رشد شناخت و تفکر
در این مقاله با مراحل رشد شناخت و تفکر از دیدگاه پیاژه در کودکان آشنا میشویم.
تفاوت رشد شناختی در نسل ها
کودکی نسل من بیشتر در باغچه گذشت و کودکی نسل پیش از من در باغ؛ در میان درختان جورواجور: توت سفید و سیاه، شاه توت، گوجهسبز و قرمز، مو، هلو، شلیل، انجیر، آلوی زرد و سیاه، بید مجنون، آبشار طلایی، مگنولیا و بلوط و… و یادم میآید که این آخری را بیش از همه دوست میداشتم، نه به این جهت که از سرزمین مادری- کوههای بختیاری به گنجینه خاطراتم، خانهی پدربزرگ، آورده شده بود که بدین دلیل که میوههایی به شکل و شمایل فشنگ داشت و ما پسرخالهها و پسرداییهایمان عاشق فشنگ و شیفتهی تفنگ بودیم.
در باغچهی بزرگ خانهی پدربزرگ، پدربزرگ مهربان- آن Love object جاوید- سنگر میکندیم و گلوله میوه بلوط گرد میآوردیم تا هنگام نبرد فرا رسد. مدافعان و مهاجمان جز تفنگ و فشنگ و هفتتیر، همه شمشیر و نقاب زورو داشتند، جز من آرامتر که به دلیل عدم التزام عملی به مبانی جنتلمنی مورد نظر مادر تحت نظارت و کنترل خاص او بودم!
اما مهر پدربزرگ چاره ساز شد و حکمیت او گره گشا؛ و من اینچنین شادمان و کامیاب از اسباببازیفروشی خیابان چهارباغ عباسی اسپهان (اصفهان)، چند متر آنسوی کاخ هشتبهشت، مسلح به شمشیر و نقاب زور شدم. بگذریم که دیری نکشید که زورو قهرمان عدالتخواه آرمانگرا و حامی مستضعفان که سخت شیفته و دلبستهاش بودیم، گرفتار تیغهی گیوتین سانسور شد و به جرم سرسپردگی و مزدوری تهاجم فرهنگی به سرنوشت دیگر سفیران امپریالیزم جهان خوار- تارزان، سوپرمن، بت من، اسپایدرمن، مامفی، میشل استروگف، مرد شش میلیون دلاری، جو و…- دچار گشت. چنین شد که نسل پس از من و من به همانندسازی با قهرمانانی چون زورو نپرداخت و اینچنین خودمحور، خودبین، خودخواه و خودشیفته شد. شگفت نیست که ساده زیستی، دلاوری، گذشت، فداکاری و مددکاری تارزان قهرمان یگانه و این اسطورهی جادویی کودکان را نیز نیاموختیم. با از دست رفتن تلویزیون، پیوند ما با باغچه بیشتر و بیشتر شد.
در میان جنگلی از درختان جورواجور میوه، گلها و گیاهان گوناگون و حوضی با ماهیهای قرمز، از رژهی مورچهها، لانه ساختن، تخم گذاشتن و جوجه آوردن پرندگان، مکر و پدرسوختگی کلاغ و نیرنگ و درندهخویی گربه نکتهها آموختیم و خستگیناپذیری مورچگان و کوشش کرمهای خاکی برایمان درس و سرمشق بود. از درختها و آلاچیقها با لذت بالا میرفتیم و از آن بالا و بلندی نیز با واقعیتهای هستی آشنا میشدیم.
آری کودکی نسل من و نسلهای پیش از من در حوض و حیاط و باغ و باغچه گذشت و شخصیت و منش ما در آن پیکره و چهارچوب یافت. باغ و باغچه آن روزها در برنامه کودک نیم دار و نیمهجان هنوز جاری بود؛ ما به دیدن شوید و جعفری عادت کرده بودیم و با صدای نرم و گرم و مخملی هوشنگ لطیف پور (عباس پهلوان) در خپل و باغ گلها به آرامش میرسیدیم.
