در این جا تمرین خوبی برای تفکر درباره برنامه ریزی کودکی خود، در راستای احساسات خواهیم داشت. این تمرین می تواند بینش خوبی برای درون نگری دوران کودکی به شما بدهد؛ این که چگونه و چرا با بعضی از احساسات مبارزه می کنید! لطفأ زمانی را برای یاداشت کردن پاسخ ها بگذارید یا حداقل دربارهُ آن ها فکر کنید. در زمان رشد شما در کودکی:
- بیان کردن چه احساسی مطلوب و بیان چه احساسی نامطلوب بود؟
- بهترین روشی که برای کنترل کردن احساسات آموختید چه بود؟
- چه احساساتی را خانواده شما آزادانه بیان می کنند؟
- چه احساساتی را خانوادهُ شما سرکوب می کنند یا آن را ناپسند می شمارند؟
- بزرگان خانواده، چگونه احساسات منفی خود را مدیریت می کردند؟
- بزرگان خانواده، از کدام راهبردهای کنترل احساس استفاده می کردند؟
- در نتیجهُ این برنامه ریزی دوران کودکی، امروز چه افکاری نسبت به احساسات خود دارید و راهکار کنترلی شما چیست؟
قضاوت کردن احساسات خود
دلیل این که ما احساسات را به صورت (منفی) یا (بد) قضاوت می کنیم این است که آن ها باعث ایجاد احساس ناخوشایندی می شوند. این احساسات تأثیرات ناخوشایندی در بدن ما به وجود می آورند و ما این تأثیرات را دوست نداریم، بنابراین آن ها را نمی خواهیم. از طرف دیگر تأثیر احساسات خوشایند را دوست داریم و در نتیجه آن ها را بیش تر می خواهیم.
چنانچه به احساسی برچسب (خوب) زده باشید، احتمالاً به سختی می کوشید مقدار زیادی از آن را به دست آورید؛و چنانچه آن را (بد) تعبیر کنید، حاضرید تلاش زیادی انجام دهید تا از آن خلاص شوید. در نتیجه، قضاوتی که از یک حس هنگام روبرو شدن خواهید داشت، شما را برای مبارزه با آن آماده می سازد. در روش مبتنی بر پذیرش و تعهد، ما از قضاوت در بارهُ احساسات دست بر می داریم و فرد را به بررسی دلیل وجودی آن احساس تشویق می کنیم: جریانی از احساسات و تمایلات که مدام در حال تغییرند و از بدن ما عبور می کنند.
این که یک احساس یا تمایل، حس نا خوشایندی به همراه دارد، لزومأ به معنی ( بد ) بودن آن حس نیست. برای مثال اگر در خانواده ای بزرگ شوید که افراد به طور آشکار عشق و علاقه ی خود را ابراز نمی کنند،ممکن است هنگام ابراز احساسی به نام عشق، احساس نا خوشایندی را تجربه کنید؛ آیا این بدین معناست که این حس ( بد ) است؟ آیا جالب نیست که بسیاری از افرادی که احساس ترس را ( بد ) تعبیر می کنند، برای تماشای فیلم ترسناک به سینما می روند؟ بنابراین هیچ حسی به تنهایی ( بد ) نیست ( بد ) بودن حس فقط یک فکر است؛ قضاوتی است که خود متفکر مطرح می کند. اما اگر با این فکر ترکیب شویم، اگر باور داشته باشیم که داشتن این حس بد است، پس سخت تر با آن مبارزه خواهیم کرد؛ و حالا دیگر می دانیم که این مبارزه به کجا منتهی می شود.
راهکارهای جداسازی می تواند در رسیدگی به افکار غیر سودمند در باره ی احساسات کمک کند. برای مثال فرض کنید ذهن می گوید: (این اضطراب وحشتناک است) شما می توانید به ذهن خود بگویید: من فکر می کنم این اضطراب وحشتناک است یا خیلی ساده تر به ذهن خود بگویید: (متشکرم ذهن!)
