نقش های جنسیتی چیست؟ روز به روز به تعداد مادرانی که خارج از خانه کار میکنند، بیشتر افزوده میشود و منجر به بحثهای دامنهداری پیرامون نقشهای زنان و مردان و چگونگی تقسیم قدرت در جامعه به طور عام، و در خانه مابین همسران به طور خاص گردیده است. با نفوذ زنان به نقشهای سنتی مردان، به خصوص در جایگاههای قدرت، نقشهای جنسیتی مجدداً تعریف میگردند.
نقشها بیانگر چگونگی برخورد با وظایف سرپرستی و تقسیم کارهای خانه هستند. تعریف نقش های جنسیتی به عنوان زن یا مرد توسط جامعه صورت میگیرد و بازتاب این است که چه کسی قدرت اجتماعی را در دست دارد. اما جایگاه اجتماعی نقشهای زن و مرد ربطی به ارزش واقعی آنها ندارد.
همزمان که مادران شاغل درصدد تلاش برای یافتن تعادلی معنادار بین کار و خانواده هستند، دنیای مردانه هم تغییر میکند. اینکه چگونه قدرت و کار در خانه ما بین زوج بطور عادلانه تقسیم شود امروزه موضوع بحثهای فراوانی است. در گذشته خانه یک مرد “قلعهی” مهر بود، امروز “پناهگاه تساوی” اوست.
با اینحال این سئوال مطرح است که واقعاً خواهان چه نوع برابری برای زنان و مردان در جامعهمان هستیم، برخی نیز تأکید میکنند که زنان و مردان از لحاظ بیولوژیک متفاوتاند و برای زنان بهتر است در خانه بمانند تا کودکان بهتری تربیت کنند. به هر حال نقش های جنسیتی و تعادل قدرت امروزه یکی از بحثهای مطرح جامعه است.
نقش های جنسیتی
طرز رفتار متفاوت در زنان و مردان، به جنسیت بیولوژیک آنها، البته نه الزاماً، مرتبط است. افراد براساس ساختمان فیزیکی خود که توسط کروموزومها، گونادها و هورمونها تعیین میگردد، به عنوان مرد یا زن، شناخته میشوند. این برچسب از زمان تولد زده میشود و اولین قدم در راه تکامل هویت جنسی میباشد.
اگر چه جنسیت فرد توسط طبیعت رقم میخورد، ولی فرهنگ، نگرشها و رفتارهای متناسب با جنسیت وی را تعیین مینماید. در هر فرهنگ، افراد یاد میگیرند که توقعات خود را با زندگی شخصی و حرفهای خود سازگار سازند.
نقش های جنسیتی رفتارها و نگرشهایی است که فرد براساس زن بودن یا مرد بودن، از خود نشان میدهد. وقتی کودکی متولد میشود، رفتارهای قالبی وابسته به جنس ایفای نقش میکند. مثلاً دیگران راجع به بچه اظهار نظرهای این چنین میکنند: “یک پسر سالم و قوی” و یا “یک دختر ملوس و دوست داشتنی”. این برچسبها به طرق متفاوتی بر روی تکامل روانی کودک تأثیر میگذارند.
کودک صفات شخصیتی، نگرشها، ترجیحات و رفتارهایی متناسب با جنسیت خود بر میگزیند و این ها روی نحوهی راه رفتن، حرف زدن، خوردن، فعالیت، فکر کردن و اینکه بعداً چگونه دوست بدارد، تأثیر میگذارد. الگوهای نقش جنسیتی، به مرد بودن یا زن بودن منتسب میشود و تمام نقشهای ما را در زندگی متأثر میسازد.
مقاله مرتبط: آشنایی با انواع اختلالات جنسی در مردان و زنان
ویژگی ها و نقش های جنسیتی
مردانگی مجموعهای از ویژگیهای وابسته به جنس هستند که به طور سنتی وابسته به مردان هستند؛ زنانگی مجموعهای از ویژگیهای وابسته به جنس هستند که به طور سنتی در ارتباط با زنان هستند. در جامعه، خصوصیات قالبی منتسب به جنس مذکر شامل: خشونتورزی، مستقل بودن، برتری جویی، رقابت طلبی، و استعداد و تمایل به ریاضیات و علوم است. خصوصیات قالبی منتسب به جنس مؤنث شامل: انفعال، وابستگی، حساسیت، عاطفی بودن و تمایل به هنر و ادبیات میباشد.
