هنگامی که هنوز پا به دنیا نگذاشته‌ ایم، در همان سه‌ ماهه اول جنینی، در شکم مادر شروع به حرکت می‌ کنیم؛ اما شنوایی در سه‌ ماهه آخر است، که به حدی از رشد می‌ رسد که ما می‌ توانیم به خوبی ریتم قلب، صدای تنفس و قاروقور شکم مادر و حرف‌ زدن او را بشنویم…

اما توجه کنیم که ما خیلی قبل از آن، می‌ توانیم پا را به دیوار رحم تکیه بدهیم و در حین شناور بودن در مایع آمنیوتیک، پشتک‌ وارو بزنیم.

یادگیری حرکت کنشی

بنابراین قبل از این که بشنویم، حرکت و کنش را برای آزمودن محیط زندگی با کمک حس‌ های لامسه و عمقی (پروپریوسپتیو)، با تمرین‌ های حرکتی خود جوش شروع می‌ کنیم. وقتی شنوایی کامل می‌ شود، دستگاه بیرونی گوش، دهلیز شنوایی با مراکز مغزی زیر قشر و قشر مغز مرتبط می‌ شوند و یادگیری حرکت کنشی وارد مرحله جدیدی می‌ شود.

در این مرحله، ما در درون شکم مادر می‌ توانیم با دنیای بیرون دور از رحم و از همه مهم‌ تر با دیگری، که در وهله اول مادر است، ارتباط برقرار کنیم…

موسیقی

نطفه هنر موسیقی

در این مرحله است که نطفه هنر موسیقی بسته می‌ شود. لحن صدای مادر، موسیقی آغازین در گوش ماست. در سه‌ ماه آخر حاملگی است که جنین می‌ تواند، کنش‌ های حرکتی خود را با اطلاعات صوتی ناشی از حرکات کنشی مهارت‌ یافته لب، دهان، حنجره و تارهای صوتی مادر از فاصله‌ ای دور کوک کند و آن را در تجربیات حرکتی خود پژواک دهد.

به‌ این‌ ترتیب، ما می‌ توانیم زیر و بم و ضرباهنگ کنش‌ های حرکتی دیگری را از طریق قوای شنوایی خود بشنویم، جزئیات صوتی آن را در گوشت و استخوان خود حس کنیم و کنش‌ های خود را با آن کوک و تنظیم کنیم.

این رابطه ریشه‌ ای مابین جنین و مادر، در ماه‌ های آخر حاملگی ایجاد می‌ شود که اهمیت نقش هنر موسیقی را در پایه‌ ای‌ ترین روابط انسانی و تنظیم کنش‌ های فیمابین خود و دیگری نشان می‌ دهد.

یکی از توانایی‌ های مهم و بنیادین هنر موسیقی

یکی از توانایی‌ های مهم و بنیادین هنر موسیقی در ابتدایی‌ ترین شکل آن، انتقال احساسات درونی و عمیق ناشی از برهم‌ کنش‌ های شیمیایی درون بدنی و پژواک ضرباهنگ و زیر و بم‌ های گوناگون آن در اقصی‌ نقاط جغرافیای تن است. پژواک این حرکات هماهنگ و موزون عضلات صورت، لب، حلق، حنجره و تارهای صوتی مادر، در تولید رنگین‌ کمانی از هیجانات را پس از تولد، نه‌ تنها می‌ توانیم بشنویم، بلکه می‌ توانیم ببینیم.

تنظیم خودکار

در شکم مادر، ضرباهنگ یا ریتم تپش قلب او و ریتم‌ های دیگر در چرخه‌ های ساعت‌ های بیولوژیک بدن مادر را می‌ شنویم و یاد می‌ گیریم که چگونه آن ها را با ریتم یا ضرباهنگ ساعت‌ های چرخه‌ های زیستی درون خود، تطبیق دهیم و کنش‌ های حرکتی خود را بر این اساس، به‌ طور خودکار تنظیم کنیم.

با اینکه لحن یا نغمه صدای حرف‌ زدن مادر را می‌ شنویم، اما معنای کلمات و جملات او را نمی‌ فهمیم. فقط از لحن حرف‌ زدن مادر و حالات هیجانی او را درک می‌کنیم؛ در این رابطه ضربان قلبمان در شکم مادر تغییر می‌ کند.

واکنش نشان دادن، وقتی هنوز به دنیا نیامده ایم

ما هنوز به‌ دنیا نیامده با حرکات خود، به لحن آهنگ صدای حرف‌ زدن مادر پاسخ می‌ دهیم و ارتباط خودمان را با دیگری از راه نشان‌ دادن هیجانات برخاسته از احساساتی که در درون ما شکل گرفته، در دست‌ ها و چهره خود بروز می‌ دهیم. سعی می‌ کنیم لحن مادر را زمانی که ما مخاطب او هستیم، احساس کنیم و به آن واکنش نشان دهیم.

بدین‌ ترتیب، با ریتم و ملودی و سایر مشخصات اولیه موسیقی، زمانی که هنوز در شکم مادر هستیم، آشنا می‌ شویم و این موسیقی را در تمرینات حرکتی و ابراز هیجانات خود در کنش‌ های حرکتی درون‌ رحمی، به‌ کار می‌ گیریم تا برای شروع کارزار زندگی مستقل در بیرون از شکم مادر، آماده شویم…

دورانی شیرین

از همین دوران است که در لحن یا نغمه کلام، به‌ دنبال روایتی از سلسله حرکاتی موزون می‌ گردیم تا ما را از خطر دور و به خواسته‌ ها نزدیک کند. در همین ابتدای کار، در رابطه‌ ای موسیقیایی است که روایت و قصه در زندگیمان اهمیت پیدا می‌کند. در همین هنگامه آغازین است که ما زیبایی را از دل رابطه‌ ای احساسی و هیجانی، بیرون می‌ کشیم و از آن لذت می‌ بریم.