یکی از روش های سودمند برای مقابله با قضاوت های ذهن، برچسب زنی به آن هاست. هر زمان که متوجه قضاوتی در ذهن خود شدید، آرام به خود بگویید: (قضاوت کردن) حضور آن را تأیید کنید، تشخیص دهید که این قضاوت فقط از کلمات تشکیل شده است، و آن را به حال خود بگذارید. هدف از این کار آزاد گذاشتن قضاوت های ذهن است، و نه متوقف کردنشان. خود متفکر، قضاوتگر ماهری است و هرگز برای مدت طولانی دست از کار بر نمی دارد. اما می توانید یاد بگیرید به جای در گیر شدن با قضاوت هایش، آن ها را به حال خود بگذارید.
اگر واقعاً با احساس وحشتناکی روبرو شدیم، چه خواهد شد؟ آن گاه به رویه ی واقعیت گرایی این مسئله روی می آوریم: آیا این فکرسودمند است؟ اگر با فکر ( این احساس وحشتناک است ) ترکیب شوم، به من کمک می کند به احساس خودم بپردازیم یا این که فقط وادارم می کند احساس بدتری را تجربه کنم؟
چگونه ذهن به ناراحتی احساسی ما اضافه می کند؟
قضاوت کردن یکی از عادی ترین روش های ذهن است که به کمک آن به ناراحتی ما دامن می زند و شدت آن را افزایش می دهد. با این حال، ذهن روش های متعدد دیگری نیز برای افزایش شدت درگیری با احساسات ناخوشایند می شناسد. فهرستی از افکار رایج ذهن که باعث تشدید یا تحریک احساسات ناخوشایند می شود.
چرا چنین احساسی دارم؟
این سؤال باعث می شود تمام مشکلات خود را یک به یک بررسی کنید تا بتوانید مشخص کنید دقیقأ چه چیزی باعث بروز این احساسات در شما شده است. طبیعتأ این موضوع باعث تجربۀ احساس بدتری خواهد شد، زیرا باطلی را به وجود می آورد که زندگی چیزی جز مشکلات نیست. همچنین بررسی این سوُال باعث می شود وقت زیادی مشغول افکار نا خوشایند باشید. آیا به واقع این فرایند به صورت عملی می تواند برای شما مفید باشد؟ آیا کمکتان می کند برای تغییر زندگی خود به سمت مطلوب تر اقدامی انجام دهید؟
افراد معمولاً این سؤال را از خود می کنند، زیرا به نظرشان اگر بدانند چه چیزی باعث به وجود آمدن این احساسات ناخوشایند در آن ها شده است،می توانند برای داشتن احساسات خوشایند روشی کشف کنند. متأسفانه این راهکار همیشه نتیجه معکوس می دهد. نکته اصلی این است که در اکثر مواقع، واقعاً اهمیتی ندارد چرا این احساسات ناخوشایند به وجود می آیند، مهم این است که چگونه به این احساسات ناخوشایند پاسخ می دهید. حقیقت ماجرا چنین است: اگر بیاموزید که چگونه احساسات خود را بدون نیاز به تجزیه و تحلیل کردن آن ها، بپذیرید زمان و انرژی زیادی را صرفه جویی خواهید کرد.
چرا این گونه هستم؟!