در یک بررسی بینالمللی در ۲۲ کشور ، زنان بیش از مردان احساساتی، عاطفی، پرحرف و صبور قلمداد میشوند. در ایالات متحده ۷۶% از افرادی که در نظرسنجی شرکت کردند، زنان را مهربانتر از مردان دانستند و تنها ۶% مردان را مهربانتر از زنان عنوان کردند. این نسبت برای عاطفی بودن به ترتیب ۸۸% (زنان) در مقابل ۴% (مردان) بود. مردان در فرهنگهای مختلف بیشتر به خشونت، جاهطلبی و شجاعت شهره بودند. در اغلب فرهنگها زنان و مردان از نظر تیزهوشی و ذکاوت برابر شمرده میشدند.
هیچیک از ۱۰ صفت مورد مطالعه صرفاً به مردان و یا زنان اختصاص نداشت. برای مردان خشونت بیش از سایر صفات اختصاصی بود و این مسئله بیش از همه در کشور چین بارز بود به قسمی که ۸۱ % از افرادی که در نظرخواهی شرکت کردند خشونت را ویژه مردان و تنها ۳% آنرا ویژه زنان دانستند (تفاوت ۷۸ درصدی). این تفاوت در ایالات متحده ۵۸% و در کانادا و انگلستان ۶۰% بدست آمد.
با اینحال نقشها و صفات منتسب به جنسیت با وجود تمایز، همپوشانی قابل توجهی را نشان میدهند و کاملاً مشهود است که هر انسانی میتواند هر یک از این خصوصیات فوقالذکر را داشته باشد. سوء استفاده اجتماعی از این رفتارهای قالبی، منجر به نابرابریهایی میشود و باعث از دست رفتن فرصتها و یا ممنوعیتها و مخالفتهایی بسته به مرد یا زن بودن میشود.
دیدگاههای سنتی در مورد نقش های جنسیتی
به لحاظ تاریخی زنان نقش خانهدار، رخت شور، آشپز، گماشته، پرستار بچه، ظرف شور، باغبان، معلم سرخانه و امثالهم را داشتهاند. بسیاری از خانوادهها در کارهای خانه از دختران انتظار بیشتری دارند. الگوهای نقش که خانوادههایمان برای ما فراهم میکنند عوامل قوی در شکل دادن رفتارمان هستند.
هنگامیکه نقشها تثبیت میشوند، اولویتهای فردی در ایفای نقشها، اغلب نادیده گرفته میشود. متأسفانه اغلب زوجها حتی بدون اینکه هرگز در مورد اولویتها و خواستههای خود تبادل نظری داشته باشند، درگیر وظایف میشوند. بسیاری از زوجها سعی دارند که نقشها و مسئولیتهای خانگی را به عنوان مسایل بیاهمیتی در نظر بگیرند که تهدیدی برای رابطه آنها نیست.
اما واقعیت این است که نقشها عمیقاً بر کیفیت رابطه تأثیر میگذارند. هر چند که ممکن است نقشها بیاهمیت به نظر برسند اما مدت زمانی را که صرفاً به خود اختصاص میدهند آنها را از هر چیزی در زندگی مهمتر میسازد.
دیدگاههای جدید در مورد نقش های جنسیتی
زنان در فرهنگ سنتی تشویق میشوند که شنوندههای خوب، همدل، فهیم، کمکرسان و حمایتگر باشند. اگر این ارزشها با نگرشهای همکاری و وابستگی متقابل همراه گردند، منجر به اتخاذ تصمیمات مشترک میگردد و توانمندی زوجین در خانه و کار را افزایش خواهد داد.
جامعهشناس معروف، تالکوت پارسونز تئوری خانواده را مطرح نمود و معتقد بود که نقش های جنسیتی متفاوت برای خانوادهها و جامعه به میزان زیادی ضروری است و این یعنی، مردان نانآور، اداره کننده و رهبر خانوادهاند و زنان با تغذیه و فراهم نمودن آسایش خانواده و ابراز عواطف، حافظ سلامت روان خانوادهاند.
