱)، سلامت روان را به عنوان (حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفاً غیاب بیماری) تعریف می کند. سلامت روان شامل توانایی زندگی کردن، همراه با شادی و بهره وری، بدون وجود دردسر است. (پرستون، ۱۹۴۳، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲)

سلامت روان ، مفهومی انتزاعی و نسبی گرا است از روابط انسان با خود، جامعه و ارزش هایش، و نمی توان آن را جدای از سایر پدیده های چند عاملی فهمید که فرد را به موازاتی که در جامعه به عمل می پردازد، می سازد. (ایتون ۱۹۵۱، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲)

  – شیوه سازگاری با دنیا:

سلامت روان شیوه سازگاری با دنیاست؛ انسان هایی که مؤثر، شاد و راضی هستند و حالت یکنواختی خلقی، هوش هشیارانه، رفتار ملاحظه گرانه اجتماعی و گرایش شاد را حفظ می کنند. سلامت روان عنوان و برچسبی است که دیدگاه و موضوعات مختلف، مانند عدم وجود علائم ناتوان کننده یکپارچگی کارکرد روانشناختی، سلوک مؤثر در زندگی شخصی و اجتماعی، احساسات مرتبط با بهزیستی اخلاقی و معنوی و مانند آن را در بر می گیرند.

سلامت روان یعنی هماهنگی بین ارزش ها، علاقه ها و نگرش ها در حوزه عمل افراد، در نتیجه برنامه ریزی واقع بینانه ای برای زندگی و تحقق هدفمند مفاهیم زندگی است. (نیومن و همکاران ۱۹۸۹، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲) سلامت روان ظرفیت رشد و نمو شخصی است. (چی دوریز، ۱۹۹۲، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲)

  – وحدت:

سلامت روان ظرفیت کامل زندگی کردن به شیوه ای است که ما را قادر به درک ظرفیت های طبیعی خود می کند و به جای جدا کردن ما از سایر انسان هایی که دنیا را می سازند، نوعی وحدت بین فرد و دیگران به وجود می آورد. (گونتریپ، ۱۹۶۴، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲)

سلامت، بیماری روانی (الگوی پزشکی)

طبیعی به نظر می رسد که ارتباط بین سلامت و بیماری و لذا سلامت روان و بیماری روانی را، به عنوان دو انتهای یک پیوستار در نظر بگیریم. سلامت روان از دیدگاه الگوی پزشکی، یعنی فقدان یک یا چند مورد از این موارد:

  • مرگ
  • بیماری
  • ناراحتی
  • ناتوانی و نارضایتی

این الگو، سعی در تبیین زیست شناختی سلامت و یا بیماری دارد. (باباپور خیرالدین و همکاران، ۱۳۸۲) ترنت با ارجاع به فیزیک اقلیدس، مشکل قرار دادن سلامت روان و بیماری روانی را روی یک پیوستار واحد مطرح کرده است. اهمیت این استدلال فلسفی از آن جهت است که زیربنای نگرش های بسیاری از پزشکان و سیاست های اداره های سلامت ملی، برای ارتقاء سلامت روان را تشکیل می دهند. (جنکینز و گریفته، ۱۹۹۱، به نقل از تودور، ۱۹۹۶، خواجوی، ۱۳۸۲)

  – در یک لحظه در دو مکان بودن

بر طبق فیزیک اقلیدس، در یک لحظه در دو مکان بودن، برای مثال در دو نقطه در روی یک پیوستار سلامت روان ــ بیماری روانی قرار داشتن، ناممکن است. به همین ترتیب، حرکت کردن از دو نقطه در دو جهت مختلف، در آن واحد فیزیک غیر ممکن است. بنابراین غیر ممکن است که بر روی یک پیوستار در یک زمان، هم سالم بود و هم بیمار و یا سلامت روان داشت و هم یک تشخیص بیماری روانی.

وزارت سلامت و بهزیستی ملی کانادا، پیشنهاد می کند، ارتباط بین این دو را با در نظر گرفتن آن ها بر روی دو پیوستار جداگانه، نه اختلال روان و سلامت روان ، تعریف کنیم.

