به نظر می رسد ما آدمیان هر چه داریم یا هر چه که هستیم از برکت حافظه است. حافظه پدیده های بیشمار هستی را در کل واحدی یکپارچه می کند. اگر نیروی پیوند دهنده و وحدت بخش حافظه نبود، هوشیاری انسان به لحظه های زندگی اش تجزیه می شد. مطالعات زیادی در حوزه حافظه صورت گرفته و امروزه روان شناسان برای حافظه انواع مختلفی قائل هستند که ساده ترین آن تقسیم حافظه به «حافظه کوتاه مدت» و حافظه بلند مدت است. اما حافظه در هر نوعش یک چیز مشترک دارد و آن «مراحل حافظه» هم در حافظه کوتاه مدت و هم در حافظه بلند مدت مراحل حافظه وجود دارند. اگر چه از لحاظ «روانشناسی و زیست شناسی» کارکردها و ساختارهای متفاوتی را شامل می شوند.
تاریخچه حافظه
حافظه از نظر فلسفه کلاسیک یکی از توانایی ها یا قوای ذهنی است. از این رو قرن ها اعتقاد بر این بود که بعضی از مردم حافظه بد و بعضی دیگر حافظه خوب دارند. امروزه کمتر بر حافظه به عنوان قوای ذهنی تاکید می شود، بلکه تاکید بیشتر بر شرایطی است که رمزگردانی ، اندوزش و بازیابی را تسهیل می کند. «نورمن » (Norman,D.A) از جمله روانشناسانی است که در نظریه خود تحت عنوان پردازش اطلاعات در یادگیری بر اهمیت حافظه و مراحل آن تاکید دارد.
تاثیر حافظه در زندگی
همه یادگیری ها نشانی از حافظه دارند. اگر ما تجربه هایمان را به کلی فراموش می کردیم، نمی توانستیم چیزی یاد بگیریم، چرا که در این صورت زندگی ما متشکل تجربه های گذرایی می شد که هیچگونه پیوندی بین آن ها وجود نداشت و حتی از عهده یک مکالمه ساده هم بر نمی آمدیم. برای ایجاد ارتباط با دیگران شما باید اندیشه هایی را که می خواهید، بیان کنید و همچنین مطلبی را که چند لحظه پیش شنیده اید، به یاد آورید. این مورد تنها یک مورد ساده از تاثیر حافظه در زندگی روزمره انسان است. روشن است در عظیم ترین یافته های علمی، پیشرفت های فنی و … ردپای حافظه و تاثیر آن کاملا پیداست.
مراحل اصلی حافظه
بسته به اینکه اندوزش مطالب برای چند ثانیه (حافظه کوتاه مدت) یا برای مدت طولانی تری (حافظه بلند مدت) مورد نظر باشد، شیوه کار مراحل حافظه متفاوت خواهد بود. بطور کلی در مرحله رمزگردانی، اطلاعات به شکل معینی یا به صورت رمز معینی در حافظه اندوخته می شوند.
-
رمز گردانی در حافظه کوتاه مدت به صورت رمز صوتی، دیداری و یا شنیداری است، ولی در حافظه بلند مدت به صورت رمز معنایی است.
-
در مرحله اندوزش اطلاعات رمز گردانی شده در حافظه نگهداری می شوند. میزان مواد اندوخته شده بسته به نوع حافظه متفاوت خواهد بود. گنجایش حافظه کوتاه مدت برای اندوزش مطالب ماده است، در حالی که گنجایش حافظه بلند مدت نامحدود است.
-
در مرحله بازیابی پی گردی در حافظه اتفاق می افتد و این پی گردی در حافظه کوتاه مدت با سرعت بسیار زیاد انجام می گیرد. در واقع با چنان سرعتی که ما از آن آگاه نمی شویم. در حافظه بلند مدت سرعت بازیابی بر حسب نوع طبقه بندی مطالب در حافظه، مدت زمان سپری شده از زمان اندوزش تا بازیابی و دیگر عوامل متفاوت خواهد بود.