تشخیص موسیقی سرزمین مادری با موسیقی دیگر فرهنگ ها

اولین درس اخلاق در رابطه با دیگری و امکان مشارکت در زیر و بم عاطفی و تعامل و تعاون با او را تجربه می‌ کنیم. با این آمادگی‌ های زودرس نمی‌ تواند بعید باشد که در خارج از رحم، شش‌ ماه بیشتر طول نکشد که ما بتوانیم موازین موزون اولیه موسیقی سرزمین مادری خود را از موسیقی‌ های دیگر فرهنگ‌ ها تشخیص دهیم؛ زمانی که هنوز راه نیفتاده‌ و از یادگیری زبان مادری ناتوانیم.

پس موسیقی قبل از زبان با ما هست و شاید موسیقی تمرینی برای آماده‌ سازی دستگاه حرکتی بدن ما، برای یادگیری زبان باشد.

اجدادمان و نزدیک ترین هنر

همان‌ طوری که به‌نظر می‌ رسد، اجداد ما هم قبل از این که با زبان، ارتباطات خود را تقویت کنند، با موسیقی اصوات، خوشایندی یا ناخوشایندی آن، حرکات و کنش‌ های پنهان را درک و پیش‌ بینی می‌ کرده‌ و برای ماهرانه‌ تر کردن حرکات کنشی در جمع، از آن بهره می‌ گرفته‌ اند.

شاید به همین دلیل است که موسیقی، از نزدیک‌ ترین و بلافاصله‌ ترین هنرها به ماست و با عمیق‌ ترین احساسات درونی ما، سر و کار دارد و در ضمن، اجتماعی‌ ترین هنرها نیز هست.

حاشیه

با این‌ همه، من با «استیون پینکر» موافق نیستم که فکر می‌ کند هنر موسیقی، از نظر تکاملی ارزش حیاتی ندارد؛ یعنی مثل زبان تکلمی، غذای اصلی نیست؛ بلکه مثل دسر خوشمزه‌ ای در کنار و حاشیه غذای اصلی، یعنی زبان تکلمی انسان است. اگر خوب به نقشه جدیدی از مناطق مغزی درگیر فعالیت موسیقیایی در انسان نگاهی بیندازیم، سخت نیست که به باطل‌ بودن این نظریه رأی دهیم.

به‌ نظر نمی‌ رسد برای تکامل طبیعی، باصرفه باشد که برای تهیه یک دسر خوشمزه، این همه وقت و انرژی مغز را صرف کرده باشد.

در سال ۲۰۰۲ نمایشگاهی از مجسمه‌ هایی با ژست‌ های مختلف، از اجساد مردگانی پلاستینه‌ شده و به پا ایستانده‌ شده، دیدم که توسط آناتومیست آلمانی، پروفسور «گونتر فون هاگنس»، اندام‌ های درون بدن آن ها تشریح و آشکار، به‌ طرز شگفت‌ انگیزی به نمایش گذاشته شده بودند.

رمز و رازهای موسیقی حرکت‌ های درون تن انسان

این مجسمه‌ ها که رازهای درون بدن انسان را آشکار می‌ کردند، گویی موسیقی حرکت را به‌ طور منجمد شده در خود داشتند. در همان ایام پروفسور «روبرت وینتسون» یک مجموعه تلویزیونی ساخت به نام تن انسان؛ سفری شگفت‌ انگیز از تولد تا مرگ، که با آخرین تکنیک‌ های تصویربرداری، رمز و رازهای موسیقی حرکت‌ های درون تن انسان را به نمایش می‌ گذاشت.

در همان سال در باربیکن لندن، کنسرتی از هفتاد و پنجمین سال تولد «میتسلاو روستروپوویچ»، نوازنده ویلنسل معروف روس، برپا شد و در آن اجرایی از یک موسیقی را دیدم که نه سازنده آن را می‌ شناختم و نه نوازنده و نه رهبر ارکستر آن را؛ ولی احساس کردم که با این موسیقی است که می‌ توان به کشف حرکت در موسیقی نزدیک شد.

دست‌ به‌ کار شدم تا با کمک ضرباهنگ و لحن این موسیقی و استفاده از فیلمی از نمایشگاه «هاگنس» و کار «ویتسنون» درباره افشای رمز و رازهای پنهان تن انسان، روایتی از جان موسیقیایی تن انسان با کمک موسیقی بسازم. این کار را تدوین کردم و ۱۲سال گذشت.

اخیرا متوجه شدم که سازنده این قطعه موسیقی، «جیا کنچلی» است و آن شب «گیدون کرمر»، نوازنده ویلن و «ماریس جینسون»، رهبر ارکستر آن بود که همه آن ها از شوروی سابق پس از پروستریکا، به اروپا آمده بودند. جالب این که پس از ۱۲سال، تازه فهمیدم که «کنچلی» را به عنوان آهنگ‌ سازی می‌ شناسند که فراز و فرودهای کارهای او، به تکنیک‌ های مونتاژ در سینما شباهت دارد.

حال پس از ۱۲ سال متوجه می‌ شوم که چرا در این تجربه، نا آگاهانه برای نشان‌ دادن حرکت در موسیقی و موسیقی در حرکت، از موسیقی «کنچلی» استفاده کرده‌ ام…

 

عبدالرحمن نجل‌رحیم ــ عصب‌شناس و عصب‌ پژوه

مرکز روانشناسی اکسیر شهرک غرب