فردی که در اثر آسیب های روانی، مملو از خشم هستش لاجرم مملو از گناه هم هست. هرچه خشم بیشتر تولید شود، گناه نیز به تبع آن بیشتر تولید می شود. گرایش فطری به عشق و صمیمیت و تعارض آن با خشونت، احساس گناه را در دل شکل میدهد که در اثر تعارض مهر و خشونت احساس بسیار دردناکی است، و در نتیجه سرکوب می شود…
احساس گناه و سرکوب
هرچه آسیب روانی شدیدتر باشد،خشم هم شدیدتر است؛ و هرچه خشم شدیدتر و وحشیانه تر، احساس گناه ناشی از آن نیز بیشتر است.
چنین حجمی از گناه با ظرفیت روانی برای تجربه ی آن ناهمخوان می شود، و در نتیجه سرکوب می گردد و انرژی به وجود آمده از این سرکوب صرف سوخت برای شرم و خودتنبیهی می گردد.
در مقابل تجربه این احساس دردناک _در درمان_ لازمه ی دگردیسی خشونت به شفقت است.
در غیر این صورت، سازوکار دفاعی خودتنبیهی و شرم ادامه خواهد یافت.
به زبان حبیب دوانلو، هرچه خشونت بیشتری در دل لانه کرده باشد، درد احساس گناه در اثر این تعارض خشونت با نیاز به صمیمیت و مهر بیشتر خواهد بود.
میزان دردناکی گناه
فرایند درک و تجربه خشونت و وحشت در روانکاوی، زاینده ی احساس گناه شدید است. این احساس گناه در سایه درک و تجربه عشق نسبت به موضوع مورد خشونت تجربه می شود. احساس گناهی که در لایه زیرین حجم عظیمی از غیظ و خودتنبیهی قرار میگیرد، عمیق و دردناک است.
اما اگر چنان آسیب روانی حادث نشده باشد، در آن صورت گناه آنچنانی نیز در دل ریشه نمی کند و لاجرم درد شدیدی نیز وجود نخواهد داشت.
دردناکی گناه به عمق و شدت آن بستگی دارد و عمق و شدت این احساس گناه به عمق و شدت غیظ و خشونت در دل بستگی دارد…
برگرفته از کتاب:
من ب روایت من/ نیما قربانی
ثبت ديدگاه