از زمان های بسیار دور، همیشه این سئوال مطرح بوده که چه چیزی باعث خوشبختی و بهزیستی می شود؟! هر یک از پژوهشگرانی که در این حیطه به کار پرداخته اند، عوامل و ابعاد خاصی، معرفی کرده اند که هر فردی که واجد این خصوصیات و ابعاد باشد، دارای نسبتی از بهزیستی روانی است. در این بخش، سعی می گردد تبیین های نظری گوناگون در این خصوص و نیز پژوهش های صورت گرفته، بررسی شود…
اعتقادات درباره تکامل و بهزیستی
در طول تاریخ، فلاسفه و رهبران مذهبی عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات آن، عامل تکامل و بهزیستی است. معتقدین به اصل سودگرایی، مانند جرمی بنتهام (۱۹۴۸) اعتقاد داشتند که وجود خوشی و لذت، و عدم حضور درد در زندگی فرد، به بهزیستی می انجامد. به این ترتیب، می توان گفت که این دسته از افراد بر لذت هیجانی، روانی و جسمانی تاکید داشتند.
دو رویکرد اصلی در تعریف بهزیستی
در فلسفه و روان شناسی، دو رویکرد اصلی در تعریف بهزیستی وجود دارد:
- لذت گرایی
- فضیلت گرایی
برابر دانستن بهزیستی با خوشی لذت گرایانه یا شاد کامی، پیشنه ای طولانی دارد. لذت گرایی به عنوان یک نظریه اخلاقی در آموزه های آریستیپوس کورنی، در سه قرن قبل از میلاد مسیح جلوه کامل یافت. او معتقد بود «تنها چیز خوب لذت جسمی، مثبت و آنی، صرف نظر از علت آن است.»
لذت گرایی فلسفی، توسط اندیشمندان بسیاری دنبال شد. برای مثال هابز، فیلسوف انگلیسی، معتقد بود شادکامی محصول تعقیب موفقیت آمیز اعمال است، یا جان استوارت میل، فیلسوف سود گرا، باور داشت که عمل درست، عملی است که منجر به ارتقای سطح شادکامی در فرد می شود.
تجربه لذت
به رغم ماهیت جذاب لذت گرایی که بهزیستی را به معنای حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد می دانند، جمع کثیری از پیامبران الهی و متفکران شرق و غرب، مخالفت خود را با این برداشت از بهزیستی بیان کرده اند. از جمله سقراط اعلام کرده بود که فضیلت تنها راه رسیدن به سعادت است و معتقد بود که سعادت محرکی است برای عمل به فضیلت در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت، این اندیشمندان آن را با فضیلت برابر می گیرند. نظرات مبتنی بر فضیلت گرایی، بر این باورند که ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت، همواره بهزیستی را ندارد و در نتیجه، بهزیستی نمی تواند صرفاً به معنای تجربه لذت باشد.
در اوایل قرن بیستم، مطالعه در مورد بهزیستی، شروع به شکل گیری کرد. ریف با تأکید بر این که سلامت چیزی فراتر از فقدان بیماری است، پیشنهاد کرد که بهزیستی روان شناختی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد، اشاره می کند.
ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد “ذهنیت سالم” در کتاب “انواع تجارب مذهبی” مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختی هایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. این ها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و ناآرامی ها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق می دهند.
بهزیستی روانی
در نگاه اول، این عقیده که می توان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال، مطالعات بسیاری نشان دادند که می توان تحت بدترین شرایط نیز، بهزیستی روانی را تجربه کرد.
بسیاری از نظریات بیان شده در مخالفت با دیدگاه منفی فروید نسبت به روان انسان بود؛ فروید معتقد بود روان انسان، مجموعه ای درهم و پیچیده از آشفتگی های هیجانی و تعارضات و سائق های غریزی است که انسان را به سمت لذایذ جنسی و پرخاشگری می کشاند.
یونگ (۱۹۳۳) در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسان ها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آن ها برای پذیرش چیزهای جدید داشت.
عقیده محکم اریکسون، مبنی بر رشد ایگو، باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد.