اساس زیستی مراحل حافظه
مراحل مختلف حافظه ساختارهای مختلفی در مغز دارند. گویاترین شواهد در این زمینه حاصل بررسی هایی است که در آن ها از طریق عکسبرداری از مغز به جستجوی تفاوت های «عصب شناسی، کالبد شناسی» بین مراحل رمز گردانی و بازیابی پرداخته اند. در این آزمایش ها آزمودنی ها در بخش اول (رمزگردانی) مطالبی را می خواندند و در بخش دوم بازیابی اطلاعات خوانده شده را بازیابی (فراخوانی) می کردند و همان حال به وسیله «پی.ای.تی» (P.E.T) فعالیت مغزیشان ثبت می شد.
یافته ها نشان داد که در جریان خواندن مطالب (رمزگردانی) بیشتر نواحی نیمکره چپ مغز و در جریان فراخوانی (بازیابی) اطلاعات بیشتر در نیمکره راست مغز فعال می شود. بنابراین تمایز بین مراحل رمز گردانی و مرحله بازیابی اساس زیستی مشخصی دارد.
فراموشی و مراحل حافظه
فراموشی با مراحل حافظه رابطه تنگاتنگی دارد. اگر در هر یک از این سه مرحله خطایی صورت گیرد، دیگر مطالب آموخته شده یا وقایع و چیزها به خوبی بازیابی نخواهند شد. برای مثال اگر برای بار دوم نام فردی که با او آشنا شدید را نمی توانستید به یاد بیاورید، این احتمال وجود دارد که این ناتوانی ناشی از وقوع خطا در هر یک از سه مرحله مورد نظر باشد.
امروزه اغلب پژوهش ها درباره حافظه هدفشان اینست که عملیات ذهنی هر یک از این مراحل را مشخص کنند و توضیح دهند که چگونه ممکن است در هر یک از این عملیات اشکالی پیش آید و به خطای حافظه منجر شود. در نظریه های حافظه ، فراموشی ناشی از وقوع خطا در یک یا چند مرحله از این مراحل سه گانه شناخته می شود.
چشم انداز بحث
مبحث حافظه و مراحل آن هر چند عمدتا مورد توجه روان شناسان می باشد، اما از لحاظ اینکه اساس بیولوژیکی برای حافظه شناخته شده است، به علوم عصب فیزیولوژیک نیز مرتبط است. بر اساس این نظریه در طول گذر اطلاعات از سه مرحله حافظه تغییرات بیولوژیکی در یاخته های عصبی اتفاق می افتد. روانشناسی تربیتی نیز جهت بهبود فرایند یادگیری از یافته های مربوط به پژوهش های حافظه استفاده می کند. امروزه شیوه های نوین برای بهسازی حافظه با استفاده از بهبود شرایطی که منجر به تحکیم عمل هر یک از مراحل حافظه می شود، به کار می روند.
بطور کلی شناخت مراحل حافظه و ویژگی های هر یک از مراحل و اینکه چگونه در هر یک از این مراحل تغییراتی روی اطلاعات اعمال می شود، متخصصان را در شناسایی علل فراموشی و درمان آن ها ، شیوه های بهسازی حافظه به صورت شیوه های مناسب برای رمز گردانی بهتر ، نگهداری طولانی تر و بازیابی سریعتر مفید فایده خواهد بود.
آشنایی با مهارت های یادگیری
– مفهوم یادگیری
من خوشحالم در جمع دوستانی که کار آموزشی و پرورشی انجام می دهند قرار گرفتم، بحثی را که ما در این جلسات دنبال خواهیم کرد. تحت عنوان مهارت های آموزشی و پرورشی یا به عبارت دیگر روش ها و فنون تدریس خواهد بود و امروز در این جلسه ما بحث مفهوم یادگیری را خواهیم داشت.
