برای شروع بحث باید به آغاز قرن بیستم بروید؛ زمانی که «کارل یونگ» برای اولین بار مفهوم «درونگرایی» و «برونگرایی» را مطرح کرد.
کارل گوستاو یونگ
کارل گوستاو یونگ، (۱۸۷۵ ــ ۱۹۶۱) روانپزشک و متفکر سوئیسی که به خاطر فعالیت هایش در روانشناسی و ارائه نظریاتش، تحت عنوان روان شناسی تحلیلی معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید، از پایهگذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می کنند.
یونگ گفت که درونگرایی لزوما مترادف با خجالتی بودن نیست. درونگراها لزوما آدمهایی نیستند که در هنگام بودن در یک جمع احساس عدم امنیت بکنند؛ برونگراها هم لزوما آدم های دوست داشتنی اجتماعی یا کسانی که با دیگران همدردی می کنند، نیستند.
از نظر یونگ، چیزی که این دو گروه را از هم متمایز می کند، این است که درونگراها از تعاملات اجتماعی خسته می شوند؛ در حالی که برونگراها وقتی تنها می مانند، مضطرب می شوند. درونگراها برای شارژ شدن مجدد، به تنهایی نیاز دارند؛ در حالی که برونگراها از بودن در جمع است که انرژی میگیرند.
آدم های میان گرا
روانشناس های مدرن، یک دسته سوم هم بین درونگراها و برونگراها اضافه کرده اند، آدم های میان گرا. این ها کسانی هستند که خصوصیات هر دو دسته را به صورت ترکیبی دارند. برای مثال رئیس یک شرکت را در نظر بیاورید که ریاست بی رحمانه و سفت و سختی دارد، تمایل زیادی برای رهبری کردن زیردستانش دارد و نیازی به تأیید کارهایش از سوی همتاهایش نمی بیند. این شخص هم دوست دارد با یک جامعه در ارتباط باشد و هم از سوی دیگر، عملا سطح محدودی از تعامل دوطرفه را می پسندد.
یک روانشناس روسی به نام Mihaly Csikszentmihalyi، زمانی گزارش داده بود که آن دسته از بیمارانش که هنرمند بودند، در زندگیشان بین دو حالت درونگرایی و برونگرایی نوسان می کنند؛ زمانی دوست دارند در میان انبوه جمعیت باشند و زمانی هم در هنگام برگزاری یک مراسم، بیشتر ترجیح می دهند در گوشه ای بنشینند و از دور مراسم را ببینند.
به عبارت دیگر درونگرایی یا برونگرایی، یک برچسب صدر در صدی نیست که بشود بر روی کسی گذاشت؛ علاوه بر هنرمندان خیلی های هم دیگر بین این دو خصوصیت، در نوسان هستند. ساده بگویم، مثل خیلی چیزهای دیگر در زندگی، درونگرایی و برونگرایی یک طیف هستند.
همه ما ممکن است در پاره ای از زمان ها از جمع انرژی بگیریم، در عین حال برای شارژ شدن فکری، نیاز به تنهایی داشته باشیم.
تفاوت ارگانیک بین مغزهای برونگراها و درونگراها
اما در اینجا می خواهم به یک نکته تازه اشاره کنم:
آیا درونگرایی و برونگرایی را می توان با دانش اعصاب یا نوروساینس هم توضیح داد؟ آیا می شود تفاوت ارگانیکی بین مغزهای برونگراها و درونگراها پیدا کرد؟
در سال ۲۰۱۲، رندی باکنر ــ استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد ــ متوجه شد که افراد درونگرا به طور کلی، قشر مغز یا کورتکس بزرگ تر و ضخیم تری در ناحیه پره فرونتال یا پیش پیشانی دارند. قسمتی از مغز که ساختار بسیار پیچیده ای دارد و تفکر انتزاعی در آن انجام می شود، در همین قسمت که تصمیم گیری های ما انجام می شود.
این یافته نشان می داد که آدم های درونگرا، منبع نورونی بیشتری را صرف تفکر انتزاعی می کنند؛ در حالی که برونگراها بیشتر دوست دارند که دَم را دریابند!
یک پژوهش تازه
در سال ۲۰۱۳ هم یک پژوهش تازه توسط «ریچادر آ دپون» و «یو فو» در دانشگاه کورنل انجام شد. آن ها تعدادی از افراد درونگرا و برونگرا را انتخاب کردند و به صورت تصادفی آن ها را به دو گروه تقسیم کردند، در هر دو دسته هم آدم های برونگرا وجود داشت و هم آدم های درونگرا.
به دسته اول داروی محرک اعصاب ریتالین داده شد، اما به دسته دوم دارونما دادند. سپس به اعضای هر دو دسته تعدادی ویدئو نشان دادند که در آن منظره هایی از صحنه های طبیعت و جنگل نمایش داده می شد.
پس از ۳ روز، دانشمندان دارو را قطع کردند و مجددا فیلم ها را نمایش دادند و بعد میزان هوشیاری و رفتار برونگراها و درونگراها را با هم مقایسه کردند.
مشخص شد که برونگراهایی که ریتالین گرفته بودند، حتی با قطع دارو هم از دیدن ویدئوها به هیجان میآمدند؛ برونگراهایی که هم فقط دارونما گرفته بودند، تفاوتی در وضعیتشان پیدا نشده بود. در مقابل، درونگراها صرف نظر از گرفتن ریتالین یا دارونما، بعد از دیدن ویدئوها شادتر یا گوش به زنگ تر نمی شدند.
پردازش احساسات و هیجانات
به صورت خلاصه این تحقیق نشان می داد که تفاوت بنیادی بین برونگراها و درونگراها در پردازش احساسات و هیجانات وجود دارد.
بر اساس تحقیقات دیگر، آمیگدال مغز در سمت راست، در برونگراها بزرگ تر از درونگراها است؛ از سوی دیگر در مردان برونگرا، کورتکس سینگولیت قدامی بزرگ تری هم دارند. این قسمت از مغز، نقش مهمی در تشخیص اشتباهات در حین تعاملات اجتماعی بازی می کند.
پژوهشگران همچنین دریافته اند که کورتکس پیش حرکتی درونگراها، در پردازش محرک ها سریع تر عمل می کند. تحقیقات دیگر هم نشان داده اند که نورون ها به صورت متفاوتی به میانجی های شیمیایی عصبی مثل GABA یا NMDA واکنش نشان می دهند، هم GABA و هم NMDA در اختلال اضطراب نقش دارند.
سخن پایانی
اما در پایان باید تأکید کنم که دانشی که در آن ویژگی های شخصیتی با ویژگی های ساختاری مغز ارتباط داده می شود، تازه در آغاز کار خود است و شاید در آینده معلوم شود که اساس درستی هم ندارد. ساختار فعالیت مغز فراتر از ساختار آناتومیک ماکروی آن است و تا زمانی که ما نقشه نورونی دقیقی از مغز تهیه نکرده باشیم، نمی توانیم به صورت مؤثر قدم در این راه دشوار بگذاریم.
منبع: Discovery Magazine
ثبت ديدگاه