بهلر (۱۹۳۵)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. الپورت (۱۹۶۸) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خودپنداره ای مبنی بر واقعیت می شد.
مازلو (۱۹۶۸) خصوصیات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. جاهودا نیز دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصه های سلامت روان را نیز بر شمرد. این مشخصه ها عبارت بودند از شادکامی، عاطفه مثبت و منفی، رضایت و سرزندگی.
یافتن معنا و مفهوم در زندگی
فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است، که رفتار انسان ها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاوی فروید و نه بر پایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشند. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و از زندگی ناامید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می گیرد. الزاما این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل، بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند.
مولفه های بهزیستی روانی
ویسینگ یک سازه بهزیستی، روان شناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله “احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آن ها تاکید می کنند که بهزیستی روانی ، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر می گیرد:
- عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساسات منفی غلبه دارد.
- شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آن ها زندگی قابل درک و کنترل است.
- رفتار: افراد بهزیست، چالش های زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
- روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.
بهزیستی روان شناختی
برخی از محققان، بهزیستی روان شناختی را از نظر مؤلفه ها یا فرایندهای ویژه، نظیر فرایندهای عاطفی، مفهوم سازی می کنند و برخی دیگر بر فرایندهای جسمانی تأکید کرده اند و خاطر نشان می سازند که بین سلامت جسمانی بالا و کیفیت بالای زندگی، رابطه وجود دارد.
برخی دیگر از محققان، بهزیستی روان شناختی را بیشتر به صورت یک فرایند شناختی، که رضایت از زندگی نشانگر اصلی آن است، توصیف می کنند. عده ای نیز در توصیف بهزیستی روان شناختی، بر نقش فرایندهای معنوی، نظیر هدفمندی در زندگی که منجر به عملکرد بهینه می گردد، تأکید می کنند.
برخی نیز بر فرایندهای فردی و اجتماعی، از قبیل برخورداری از توجه مثبت نسبت به خود و تسلط بر خود، پیوندهای معنی دار با دیگران اشاره می کنند؛ بنابراین به نظر می رسد بهزیستی روان شناختی می تواند با توجه به فرایندهای عاطفی، جسمانی، شناختی، معنوی، فردی و اجتماعی مفهوم سازی شود.
– ریف:
ریف بر پایه مرور دقیق ادبیات پژوهش و انسجام نظریه های رشدی، سلامت روانی، بالینی و طول عمر خاطر نشان ساخت که این دیدگاه ها در بردارنده ملاک های مشابه و مکمل سلامت روان شناختی مثبت هستند. دیدگاه های مزبور، با تأکید بر رشد فردی دیدگاهی خوش بینانه اتخاذ کرده اند؛ این محقق همچنین اشاره کرد که چشم اندازهای قبلی، با وجود مفهوم سازیهای کلیشان، می توانند به درون یک مجموعه مجهزتر انسجام داده شوند؛ به عبارت دیگر، وقتی که فرد ویژگی های بهزیستی توصیف شده در این صورت بندی های متفاوت را مرور می کند، به طور آشکاری به نظر می رسد که نظریه پردازان مختلف درباره ویژگی های مشابه کارکرد روان شناختی مثبت در انسان قلم فرسایی کردند. نقاط همگرا در نظریه های قبلی، ابعاد اصلی صورت بندی دیدگاه جایگزین درباره بهزیستی روان شناختی را به وجود آورده است.
ابعاد نظری سلامت روان شناختی مثبت در دیدگاه اخیر شامل، خودمختاری، تسلط محیطی، رشد شخصی، روابط مثبت با دیگران، هدف زندگی و پذیرش خود است. الگوی مزبور در سراسر جهان به طور گسترده و وسیعی، مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است.
مولفه های بهزیستی روان شناختی
– پذیرش خود:
مولفه پذیرش خود، به معنی داشتن نگرش مثبت به خود و زندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی، استعدادها، توانایی ها و فعالیت های خود، در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشته خود احساس خشنودی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. همه انسان ها تلاش می کنند علیرغم محدودیت هایی که در خود سراغ دارند، نگرش مثبتی به خویش داشته باشند. این نگرش پذیرش خود است.