  • حداکثر اختلال / بیماری ——–> حداقل اختلال روانی / بیماری
  • حداقل سلامت روان ——–> حداکثر سلامت روان

ترنت (۱۹۹۲)، معتقد است این جداسازی مفهومی، مزیت های متعددی به همراه دارد. مهم ترین آن ها، جدایی سلامت از بیماری و تاکید بر سلامت روان است. با توجه به این ایده، می توان همزمان آن را در دو نقطه بر روی دو پیوستار، تجربه و درک کنیم.

بنابراین باید در ابتدا عقاید مربوط به سلامت و سلامت روان را جدای از سلامت ــ بیماری و اختلال در نظر بگیریم. در این معنا، حتی بیمار مبتلا به اختلال شیدایی ــ افسردگی، می تواند بر حسب احساس آسایش ذهنی و کارکرد خوبی که دارد، سلامت روان مناسبی را تجربه کند.

  – متقاطع کردن دو محور

به همین ترتیب بیمار اسکیزوفرنی که پاسخ خوبی به درمان می دهد، ممکن است سلامت روانی ضعیف و احساس خوبی در مورد خود نداشته باشد و مشکلاتی را در رابطه با خانواده، دوستان، وضعیت مسکن، اشتغال و مانند آن ها را تجربه کند. داویس (۱۹۹۰) به شیوه مشابهی، آسایش و سلامت ــ بیماری را به هم ارتباط داده و آن را از طریق متقاطع کردن دو محور، نشان داده اند. این دیدگاه در حوزه سلامت ــ بیماری جسمی توسط کاپلان (۱۹۹۰) و میلز (۱۱۹۹) هم استفاده شده است.

بین این دو پیوستار ارتباط وجود دارد، ولی هم از نظر مفهومی و هم از نظر ارتقاء اقدام مناسب، جداسازی آن ها، مهمتر از ادغام آن هاست. در این معنا، همان طور که گراهام (۱۹۸۶) می گوید، اشتباه است فرض کنیم که هر کسی که مبتلا به افسردگی و اضطراب است، نمی تواند ملاک های سلامت روان را داشته باشد، یا همان طور که فرودنبرگ (۱۹۷۹) مطرح می کند، همپوشی قابل ملاحظه ای بین سلامت روان و عدم وجود اختلال روانی وجود دارد.

استفاده از مفهوم دو پیوستار و از حداقل تا حد مناسب سلامت روان بر روی پیوستار دیگر تمایز ایجاد می کند. بنابراین سلامت ــ بیماری متفاوت از بیماری است و ثبات کمتری از آن دارد.

  – الگوی طبیعی

این الگو، از تحلیل اکوسیستم و خطرات محیطی به سلامت، انسان پدید آمده است. در این الگو، سلامت بر اساس کیفیت سازش فرد با محیط تغییر شرایط تعریف شده است. این الگو تاثیرات وضعیت اقتصادی ــ اجتماعی، آموزش و عوامل محیطی چندگانه بر سلامتی را در بر می گیرد. (باباپور خیرالدین و همکاران، ۱۳۸۲)

  – الگوی کلی نگر

این الگو را بر حسب کلیت شخصیت و نه بر اساس بخشی از بیماری، تعریف می کند. الگوی کلی نگر، جنبه های فیزیولوژیکی، روانی، هیجانی، اجتماعی و معنوی و محیطی افراد و جوامع را شامل می شود، و بر سلامت بهینه، پیشگیری از بیماری و حالت های روانی و هیجانی مثبت متمرکز است. (هرمن و هزلر ،۱۹۹۹، به نقل از باباپور خیرالدین و همکاران، ۱۳۸۲)

رواج الگوی کلی نگر و افزایش پیروان این دیدگاه، باعث شده است که به مفهوم سلامت از منظر متفاوت نگریسته شود و به همین منظور، ابعاد مختلفی برای آن در نظر گرفته است. بر شمردن ابعادی مانند جسمانی، هیجانی، عقلانی، معنوی و روانشناختی از ره آوردهای این دیدگاه است. (بزنر، اشتین هارت ۱۹۹۷، ادلین و همکاران ۱۹۹۹، ویسینگ، فوری، ۲۰۰۰)