برای خود من همیشه مایهی شگفتی بوده است که میان آنهمه کارتون و سریال چگونه این دو کارتون در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه نسل زاده شده در نیمهی نخست دههی پنجاه جایگاهی قابلتوجه و تأمل داشته و دارد! باغها و باغچهها آهسته و آرام لای عکسهای آلبومها و گوشههای خاطرات محبوس و گرفتار شدند. از خپل و باغ گلها یش نیز خبری نیست که نیست!
باغچه در متن زندگی کودکان ایران امروز حضور ندارد. دیگر باغچه- این فضای طبیعی و واقعی نقشی در شکلدهی به شأن و شخصیت و منش و خلقوخوی ایرانیان ایفا نمیکند و جای خود را در این راستا به سگا و پلیاستیشن و اینترنت و گیم این فضاهای مصنوعی و مجازی- داده است.
نمیدانم در آینده، اگر کاشتن لوبیا در کاغذ جوهر خشککن علوم دوم دبستان هم از دست رود، آیا تا این اندازه لج کودکان از سکه کاشتن پینوکیو در تقلید از گربه نره در خواهد آمد یا نه؟!؟
شاید اگر من به پیری و کهنسالی برسم، آن هنگام با گردنی افراشته به خود ببالم و پُز دهم که من آن اندازه خوشاقبال بودهام که مزهی قلعه سازی و مهمانی گرفتن (!) بر فراز درختان و خورشت خُرفه و گوجهسبز (!) پختن و زغال کردن سیبزمینی با آتش خودی (!) در میان باغچه را چشیدهام.
به من پیشاهنگی نرسید؛ حتی لباسش! اما چه غم که من پیشاهنگ و نه پیشاهنگ که تارزانی مادرزاد بودم! با جنگلی سبز و رنگارنگ که به سلیقهی پدربزرگ و با مراقبت صادقانه باباصفرعلی باغبان پیرِساده دل و مهربان پدید آمده بود.
بسیار خوشحالم که در کارنامهی کودکیام ماتادوری در گاوداری باغ ابریشم و کوهنوردی در کوهها و صخرههای اَفجِد را نیز داشتهام. بیشک، این مزه چشیدنها را مدیون پدربزرگ و مادر بزرگ مادریام هستم که چنین فضاهایی را برای ما نوهها تُخس و وروجک پدید آوردند. شاهکوه همواره برایم نماد و یادآور پدربزرگ مهربانم یوسف خان بهنام خواهد بود که معدن سرب آن را کشف کرد. معدنی که امروز با نام شرکت باما شناخته میشود. یاد پدربزرگ همیشه با ماست.
بگذریم که باغچهی خانهی پدری با آن بتههای خزندهی توتفرنگی و پنجاهودو کبوتر حلالزاده و حرامزاده (!) – و باغ وسیع کاشانهی مادربزرگ و پدربزرگ پدری-دکتر حسین اوحدی- با آن حوض بزرگ، درختان بلند، گلها و بتههای جورواجور و گلخانهی خاطرهانگیز با درختان نارنج پرثمر نیز خود لطف و لذت خاص خود را داشتند. تارزان در هر سه خانه کوشا بود!
مرکز روانشناسی اکسیر تمام خدمات خود از جمله مشاوره خانواده، مشاوره ازدواج، مشاوره طلاق، مشاوره جنسی و … را به افرادی که تحت پوشش بیمه بانک های طرف قرارداد اکسیر هستند رایگان ارائه می دهد. جهت کسب اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.
مراحل رشد شناخت و تفکر کودکان
اگر تئوری و مدل شناختی پیاژه را در نظر گیریم، بهترین فضا برای رشد مراحل حسی- حرکتی (از زاده شدن تا دوسالگی)، پیش عملیاتی (دو تا هفتسالگی) و عملیاتی غیر انتزاعی (هفتتا یازدهسالگی)، همانا باغچه است.