شاید سؤ ال شود شما در زمینه مهارت آموزشی می خواهید بحث کنید. چرا بحث یادگیری را پیش می کشید؟
لازم به ذکر است هر نوع فعالیت آموزشی یا تدریس باید منجر به یادگیری شود. معلمی که می خواهد فعالیتی را، مهارتی را در کلاس دنبال کند باید توجه داشته باشد. نتیجه این فعالیت ها باید منجر به یادگیری شود. به همین دلیل ما بحث کوتاهی خواهیم داشت در زمینه یادگیری.
یادگیری چیست؟
چه نوع تحولی را در دانش آموز یا دانشجو باید ایجاد کنیم که به آن یادگیری گفته شود. در زمینه یادگیری روانشناسان تربیتی و متخصصان تعلیم و تربیت، تعاریف زیادی ارائه دادند که امکان بحث و بررسی آن ها در این مقوله از برنامه امکان نخواهد داشت.
لذا تعریفی را که از یکی از روانشناسان و همکار وی به نام هیلگارد و مارکوس که در اکثر کتاب ها هم آمد، و تعریف جامع های از یادگیری است ارائه می دهم . گرچه ممکن است بعضی ها قبول نداشته باشد. اشکالی ندارد چون همیشه اختلاف نظر وجود دارد.
در این تعریف هیلگارد اشاره می کند:
« یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه فرد که در اثر تجربه حاصل می شود»
پس یادگیری تغییر است. و اگر ما در جریان آموزش فعالیتی را انجام بدهیم که آن فعالیت منجر به تغییر نشود نمی توانیم آن را یادگیری بگوییم.
× به عنوان مثال:
دانش آموزی که وارد کلاس من می شود و ویژگی هایی مثل «الف» دارد اگر در پایان آموزش من «الف» آن تبدیل به «ب» نشود. تغییری در آن صورت نگرفت پس در نتیجه می گوییم یادگیری در آن صورت نگرفت .
اما آیا هرنوع تغییر در شاگرد و فراگیر، یادگیری است؟ می گوییم خیر.
تعاریفی وجود دارد که حدود و ثغور یادگیری را مشخص می کند.
– نکته اول:
تغییرات باید نسبتاً ثابت باشد. حال سؤال اینجاست اگر شاگردی را من وادار کردم مفهومی را امروز حفظ کند و فردا همین شاگرد این مفاهیم را از یاد ببرد، معنایی از آن در ذهن وی نمانده باشد، آیا می توان گفت یادگیری صورت گرفته، براساس این تعریف جای تأمل است. بقول یکی از متخصصان تعلیم و تربیت که می گوید:
« شاگردان ما قبل از امتحان همه چیز دارند، اما ورقه های امتحان هیچ چیز ندارند، اما بعداز امتحان ورقه های ما همه چیز دارند، ولی شاگردان دیگر چیزی ندارند. این طنز، به این نوع یادگیری های ناپایدار اشاره دارد.
ما در محیط اطرافمان برخی تغییرات داریم که ثابت می باشد، مثل تغییرات رشدی و تغییرات زیست محیطی، آیا می شود این تغییرات را یادگیری دانست؟ هیلگارد می گوید:« خیر. وی می افزاید، تغییراتی که در اثر رشد ایجاد شود یادگیری نیست هرچند ثابت و پایدار باشد. اما رشد و مراحل آن تأثیر زیادی در یادگیری دارد.»
– نکته دوم:
کسانیکه دارو مصرف می کنند و یا معتادند حالات و رفتار آن ها در قبل از مصرف دارو در فرد ایجاد می گردد می توان یادگیری دانست؟ جواب خیر است. چون این تغییرات پایدار نیست و به محض اینکه اثر دارو از بین برود فرد به حالت اول خود برمی گردد.
پس:
۱- تغییرات حاصل از رشد یادگیری نیست هرچند پایدار باشد.
۲- تغییرات حاصل از مواد شیمیایی و دارو یادگیری نیست.
۳- تغییرات که بر اثر واکنشاتی که در انسان پدیدار می گردد، امثال خشم، عصبانیت ، هیجان یادگیری نیست.
