روان کاوی توسط زیگموند فروید اتریشی، پرورده و صورت بندی شد. این نظریه و روش در ابتدا، برای رنج زدایی از بیماران روان رنجور به کار می رفت و رفته رفته منجر به کشف آن چیزی شد که نا آگاهی خوانده می شود. کشفی که مهم ترین دلالت آن این است که حقیقت ذهن هستنده انسان همواره در جایی دیگر است، جایی که از ادراک آگاهانه او می گریزد.
روان کاوی ژاک لاکان
پس از فروید چندین شاخه متفاوت در روان کاوی پدید آمد؛ که مهم ترین و اثرگذارترین آن ها روان کاوی ژاک لاکان فرانسوی (۱۹۸۱-۱۹۰۱) است. لاکان بر این اعتقاد بود که دیگر رویکردهای روان کاوی، برداشتی نادرست از آموزه های فروید دارند و ارزشمندترین دستاوردهای او را نادیده گرفته اند.
او در حرکتی که «بازگشت به فروید» می نامید، از ابزار مفهومی دیگر رشته ها، به خصوص زبان شناسی ساختارگرا بهره برد، و نشان داد که ذهنیت انسان ساختاری همچون زبان دارد و ذهن و نحوه ی معطوفی آن بر هستی، بر اساس آنچه که او دال می نامید و نیز به واسطه پس زمینه تاریخی انسان و رخدادهای زندگی او مقرر می شود…
بنیان نظریه لاکان
بنیان نظریه لاکان، سه ساحتی است، تحت عناوین زیر:
-
- امر تصویری
- امر نمادین
- امر واقع
× امر تصویری: قلمرو انسجام های گشتالتی یا به طور کلی تصاویر است.
× امر نمادین: قلمرو دال و تفاوت های نفی کننده است.
× امر واقع: قلمروایست که نه به قالب تصویر در می آید و نه تن به مفصل بندی دال و نظام نمادین می دهد و در یک کلام قلمرو امر مجهول است.
لاکان بر این اعتقاد است که ماهیت ذهن و واقعیت، بر اساس نحوه بر هم کنش این سه ساحت معین می شود…
نقدهایی که بر روان کاوی لاکانی وارد است
همواره این نقد بر روان کاوی لاکانی وارد شده است که از مفاهیمی بسیار غامض و تقریباً غیر قابل درک استفاده می کند؛ اما باید دانست که این امر بیش از انتخاب شخصی لاکان، به موضوع مطالعه او یعنی نا آگاهی و شناخت گریزی ذاتی آن مربوط می شود. نقد دیگری که بر روان کاوی وارد می شود این است که با وجود روانپزشکی و درمان دارویی چه ضرورتی برای روان کاوی، مفاهیم پیچیده آن و فرایند درمان طولانیش وجود دارد؟
در مورد این نقد نیز باید گفت که تقرب روان کاوی معطوف به ذهن انسان است و نه مواد شیمیایی مغز او؛ و به همین جهت مسلماً نتایج متفاوتی از این دو نوع روان درمانی حاصل می شود. روانپزشکی در اکثر مواقع باعث تسکین آنی یا اعتیاد به دارو، وابستگی مادام العمر به دارو و جابجایی سطحی سیمپتوم ها می شود، اما روان کاوی بیشتر تروماهای زندگی انسان را شناسایی می کند و با گفتگو درباره این روان زخم ها در جلسه روان کاوی سعی می کند تا آن ها را روایت پذیر و قابل درک کند و همین امر است که باعث تغییر دیدگاه بیمار و تغییر ریشه ای و نه تسکین آنی نحوه بودن انسان در جهان می شود.
ختم کلام
در یک کلام می توان گفت که از نظر روان کاوی، انسان ماشین بیولوژیک نیست. علاوه بر این، با به وجود آمدن علومی چون بیوژنتیک، عصب شناسی نوین و پدیده هایی چون واقعیت مجازی، برداشت از ماهیت انسان به نحو فزاینده ای دچار تغییر می شود و خودآیینی او بیش از پیش مورد تردید قرار می گیرد و دقیقاً در همین چرخشگاه در شأن انسان است که روان کاوی و مفهوم سائق مرگ برگرفته از آن است که از آزادی او دفاع می کند.
به دلیل همین نقش کلیدی روان کاوی در علوم انسانی و نیز دفاع آن از شأن انسان است که باید بیش از پیش به آن پرداخت و مفاهیم و نظریات آن را شناخت. در پایان باید ذکر کرد که اگرچه روان کاوی در ابتدا برای درمان نابهنجاری ها و مختل کاری های بیماران به کار می رفت، اما به تدریج برای تحلیل جامعه، نحوه رفتار جماعت ها، انواع پدیده های فرهنگی و بسیاری از شاخه های علوم انسانی نیز استفاده شد. البته با ابزار مفهومی پیچیده لاکان این روند شتاب روزافزونی به خود گرفته و می گیرد. زیرا روان کاوی پیش از اینکه نظریه ای باشد درباره ذهن، نظریه ای درباره بازنمایی و نحوه عملکرد آن است…
ثبت ديدگاه