انتقاد به نظریه
انتقاداتی به تئوری پارسونز وارد شده است. این است که تفکیک نقش های جنسیتی ضروری و جهانی است و این تنها مدلی است که میتواند نیازهای افراد را در خانواده و جامعه برآورده سازد، به زیر سؤال رفته است. گفته میشود که تئوری پارسونز بیشتر روی جنبههای مثبت مدل خانوادههای سنتی متمرکز است. این مدل بیشتر روی پایداری، هماهنگی و عملکرد استوار است و تغییر، تعارض و اختلال عملکرد را نادیده میگیرد. تئوری پارسونز، همچنین تمایل دارد که رفتارهای قالبی مردانه و زنانه را تقویت کند و به تفاوتها بیشتر توجه دارد.
امروزه بیشتر از گذشته این موضوع پذیرفته شده است که هر دو جنس میتوانند در طیفی از نقشها (چه در خانه و چه در محل کار) موفق باشند، زنان میتوانند مستقل، قوی، منطقی و متعهد به کار، باشند. مردان میتوانند احساساتی، همکار، مراقب و مربی و حساس به جزئیات باشند. به هر حال مردان و زنان میتوانند از همدیگر آموزش ببینند: مردان میتوانند حساستر بودن و نقش مراقب داشتن را از زنان، و زنان ارزش مستقل بودن را از مردان یاد بگیرند، هر دو میتوانند کار کردن همدیگر و وابستگی متقابل را از هم آموزش گیرند.
تئوریهای نقش های جنسیتی
تئوریسینهای علاقمند به نقش های جنسیتی ، بر این موضوع تمرکز دارند که کودکان چگونه به هویت نقش جنسیتی در طی سالهای اولیهی زندگی خود نیاز دارند و این اتفاق (کسب هویت نقش جنسیتی) چگونه روی میدهد. بعضی محققین معتقدند که تغییرات در هویت نقش جنسیتی، بعد از سالهای اولیه کودکی امکانپذیر است، اما عموماً توافق بر این است، هنگامیکه هویت نقش جنسیتی شکل گرفت، پایدار میماند و در تمام دوران بزرگسالی ادامه مییابد. چهار تئوری در مورد تکامل نقش جنسیتی و تحولات در اینجا شرح داده شده است: تئوری آموزش اجتماعی، تئوری تکامل شناختی، تئوری سیستمهای خانواده، و دیدگاههای فمینیستی .
تئوری آموزش اجتماعی
این تئوری به اینکه افراد چگونه الگوهای رفتاری متناسب با جنسیت خود را کسب میکنند، توجه دارد. محققان این زمینه، با مشاهده مستقیم رفتار، چگونگی تقویت رفتار متقابل را دریافتهاند. در ابتدای زندگی، تقویت رفتار وابسته به جنس توسط دیگران، اهمیت اساسی دارد. در ضمن رشد و تکامل، فرد به کمک آنها موقعیتهای فردی را ارزیابی کرده و بر طبق استانداردها و قوانین جامعه عمل میکند و بدین صورت افراد از همان اوان کودکی شروع به درونی کردن استانداردها و قوانین جامعه، براساس پسر یا دختر بودن، میکنند.
تئوریسین اجتماعی، جرومی کاگان معتقد است فرد از دوران کودکی، جهان را به صورت دوگانه، زن در مقابل مرد، به تصویر میکشد و یک تمایل قوی برای منطبق کردن خصوصیات فردی خود با استانداردهای نقش های جنسیتی برگرفته از والدین و جامعه دارد. کاگان معتقد است که تمام کودکان خواهان کسب هویت جنسیتی هستند و آن چیزی که در حال حاضر آنها میبینند انحرافاتی از جنسیت سنتی ایدهآل است. او تأکید میکند که جنبههای معینی از استانداردهای نقش های جنسیتی منجر به اضطراب غیرضروری و محدودیتهایی برای افراد میشود و معتقد است که شاید تغییر این استانداردها ضروری باشد.