از دیدگاه رایان و دسی (۲۰۰۱) دو رویکرد اصلی در تعریف سلامت روانشناختی (بهزیستی) وجود دارد:

  • لذت گرایی
  • فضیلت گرایی
    × لذت گرایی

برابر دانستن بهزیستی با خوش لذت گرایانه یا شادکامی، پیشینه ای طولانی دارد. برای مثال اپیکور فیلسوف یونانی، بر این باور بود که لذت، هدف اصلی زندگی است. لذت گرایی فلسفی وی توسط اندیشمندان متعددی دنبال شد؛ از جمله توماس هابز، فیلسوف انگلیسی که معتقد بود شادکامی محصول تحقق موفقیت آمیز امیال است؛ یا جان استوارت میل، فیلسوفی که معتقد بود عمل درست، عملی است که به ارتقاء سطح شادکامی در فرد منجر می شود. (انگ، هو، وانگ و اسمیت، ۲۰۰۳، به نقل از جوشن لو، ۱۳۸۵)

دیدگاه غالب روانشناسان لذت گرا آن است که بهزیستی برابر با شادکامی فاعلی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است که می توان چنین برداشتی را، بهزیستی هیجانی نامید. البته گروهی از محققان (مانند دینر، لوکاس، ۲۰۰۲؛ دنیر، ساه، لوکاس و اسمیت، ۱۹۹۹؛ لوکاس و دینر، ۲۰۰۴) عنوان بهزیستی شخصی را برای این برداشت بر می گزیند؛ اما کیز، عنوان بهزیستی فاعلی را به نحو گسترده تری به کار می گیرد.

از دید وی بهزیستی شخصی صرفاً شامل بعد هیجانی بهزیستی نیست و دو بعد دیگران یعنی بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را نیز در بر می گیرد (جوشن لو و همکاران ،۱۳۸۵). بهزیستی هیجانی شامل تعدادی از نشانه های بیانگر وجود یا فقدان احساس های مثبت نسبت به زندگی است.

بهزیستی هیجانی را می توان از طریق سه مقیاس ساخت یافته وجود عواطف مثبت (مانند شادی و سر حالی)، فقدان عواطف منفی (مانند اضطراب و نا امیدی) و رضایتمندی از زندگی سنجید (کیز ،۲۰۰۲). البته رایان و دسی (۲۰۰۵) نیز دیدگاه بهزیستی لذت گرا را برابر شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است و چنین برداشتی از بهزیستی شخصی، نامیده است و آن را متشکل از تعدادی از نشانه ها می داند.

بهزیستی شخصی را می توان از طریق ۳ مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایتمندی از زندگی سنجید.

بالانس عاطفی میزان کثرت تجارت عاطفی مثبت فرد از نمره عواطف منفی وی ایجاد می شود (قائدی و یعقوبی، ۱۳۸۷). در این قسمت از یک مفهوم چند نام بیان شده است که شامل بهزیستی شخصی و بهزیستی فاعلی و بهزیستی هیجانی است که هر ۳ نام به شرح این مفهوم می پردازند.

سازه بهزیستی فاعلی، به صورت چند وجهی مفهوم سازی شده است و دارای دو مفهوم شناختی و عاطفی است. مؤلفه شناختی آن رضایتمندی از زندگی نام دارد. این مؤلفه ارزیابی و داوری کلی شخصی از کیفیت زندگی را در بر می گیرد. مؤلفه عاطفی شامل عاطفه مثبت، نشان دهنده خوشایند بودن، داشتن شور و نشاط، آرامش، آسودگی خاطر و امید به زندگی است. عاطفه منفی نیز با بی قراری، غمگینی، دل مشغولی، احساس عصبانیت و احساس بی ارزشی و نا امیدی تجلی می یابد. بنابراین افراد دارای بهزیستی فاعلی با حس رضایتمندی از زندگی عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پائین شناسایی می شوند (دنیر، اسکالون و لوکاس، ۲۰۰۴ ؛ پاورت و دنیر، ۲۰۰۸).