هیلگارد می گوید تغییراتی که بر اثر تجربه فرد حاصل شده باشد یادگیری است یا به عبارتی تغییرات رفتار بالقوه در مقابل رفتار بالفعل است.
بعضی ها عنوان می کنند یادگیری یعنی تغییرات قابل مشاهده و اندازه گیری، اگرچه هیلگارد هم نوعی رفتارگرا است، اما گامی را فراتر گذاشته و می گوید:« خیر . رفتار قابل شاهد یادگیری نیست. بلکه رفار بالقوه یعنی آن تغییراتی که در درون ذهن ارگانیسم ایجاد می شود و مهارت هایی که ذهن کسب می کند یادگیری است.»
× به عنوان مثال:
میزان انرژی در فنر تا شده مشخص و قابل مشاهده نیست. اما به محض اینکه دست باز شود و فنر آزاد گردد. میزان انرژی ذخیره شده مشخص می گردد. پس وقتی ما آن عمل یا رفتار را تبدیل می کنیم قابل مشاهده و درک است. براساس این، این تفاریف و مثال ها یادگیری قابل مشاهده نیست اما عملکرد آن قابل یادگیری است.
هیلگارد، عملکرد را نتیجه یادگیری می داند نه خود یادگیری.
البته این انتقاد وارد است. اگر تغییرات بالقوه است در درون ذهن، پس چگونه می توانیم بفهمیم و یا اندازه بگیریم که فرد یاد گرفته در اینجا می گوییم از روی عملکرد فرد.
دقت کنید عملکرد همیشه مساوی با یادگیری نیست، چون عملکرد شرایط و موقعیت می خواهد.
× مثال دیگر:
فرض کنید شما دانه گندم را از لحاظ ژنتیکی تغییراتی در آن ایجاد کردید و می گویید این بذر اصلاح شده است یعنی محصول دهی آن بالا و قدرت رویش آن بالا و مقاوم تر است شاید فردی بگوید این دانه با بقیه دانه های گندم مساوی است و فرقی ندارد. در جواب می گوییم نه، این تغییرات بالقوه در درون آن ایجاد شده و اگر می خواهید مشاهده کنید باید کشت کرد. یادگیری هم در ذهن صورت می گیرد مشاهده کنید باید کشت کرد .
یادگیری هم در ذهن صورت می گیرد. اما اگر نتیجه آن را می خواهید ببینید باید رفتار بالقوه را به بالفعل تبدیل کنید. لذا مجموعه فعالیت هایی که دانش آموز در کلاس درس انجام می دهد چه از لحاظ کلامی چه مهارت عملی، چه نوشتاری این ها همه نتیجه یادگیری است که براساس این داده ها قابل مشاهده است. و ما می توانیم ببینیم که فرد چقدر یادگرفته اما با توجه به مطلبی که در بالا مشاهده است و ما می توانیم ببینیم که فرد چقدر یاد گرفته اما با توجه به مطلبی که در بالا به آن اشاره شد یعنی عملکرد شرایط و موقعیت می خواهد.
معلمین باید توجه داشته باشند که شرایط خیلی مهم است. مثلاً اگر دانه گندم اصلاح شده، در حاشیه کویر و زمین نامرغوب بخواهد رویش کند یک نوع محصول می دهد و در زمین مرغوب یک نوع محصول دیگر. بنابر این تغییرات به یک شکل بروز نمی کند. اما یادگیری بطور کلی عبارت است از تغییرات پایدار در فتار بالقوه فرد در اثر تجربه.
بسیاری از روانشناسان تجربه را تعامل فرد با محیط و داد و ستد تعریف می کنند و می گویند یادگیری و تجربه جز داد و ستد با محیط نیست.
× به عنوان مثال:
کودک بعد از تولد، تقریباً اطلاعات ذهنی وی صفر می باشد ولی وقتی در محیط به معنی عام قرار می گیرد یعنی محیط اجتماعی، فرهنگی …. در اثر این تعامل با محیط تغییراتی در ذهن و رفتار وی ایجاد می شود که آن را یادگیری می گوییم.