– ارتباط مثبت با دیگران:
داشتن ارتباط مثبت با دیگران، یکی از مولفه های بهزیستی روان شناختی می باشد و به معنی داشتن رابطه با کیفیت و ارضا کننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتا انسان هایی مطبوع، نوع دوست و توانا در دوست داشتن دیگران هستند و می کوشند رابطه ی گرم بر اساس اعتقاد متقابل با دیگران، ایجاد کنند. این مولفه هم در رویکرد های فلسفی موجود به بهزیستی روان شناختی، دارای اهمیت بالایی می باشد.
– خودمختاری:
منظور از مولفه خودمختاری، داشتن استقلال و قدرت تنظیم رفتار از درون است. فردی که بتواند بر اساس افکار، احساسات و باورهای شخصی خود تصمیم بگیرد، دارای ویژگی خودمختاری است. در حقیقت خود مختاری توانایی فرد برای مقابله با فشارهای اجتماعی برای اندیشه و عمل به شیوه ای خاص و خود ارزیابی توسط استانداردهای شخصی را نیز در برگیرد.
فرد دارای خودمختاری، توجه چندانی به تایید دیگران نداشته و دارای منبع کنترل درونی می باشد. بالاترین سطح این مولفه، موجب احساس آزادی فرد از قید و بندهای هنجارهای حاکم بر زندگی روزمره می شود. شخص خودمختار، موجودی است که هدف را در منحصر به فرد بودن و بی مانندی جستجو می کند. او از ایده ها و احساسات خود پیروی می کند و خصوصیات درونی، ترجیحات، احساسات و انگیزه های خود را آشکار می سازد.
– تسلط بر محیط:
تسلط بر محیط، مولفه دیگر این مدل است و به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. بر این اساس فردی که احساس تسلط بر محیط داشته باشد، می تواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند، تغییر دهد و بهبود بخشد.
– هدفمندی در زندگی:
مولفه هدفمندی در زندگی، به مفهموم دارا بودن اهمیت دراز مدت و کوتاه مدت در زندگی و معنادار شمردن آن است. فرد هدفمند، نسبت به فعالیت ها و رویدادهای زندگی علاقه نشان می دهد و به شکل موثر با آن ها درگیر می شود. یافتن معنی برای تلاش ها و چالش های زندگی، در قالب این مولفه قرار می گیرد. شخص باید هدف مشخص و مسیر محسوس جهت رسیدن به این هدف را داشته باشد. زندگی حال و گذشته فرد باید با معنی باشد. باید نسبت به زندگی اعتقاد راسخ و جدی داشته باشد تا زندگی معنا پیدا کند.
– رشد فردی:
مولفه رشد فردی، به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته و مستمر باز می گردد. این ویژگی به فرد امکان می دهد تا همواره درصدد بهبود زندگی شخصی خویش، از طریق یادگیری و تجربه باشد.
اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را به طور خلاصه در یک جا جمع کنیم، می توان گفت که خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجهه با چالش های زندگی، مشکلات و نیازها به دست می آید، نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هر گونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی؛ در حقیقت بهزیستی انسان، در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون درد و لذت، بلندپروازی و امیدواری در مقابل رنج و ناامیدی است.
بهزیستی روان شناختی و سلامت روانی
پیش از پرداختن به تعریف سلامتی روانی، لازم است به یک نکته اشاره نماییم. سه واژه ی «بهداشت روانی» و «سلامت روانی» و «بهزیستی روانی» گر چه دارای معانی متفاوتی هستند، ولی در مواردی به جای یکدیگر به کار می روند.
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی، سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند:
«سلامت فکر، عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب.»
بهداشت روانی، یک زمینه تخصصی در محدوده ی روان پزشکی است و هدف آن، ایجاد سلامت روان به وسیله پیشگیری از ابتلاء به بیماری های روانی، کنترل عوامل موثر در بروز بیماری های روانی، تشخیص زودرس بیماری های روانی، پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماری های روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی، علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیش آمدهای زندگی.