فضایی واقعی که کودک واقعیتهای جهان را – آنچنانکه هست – از نزدیک با چشم و گوش و دیگر حواس (بویایی، لامسه، چشایی) حس و درک میکند و به دستاوردها و نتایج هر مرحله میرسد و رشد شناختیاش کاملتر میشود. این دستاوردها و پیشفرضهاست که پس از یازدهسالگی به پیدایش اندیشهی انتزاعی توانمند و پیچیده میانجامد و استدلال منطقی استواری را پدید میآورد.
حضور کودک در فضای واقعی طبیعت از همان سال نخست زندگی کودک بر رشد شناختی او اثرگذار است، هرچند درک و برداشت کودک در مراحل پیش عملیاتی (دو تا هفتسالگی) و عملیات انتزاعی (هفت تا یازدهسالگی) بیشتر و ژرفتر از مرحله حسی- حرکتی (تولد تا دوسالگی) است.
پیاژه، این روانشناس رشد و کودک، نظریهی خود را معرفتشناسی تکوینی مینامید و آن را مطالعهی شیوهی به دست آوردن، تعدیل و رشد افکار و تواناییهای انتزاعی بر اساس زیرساختی ارثی و زیستی میدانست.
پیاژه چهار مرحلهی عمدهی رشد را بیان کرد که منجر به قابلیت اندیشیدن در حد بزرگسالان میشود. هر مرحله پیشنیاز مرحلهی بعد است، اما سرعت کودکان مختلف در عبور ازمراحل گوناگون به توانایی و توانمندی ذاتی آنها و شرایط محیطیشان بستگی دارد.
سه مرحله از چهار مرحلهی پیاژه را پیشتر نام بردیم. مرحلهی آخر، مرحلهی عملیات صوری است که از یازدهسالگی تا پایان نوجوانی را دربرمی گیرد.
هرچند پیاژه روانشناس بالینی نبود و مدل شناختی خود را به حوزهی مداخلات رواندرمانی تعمیم نداد، ولی نظریهی او به یکی از پایههای انقلاب شناختی در روانشناسی تبدیلشده است. نظریهی پیاژه امروزه کاربردهای زیادی در روانپزشکی بهویژه شناخت درمانی – که از سوی آرون بک پایهگذاری شد- دارد. شناخت درمانی در درمان مشکلات مختلف ازجمله افسردگی، اختلالات اضطرابی، وسواسها، سوءمصرف مواد، خودکشی و… به کار میرود؛ اما جدای از کاربردهای درمانی، نظریهی پیاژه در حوزهی آموزش از ارکان اصلی روانشناسی این حیطه بوده و هست و در موارد بسیاری چون سنجش رشد هوشی، استعداد تحصیلی، تعیین کلاس و آمادگی برای خواندن متون بهکاررفته است.
بر اساس نظریهی پیاژه، تجربه در پختگی کارکردهای شناختی نقش دارد. پیاژه در تمام نوشتههای خود تأکید میکرد که هرچه محیط غنیتر، پیچیدهتر و متنوعتر باشد، احتمال آنکه کودک به سطح بالاتری از کارکردهای ذهنی و تواناییهای روانی دست یابد، بیشتر میشود.
مقاله مرتبط: مراحل رشد اخلاقی لارنس کولبرگ
مراحل رشد شناخت پیاژه عبارتاند از:
۱- مرحلهی حسی- حرکتی (تولد تا دوسالگی)
مرحلیه حسی اولین مرحله رشد شناخت و تفکر است. نوزاد با مشاهدهی حسی شروع به آموختن میکند و با انجام فعالیت، کاوش و دستکاری محیط بر کارکردهای حرکتی خود مسلط میشود. از آغاز رشد، وضعیت زیستی فرد و تجارب او در هم میآمیزد و به یادگیری رفتاری میانجامد. محرکی درک میشود و پاسخی در پی آن به وجود میآید؛ اما همراه با آن نوعی آگاهی نیز پدید میآید که نخستین طرحواره یا مفهوم ابتدایی است. همچنان که نوزاد تحرک بیشتری پیدا میکند، طرحواره های جدیدتر و پیچیدهتری بر مبنای طرحوارههای پیشین ساخته میشود. در این مرحله ادراکهای هندسی، بینایی و لمسی نوزاد گسترش مییابد. کودک فعالانه با محیط تعامل میکند و رفتارهای آموختهی پیشین را به کار میبندد. برای مثال کودکی که استفاده از جغجغه را آموخته، هم اسباببازی تازهاش را مانند آن تکان میدهد و هم جغجغه را به شیوههای تازهای به کار میگیرد.