    × دیدگاه فضیلت گرایانه

با وجود ماهیت جذاب لذت گرایی، که بهزیستی را به معنای حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد تلقی می کند، جمعی از متفکران شرق و غرب، مخالفت خود را با این برداشت از بهزیستی اعلام کرده اند (انگ و دیگران، ۲۰۰۳). از جمله ارسطو صراحتا با برداشت لذت گرایانه از بهزیستی مخالفت می کند و سبک زندگی پیشنهادی این سنت را برده وارد و مشابه زندگی حیوانات می داند (واترمن، ۱۹۹۳، به نقل از جوشن لو، ۱۳۸۵).

در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت این اندیشمندان آن را با فضیلت برابر می گیرند. نظریات مبتنی بر فضیلت گرایی بر این باورند که ارضای امیال به رغم ایجاد لذت، همواره بهزیستی را همراه ندارد و در نتیجه، بهزیستی نمی تواند صرفا به معنای تجربه لذت باشد. (راین ودسی، ۲۰۰۱)، ریف (۱۹۸۹) به تفاوت های بهزیستی هیجانی و بهزیستی روانشناختی (که نظریه پردازان فضیلت گرا طرفدار دومی هستند)، اشاره می کند.

این مؤلفه عقیده دارد که بعضی از جنبه های کنش وری بهینه ، مانند تحقق هدف های فردی، متضمن قانونمندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه مدت باشد. بنابراین بهزیستی را نباید ساده نگرانه معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست؛ در عوض بهزیستی دربرگیرنده تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه واقعی فرد است (جوشن لو ،۱۳۸۵).

ریف و همکاران (۱۹۹۷؛ به نقل از ویسینگ وفوری، ۲۰۰۰) یک الگوی چند بعدی از سلامت روانشناختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده اند. در این الگو سلامت روانشناختی دارای اهمیت مثبت عملکردی می باشد که متشکل از عناصر مختلفی از قبیل:

  – پذیرش خود:

به نگرش مثبت خود، شناخت جنبه های مختلف خود که می تواند مثبت یا منفی باشد و احساس مثبت درباره گذشته خود.

  – رابطه مثبت با دیگران:

داشتن رابطه گرم، رضایت بخش و توام با ارتباط دیگران ، توجه به سلامتی و خشنودی دیگران، احساس همدردی قوی با سایر افراد.

  – خود پیروی ، مستقل و خودمختار بودن:

توانایی مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی ، توانایی تنظیم رفتار از درون و ارزیابی خود به وسیله معیارهای شخصی.

  – غلبه بر محیط:

داشتن حس غلبه و برتری بر محیط ، مهارکردن ارایه پیچیده ای از فعالیت های بیرونی استفاده مؤثر بردن از فرصت های به عمل آمده ، توانایی انتخاب یا ایجاد زمینه های مناسب برای نیازها و ارزش های شخصی.

  – هدفمندی در زندگی:

داشتن هدف و جهت در زندگی، معنی دادن به زندگی در حال و گذشته، داشتن عقیده و باوری که به زندگی هدف می دهد.

  – رشد شخصی:

احساس رشد ممتد داشتن خود را در حال رشد و تحول دیدن، گشاده رو بودن برای تجارت جدید، داشتن حس تشخیص، توانایی بالقوه خود (باباپور خیرالدین و همکاران، ۱۳۸۲).

مدل کیز

کیز (۱۹۹۸) با توجه به این نکته یادآور می شود که در توضیحات حوزه بهزیستی نباید تقسیم بندی زندگی بشر به دو بعد خصوصی و عمومی را فراموش کرد؛ چنانچه روانشناسی اجتماعی نیز بر تمایز این دو بعد زندگی بشر صحه گذاشته است (جوشن لو، ۱۳۸۵). به رغم اهمیت این تمایز مفهوم سازی پیشتاز در مورد کنش وری مثبت بشر دو سنت ذکر شده است. لذت گرا و فضیلت گرا؛ بهزیستی را اساسا به عنوان پدیده ای خصوصی به تصویر کشیده اند. این در حالی است که انسان توسط ساختارهای اجتماعی و جوامع گوناگون احاطه شده و هر روز با تکالیف و چالش های اجتماعی بی شماری دست به گریبان است.