تئوری تکامل شناختی
این تئوری، تکامل نقش های جنسیتی را به رسش عمومیتر روندهای تفکری کودک پیوند میدهد. لارنس کوهلبرگ مروج این دیدگاه، اظهار میدارد که کودکان خودشان فعالانه هویت جنسی، رفتارهای وابسته به جنس، و ارزشهای درونی را در تلاش برای فهم جهان پیرامون خود، خلق میکنند (مثلاً: من نمیتوانم آن کار را بکنم! فقط پسرها میتوانند آن را انجام دهند!) او ادامه میدهد که این رفتارهای جنسیتی، الزاماً به مرور زمان مستحکمتر نمیشوند، بلکه از یک الگوی منحنی مانند تبعیت میکنند.
در اوایل کودکی، رفتارهای جنسیتی به سرعت رشد مییابند و انعطاف ناپذیر هستند. هنگامیکه کودک متوجه میشود که تمام خصوصیات وابسته به جنس (مثل مو، لباس، ورزش و غیره) الزاماً برای حفظ هویت جنسی حیاتی نیستند، از خشکی و جزمیت تفکر وی، کاسته میشود. با افزایش پختگی و رسش، کودک یاد میگیرد که آن گوناگونیها وجود دارند و نحوهی تفکر وی انعطافپذیرتر خواهد شد.
پل موسن روندهای شناختی و آموزش اجتماعی را در مورد تکامل نقش های جنسیتی ترکیب و فرآوری کرده است. موسن اظهار داشته که برچسب زدن در اوایل دوران کودکی روی میدهد و کودک آن را به عنوان چیزی مثبت، پاداش دهنده، دوست داشتنی و پذیرفته شده از سوی برچسب زننده میبینند. این اتصال بین برچسب، دوست داشتن و پذیرش، کودک را برای انجام رفتارهای وابسته به جنس سوق میدهد.
انتقاد به تئوری ها
هر دو تئوری آموزش اجتماعی و تکامل شناختی در سالهای اخیر مورد حمله واقع گردیده است. نخست اینکه، منتقدان مطرح میکنند که این تئوریهای ابتدایی با این فرض که کودکان با جنسیت مشابه برای کسب هویت جنسی راه یکسانی را طی میکنند، به خطا رفتهاند (مردانگی برای پسران، زنانگی برای دختران). در حقیقت بسیاری از پسران رفتارهای سنتی زنانه و بسیاری از دختران رفتارهای سنتی مردانه را کسب میکنند. انتقاد دیگری که بر این تئوریها وارد شده این است که نقش های جنسیتی سنتی را به عنوان مطلوب و دلخواه و انحراف از هنجار را به عنوان منحرف، در نظر گرفتهاند. امروزه بسیاری از کودکان، مایلند که در طیف وسیعی از فعالیتها درگیر شوند تا اینکه سنت برای آنها دیکته شود.
انتقاد سومی که بر این تئوری وارد شده این است که اوایل دوران کودکی یک مرحله بحرانی در تکامل نقش جنسیتی است و این خصوصیات در بزرگسالی مستقیماً از تجربیات اوان کودکی ریشه میگیرد. تغییرات چشمگیری که در سالهای بعدی زندگی زناشویی، در رابطه با نقش های جنسیتی در رفتارها روی میدهد؛ مثلاً زن خانهداری برای وکیل شدن شروع به تحصیل میکند و یا مردی مهندس، بازنشستگی قبل از موعد درخواست میکند تا به کارهای منزل و امورات باغچه رسیدگی کند. تئوریسینهای بعدی دریافتهاند که رشد و تکامل انسان بعد از کودکی هم ادامه دارد و افراد ظرفیت رشد و تغییر را در رابطه با هویت جنسی حفظ مینمایند.
تئوری سیستمهای خانواده
این تئوری مطرح میکند که خانواده به عنوان یک سیستم کامل، عملکردهایی دارد. تغییر در یک عضو خانواده منجر به تغییرات جبرانی در دیگر اعضاء خانواده میشود، البته به شرطی که خانواده تعادل جدیدی کسب نماید.
تئوری سیستمهای خانواده همچنین میگوید که تغییر، یک روند مشکل برای افراد و خانواده میباشد. فردی که خواهان جهتگیری جدیدی در زندگی خود است باید برای نهادینه کردن تغییر جدید، جدال کند. اگر موفق شود و این تغییرات در خانواده حاصل گردد، سایر اعضای خانواده سعی در برگرداندن فرد به “حالت قبلی” خواهند داشت.