دستاوردهای حیاتی این دوره، پیدایش بقای شیء یا طرح واژهی بقای شیء است که به معنای توانایی کودک برای فهم آن است که وجود اشیاء مستقل از بهکارگیری آنها توسط اوست. نوزاد در این مرحله یاد میگیرد که خود را از جهان جدا بداند. او میتواند انگارهی اشیاء را حتی زمانی که در دید او نیستند، در ذهن خود نگه دارد. نوزاد در حدود هیجده ماهگی شروع به ساخت نمادهای ذهنی و کاربرد واژهها میکند. این فرآیند را نمادسازی مینامند. نوزاد در این سن میتواند انگارهای بینایی از توپ یا نمادی ذهنی از واژهی توپ بسازد که نمایندهی شیء واقعی است یا بر آن دلالت میکند. این باز نمودهای ذهنی برای کودک مجال آن را فراهم میکند که وی اعمال ذهنی خود را در سطح مفهومی جدیدتری انجام دهد. دستیابی به طرحوارهی بقای شیء نشانهی گذر از مرحله حسی حرکتی به مرحلهی پیش عملیاتی رشد است.
۲- مرحله تفکر پیش عملیاتی (دو تا هفتسالگی)
دومین مرحله رشد شناخت و تفکر، مرحله تفکر پیش عملیاتی است. در این مرحله کودک نمادها و زبان را گستردهتر از مرحلهی حسی حرکتی به کار میبرد. تفکر و استدلال او شهودی است؛ یعنی یادگیری او بدون استدلال است. او نمیتواند منطقی یا قیاسی بیندیشد و مفاهیمش ابتدایی است. اشیاء را میتواند بنامد، اما نمیتواند آنها را طبقهبندی کند. تفکر پیش عملیاتی، مرحلهای بین تفکر بزرگسال اجتماعی شده و ناخودآگاه کاملاً خودمدار فرویدی کودک خردسال است. کودک در این مرحله بین واقعیتها و رخدادها، ارتباط منطقی برقرار نمیکند. در آغاز این مرحله، اگر لیوانی از دست کودک بیفتد و بشکند، اوهیچ گونه درک علت و معلولی ندارد و خیال میکند که لیوان آمادهی شکستن بود واو آن را نشکست.
کودک در این مرحله نمیتواند شیء واحدی را در موقعیتهای مختلف شیء یگانه ببیند. برای مثال، عروسک واحدی را در کالسکه، تخت خواب و صندلی، سه شیء مختلف تلقی میکند. او در این مرحله اشیاء را در ذهنش بر اساس کارکردشان بازنمایی میکند. مثلاً دوچرخه را سواری و سوراخ را کندن معنا میکند. کودک در این مرحله آغاز به بهره گرفتن مشروحتری از زبان و نقاشی میکند و از سطح گفتههای تکواژهای به سطح عبارات دو واژهای- شامل یک اسم و یک فعل و یک فعل و یک اسم و یک مُسند ارتقا مییابد. مثلاً میگوید مامان خورد، بابا خواب.