بنابراین کیز معتقد است در کنار جنبه های شخصی بهزیستی، نمی توان از جنبه های اجتماعی آن غافل شد. سازمان بهداشت جهانی نیز با تعریف خود از سلامت به عنوان دو حالتی از بهزیستی کامل جسمی ــ ذهنی و اجتماعی، بر بعد اجتماعی سلامت تاکید می کند (۲۰۰۴ ,۲۰۰۱, Who). در این راستا کیز (۱۹۹۸) مفهوم بهزیستی اجتماعی را مطرح کرده است.

بهزیستی اجتماعی بیانگر یک پدیده اساسا عمومی (در مقابل خصوصی) است که بر تکالیف اجتماعی که بشر در دل ساختارهای اجتماعی و جوامع با آن ها مواجه است متمرکز می شود. (کیز و ماجیارمو، ۲۰۰۳، به نقل از جوشن لو، ۱۳۸۵). بهزیستی اجتماعی به عنوان گزارش شخصی فرد در مورد کیفیت روابط با افراد دیگر، محله ای که در آن زندگی می کنی و جامعه اش تعریف کرد.

کیز ابعاد عملیاتی بهزیستی اجتماعی را با نظر به الگوی سلامت (کیز و شاپیرو، ۲۰۰۴) و آموزه های جنبش روانشناسی مثبت گرا مطرح می کند. این ابعاد که هر یک منعکس کننده چالش هایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است بدین قرارند (کیز، ۱۹۹۸).

  – یکپارچگی اجتماعی:

بیانگر ارزیابی فرد از کیفیت رابطه اش با اجتماع و جامعه است، افرادی که دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند به جامعه و اجتماعشان احساس تعلق بیشتری دارند و احساس دارا بودن ویژگی های مشترک با افراد جامعه در آن ها بیشتر است.

  – پذیرش اجتماعی:

بیانگر درک فرد از خصیصه ها و ویژگی های افراد جامعه به عنوان یک کلیت است. افرادی که دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند، دید مثبتی به ذات بشر دارند به افراد دیگر اعتماد می کنند و به خوب بودن مردم باور دارند.

  – مشارکت اجتماعی:

بیانگر ارزیابی فرد از ارزش اجتماعی خود است. افراد واجد سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی، احساس می کنند، عضو مهمی از جامعه خود هستند و می توانند چیزهای ارزشمند به جهان ارائه کنند.

  – شکوفایی اجتماعی:

بیانگر ارزیابی فرد از مسیر حرکت جامعه و پتانسیل های آن است؛ به این معنا که فرد احساس می کند جامعه در حال تحول است و توانایی شکوفایی از طریق شهروندان و نهادهای اجتماعی را دارد. افراد واجد سطوح مطلوب این بعد بهزیستی اجتماعی، نسبت به وضعیت کنونی و آینده جامعه امیدوارترند و معتقدند که جهان به مکانی بهتر برای همه افراد تبدیل خواهد شد.

  – درک پذیری اجتماع یا انسجام اجتماعی:

بیانگر فهم کیفیت، ساخت و طرز کار جهان اجتماعی و شامل علاقه مندی و اهمیت به شتافت دنیاست. افراد دارای سطوح مطلوب این بعد بهزیستی، نه تنها به جهانی که در آن زندگی می کنند اهمیت می دهند، بلکه احساس می کنند که می توانند حوادث پیرامونشان را درک کنند و مایلند معنای زندگی را بفهمند.