مثلاً دختری جوان که تمایل دارد مستقلتر باشد، با درخواست خانواده برای حفظ نقشهای سنتی خانوادگی مواجه خواهد بود. دختر جوان از لیست بلند بالای قواعد و اعتقادات خانواده احساس خفگی خواهد کرد و دیدگاههای فمینیستها را خواهد پذیرفت و هنگام بیان آنها والدین با او برخوردی تند خواهند داشت. مادر میپرسد: “میگویید زندگی من بیارزش است؟” پدر زیر لب غرولند میکند: “لعنت به این فمینیستها!” مادر حالت دفاعی به خود خواهد گرفت، زیرا برای کودکان و ازدواجش زحمت کشیده است. پدر هم دفاعی میشود زیرا احساس میکند که حمایت از همسر و کودکانش کار درستی بوده است.
سیستمهای خانوادهی متعادل (براساس نقشههای خانواده و زوج) تغییرات را پذیراترند و از استقلال اعضای خانواده حمایت بیشتری میکند. برعکس، انواع سیستمهای خانوادهی نامتعادل، خصوصاً انواع “سخت در هم تنینده” ، به تغییر مقاومند و مانع استقلال اعضای خانواده میشوند.
دیدگاههای فمینیستی
الگوهای سنتی نقش های جنسیتی با تأکید بر تفاوتهای میان مردان و زنان توسط بسیاری، از جمله فمینیستها، مورد انتقاد قرار گرفته است. بسیاری از زنان کارهایی را انجام میدهند که مادرانشان امکان انجام آن را نداشتند. بسیاری از مردان هم به عملکردی، خارج از مرزهای سنتی مردانه، دست یافتهاند. ایجاد چنین تغییرات عمیقی در زندگی یک جدال و کشمکش است و برای بسیاری از مردم بازگشت به نقشهای سنتی ـ اگر نه ناممکن ـ که بسیار دشوار است.
فمینیستها بر مشارکت زنان در ساخت جامعه، تمرکز نمودهاند. فمینیستها میگویند که اگر چه زنان مشارکتهای بیشماری در فرهنگ و در زندگی انسانی داشتهاند، حذف این موفقیتها از تاریخ بشری، بیانگر موقعیت نازلی است که زنان در جامعه دارند. فمینیستها معتقدند که زنان مورد استثمار، ظلم و بیعدالتی قرار میگیرند. تمرکز فمینیستها، تعهد آنها جهت تغییر وضع زنان است. آنها تلاش میکنند که با اثبات ظلم و تعدی که به زنان میشود و نشان دادن آن به دیگران، زنان را توانمند سازند. فمینیستها به زنان این شعار را میدهند که برای تغییر وضعیت بیارزشی مبارزه کنند. و از منظر آنها این شعار زنان، بیانگر طرد مردان و یا تمام چیزهای مردانه نیست، بلکه بیانگر این است که هم مردان و هم زنان ارزش و احترام برابری دارند.
انتقادهایی به دیدگاه فمینیستی وارد شده است. برخی منتقدین معتقدند فمینیستها با تأکید افراطی بر مظلومیت زنان، خانواده را فضای استثمار زنان و طلاق را رهایی از یک ساختار ظالمانه معرفی میکنند و با این عمل به فروپاشی خانواده و در پی آن تضعیف جایگاه زنان در جامعه کمک میکنند. در عمل بسیاری از افراد، هم مردان و هم زنان، از اجرای نقشهایی که برای آنها طراحی شده احساس خفقان میکنند و به دنبال راهی برای ایجاد انعطاف و تغییر شکل سنتی خانواده هستند.
قدرت در خانواده
یکی از موضوعاتی که ارتباط نزدیکی با تعیین نقش دارد، قدرت است. قدرت میتواند یک مانع عمدهی دستیابی به تساوی در ازدواج باشد. احساس نابرابری بر هر دو همسر تأثیر منفی میگذارد. برای همسر قدرتمندتر، این نابرابرای منجر به کم تر شدن رضایت از رابطه، صداقت و صمیمیت میگردد و برای همسر ضعیفتر عواقب آن شامل اعتماد به نفس کمتر، افسردگی، وابستگی و خصومت به طرف مقابل است.