کودکان در مرحله پیش عملیاتی، بااینکه خوب و بد را تمیز میدهند، نمیتوانند از پس محذورات و دشواریهای اخلاقی برآیند. مثلاً هنگامیکه از آنها پرسیده میشود: یک نفر عمداً لیوان را شکسته و یک نفر سهواً ده لیوان را شکسته؛ کدامیک گناه کارتر است؟، معمولاً میگوید کسی که ده ظرف را سهواً شکسته مقصرتر است، چون ظرف بیشتری شکسته است. کودکان در این مرحله احساس عدالت ذاتی، ماندگار و جهانشمول دارند، یعنی بر این باورند که عمل بد قطعاً مجازات میشود. کودکان در این مرحله از رشد، خودمحور هستند، یعنی خود را مرکز عالم میدانند و نمیتوانند دنیا را از چشم دیگران ببینند یا خود را جای دیگران بگذارند. آنها نمیتوانند رفتار خود را به خاطر شخص دیگری تعدیل کنند. وقتی به آنها گفته میشود که ساکت باشند چون برادرشان باید درس بخوانند، گوش نمیدهند. این به این دلیل نیست که منفی کاری کردهاند، بلکه به خاطر تفکر خود محورانه شان نمیتوانند موقعیت را از چشم دیگری در این نمونه، برادرشان- ببینید. (منصفانه، صادقانه و ژرف بیندیشیم، آیا ما ایرانیان در این مرحله گیر نکرده و تثبیت نشدهایم؟)
کودکان در این مرحله از رشد شناخت و تفکر از نوعی تفکر جادویی به نام ثبت پدیداری استفاده میکنند. طبق این تنوع تفکر، واقعهای که پیش از واقعهی دیگر رخداده علت آن است. (مثلاً برق را علت رعد میپندارد) نیز کودکان در این سن، نوعی تفکر به نام تفکر جاندارپندارانه دارند؛ یعنی تمایل دارند ویژگیهای روانی موجودات زنده مانند احساس و نیت را به وقایع و اشیای مادی نسبت دهند. ویژگی دیگر این مرحله (پیش عملیاتی)، کارکرد نشانهای است. کودکان با این توانایی جدید میتوانند چیزهایی مانند شی ء واقعه یا طرحوارهی مفهومی را به کمک یک دلالتکننده بازنمایی کنند. این دلالتکننده کارکرد بازنمودی دارد (مانند زبان، انگارهای ذهنی یا ژستی سمبولیک)؛ یعنی کودکان نمادی یا نشانهای را به معنای چیز دیگری به کار میبرند. نقاشی نوعی کارکرد نشانهای است که نخست بهعنوان بازی انجام میشود اما درنهایت بر چیزهای جهان واقع دلالت مییابد.
۳- مرحلهی عملیات غیرانتزاعی (هفت تا یازدهسالگی)
در مرحله سوم رشد شناخت و تفکر کودکان با اشیاء و وقایع غیر انتزاعی، واقعی و ادراک، عملیات ذهنی انجام میدهند و تفکر عملیاتی جانشین تفکر خود محورانه شده است. این نوع جدید تفکر مستلزم برخورد با انواع و اقسام اطلاعات خارج از وجود کودک است. ازاینرو اکنون کودکان میتوانند به واقعیتها از دیدگاه افراد دیگر هم بنگرند. کودکان در این مرحله شروع به استفاده از معدودی فرآیند فکری منطقی کردهاند و میتوانند چیزها را (بر اساس ویژگیهای مشترک) ردیف، منظم و گروهبندی کنند. استدلال قیاسی که در آن از دو مقدمه، نتیجهای منطقی گرفته میشود، در این مرحله پیدامی شود. برای نمونه:
الف) همهی اسبها پستان دارند (مقدمه)
ب) همه پستان داران خون گرماند (مقدمه)، پس همهی اسبها خون گرماند (نتیجه).
کودکان میتواند استدلال کنند و از قواعد مقررات پیروی نمایند. میتوانند خود را تنظیم کرده و کمکم احساس اخلاقی و نظام ارزشی برای خود ایجاد کنند. در کودکانی که توجه بیشازاندازه به قواعد و مقررات دارند، ممکن است رفتار وسواسی- جبری دیده شود و کودکانی که در برابر داشتن یک نظام ارزشی مقاومت میکنند، اغلب خودرأی و بیتحرک به نظر میرسند.