هر فرد باید به طور موفقیت آمیز، خود را با محیط سازگار نماید و عموماً ناگزیر است که با زندگی، سازش نسبتا موثری داشته باشد تا به بهزیستی دست یابد. ولی باید توجه داشت که هرکس دارای ظرفیت مشخص جهت تحمل فشارهای زندگی روزانه است؛ وجود فشارهای عاطفی گوناگون، خطر از هم پاشیدگی روان را افزایش خواهد داد و به سلامت روان لطمه وارد خواهد نمود و فرد قادر نیست رفتار موزون و هماهنگی با جامعه داشته باشد و سلامت روان خود را حفظ نماید.
تودور (۱۹۹۷) تعریف سلامت روان را وابسته به هفت ملاک می داند که عبارتند از:
- فقدان بیماری
- رفتار اجتماعی مناسب
- رهایی از نگرانی و گناه
- کفایت فردی و خود مهارگری
- خویشتن پذیری و خود شکوفایی
- تفرد و سازمان دهی شخصیت
- گشاده نگری و انعطاف پذیری
به نظر تودور، با توجه به ادبیات موجود، نمی توان با قاطعیت از ملاک های پذیرفته شده جهانی برای سلامت روان سخن گفت؛ بنابراین، سلامت روان از دیدگاه های گوناگونی تعریف می شود و هر تعریفی از سلامت روان، فرضیه های فرهنگی ذاتی خود را داراست.
با توجه به بررسی های صورت گرفته در زمینه تعریف واحدی در زمینه سلامت روانی و بهزیستی روانی ، همه متخصصان متفق القولند که این مفاهیم در تحول شخصیت واحد نقشی بنیادین دارند. تصور تحول موزون انسان بدون وجود سلامت روان، غیر ممکن است. بی شک عوامل متعددی بر سلامت روان تاثیر می گذارد که فهرست کردن همه آن ها دشوار است؛ چرا که وجود تفاوت های فردی، ممکن است به تنوع در عوامل موثر بر سلامت روان بینجامد؛ با این حال، یافته های حاصل از پژوهش ها، در زمینه های زیست شناسی و عوامل اجتماعی دانش، ما را درباره عواملی که ممکن است سلامت روان تحت تاثیر قرار دهند وسعت بخشیده اند.
بهزیستی فاعلی
سازه بهزیستی فاعلی، به صورت چندوجهی مفهوم سازی شده است و دارای دو مولفه زیر است:
- شناختی: مولفه شناختی آن رضایتمندی از زندگی نام دارد. این مولفه، ارزیابی و داوری کلی شخص از کیفیت زندگی را در بر می گیرد.
- عاطفی: مولفه عاطفی شامل عاطفه مثبت، خوشایند بودن، داشتن شور و نشاط، آرامش، آسودگی خاطر و امید به زندگی است.
عاطفه منفی نیز با بی قراری، غمگینی، دل مشغولی، احساس بی ارزشی و ناامیدی تجلی می یابد. بنابراین افراد دارای بهزیستی فاعلی، با حس رضایتمندی از زندگی، عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پایین شناسایی می شوند.
خصوصیات افراد دارای سلامت روانی و بهزیستی
بنابر تحقیقات انجمن ملی بهداشت روانی، افراد دارای بهزیستی و سلامت روانی دارای خصوصیات زیر هستند:
- آنان احساس راحتی می کنند.
- خود را آنگونه که هستند می پذیرند.
- از استعدادهای خود بهره مند می شوند.
- نگرانی، ترس واضطراب و حسادت کمی دارند و دارای اعتماد به نفس می باشند.
- سیستم ارزشی آنان، از تجارب شخصی خودشان سرچشمه می گیرد.
- احساس خوبی نسبت به دیگران دارند.
- به علایق افراد دیگر توجه می کنند و نسبت به آن ها احساس مسئولیت نشان می دهند.
- سعی نمی کنند بر دیگران تسلط یابند.