این سوُال شما را به بررسی تاریخچۀ زندگی هدایت می کند، که در پی یافتن دلایلی باشید که باعث شده است اکنون در این مسیر حرکت کنید. غالباً این هدایت به بروز احساساتی نظیر خشم، تنفر و ناامیدی منجرمی شود؛ و در اکثر موارد به مقصر دانستن والدین ختم خواهد شد. و آیا این موضوع کمکی به شما می کند؟
بازبینی عملکرد (کلید تقلا)
اکنون می توانید نحوه ی عملکرد کلید تقلا را مشاهده کنید. خود متفکر می گوید احساسات، ناخوشایند، بد یا خطرناکند و شما از عهده ی کنار آمدن با آن ها برنمی آیید،یا برای روبرو شدن با آن ها ناقص وآسیب دیده اید و این احساسات بر شما غلبه می کند یا به روشی به شما آسیب می رسانند. وقتی با این داستان ترکیب می شویم،قصه ادامه می یابد و ما احساسات ناآرامی را به عنوان تهدید درک خواهیم کرد. در این شرایط مغز ما چگونه به تهدید پاسخ خواهد داد؟ پاسخ جنگ یا گریز را فعال می کند که خود آن نیز به شکل گیری تعداد زیادی از احساسات ناخوشایند دیگر منجر می شود. برای درک این موضوع به تمثیل زیر توجه کنید:
تصور کنید فامیل بسیار دوری زنگ خانه ی شما را به صدا در می آورد. شما این فامیل را هرگز ندیده اید، اما داستان هایی در باره او شنیده اید. به شما گفته اند فردی بد و خطرناک است و هیچ کس نمی تواند تحملش کند؛فقط با افراد معیوب و آسیب دیده ارتباط برقرار می کند، و در این ارتباط، همیشه به آن ها آسیب می رساند، آن ها را تحت کنترل در می آورد و در نهایت موجب از بین رفتن زندگیشان می شود.
اگر این داستان را باور کرده باشید، با دیدن او واکنش شما چه خواهد بود؟ آیا او را به داخل خانه خود می پذیرید؟ آیا می خواهید در کنار شما باشد؟ البته که نه! هر کاری انجام خواهید داد تا در سریع ترین حالت ممکن از دست او خلاص شوید. ولی فکر می کنید ممکن است این داستان ها غلط یا اغراق آمیز بوده باشند؟ فکر می کنید ممکن است فردی درستکار باشد که قربانی شایعاتی شده است که برایش ساخته اند.
تنها راه فهمیدن این موضوع، گذراندن زمان با اوست. اگر بتوانید تمام شایعات و تهمت ها را کنار بگذارید و او را همان گونه که خود می خواهد بررسی کنید،می توانید به حقیقت ماجرا پی ببرید. شاید چنین تجربه ای داشته اید؛ قضاوت هایی درباره شخصی می شنیدید، اما وقتی با او از نزدیک آشنا شدید، فهمیدید که همه ی آن ها اشتباه بوده است!
بنابرین، برای یادگیری کنار آمدن با احساسات ناخوشایند، باید با آن ها یک تجربۀ مستقیم ایجاد کنید؛ تجربه ای به وسیله خود مشاهده گر، به جای باور کردن داستان های خود متفکر. وقتی این کار را انجام دهید،پی خواهید برد که این احساسات به آن بدی که فکر می کردید نبودند و این که احتمالاًنمی توانند به شما آسیب برسانند و کنترل یا احاطه تان کنند.
وقتی می گویم: (احساسات نمی توانند به شما آسیبی برسانند) ممکن است افراد به تحقیقات روان شناسی استناد کنند که نشان می دهد عصبانیت مزمن و افسردگی می تواند به تأثیرات نامطلوبی بر سلامت جسمی و روانی منجر شود: نکته ای که باید به آن توجه کنید این است که وقتی صحبت از بیماری (مزمن) می شود، منظور بیماری است که به طور مدام در طول یک دوره ی زمانی فرد را درگیر کرده است. احساسات و هیجانات درد آور فقط وقتی به دردی مزمن تبدیل می شوند که کلید تقلا را روشن نگه دارید! زمانی که دست از مبارزه و تقلا با این احساسات بردارید،فضایی برای حرکت خواهند داشت. شما فقط می توانید با پذیرش احساسات خود، به پاسخ مطلوب برسید. به کمک پذیرش،دیگر این احساسات ناخوشایند به دردی مزمن و آزاردهنده تبدیل نخواهند شد. پذیرش چرخهُ معیوب دست و پنجه نرم کردن با احساسات ناخوشایند را می شکند و باعث صرف زمان و انرژی برای زندگی غنی، پُربار و معنادار می شود.
ثبت ديدگاه