مطلوبترین پیامد در این مرحله آن است که کودک بهگونهای سالم به قواعد احترام بگذارد و این را هم البته بداند که هر قاعده ممکن است استثنایی موجه و مشروع داشته باشد. ثبات ادراک عبارت است از توانایی فهم این نکته که اشیاء باوجود تغییر در شکلشان، دیگر مشخصههای خود را چنان حفظ میکنند که باعث میشود همان شیء پیشین شناخته شوند.
برای نمونه، اگر مومی کروی را به شکل سوسیس دراز و کلفت درآورند، کودکان میفهمند که در هردو حالت مقدار موم ثابت بوده است. ناتوانی از ثبات ادراک – آنچنانکه در مرحلهی پیش عملیاتی دیده میشود- هنگامی دیده میشود که کودک بگوید سوسیس موم بیشتری دارد، چون درازتر است. بازگشتپذیری عبارت است از قابلیت فهم رابطهی بین چیزها و دریافتن اینکه چیزی میتواند به چیز دیگری تبدیل شود و دوباره به شکل نخست خود برگردد (مانند آب و یخ). مهمترین نشانهی اینکه کودک هنوز در مرحلهی پیش عملیاتی است، این است که به ثبات ادراک و بازگشتپذیری نائل نشده باشد. توانایی کودکان برای فهم مفاهیم کمی یکی از مهمترین نظریههای پیاژه در زمینه ی رشد شناخت است.
مقیاسهای کمی عبارت است از جِرم، طول، تعداد، حجم و سطح. کودک هفت تا یازدهساله باید بتواند وقایع جهان واقع را سازماندهی و مرتب کند. برخورد با آینده و احتمالات آن در مرحلهی عملیات صوری رخ میدهد.
۴- مرحله عملیات صوری (از یازدهسالگی تا پایان نوجوانی)
مرحله چهارم رشد شناخت و تفکر تا پایان نوجوانی ادامه دارد. عملیات صوری را از آن رو به این نام خواندهاند که تفکر نوجوانان به شکلی صوری، بسیار منطقی، نظاممند و نمادین عمل میکند. ویژگیهای این مرحله عبارت است از توانایی تفکر انتزاعی، استدلال قیاسی، تعریف مفاهیم و نیز پیدایش مهارتهای جابجایی اعداد و ترکیب آنها که در نتیجه نوجوانان میتوانند مفهوم احتمالات را دریابند. آنها میکوشند همهی روابط و فرضیههای محتمل را برای توضیح دادهها و واقعیتها بهکارگیرند. در این مرحله، زبان کاربرد پیچیدهای مییابد، تابع قواعد منطق صوری و قراردادی است و ازنظر دستوری درست است. انتزاعی بودن تفکر نوجوان در دلبستگی آنها به مباحث متنوعی مانند فلسفه، دین، اخلاق و سیاست خود را نشان میدهد. تفکر فرضیهای قیاسی، عالیترین شکل سازماندهی شناخت است و افراد مجهز به آن میتوانند فرضیه یا قضیهای را طرح کنند و آن را به محک واقعیت بزنند. استدلال قیاسی حرکت از کل به جزء است و روندی پیچیدهتر از استدلال استقرایی است که حرکت از جزء بهکل است. ازآنجاکه نوجوانان میتوانند در مورد اندیشههای خود و دیگران بیندیشند، مستعد رفتار خویش آگاهانه (خود مراقبه) هستند. هم چنانکه میکوشند بر تکالیف جدید شناختی مسلط شوند، ممکن است به تفکر خودمحورانه- البته در سطحی بالاتر از گذشته- برگردند.