هنگامیکه حوزه مسئولیتها و تصمیمگیریها مشخص باشد و همسران شرکت مناسبی در انجام امور خانه داشته باشند، تمایل بیشتری برای نزدیکی و رضایتمندی از یکدیگر مییابند و کمتر احتمال دارد که یکدیگر را سرزنش کنند. همچنین آنها تصمیمات بهتری میگیرند. زیرا تصمیماتشان حاصل درایت و دوراندیشی دو نفر است. ازدواج اغلب الگوهای قدرتی را که همسران در کودکی شاهد آن بودهاند باز تولید میکند، که این میتواند ایجاد رابطهای بهتر را برای آنها دشوار سازد. به این ترتیب همسران ممکن است برای تغییر الگوی ارتباط خود نیاز به تلاش جدی و مستمر برای رسیدن به ارتباط مثبت و مشارکت برابر و دوستانه داشته باشند.
توصیههایی برای کسب تعادل و به حداقل رساندن پیامدهای قدرت
در ابتدای یک ازدواج، هنگامی که افراد برای ایجاد تعادل در قدرت تلاش میکنند، مشاجرات زیادی روی میدهد. با گذشت زمان، همسران، برای بدست آوردن قدرت در ارتباط جراتمند میشوند. حفظ ارتباط مرد یا زن سالاری، یکی رهبر و دیگری زیردست، مشکل است. در نهایت فرد غالب از رهبری و دیگری از زیر دست بودن خسته میشوند.
ارتباط برابر، تصمیمگیری و وظایف مشترک، تعادل قدرت بهتری در خانواده برقرار میسازد. والدین نسبتاً برابرند و زوجین اغلب کودکان را تشویق به اشتراک در قدرت میکنند، خصوصاً هنگامی که کودکان بزرگ تر میشوند. در ارتباط خود مختار یک همسر ممکن است بیشترین قدرت را در یک حوزه داشته باشد مثلاً در داخل خانه، در حالیکه دیگری ممکن است بیشترین قدرت را در حوزهای دیگر مثلاً خارج از خانه داشته باشد. دریافت هر دو از قدرت در مجموع نسبتاً برابر است زیرا هر دو حوزهای که در آن تلاش میورزند، بسیار با اهمیت تلقی میشود.
قدرت، یکی از ویژگیهای ارتباطات و نه از ویژگیهای افراد، است. قدرت همیشه نسبی و متغیر است و فقط در موارد مربوط به اجرای قانون، مفید است. بسیاری از تعارضاتی که به ارتباط فشار وارد میسازد، مربوط به کشمکشهایی است که در روند قدرت روی میدهد (در روندی که تصمیمات، اجرایی میشوند) و نه اختلاف نظر پیرامون موضوعی خاص. فردی که اقتدار دارد مجبور است مسئولیت تمام عواقب حاصل از آن تصمیم را هم به عهده بگیرد. اتخاذ تصمیم باید با ارزش هر حوزهای که زوجین در اختیار دارند، متعادل شود و نه با تعداد حوزههایی که هر کدام در اختیار دارند. اگر هر کدام مسئولیت تصمیم خود را بر عهده گیرند، بسیار واقع گرایانهتر و موثرتر است، چه قدرت و تو داشته باشند و چه نداشته باشند، تا اینکه تمام تصمیمات را به صورت توافقی اتخاذ نمایند. مردان معمولاٌ تصور میکنند که اگر قسمتی از قدرت خود را به زن و فرزندان خود واگذار کنند، مقدار زیادی از آن را از دست دادهاند، حال آنکه در واقع مقدار زیادی قدرت کسب کردهاند.
نگرش جاهلانهی «برنده شدن، به هر قیمتی» مشکل عمدهی سلامتی در مردان است. هر چند نقش های جنسیتی متعصبانه، به مردان قدرت فرهنگی بیشتری میبخشد، اما این به منزلهی تنهایی در قله قدرت است. مردان، به دلیل بیماریهای گوناگون ناشی از استرس و روشهای خاص انتخابی خود، زودتر از زنان میمیرند. بهترین راه رسیدن به صمیمیت، پهلو به پهلوی هم گام برداشتن است.
ثبت ديدگاه