- آن ها با مشکلات روبرو می شوند و نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند.
- محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل می دهند و تا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار می شوند.
الگوها و نظریه های بهزیستی و سلامت روانی
– الگوی پزشکی و روان پزشکی:
در این الگو، سلامت بهزیستی و بهداشت روانی، به معنای عدم وجود و حضور علایم بیماری است. بر اساس این الگو، انسان سالم کسی است که نشانه های بیماری در او دیده نمی شود؛ همان گونه که انسان سالم، از حیث جسمانی کسی است که نشانه های بیماری مثل درد، تب و لرز در وی به چشم نمی خورند.
طبق این دیدگاه، هدف انسان و جوامع انسانی، رهایی و خلاصی انسان از نشانه های بیماری است. در این الگو، نشانه ها و پدیده هایی از قبیل اضطراب، وسواس، افسردگی، توهّم و هذیان، و پرخاشگری کنترل نشده، نشانه بیماری محسوب می شوند و اگر در کسی یافت شوند آن فرد نابهنجار و غیرطبیعی (مریض و ناسالم) است و چنانچه در فردی یافت نشوند این فرد سالم، طبیعی و بهنجار محسوب می گردد.
صاحبان این دیدگاه، عوامل فیزیکی و بیولوژیکی را پایه هستی بشر می دانند و معتقدند: “تمام حالات ذهنی و فکری بشر، زیر بنای مولکولی و سلولی دارند.”
دیدگاه مزبور، که به مکتب «زیست گرایی» نیز شهرت دارد، در مطالعه رفتار انسان، بیشترین اهمیت را برای بافت ها و اعضای بدن قائل می شود. این مکتب، که پایه اصلی روان پزشکی را تشکیل می دهد، بیشتر بر بیماری روانی توجه دارد، نه بهداشت روانی؛ زیرا بیماری روانی را جزو سایر بیماری ها به شمار می آورد.
روان پزشکی، که در اواخر قرن هجدهم شاخه ای از پزشکی شناخته می شد و به درمان بیماری های روانی می پرداخت، از بیماری روانی مفهوم عضوی را در نظر می آورد. همان گونه که اشاره شد، دیدگاه «روان پزشکی» برای تبیین بیماری روانی به پدیده ها و اختلال های فیزیولوژیک اهمیت می دهد. دیدگاه «روان پزشکی» درباره فرد دید تعادل حیاتی دارد؛ بنابراین، اگر رفتار شخص از هنجار منحرف شود، به این دلیل است که دستگاه روانی او اختلال پیدا کرده است.
× دفع و رفع نشانه های بیماری
بنابراین، فرض بر این است که در آینده نوعی نقص در دستگاه عصبی او کشف خواهد شد و همه اختلال های فکری و رفتاری، بر اساس آن قابل تبیین خواهند بود. طبق این دیدگاه، بهداشت روانی عبارت است از نظام متعادلی که خوب کار می کند. در نظام ارزشی الگوی «پزشکی» و «روان پزشکی»، هدف نهایی، حذف، دفع و رفع نشانه های بیماری است. به همین دلیل، در الگوی مزبور، برای حذف و رفع نشانه های بیماری، از درمان های فیزیکی مثل دارو، شوک درمانی، کنترل و محرومیت استفاده می شود.
این درمان ها گرچه بیماری را ریشه کن نمی کنند و فقط نشانه های آن را ظاهراً و به صورت موقّت از بین می برند، ولی همین که نشانه ها ناپدید می شوند، گفته می شود بیمار درمان شده و سلامت خود را باز یافته است.
– الگوی روان کاوی (فرویدی):
زیگموند فروید، بنیانگذار مکتب «روان کاوی»، در اصل یک پزشک بود. به همین دلیل، روان کاوی به آسانی از سوی روان پزشکی پذیرفته شده است. علاوه بر این، مکتب «روان کاوی» و مکتب «زیست گرایی» شباهت هایی با هم دارند. «روان کاوی» مثل «زیست گرایی»، بر مفهوم «تعادل» (عدم تعارض) بین ساخت ها، تشخیص و درمان استوار است. از دیدگاه فروید، «سلامت روان» به معنای سازگاری فرد با خود و با خواسته ها و فشارهای جامعه است.