برای مثال، نوجوانان ممکن است خیال کنند که هر کاری را میتوانند انجام دهند یا صرفاً با اندیشیدن به امور میتوانند آنها را اصلاح کنند. همهی نوجوانان درزمانی واحد به مرحلهی عملیات صوری نمیرسند یا به میزان یکسانی از این نوع تفکر برخوردار نمیشوند. برخی، بسته به توانایی فردی خود و تجاربی که برایشان پیشآمده، ممکن است اصلاً به مرحلهی تفکر عملیاتی صوری نرسند و تا پایان عمر خود به شیوهی عملیاتی غیرانتفاعی بیندیشند. اگر بر توصیف هر مرحلهی نظریهی رشد شناختی پیاژه بهگونهای دقیق تأملکنیم، آشکارا میبینیم که غنا، پیچیدگی و تنوع فضای باغچه چگونه در هر مرحله- بهویژه مراحل تفکر پیش عملیاتی (دو تا هفتسالگی) و عملیات غیر انتزاعی (هفت تا یازدهسالگی)- میتواند به رشد کاملتر (گستردهتر و ژرفتر) اندیشه و شناخت کودک بینجامد. ادامهی حضور در طبیعت- بهویژه در مناطق طبیعی و زیستمحیطی بکر و خارج از شهرها، در مرحله عملیات صوری (پس از یازدهسالگی)، نقشی بهمراتب بیشتر از باغچه خواهد داشت و توانایی اندیشیدن انتزاعی و استدلال قیاسی و نیز تفکر فرضیهای قیاسی نوجوان را به بهترین حالت ممکن تکمیل نموده و گسترش و ژرفا خواهد بخشید؛ اما رشد بیحساب و غیرمنطقی جمعیت در پایان دههی پنجاه و آغاز دههی شصت و هجوم روستاییان و شهرستانیها به شهرهای بزرگ همراه با تورم و افزایش سرسامآور بهای زمین، نهتنها به مرگ باغچهها و تبدیل آنها به مجتمعهای آپارتمانی انجامیده است، بلکه در عمل امکان ایجاد پارکها و فضای سبز عمومی متناسب با جمعیت را نیز از بین برده است.
اکنون نسلهایی پدید میآیند که در زندگی آپارتماننشینی، فرصت آموختن و اندیشیدن و آشنایی باتجربههای نو را در باغچه این فضای واقعی، جلوهی طبیعت و اشانتیون گیتی ازدستدادهاند و این حضور به حداکثر دقایقی ایستادن در بالکن (اگر آپارتمان بالکنی داشته باشد!) منحصر و محدودشده است. بیگمان، کامپیوتر، پلیاستیشن، تلویزیون و اینترنت جایگزین خوبی برای باغچه نیستند. بعید نیست که نسلهای بی باغچه و محبوس در آپارتمان، روح و روانی آزردهتر، ناآرامتر، افسردهتر و پرخاشگرتر و اندیشهای کلیشهایتر و شاید غیر انتزاعیتر داشته باشند. اینجاست که برگزاری جشنهای پرمایه و معنایی چون سیزدهبدر، سده، مهرگان، چهارشنبهسوری، ادری بهشت گان و مانند آن و نیز رفتن به پیکنیکهای فامیلی و خانوادگی و گشتوگذار در کوه، دشت، چشمهسارها و کشت زارهای خارج از شهر و یا دستکم پارکهای شهری اهمیتی صدچندان پیدا میکند تا زندگی آپارتمان نشینی و سوییت نشینی امروز و استودیو نشینی فردا، کودکان را از رشد سالم و کامل فکری، شخصیتی و روانی محروم و متضرر نسازد و اندیشه و شناخت و بینش و منش او را در چهارچوبی کلیشهای و قالبی ماشینی دربند و اسیر نکند. اندیشه و شناخت آدمی بامطالعه و بازی نیز رشد و پیشرفت میکند، اما مطالعه و بازی نمیتوانند جایگزین مشاهده و حس مستقیم و بیواسطهی جهان هستی بشوند. باغچه برای کودک چکیدهی جهان هستی است که عناصر چهارگانه (باد، خاک، آب، آتش) را در آن میآزماید و قواعد و مقررات حیات و رازهای بقاء را در آن فرامیگیرد. بار دیگر به مراحل رشد اندیشه و شناخت پیاژه بنگرید. کدام محیط دیگری چون باغچه برای رشد تواناییهای ذهنی این اندازه غنی و سرشار است؟ و در فصل مرگ باغچهها چه باید و چه میتوان کرد؟