اگرچه این ابعاد بهزیستی می توانند نشانگر سلامت روانی فرد باشند، اما در مقایسه با ابعاد بهزیستی هیجانی و روانشناختی از وضوح کمتری برخوردارند. با این وجود باید توجه داشت که مقیاس های بهزیستی هیجانی غالبا رضایتمندی و عواطف مثبت فرد نسبت به زندگی کلی را می سنجد و به ندرت به رضایتمندی و عواطف مثبت نسبت به جنبه های زندگی اجتماعی می پردازد. همچنین ابعاد بهزیستی روانشناختی نیز برداشت های درون شخصی در مورد سازگاری فرد با دیدگاهش نسبت به زندگی را منعکس می کنند. صرفا یکی از شش مقیاس بهزیستی روانشناختی ــ روابط با دیگران ــ نشانگر توانایی فرد در ایجاد و نگهداری روابط بین شخصی صمیمانه و توام با اطمینان است (کیز، ۲۰۰۲، به نقل از جوشن لو، ۱۳۸۵).

با توجه به مطالبی که بررسی شد و تحلیل های عاملی انجام شده مقیاس سلامت روانی (بهزیستی) از سه عامل همبسته اما متمایز تشکیل می شود:

بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی (کیز ۱۹۹۸).

کیز معتقد است پژوهشگران تابحال برداشتی جامع از سلامت روانی را مورد بررسی قرار نداده اند و صرفا به جنبه های گوناگون بهزیستی (که وی آن ها را نشانه های سلامت روانی می داند) که پیش بینی کننده بهزیستی هیجانی، روانشناختی یا اجتماعی اند، پرداخته اند (کیز و لوپز، ۲۰۰۲). اما وی دیدگاهی جامع را برمی گزیند به نحوی که از دید وی، بهزیستی فاعل نشانگر ادراک ها و ارزیابی های فرد از زندگی خود بر اساس حالت های عاطفی و کنش وری روانشناختی و اجتماعی دانسته است. به خوبی مشخص است که این دیدگاه با گسترش تعریف بهزیستی فاعلی، هر ۳ جنبه بهزیستی را تا حدی در برگرفته. هم جنبه عاطفی (بهزیستی هیجانی) و هم جنبه کارکردی (بهزیستی روانشناختی و اجتماعی ) (جوشن لو، ۱۳۸۵).

از زاویه تجربی و بر اساس الگوی پزشکی که مطرح شد: سلامت روانی و بیماری روانی دو نقطه پایانی یک پیوستار واحد نیستند (کیز،۲۰۰۲؛ کیز لوپز، ۲۰۰۲؛ کیز، ۲۰۰۳).

بر اساس مدل سلامت روانی کامل بهزیستی به عنوان حالتی تعریف می شود که:

الف) فقدان بیماری روانی و در عین حال ب)حضور در سطح بالای بهزیستی است (کیز، ۲۰۰۲).

مدل سلامت روانی کامل

این مدل (مشابه آن را در بحث الگوی پزشکی داویس و همکاران ۱۹۹۰ بررسی شد) دو بعد سلامت روانی و بیماری روانی را ترکیب می کند که حاصل چهار حالت؛ به نحوی که هم سلامت روانی و هم بیماری روانی شامل دو حالت کامل و ناکامل اند. سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشانه های بهزیستی هیجان، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماری های روانی اخیر را شامل می شود. بنابراین بزرگسالان که به لحاظ روانی سالم اند علائم سرزندگی هیجانی و شادکامی و رضایتمندی بالا را نشان می دهند. از کنش وری روانشناختی و اجتماعی خوبی برخوردارند و در نهایت دچار بیماری های روانی در طول ۱۲ ماه گذشته نیستند.

سلامت روانی ناکامل شرایطی است که در آن فرد دچار بیماری روانی است و واجد سطوح پائین بهزیستی اجتماعی، روانشناختی و هیجانی است. بیماری روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از سطوح پائین نشانه های بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی است (جوشن لو، ۱۳۸۵)

افراد در حال پژمردگی از ناامیدی خاموشی رنج می برند که ثمره فقدان معنا، هدف و هرچیز مثبت دیگری در زندگی شان است. پژمردگی یک عارضه نادیده گرفته شده است که در اصل نقطه مقابل سلامت روان است. افراد در حال پژمردگی ساکن خالی و پوچ هستند، اما افراد در حال شکوفایی برای زندگی شور و اشتیاق دارند و به صورت فعال و مولد درگیر جامعه و افراد دیگر می شوند (کیز،۲۰۰۳).

 

مرکز روانشناسی اکسیر شهرک غرب