در نظام ارزشیِ این الگو، هدف نهایی سازگار کردن و سازگار شدن فرد با خود و با جامعه ای است که در آن زندگی می کند ــ جامعه هر چه می خواهد باشد ــ فرد سالم هم کسی است که در جامعه اش زندگی کند، بدون این که تعارضی بین روان و ذهن او و جامعه اش به وجود آید.
بنابراین، کسی که با خود و جامعه اش سازگار باشد و با آن ها در ستیز و تعارض به سر نبرد، بر چسب سلامت می خورد، و کسی که نتواند با خود و جامعه خویش سازگار شود و با آن ها تعارض و درگیری داشته باشد ــ جامعه هر چه باشد! ــ برچسب بیماری و مرض می خورد. به هر حال، تمام تلاش و هنر این نظام آن است که به افراد آموزش دهد چگونه با خود و جامعه خود سازگار شوند، و به بیماران نیز این بینش را بدهد که علت ناسازگاریشان با جامعه و مقاومتشان در برابر آن چیست.
– الگوی رفتارگرایی:
طبق این الگو، سلامت روان به معنای وجود رفتار سازگارانه و عدم رفتار ناسازگارانه است. «رفتار سازگارانه» رفتاری است که فرد را به اهدافش برساند و «رفتار ناسازگارانه» رفتاری است که فرد را از رسیدن به اهدافش باز دارد. بر اساس چارچوب این دیدگاه، فرد سالم کسی است که در جامعه طوری رفتار کند که به اهدافش برسد. حال اهداف چه باشند و جامعه چه جامعه ای باشد، فرق نمی کند و چندان اهمیتی ندارد!
بیمار هم کسی است که رفتارش او را به اهدافش نرساند! تلاش و هدف نهایی این الگو و نظام ارزشی آن این است که شیوه های رفتار سازگارانه و رسیدن به اهداف را به افراد آموزش دهد. در الگوی رفتارگرایی، اهتمام بر این است که فرد به هدفش برسد، فرقی نمی کند که این هدف خوب باشد یا بد، و درکنارش حق دیگران ضایع شود یا نشود.
این تعریف از «سلامت روان» یکی از رایج ترین تعاریف بهداشت روانی است که متعلّق به یک نظام ارزشی و یک مکتب روان شناختی است که به مکتب «رفتارگرایی» (اصالت رفتار) معروف است. اگرچه ریشه و مرکز این نوع تفکر و عمل در آمریکاست، ولی امروزه به سراسر جهان سرایت کرده و حتی در مشرق زمین و کشورهای اسلامی نیز عده ای خواسته یا ناخواسته عملکردی مطابق و هماهنگ با این دیدگاه دارند.
– الگوی انسان گرایی:
روان شناسی «انسانگرا» الگویی از سلامت روان را ارائه می دهد که با سه الگوی پیشین، تفاوت فراوانی دارد. در این الگو، بر طبیعت و جنبه های مثبت انسان و فعّال بودن وی تأکید می شود. طبق این الگو، «سلامت روان» به معنای رشد، شکوفاسازی و تحقق استعدادها و نیروهای درونی انسان است. از چشم انداز این الگو، انسان سالم کسی است که استعدادهای خود را شکوفا سازد و به کمال مطلوب و ایده آل برسد.
در نظام ارزشی این الگو، هدف و هنر انسان رسیدن به کمال و شکوفاسازی تمام استعدادهای ذاتی و درونی وی است. در دیدگاه «انسانگرا»، انسان با یک سلسله متنوع از استعدادها و نیروها متولّد می شود که روی هم رفته، به «طبیعت انسان» معروف است. این نیروها عبارتند از هوش، نیازها و غرایز، معنویات و الهیّات، عاطفی بودن، اجتماعی بودن و مانند آن که بر اساس این الگو، تمام آن ها، هم سالم هستند و هم مثبت.