حال بحث اینجاست که آیا بچه در محیط آموزشی و در کلاس مسائل را یاد می گیرد؟ جواب خیر است. زیرا انسان از بدو تولد و وقتی که با محیط در تعامل هست شروع می کند به یادگیری، حال سؤال دیگری اینجا مطرح می شود پس چرا آموزش می دهیم و یا تدریس می کنیم؟
ما می خواهیم با اینکار شرایط را مطلوب و تغییرات علمی بوجود آوریم.
× به عنوان مثال:
یک گیاه یا یک بذر رشد می کند اما مهندس کشاورزی با تغییر ژنتیکی آن می خواهد حداکثر از آن بهره برداری کند. ما هم در آموزش همین کار را انجام می دهیم. من در گذشته نمی دانستم پایتخت فلان جا کجاست. امروز یاد گرفتم، من نمی دانستم باران چگونه به وجود می آید. اما امروز دقیقاً برای من حل شده است و می فهمم باران چیست؟
گاهی من باورها و گرایشات نداشتم و امروز باور در من ایجاد شد. تمایلی ایجاد شد این همان یادگیری است.
اولی را می گوییم تغییرات شناختی، تغییراتی که در ساختار ایجاد می شود.
دومی را می گوییم تغییرات در حیطه و حالات عاطفی است یعنی در حالات و گرایش ها است. بعلاوه ما مهارت داریم بخصوص مهارت های علمی مثل اتومبیل سواری که آن را یاد می گیریم خلاصه آنکه ما تلاش می کنیم . تغییرات ثابت باشد. نه اینکه امروز یاد بگیریم و فردا از یاد ببریم. بخصوص تجاربی که نقش علمی دارد و حساب شده است و در نتیجه فرایند آموزش کسب شد.
حالا این سؤال پیش می آید که چه عواملی در یادگیری مؤثر است؟ آیا ما به عنوان معلم و آموزش دهنده هستیم که موجب یادگیری فرد می شویم و یا آیا میزان یادگیری شاگردان فقط محصول فعالیت های ماست. خیر. عوامل زیادی هستند که بر یادگیری اثر می گذارند چه در جهت شدت و ارتقای یادگیری و چه از جهت بازتاب یادگیری.
من در اینجا عناصری را اشاره خواهم کرد که اگر معلم گرامی به آن توجه کند، می تواند فوق العاده در فرایند تدریس اثر بخش باشد. به عبارت دیگر معلم بفهمد در یادگیری چه عناصری دخالت دارد.
– نکته اول آمادگی است.
یعنی از نظر مراحل رشد به آمادگی لازم برسد. چون اگر من از نظر مراحل رشد به آن درجه نرسم که بتوانم مفاهیم انتزاعی را درک کنم، اگر شما بخواهید آن مفاهیم را به من یاد دهید من نمی فهمم. کاری که در مدارس گذشته انجام می شد. دانش آموز در مراحل ابتدایی کلمات بسیار انتزاعی و مفاهیم ذهنی که قابل لمس نباشد را نمی فهمد.
آن ها مفاهیمی را می فهمند که قابل دسترس باشد و تجربه کند. چون اکثر بچه ها تقلید ذهنی ندارند ممکن است آن را حفظ کنند اما فردا آن را از یاد می برند در این صورت ما نمی توانیم آن را یادگیری بگوییم چرا؟ چون از نظر آمادگی به آن مرحله نرسید.
دو کودک در سن ۴ و ۵ سالگی را در نظر بگیرید. دو لیوان را پر از آب کنید. یک لیوان با قطر بیشتر یک لیوان با قطر کمتر اما ارتفاع بیشتر و بعد به کودک بگویید آب کدام لیوان بیشتر است، وی به آن لیوانی که ارتفاع بیشتری دارد اشاره خواهد کرد. پس این دیداری است. بنابراین مطالبی را که آموزش می دهیم بایستی به همراه آن مراحل رشد را در نظر بگیریم، مخصوصاً آمادگی علمی بچه ها را و باید دقت کنیم و ببینم که:
۱- آیا فرد زمینه درک و فهم آن را دارد از لحاظ رشد ذهنی.