به نظر میرسد نگهداری از گیاهان آپارتمانی، کاشت و رشد دادن بذرها از سوی کودکان (با حمایت والدین)، نگهداری و پرورش حیوانات خانگی و در یککلام، پدید آوردن فضایی شبیه به باغچه درون آپارتمان (بهویژه چنانچه دارای بالکن باشد) اقدام عملی سودمندی است. این اقدام باید با بردن کودکان به پارکها و باغها و گردشگاههای طبیعی و جدی گرفتن اکوتوریزم پیوسته و همراه شود تا نبود باغچه جبران شود. بد نیست بهجای کارتونهای بیمحتوا یا پر از خشونت تلویزیون، باز همان خپل و باغ گلها پخش شود، بلکه نسل میانسال نیز افزون بر کودکان مستفیض شوند! صدای گرم، نرم و مخملی و روح و فضای آرامشبخش آن از هر مسکنی برای خواب بهتر و بیشتر اثر میکند. پس ساعت ده و نیم شب پخش خپل است!
دوری از طبیعت و فرورفتن در زندگی ماشینی بهخودیخود مشکلساز خواهد بود، زیرا آدمی درنهایت، پستان داری دوپاست و اصول فیزیولوژیکیاش خیلی از دیگر جانوران و بهویژه پستان داران دور نیست. همانگونه که دور شدن از طبیعت برای حیوانات بیماریزاست، بر سلامت و رشد جسمی و روانی آدمی نیز اثرگذار است. ما پسرخالهها، دخترخالهها و نیز پسرداییهایمان هریک در گوشهای از این کرهی خاکی روزگار میگذرانیم و برخیمان دهههاست که یکدیگر را جز از دوربین آنلاین اینترنت یا عکسهای ارسالی با پست ندیدهایم؛ اما آنچه ما را در چهارسوی گیتی به هم پیوند میدهد، همان خاطرات باغچهی پدربزرگ و مادربزرگ مهربانمان در خیابان چهارباغ عباسی اسپهان (اصفهان)، درست چسبیده به هتل عالیقاپو است؛ باغچهای که دیگر نیست و هر گوشه از آن مغازهای در مجتمع تجارتی عالیقاپو شده است! خوب میدانم که تا واپسین ثانیههای عمرم خاطرات آن باغچه را در ذهن و روانم زنده و حاضر خواهم داشت؛ درست مانند شخصیت نخست فیلم همشهری کین که با وجود ثروتی بیشمار در واپسین نفسهای زندگی نام گل رُز روی لُژ برف سواریاش را بر زبان میراند.
سالهاست که هر بار گذارم به گرانفروشهای میوه تهران میافتد و آلوچه قرمز را در بساط آنها میبینم، در حافظهام درخت تک افتادهی کنج حیاط، پشت آجرهای هتل عالیقاپو- که جایگاه لانهی کبوترهای چاهی آزاد و رها بود – را جستجو میکنم و هرگاه به نام بلوط برمیخورم، خاطرهی فشنگهای کودکیام (!) زنده میشود؛ و شاید مایهی شگفتی دیگران شود اگر این را هم بگویم که با دیدن قوطی کبریت به یاد گوجهسبز و با دیدن گوجهسبز به یاد قوطی کبریت میافتم! دلیل آن دستکم برای خودم واضح است؛ سوراخ میان تنه دو درخت گوجهسبز بههمپیوسته، جایگاه امن مخفی کردن قوطی کبریتهای اردوگاه رزم مان بود! کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد؛ اما من آن را کاملاً باور کردهام. نه با همهی سلولهایم این واقعیت تلخ را لمس کردهام.
رزرو وقت مشاوره
ثبت ديدگاه