همه انگیزه انسان و اصلی ترین انگیزه وی نیز شکوفاسازی این نیروهای سالم و مثبت است. طبق این الگو، انسان کلّیتی است متشکل از روح و جسم (تن و روان) که همواره به طرف خودشکوفایی و کمال در حرکت است. این دیدگاه بر خلاف سه دیدگاه قبل، انسان را ذاتاً سالم، مثبت و فعّال می پندارد که با اراده، اختیار و مسئولیت خودش، اعمال و کردارش را انجام می دهد. وی مسئول سلامت خویش است و اگر هم مریض شود، خودش باید در درمانش فعّال و تصمیم گیر باشد.
نظریات نوین مبتنی بر شناخت درمانی
افراد دارای سلامت روان، معتقد به یک سیستم اعتقادی و ارزشی هستند و خصوصیات نظام و اعتقاد او نیز منطبق با ادراک او از واقعیات است. طرز تفکر چنین فردی، فاقد خصوصیات تعمیم پذیری، مبالغه کردن، فیلتر ذهنی و… است. فرد دارای سلامت روان شناختی، به جنبه های مثبت خود به اندازه کافی و به صورت واقع بینانه توجه می نماید. چنین فردی در حیطه طبیعی خودش گام بر می دارد و نهایتاً صادقانه مسئولیت رفتار و تفکرش را می پذیرد.
سلامت و بهزیستی روانی در مکتب اسلام
معیار سلامت روانی در مکتب اسلام، تحت عنوان رشد به کار رفته است. اصطلاح رشد به معنای قائم به خود بودن، هدایت، نجات، صلاح و کمال آمده است. چنانچه دیده میشود، دست یابی به پایین ترین حد رشد، مجوزی برای انجام کارهای مستقل، انجام معاملات و دخالت در دارایی دانسته شده است و در این مورد معنای قائم به خود بودن و توانایی داشتن زندگی مستقل، بیشتر مورد توجه است.
دست یابی به بیشترین حد رشد، که مترداف با تکامل به کار میرود، در حقیقت، فلسفه زندگی از دیدگاه اسلام است. یقیناً هیچ فرد عاقلی نمیتواند ادعا کند که به بالاترین حد رشد دست یافته و امکان دست یابی به مراحل پیشرفته تر برای او وجود ندارد. حرکت در مسیر رشد، نشانه سلامت فکر است…
× طرح رشد به عنوان فلسفه زندگی از دیدگاه اسلام را میتوان از آیه زیر استنباط کرد:
واذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی ولیومنوابی لعلهم یرشدون؛ (بقره: ۱۸۶) «چون بندگانم درباره من از تو بپرسند، بگو من به آنها نزدیکم، دعوت خوانندهای که مرا بخواند اجابت میکنم؛ پس آنها نیز باید دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند تا رشد یابند».چنانچه دیده میشود، نتیجه ایمان به خدا و اجابت دعوت او، رشد و تکامل است و در حقیقت، هدف از دعوت پیامبران الهی و پذیرش آن توسط مردم، دست یابی به تکامل روانی است. در حقیقت، وقتی جهان بینی و فلسفه زندگی، از دیدگاه مکتب اسلام در حرکت تکاملی خلاصه شود، انسانی که در این راه حرکت میکند، از معیار آرمانی سلامت فکر بر خوردار و به همان اندازهای که از این مسیر فاصله داشته باشد از سلامت روانی دور خواهد بود.
بنابراین الگوی ما در سلامت روان، شخصیت مظلومی است که هنگام ضربت خوردن و شهادت، جمله «فزتُ و ربِّ الکعبه» را به زبان آورد. این نشانه اوج و نهایت سلامت روان و کمال شخصیت است. کسی قادر به گفتن این جمله است که از گذشته و حال خود رضایت کامل دارد و به آینده خویش نیز مثل روز روشن امیدوار است و در یک کلمه، باید گفت: “انسان سالم کسی است که خوب زندگی کند، خوب بمیرد و خوب جاودانه شود.”
ثبت ديدگاه