۲- آیا پایه علمی (پیش زمینه) دارد یا نه. اگر به این مراحل آموزش توجه نکنیم. انتظار یادگیری نمی توانیم داشته باشیم.
– نکته دوم عنصر انگیزش است.
ما آن قسمت از مفاهیم و پدیده ها را به ذهن می سپاریم که برای ما انگیزه ایجاد کند و ما آن را دوست بداریم. و براساس نیاز ما باشد.
بنابراین در کلاس درس یا هر محیط دیگری اگر موضوع درس و آموزش مورد رغبت و علاقه شاگرد نباشد نمی توانیم انتظار یادگیری داشته باشیم.
لذا انگیزش نیروی است که به فعالیت های ما جهت و شدت می بخشد و هر قدر فعالیت های آموزشی همره با محرک باشد. برانگیزاننده تر خواهد بود و میزان یادگیری هم در این راستا بالا می رود.
– نکته سومی که در یادگیری اثر می گذارد افکار متعارض است.
پس دقت کنید آن جایی که بچه ها خود به یادگیری و به کشف می پردازند، برایشان ایجاد انگیزه می کند و لی آن جایی که معلم بسته بندی شده اطلاعات را در ذهن او فرمی می کند برای او جالب نیست، و انگیزه ایجاد نمی کند لذا معلم باید سبک های یادگیری و علائق و رغبت های شاگرد را بشناسد و براساس آن آموزش دهد.
چون بچه ها اسفنج یا ابر نیستند که هر چه بپاشیم آن ها جذب کنند. محیط های آموزشیمان اگر محیط پرچالش همراه با فعالیت و کنجکاوی باشد مطلوب است نه اینکه در یک مکانی بنشیند و فقط حرف هایمان را یاداشت کند. اما افکار متعارض چیست؟ افکار متعارض زمانی به وجود می آید که دانش آموزان چیزهای تازه و حیرت انگیز، متناقض و پیچیده را تجربه کنند.
انسان وقتی به فکر فرو می رود و به تلاش ذهنی می پردازد که مسائل برایش روشن نباشد و پیچیدگی داشته باشد. لذا یکی از راه هایی که می توانیم ایجاد انگیزه کنیم، طرح سؤال برای اوست. بنابر این معلم خوب معلمی نیست که هر روز یک مشت اطلاعات را به خورد شاگرد بدهد بلکه معلم خوب، معلمی نیست که روش یادگیری را به بچه ها بیاموزد.
پس وقتی شاگرد با سؤال و مسائل روبرو نشد و با افکار متعارض درگیر شد به فکر فرو می رود، تلاش می کند و در نهایت یاد می گیرد. این برای معلم بسیار مهم است. به عبارت دیگر معلم خوب معلمی نیست که به سؤالات پاسخ بدهد. معلم خوب معلمی است که در پایان کلاس سؤالاتی را برای بچه ها ایجاد کند.
– نکته چهارم در عوامل مؤثر بر یادگیری، اسنادها ی علمی است.
شاید این لغت ناآشنا باشد ما تئوری را در روانشاسی داریم تحت عنوان تئوری اسنادها، به زبان ساده تر.
اسنادها این است که ما موفقیت و شکست خود را به چه عواملی نسبت می دهیم. اگر دانش آموزی باشم که شکست خود را به عواملی نسبت بدهم که خارج از کنترل من است، در این جا من برای موفقیت بیشتر تلاش نمی کنم چون فکر می کنم نه شانس دارم نه معلم در اختیار من است. بنابر این برای بهبود کار خود تلاش چندانی از خود نشان نمی دهم.
اگر به شاگردان یاد بدهیم شکست یا موفقیت خود را به تلاش خود نسبت بدهند و واقعاً مسئولیت شکست را بپذیرند، چون تلاش و کوشش در اختیار خودش است تلاش بیشتری از خود نشان می دهد چون اگر به عواملی غیر از خود نسبت بدهد دچار افسردگی خواهد شد. اکثراً می بینیم که افراد بدگمان می گویند. من بدشانسم. او فکر نمی کند که عامل اصلی شکست خودش است. البته این حرف، دلیل بر نبودن موانع نیست.
معمولاً در بعضی از مدارس مشاهده معلمی که در کلاس درس حاضر می شود و به بچه ها می گوید درخصوص این درس نگران نباشید، همین گفتن این کلمه سبب می شود که شاگرد درس نخواند و نمره نیاورد او نمی گوید من تلاش نکردم می گوید معلم به من نمره نداد. در حالی که توصیه من این است. معلم خوب وقتی وارد کلاس شد بگوید این درس بسیار با اهمّیت است. زمانی موفق خواهید شد که تلاش کنید و بگویید من قول می دهم دانش آموزانی که تلاش کنند صد درصد موفق اند. اینها نکاتی است که بسیار مهم هستند.
اهداف آموزش عامل مهم یادگیری در امر یادگیری است شما می دانید هر چند هدف ها ارزشمند باشد، انسان تلاش بیشتری از خود نشان می دهد.
× به عنوان مثال:
ما در گذشته وقتی که دانش آموز بودیم بیشتر تلاش می کردیم، چون اهداف ما مشخص و در عین حال ارزشمند بود، می خواستیم موقعیت خود را ارتقاء دهیم اما امروزه هدف برای دانش آموزان مبهم است. بنابراین معلم فعالیت ها را باید جوری تنظیم کند که براساس نیاز باشد در آن صورت است که شاگرد احساس می کند، برای رشد لازم باید حرکت و فعالیت کند. به همین خاطر تنظیم هدف ها، ایجاد هدف های با ارزش فوق العاده در یادگیری افراد مؤثر است.
× به عنوان مثال:
دانش آموزی که برای رفتن به دانشگاه درس می خواند در مقایسه با دانش آموزی که تنها به فکر گرفتن دیپلم است فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد و بیشتر تلاش می کند، پس هرچه هدف ارزشمندتر باشد. تلاش بیشتری صورت می گیرد.
– نکته دیگر که در یادگیری مؤثر می باشد تجارب گذشته فرد است.
یعنی اینکه من مفاهیم را به گونه ای می فهمم که زمینه فهم آن را داشته باشم. به عبارت دیگر جهان بیرون را براساس ساخت شناختی خودم می فهمم. اگر پایه علمی نداشته باشم مفاهیم را نمی فهمم.
محیط یادگیری، تجهیزات، فضای عاطفی و علمی مطلوب کلاس هم بسیار مهم و مؤثر است. روش تدریس معلم بسیار حائز اهمیت است. بسیاری از معلمین هستند که با روش های خوب ایجاد انگیزه می کنند و بعضی از معلمین با روش های نامطلوب موجب رکود یادگیری شاگرد می شوند.
– نکته دیگر: سبک های یادگیری است.
ما سبک های مختلفی برای یادگیری داریم. به عنوان مثال، بعضی ها در حال قدم زدن بهتر یادگیرند و یا اینکه زیر نوشته کتاب خط بکشند. و یا اول صبح بخوانند این ها را سبک های یادگیری گویند.
معلم باید بفهمد سبک های یادگیری بچه ها چگونه است و تلاش کند فضای تربیتی را جوری سازماندهی کند که با سبک های یادگیری بچه ها همراه باشد. بنابراین عوامل بی شماری در یادگیری بچه ها دخیل است. تنها تدریس معلم ملاک نمی باشد، بعضی از عوامل را معلم می تواند دستکاری کند و بعضی خارج از کنترل او است. ولی اگر معلم محدودیت ها را بشناسد و فضای آمورشی را به نحو مطلوب تنظیم نماید در نتیجه می تواند موجب یادگیری بهتر و آسان تر دانش آموز شود.
ثبت ديدگاه